سرنوشت مفقودان و زندانیان در ایران اغلب نامعلوم میماند – خانواده و بستگان، بینتیجه انتظارِ خبر یا حتی کمک دارند. اکرم نقابی با این وجود تسلیم نمیشود: میخواهد بداند چه برسر پسرش سعید زینالی آمده است. اکرم نقابی از تو در توی دستگاه اطلاعاتی ایران گذشته است، او را به لحاظ روحی چهارشقه کردهاند. اینکه از پا نمیافتد نشان امید واهیاش است، با وجود همۀ تحقیرها. او در مصاحبهای با مجلۀ ایرانی «روز» میگوید: «اگر بچهام را کشتهاند باید جنازهاش را به من بدهند. اگر هنوز زنده است باید بگذارند صدایش را بشنوم و او را ببینم.»
خانم نقابی رخدادها و افکار خود را به وضوح بیان میکند. از چهارده سال پیش به زندان اوین در تهران میرود و از پسرش میپرسد. آخرچند روز پیش جوابی گرفت. از معاونت زندان به خانم نقابی گفتند، درست است، پسرش در سال ۱۹۹۹ در تهران بازداشت شده و تا سال ۲۰۰۱ در اوین بوده است. معاون زندان نمیدانست بعد چه بر سر او آمده است. اما گفت به دادستانی در این مورد گزارش شده است. سعید زینالی دو سال بعد از بازداشتش، در کشوری که خود را جمهوری مینامد در یک زندان دولتی ناپدید شده است. اکنون خانم نقابی کمی آسوده شده که معاون مدیر زندان بعد از چهارده سال یک گزارش درست میدهد. تا این زمان کارمندان دولت در اوین و دادگاهها و نیروی انتظامی و نهادهای ایران بهگونهای رفتار میکردند که گویی زبان ندارند.
خانم نقابی میز به میز رفت. هر دری را زد. به او قول دادند که درها به روی او باز است، که میتواند هر زمان خواست دوباره بیاید. یا به او جواب ندادند یا راهش ندادند: «میدانم که بلایی سر پسرم آوردهاند در غیر اینصورت جواب میدادند.» گاهی به او تندی میکردند و از او میپرسیدند چرا از این سو به آن سو میرود و سؤال میکند. یک بار در دفتر دادستان بود که زحمت کشید و خودش به زندان زنگ زد و سؤال کرد. خانم نقابی کنار ایستاده بود، وقتی دادستان در حین گفتگوی تلفنی ناگهان عوض شد، بد خلق شد.
« نه خانهام که پسرم را از دست دادهام!»
دوباره کارش را به دیگری ارجاع دادند.
میگوید: «مسئولان در ایران زیادند.» به این ترتیب تلاش او برای یافتن پسرش دارای آنچنان تشریفاتی شده که تقریباٌ به یک افسانه تبدیل شده است. شاید به این دلیل خانم نقابی هیچگاه شکستش را نپذیرفته است. اعتقادش او را مقاوم کرده است. در سال ۲۰۱۰ با چهار همدرد دیگر که آنها را «مادران عزادار» مینامند روی یک نیمکت در یک پارک عمومی در تهران، با لباس سیاه و چشمانی شبیه چشمان بچهای که در شب میترسد نشست. همه عکس دختران و پسران گمشدۀ خود را در بغل داشتند. مأموران به آنها فشار آوردند و بازداشت و زندانشان کردند. خانم نقابی شکوه میکند: «نه خانهام که پسرم را از دست دادهام!»
سعید زینالی در جریان اعتراضهای دانشجویی در سال ۱۹۹۹ بازداشت شد. در ۸ ژوئیه ۱۹۹۹ ابتدا جمع اندکی از دانشجویان در تهران علیه تعطیلی روزنامۀ سلام اعتراض کردند. سپس مأموران لباس شخصیِ نیروی انتظامی و چماق به دستان انصارحزب الله به کوی دانشگاه تهران حمله کردند؛ دانشجویان را از پنجره پایین انداختند یا جوری کتک زدند که راهی بیمارستان شدند؛ وسایل آنها را شکستند و اتقاقها را آتش زدند. عدهای مجروح و کشته شدند، بسیاری را دستگیر کردند، آمار دقیق تا امروز نیز وجود ندارد. در روزهای بعد اعتراضها گستردهتر و به شهرهای دیگر کشیده شد.
محمد باقرقالیباف شهردارتهران و نامزد انتخابات ریاست جمهوری در ژوئن ۲۰۱۳، چند هفته قبل از انتخابات در مقابل عده ای از بسیجیها صحبت کرد. گفت که افتخار میکند در نا آرامیهای سال ۱۹۹۹ با باتوم از ترک موتور دانشجویان را کتک زده است. قالیباف گفت حالا هم حاضر است مانند سال ۲۰۰۳ دستور تیراندازی به نیروی انتظامی در کوی دانشگاه بدهد. سعید زینالی را در سال ۱۹۹۹ ابتدا برای پنج روز در اتاقش نگه داشتند، به جز یک تلفن کوتاه با خانوادهاش تماس دیگری با دنیای خارج نداشت. بعد او را بردند. ۱۲ سال تمام مسئولین بازداشت سعید زینالی را تأیید نکردهاند. و اکنون ناپدید شده است.
بدون اعلام جرم، بدون وکیل، بدون اطلاع افکار عمومی
در ابتدای سال ۲۰۱۳ مالک یک رستوران را ملاقات کردم. به دلایل امنیتی نمیتوانم نام شخص و رستوران و شهر را اعلام کنم. رستورانش بر فراز شهر قرار دارد و آرام به دور خود میچرخد. وی یک بازرگان ثروتمند و متنفذ بود. رستوران چون فرزندش حساب میشد. ما روی کاناپۀ چرمی بزرگ و راحت دفترش مینشینیم. تقدیرنامهها و جوایزی را نشان میدهد که برای خدماتش در جمهوری اسلامی دریافت کرده است. خیلی بودند. بعد در را بست و گفت: «در سال ۲۰۰۹ همین فرزندم را برای سه ماه از من گرفتند.»
شایعات و شواهد دربارۀ تقلبهای گسترده در انتخاب مجدد احمدی نژاد در سال ۲۰۰۹ ، به هفتهها تظاهرات مردمی انجامید که حکومت را تکان داد. رستوران آن زمان رونق خوبی داشت. یک روز اعضای سپاه از آسانسور رستوران بیرون آمدند. سه بار در آن روز درِ آساسور باز شد تا همۀ مأموران بیایند و بازداشتش کنند. خواهرش به من گفت سه ماه تمام ناپدید بود، برادرش با اعتراضها و تظاهرات که خیلی هم دور بودند ارتباطی نداشت. هچکس خبردار نشد.
خود برادرش تا امروز دلیل بازداشتش را نمی داند. اعلام جرمی نشد ، وکیلی نبود و افکارعمومی مطلع نشد. سه ماه تمام در اوین نگاهش داشتند، چشمهایش را بستند و او را سلول به سلول بردند و از او بازجویی کردند. دستانش را به پشت بستند و کتکش زدند. عکس اشخاصی را به او نشان دادند که هیچگاه ندیده بود و از او سؤالهایی پرسیدند. بعد آزادش کردند.
شورشهای سال ۲۰۰۹ تنها به بحران قدرت در نظام منجر نشد. خشونت نیروهای امنیتی در برخورد بیملاحظه علیه تظاهرکنندگان، اختلاف بین سرآمدان اصولگرا از یکسو و دستگاه امنیتی را از سوی دیگر آشکار کرد. ترسی مجموعۀ قدرت را فرا گرفت. گروههای شبه نظامی از یکدیگر فاصله گرفتند. دستگاه قدرت در ایران حاضر است از سلطهاش با استفاده از زور دفاع کند. فقط اینکه در ایران نه با یک تشکیلات قدرت سازماندهی شده بلکه با مراکز مختلف قدرت روبرو هستیم و به این دلیل اِعمال قدرت نیز اینقدر متفاوت است. آنچه آنها را با یکدیگر نگه داشته است انگیزۀ حفظ بقا و اِعمال خشونت در پیکرۀ سیاسی است.
«همۀ این سالها گذشتند»
خشونتی که انگیزۀ سیاسی دارد نشانِ آسیب پذیر بودن است. صاحب رستوران میگوید: «جلوی فاجعه را نمیتوان گرفت. آنانی که فرمان در دست دارند پی میبرند که این فرمان از دستشان خارج میشود. کاهش قدرت و کنترل، صاحبان قدرت را وسوسه میکند خشونت را جایگزین آنها کنند.» رهبری اصولگرای کشور با قاطعیت واکنش نشان میدهد. بعضاٌ فشار روی جامعه بیشتر میشود و سرکوبها فزونی مییابد. خطوط بحران در داخل آشکارتر میشوند. موج دستگیریها و اعدامهای علنی در پی میآید.
سازمانهای حقوق بشر و سازمان ملل تعداد زیاد اعدامها را در ایران محکوم میکنند. طبق گفتههای رسمی از تهران، در سال گذشته دست کم ۳۰ نفر اعدام شدهاند. گزارشهایی وجود دارد که طبق آنها قبل از انتخابات ریاست جمهوری در سال ۲۰۱۳ دهها نفر در زندانها اعدام شدهاند. نمیتوان صحت این گزارشها را سنجید زیرا مقامهای ایرانی اطلاعاتی در این مورد منتشر نمیکنند. در سال گذشته دو مرد بیست ساله در خیابان به یک کاسب حمله کردند و کیفش را دزدیدند. بداقبالی این دو این بود که از یک منطقۀ فقیرنشین از جنوب تهران بودند و از این گذشته دوربینی حمله را ضبط کرده بود. این ویدئو در یوتیوب بارها دیده شد. تلویزیون گزارش داد و هر کسی از این جنایت صحبت میکرد.
چنین ویدئویی در بطن بحران اقتصادی یک هشدار برای حکومت خودکامه است. اگر نتواند مشکلات اقتصادی را حل و از شهروندانش حفاظت کند – به چه کار دیگری میآید؟ حکومت سریع وارد عمل شد. این دو مرد را دادگاهی و به اعدام محکوم کرد. صبح زود آنها را در تهران علنی به دار آویختند. در یک عکس دیده میشود که چگونه یکی از محکومان سرش را روی شانۀ مجری اعدام میگذارد. اعدام نشانهای بود که وحشیگری با جنایت مقابله میکند.
اعدامهای علنی در ایران نادرند، به این دلیل جالب توجه است که اعدام در پارک هنرمندان انجام شد. حکومت به این ترتیب به هنرمندان و روشنفکران خطاب کرد، به دلباختگان در پارک، به افکارعمومی اصلاح طلب. خیلی مطمئن نباشید، اگر بخواهیم درست جلوی در خانهاتان میآییم! مادر سعید زینالی میگوید: «همۀ این سالها گذشتند. از چهارده سال پیش تنها با بوی لباسهای پسرم زندگی میکنم. ۲۳ سال داشت، بردندش. بچهام کجاست؟ همۀ این سالها.»
فلوریان کلاینه - در: زِنیت
برگردان: ایران در جهان
پایان گزارش./.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید