رفتن به محتوای اصلی

آن روز، اولین روز زندگی ما بود که «حقیقت» را به پیشواز «مصلحت» سر بریدیم

آن روز، اولین روز زندگی ما بود که «حقیقت» را به پیشواز «مصلحت» سر بریدیم

یادت هست روزی که همه در کلاس در کنار هم نشسته بودیم. همه با هم، در یک مکان و زمان، هم سطح و یکسان. روزی که اولین بار، معلم یکی از همان همکلاسی ها را با باد کتک گرفت، برای اشتباهی کوچک. من و تو میدانستیم که این عدالت نیست، اما کوچکتر و ضعیفتر از آن بودیم که جلوی دستان آن معلم را بگیریم. و با صدای بلند فریاد بزنیم که این عدالت نیست. پس آرام شدیم، چون زورمان نمیرسید. روزی دیگر، همکلاسی دیگرمان را برای کار نکرده ای تنبیه میکردند، و ما حقیقت را میدانستیم. اما عواقب حقیقت را بتدریج درک میکردیم و معنی مصلحت را به تجربه میفهمیدیم. آن روز، اولین روز زندگی ما بود که «حقیقت» را به پیشواز «مصلحت» سر بریدیم.

روزی که فهمیدیم غذای ما، از همکلاسی ها بهتر است، و بهتر از آنکه هیچ غذایی همراه نداشت. غذا را تا انتها خوردن زیر نگاه سنگین او که نداشت، اول سخت بود اما بتدریج عادت کردیم. شاید ندای درونی در آن میان گفت که تو نمیتوانی دنیا را عوض کنی، و او که ندارد گناه تو نیست. و ما آرام شدیم که زور بی عدالتی از توان ما بیشتر است. روز بعد، وقتی که فهمیدیم در خانه ما، همه چی بهتر از خانه همکلاسی است، دیگر اذیت نشدیم. بی عدالتی، وقتی سوی شیرینش به ما بود، در اعماق وجودمان لذت داشت. قدرت داشتن، به تدریج به رنج بی عدالتی غلبه میکرد، و اینبار عدالت در برابر قدرت، قربانی میشد.

وارد اجتماع شدیم و جلوی چشمانمان، دختران و زنها مجبور به اطاعت شدند. اطاعت از جامعه و نرمهای آن، اطاعت از پدر و برادر. شاهد بودیم زنهایی که در خیابان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. در اعماق وجودمان شکی نبود که بی عدالتی در عریان ترین شکل خود در جریان است، اما زورمان نمیرسید. عواقب فریاد زدن، و سینه سپر کردن در برابر شر، فراتر از تصوراتمان بود. پس پذیرفتیم که نیمی از جامعه، از نعمت عدالت و آزادی محروم باشند. دیگر بار، صدای شیون زن همسایه در زیر کتک های مرد را شنیدیم، اما گویی راحت تر از قبل میپذیرفتیم که زندگی آنها، ارتباطی به ما نداشت. اما هرچه گذشت، بیشتر پذیرفتیم که نیمی از جامعه سزاوار عدالت نیست و ما هم تبدیل به بی عدالتی شدیم. تبلور قدرت را در به زنجیر کشیدن ضعیفتر، حس کردیم و مزه شیرین آن، تلخی صحنه ها را زدود.

هرچه زمان گذشت، بیشتر دیدیم و بهتر پذیرفتیم. موج پناهندگان را در همه جای دنیا دیدیم و غرق شدن بزرگ و کوچک، شناور ماندن جسد طفلی بر روی آبهای دریا، قایقی غرق شده با ده ها کشته از ضعیف ترین و درمانده ترین های جهان و لباسهای باقی مانده از نوزادی در روی آبهای آرام دریا. ذهن ما اما برای هر اتفاق، دلیل داشت. شاید آنکه در دریا به امید نجات، غرق میشود، سزاوار آن باشد. شاید ما از آنها بهتر و شایسته تر بودیم. شاید ما نسل برتر هستیم و دیگران لایق جایگاه ما نیستند. اما تصویر بی عدالتی هر روز بزرگتر میشد، و بی عدالتی در سراسر دنیا بیشتر نمود پیدا میکرد، تا مرزهای حساسیت انسانی ما را محک بزند. کودکانی را میدیدیم که از فقر ذره ذره آب میشدند تا در گوشه ای تاریک در کشوری دورافتاده، کنار خیابان جان به روح هستی بسپارند. اما مگر از ما چه کاری ساخته بود؟ بی عدالتی باز هم فراتر از توان ما بود.

از ذهن اغواگر خسته ام. شکی نیست که هر چه دلیل داشتیم، بهانه های یک ذهن گمراه کننده بود. روزی بشریت آرزو خواهد کرد که به نیمکت های مدرسه بازگردد. و اولین بی عدالتی را با فریاد پاسخ دهد و به عواقب سخت حقیقت و عدالت از همان ابتدای آفرینش، عادت کند. اگر در خیابان به زنی ظلم شد، فریاد بزند، و در یاری مظلوم ثانیه ای درنگ نکند. اگر صدای شیون زنی در همسایگی آمد، در کمک به او درنگ نکند. هر کس را آواره یافت در کمک به او، اولین نفر باشد. غذای خود را با او که ندارد، تقسیم کند.

روزی همه خواهیم آموخت که همیشه در همان کلاس در کنار هم خواهیم بود. دنیای ما با همه عظمت و بزرگی، به همان کوچکی کلاس است. در این دنیای کوچک، تنها خوبِ واقعی، خوبِ جمعی است، و هیچ خوبِ فردی وجود ندارد تا زمانی که آن خوب، به همه دنیا برسد. تا روزی که یک کودک در جهان از گرسنگی زجر میکشد، همه زجر میکشیم. تا زمانی که گروهی برای نجات خود، پناهنده به جای دیگری میشوند، همه پناهنده ایم. اگر نیمی از جامعه را با درنده خویی مورد ظلم قرار میدهند، همه تحت ظلم زندگی میکنیم. روزی حس خواهیم کرد که همه در یک کلاس هستیم، و اگر در آن کلاس حتی یک نفر زجر میکشد، ما به شادی و خوشبختی واقعی نخواهیم رسید. آری درست است شاید، که «من، سیاسی نیستم»، زیرا که من، بالاتر از آن «انسانم». و انسان بودن بالاتر و برتر از هر سیاسی بودن است. انسان که باشی، سیاسی بودن تو کوچکترین بخش وجود تو خواهد بود.

Image removed.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی
برگرفته از:
فیسبوک نویسنده

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید