مستند بی بی فارسی درباره کودتای بیست و هشتم مرداد 1332.
چرا بايد تاريخ نهضت ملي شدن صنعت نفت را خواند؟
60 سال پس از 28 مرداد
محسن آزموده
چرا تاريخ ميخوانيم؟ پرسشي كه با هر بار رجوع به گذشته در ذهن پرسشگر شكل ميگيرد. شش دهه از 28 مرداد سال 1332 خورشيدي ميگذرد و يك ذهن نقاد حق دارد، بپرسد كه از پس اين همه سال و با وجود آن همه كتاب و مقاله و گفتار و نوشتار، چه لزومي در پرداختن دوباره به اين واقعه است؟ آيا مدركي تازه مبني بر كودتا بودن يا نبودن فاش شده يا اسنادي تازه كه نشانگر نقش فرد يا گروهي در آن وقايع است، يافت شده است؟ به راستي پرداختن به بزنگاههاي تاريخي مهمي چون 28 مرداد جز ارضاي حس كنجكاوي و سرگرمي چه فايدهيي دارد؟ آيا مگر هر آنچه درباره آن روزگار و علل آن رخداد و پيامدهايش در نوشتهها و گفتهها بيان نشده است؟
پاسخ مكفي به تمام اين پرسشها بهويژه از آن رو كه مستلزم بازتعريف معناي دقيق تاريخ و نسبتي است كه فرد آگاهانه با آن برقرار ميكند (گذشته از نسبتي كه انسان در اساس با تاريخ دارد)، در اين مختصر نميگنجد و اما تا جايي كه به بازخواني 28 مرداد 1332 ربط دارد، بايد گفت كه اتفاقا خوانش دوباره اين رويداد به شكل انتقادي و با رويكردي عقلاني نه از سر بيكارگي كه ناشي از ضرورتي عاجل است. در يك تقسيمبندي دلبخواهي ميتوان در ميان وارسيهاي جدي تاريخي، دو رويكرد را از يكديگر متمايز كرد:
نخست بازنگري انتقادي و پژوهشگرانه و علمي در تاريخ. اين رويكرد با وجود جديت و روششناسي علمياش كماكان از ضرورتي اجتماعي، سياسي و فرهنگي برنخاسته است. محققي غيرايراني كه صرفا به دليل رشته علمي يا علاقه شخصياش مساله نفت ايران و وقايع آن را خواه در بستر تحولات خاورميانه يا جهان در دهههاي مياني سده بيستم دنبال ميكند، چنين رويكردي دارد. همچنين است وضع پژوهشگري (خواه ايراني يا غيرايراني) كه آگاهانه بر منش بيطرفانه كارش تاكيد ميكند و ميكوشد كه با استفاده از روششناسيهاي مرسوم يا بديع علمي تاريخ را تحليل كند تا دريابد كه «چرا يك حادثه رخ داد؟ چگونه رخ داد و چه پيامدهاي كوتاهمدت، ميانمدت و دراز مدتي داشت؟» گذشته از چون و چراهايي كه در موجه بودن يا دقت چنين ادعاهايي ميتوان روا داشت، حاصل چنين پژوهشهايي بسيار ارزشمند و حايز اهميت است. بازنگري در هر واقعه تاريخي بهطور اعم و وقايعي حساس و چالشبرانگيز چون 28 مرداد به نحو اخص هيچگاه تمام نميشود و به تعداد مفسران و محققان در روزگاران مختلف ميتوان و بايد كه اين واقعه مورد پژوهش واقع شود، منتها بهتر است شرط رعايت ضوابط علمي ميدان (field) تحقيق تاريخي و گذر از پرسشهاي سطحي و تكراري فراموش نشود.
رويكرد انتقادي دوم به تاريخ اما با وجود پايبندياش به روششناسي علمي تنها از كنجكاوي عالمانه برنميخيزد. اين همان رويكردي است كه هر تاريخي را تاريخ اكنون ميداند و بيش از آنكه به پرسش «چه چيز رخ داد» دل بسته باشد، درصدد است پاسخ اين پرسش را دريابد كه «چرا اينگونه هستيم؟» يا «چگونه اين طوري كه هماكنون هستيم، شديم؟» صرف نظر از ارتباط وثيقي كه ميان اين دو رويكرد وجود دارد، روشن است كه در اين نگرش آنچه اهميت دارد اينجا و اكنون است و واقعه تاريخي از چشمانداز «حال» نگريسته ميشود. بگذريم كه برخي بحق معتقدند كه رويكرد نخست نيز در هر صورت منظري از چشمانداز اكنون است.
از اين منظر دوم نيز ميتوان اهميت بازنگري در رخداد 28 مرداد 1332 را تشخيص داد و بر ضرورت آن پي برد. هر لحظه اكنون خواه در گسست و خواه در پيوند با گذشته، متاثر و برخاسته از آن است. براي مثال رابطه ايران با امريكا بهطور خاص و با غرب بهطور عام در روزگار ما بيترديد از خاطره تلخ آنچه محققان امريكايي خود كودتايي سازماندهي شده خواندهاند، تاثير پذيرفته است. دخالت غيرقانوني و آشكار دول غربي به ويژه امريكا و انگليس در سياست داخلي ايران و همراهي فعال شان با نهاد غيرمشروط سلطنت و نيروهاي ضدمشروطه، خواه به انگيزههاي اقتصادي يا به دلايل بينالمللي و سياسي اگرچه در كوتاهمدت و به شكل ظالمانه سود ايشان را در برداشت، اما در بلندمدت به انزجار مردماني تحقيرشده انجاميد كه نميتوانند خيانت ايشان به آزادي و دموكراسي را بپذيرند.
از آن مهمتر تاثير 28 مرداد در تجربه ايران در مشروطهخواهي و پارلمانتاريسم است. 107 سال از مشروطه بهمثابه نقطه عطف تاريخ ايران ميگذرد؛ رخدادي كه كل سرنوشت مردمان اين سرزمين را به دو دوره ايران سنتي و ايران مدرن تقسيم كرده است. بيشك در كشاكش مشروطهخواهي ايرانيان 28 مرداد بزنگاهي فراموش نشدني است. شكست جنبش ملي شدن صنعت نفت در سطح سياسي (اگرچه در سطح اقتصادي بسياري قايل به پيروزي و پيشرفت نسبي هستند) تنها امري مربوط به گذشتهيي تمام شده نيست. پروژه مشروطه نه در ايران كه در همه جاي دنيا پايان ناپذير است و خطراتي كه قدرت مشروطه را تهديد ميكند، هيچگاه به پايان نميرسد. لازم است وارسي دلايل آن شكست (اگر شكست بود) و بررسيهاي جامعهشناختي، روان شناختي، فلسفي و تاريخي آن. سادهلوحي است كه كار را با بررسي چند مدرك و سند از سفارتخانهها و اثبات خيانتكاري يا وفاداري يك يا چند كنشگر پايان يافته تلقي كنيم. اين تلاشهاي ارزشمند صرفا به ايجاد تصويري دقيقتر از آنچه رخ داد، كمك ميكند. آنچه اهميت دارد اما تحليل است؛ تحليل يا تحليلهاي ناتمام و هموارهيي كه پيامدهاي اكنوني رخدادي در گذشته را ميكاود. درقبال اهميت تحقيقي چنين ضرور، اينكه 28 مرداد كودتا بود يا نه و اينكه مصدق پوپوليست بود يا خير و اينكه فلاني خيانتكار بود يا مصلحتطلب در مراحل بعدي اهميت قرار دارند.
ما همچنان و هميشه نيازمند تحليل انتقادي 28 مرداد هستيم. نه فقط براي آنكه كنجكاوي عالمانهمان اطفا شود، بلكه براي آنكه خويشتن جمعي و فرديمان را بهتر بشناسيم. وارسي 28 مرداد 1332 نه فقط 60 سال كه 600 سال پس از آن، همچنان اهميت دارد. همچنان كه بررسي علل شكست ايرانيان از مغولان يا از افغانها يا عثماني يا روسيه يا... در سدههاي گذشته مهم است. بگذريم از رويكرد سومي كه ميگويد در برابر هر واقعه مهم تاريخي، يك پرسش وجودي نيز در برابر انسان تاريخي قد علم ميكند. در مثال مورد بحث ما اين پرسش ميتواند اين باشد: فراتر از اينكه مصدقي هستيم يا خير و اينكه اين انگها چه معنايي دارد، بالاخره ما مشروطهطلب هستيم يا مخالف آن؟
جستاري از محمد علي موحد در شصت سالگي كودتاي 28 مرداد
كودتا حساب شده طرحريزي شده بود
محمد علي موحد( 1302 تبريز) حقوق دان، مورخ، عرفان پژوه و اديب برجسته نگارنده «خواب آشفته نفت» در سه جلد يكي از بهترين آثار در بررسي مساله نفت و تاريخ نهضت ملي شدن است. وي د ر گفتار حاضر به برخي از شايع ترين نقدهايي كه به دكتر محمد مصدق وارد آمده پاسخ داده است.
قضيه نفت براي ما از دو لحاظ مهم است و ايرانيها مشكل بتوانند خود را از اين فكر فارغ نگه دارند. ميدانيد كه صنعت نفت به كلي جديد است. در 1859 ادوين دريك در پنسيلوانيا نخستين چاه عميق نفت را حفاري كرد و اين تاريخ، مبدا صنعت جديد نفت است. از آن تاريخ به بعد نه فقط ايرانيان كه كل دنياي صنعتي و پيشرفته، خودش را درگير با نفت ديد. عجيب است كه در 1859 مته حفاري دريك به نفت خورد و درست پنج سال بعد از آن در ايران نخستين امتياز نفت داده شد. البته اين امتياز براي راه آهن به يكي از اتباع انگليسي واگذار شده بود اما در چهل ميلي جنبين اين خط آهن، معادن نفت و قير هم جزو اين امتياز بود. شاهديم كه در آن زمان كه وسايل حمل و نقل و رفت و آمد چندان پيشرفته نبود و نقل و انتقال بطئي بود، درست پنج سال بعد از امريكا گويي خداي پول از انتهاي چاههاي نفت ندا در داده است و سرمايهدارها از نيمكره غربي به نيمكره شرقي آمدهاند، تا امتياز بگيرند!
امروز همه دنيا درگير نفت است. تا اوايل قرن بيستم هنوز اثر و نفوذ و ميزان اهميت و سلطه نفت روشن نبود. اما از ابتداي قرن بيستم بهويژه بعد از جنگ بينالملل اول بهتدريج كه به جلو ميآييم، گرفتاري بشر با نفت بيشتر ميشود و هنوز هم اين درگيري ادامه دارد. ما هم همينطور از ابتداي قرن يعني 1901 درگير اين مساله هستيم. در اين سال امتيازنامه دارسي امضا شده است. از آن به بعد تا زمان حاضر ما گرفتار نفت هستيم. از زمان قرارداد 1919 و كودتاي 1299 شمسي و آمدن و رفتن رضاشاه، قضيه نهضت ملي شدن نفت و كودتاي 28 مرداد 1332 و بعد قضاياي ديگر تا زمان حاضر، شاهديم كه ما در ايران دو گرفتاري بسيار مهم داريم. يكي گرفتاري داخلي است كه مربوط به گستردگي دهشتانگيز دستگاه دولت و خيل عظيم مزدبگيران دولتي و چنبره شوم ناكارآمدي ميشود كه بر گردن اقتصاد ما افتاده است. دستههاي جانوران بينام و نشان و با نام و نشان در زير پوششهاي عجيب و غريب و گاه خيلي قابل احترام از رانت نفتي بهره ميگيرند. بزرگترين گرفتاري امروز ايران اين است. در تمام خاورميانه هم اين مساله وجود دارد. اين كر و فر و آتشي كه در افغانستان و عراق و سوريه هست و اين كمند تحريمي كه بر گردن ما افتاده و هر روز آن را تنگتر ميكنند، ناشي از گرفتاري نفت است. بنابراين نهضت ملي شدن نفت يك مرحله در اين جريان است. مساله ديگري كه از سالهاي ابتداي قرن بيستم با آن درگير هستيم، موضوع طلب آزادي و دموكراسي است كه در انقلاب مشروطه نمود يافت و از آن پس دوش به دوش مساله نفت با ما همراه است.
مساله نفت در تمام ساحتهاي زندگي ما اعم از اجتماعي و سياسي و اقتصادي و فرهنگي نفوذ كرده است. بنابراين تعجب ندارد كه يكي از مجلههاي وزين و معتبر ما به بازخواني پرونده دكتر مصدق و نهضت ملي كردن نفت ميپردازد. اين امر نشانگر آن است كه موضوع براي روشنفكران و نويسندگان و جوانان ما جذاب است و كشش دارد.
بنده در مقدمه «خواب آشفته نفت» چنين نوشتهام: «ميدانم كه در اين كتاب آنجا كه از محامد و مكارم دكتر مصدق سخن خواهم گفت، خصمانهاش را بر خواهد آشفت و آنجا كه بر كمآمدها و ضعفهاي او اشاره خواهم كرد، بر محبانش گران خواهد آمد اما چاره نيست، حكايت يكي از حساسترين مقاطع تاريخ ايران است كه حق آن را بايد ادا كرد.» وقتي اين كتاب چاپ شد، واكنشهاي زيادي برانگيخت، هم از ناحيه محبان دكتر مصدق و علاقهمندان به نهضت ملي شدن صنعت نفت و هم از سوي دشمنان او. زماني كه هم دكتر مصدق بر سر كار بود، دشمنان عجيب و غريبي داشت. فردي بود به نام سيد شوشتري كه وكيل مجلس هم بود. او در حضور خود مصدق بدترين تهمتها را به او ميزد و او را مالمردمخور و جعال سند و نوكر انگليسيها ميناميد. اين واكنشها تا عصر ما هم ادامه داشته است. چند سال پيش ديدم در خارج از ايران كتابي منتشر شده است كه نه تنها خود مصدق كه خانواده او را متهم به نوكري انگليس كرده است! من با اين دسته كاري ندارم.
گروه ديگري هم هستند از روشنفكران كه اهل جنجال نيستند بلكه اهل نظر و تحقيق هستند. از اين دسته كه مورد احترام من هستند و به صداقتشان اعتقاد دارم، گروهي به اقتصاد آزاد معتقدند و بر اين اساس ملي شدن صنعت نفت را خطاي عظيمي ميدانند كه به ضرر ما تمام شده است و از اين منظر بر مصدق ميتازند. در پاسخ به ايشان همين قدر متذكر ميشوم كه ملي شدن در آن زمان امري رايج بوده است. ملي شدن طرز فكري در اقتصاد است كه معتقد است كه كارهاي توليدي مادر نبايد در دست بخش خصوصي قرار بگيرد، زيرا بخش خصوصي بهدنبال منافع خودش است اما اين مسائل با منافع عامه مردم سر و كار دارد. تمام كارهاي تجاري به دنبال انتفاع هستند؛ اما درباره كالاهايي چون نفت، منافع فردي با منافع جمعي برخورد پيدا ميكند و به همين دليل بايد اين بخش از تجارت و صنعت را از بخش خصوصي گرفت و به نماينده جامعه و مردم - يعني دولت- داد. اين طرز فكر در غرب به وجود آمده و در همان جا نيز عمل شده است. بهويژه بعد از جنگ بينالملل دوم در فرانسه و انگلستان دولتهايي بر سر كار آمدند كه به ملي كردن برخي صنايع مادر مثل برق و زغال پرداختند. اين طرز فكري براي تغيير نظام اقتصادي يك مملكت است اما در ايران چنين چيزي نبود؛ يعني پشت سر فكر ملي كردن صنعت نفت، تغيير نظام اقتصادي نبود. ملي كردن نفت به نظر ميآمد كه تنها راهي است كه مملكت را از چنبره قراردادي كه مجلس تصويب و دولت و شاه آن را امضا كرده بود، خلاص ميكرد. به استناد اين قرارداد، بيگانگان بر تمام شوون حياتي مملكت دست انداخته بودند و بنابراين مردم ميخواستند از آن خلاص شوند. در نتيجه اين بحث مطرح شد كه اين قرارداد را ملغي اعلام كنند. يكي از وكلاي مجلس هم كه با دستههاي چپگرا ارتباط داشت، لايحهيي نوشت و خواست كه دكتر مصدق آن را امضا كند. دكتر مصدق از امضاي آن خودداري كرد و گفت كه قرارداد دو طرف دارد و يك طرفه نميتوان قرار داد را ملغي كرد. ما يكبار كتك اين كار را در جريان الغاي امتيازنامه دارسي خورده بوديم. بنابراين ميخواستند كه قرارداد ملغي شود، ولي نه از اين طريق. بنابراين راه ملي كردن براي خلاصي از آن قرارداد انتخاب شد. انتخاب ملي كردن براي تغيير نظام اقتصادي مملكت و گرفتن از بخش خصوصي و دادن به دولت مطرح نبود. وقتي هم كه نفت ملي شد، دكتر مصدق كوشيد كه شركت ملي نفت، دولتي (اتاتيك) نباشد. اساسنامه شركت در زمان مصدق دو بار عوض شد و او خودش آن را اصلاح كرد. هياتمديرهيي تشكيل شده بود كه رييس آن فردي سياسي بود. نخستين رييس مرحوم سهامالسلطان بيات بود كه در دهه 20 نخستوزير شده بود. روساي بعدي هم عمدتا وزارت و سناتوري و نخستوزيري را تجربه كرده بودند. اما اعضاي هيات مديره از افرادي كه صنعت نفت را ميشناختند و در شركت نفت كار كرده بودند، انتخاب ميشدند. در آن اساسنامه هيات نظارتي پيشبيني شده بود كه در آن دادستان كل، نمايندگاني از مجلس سنا و مجلس شوراي ملي و رييس كل بانك ملي حضور داشتند يعني مصدق كوشيده بود كه آن را از يك شركت دولتي خارج كند. راه ديگري هم وجود نداشت. بايد وضع صنعت و سرمايه در ايران آن زمان را در نظر گرفت. آيا دكتر مصدق ميتوانست اموال ملي شده را به دست بخش خصوصي بسپارد؟ آيا بخش خصوصي داراي آن مقدار سرمايه و آشنايي با صنعت جديد بود كه بتواند صنعت نفت را اداره كند؟ در آن زمان دكتر مصدق ناچار بود كه اين كار را بكند، وگرنه منظورش اين نبود كه نفت را از بخش خصوصي بگيرد و به بخش دولتي بدهد.
اما بحث ديگري كه مطرح شده اين است كه عدهيي مدعي شدهاند كه اسناد و مداركي را ديدهاند و ادعا دارند كه تز جديدي درباره 28 مرداد مطرح ميكنند. ولي وقتي دقت ميكنيم، ميبينيم كه مطلب جديدي ارائه نشده و همان روايت قديم در لباس جديد مطرح شده است. ايشان بحث ميكنند كه 28 مرداد كودتا بود يا نبود؟ عين همين بحث را در جلد سوم خواب آشفته نفت، در بحث از دادگاه مصدق ذيل همين عنوان آوردهام. اين بحث را دادستان ارتش مطرح كرده بود كه كودتا نبود. استدلالهايي هم كه در اينباره ميشود، تازگي ندارد. براي كودتاي 28 مرداد در دوره پهلوي يك روايت رسمي داشتيم كه در گزارشي كه هندرسن در روز 28 مرداد به واشنگتن فرستاده، ثبت شده است. اين روايت بعد به اشكال گوناگون - مثلا در اظهارات دادستان ارتش در محكمه و نيز در نخستين كتاب شاه (ماموريت براي وطنم) و در يادداشتهاي اردشير زاهدي با عنوان «5 روز بحراني»- بيان شده است. اين گزارش هندرسن را ما در كتابمان مورد تجزيه و تحليل قرار دادهايم. خلاصه اين گزارش آن است كه اين رويداد قيامي از سوي مردم بوده است و دخالتي از خارج رخ نداده است. اين روايت گاهي با رنگ و روغن بيشتري برجسته ميشده و با عنوان رستاخيز شاه و ملت و قيام ملي مطرح ميشده است. البته مردم ايران ميدانستند كه قضيه از چه قرار است و به اين حرفها پوزخند ميزدند. امثال من كه در آن سالها ناظر بوديم، ميدانستيم كه نبايد به اين حرفها وقعي گذاشت. بههرحال روايت رسمي چه در ايران و چه در خارج همين بود. تنها در خارج گاهي در برخي مجلهها به دخالت سيا در آن جريان، اشارهيي ميشد. من از قول جيمز بيل، استاد حقوق بينالملل يادداشت كردهام كه ميگويد: «ايرانيان بهخوبي از مداخله سيا در وقايع 1953 آگاه بودهاند، اما در خود امريكا تا وقوع انقلاب ايران در اواخر دهه 1970 از آن چيزي گفته نميشد؛ به استثناي مقالاتي كه بهطور پراكنده در مجلات انتشار مييافت يا كتابهايي كه به بررسي تاريخ سازمان سيا ميپرداخت. در گزارشهاي رسمي اين دوره، مداخله امريكا عملا ناديده گرفته ميشد. با انتشار كتابهايي از دو مامور اطلاعاتي كه شخصا در اين عمليات شركت داشتند، اكنون ميسر شده است كه دامنه درگيري امريكا را درك كنيم.»
نخستين اظهارنظر مكتوب شاه درباره 28 مرداد در نخستين كتاب او - ماموريت براي وطنم- آمده است. آنجا چنين توضيح داده كه «اعتقاد من اين است كه سرنگون كردن دستگاه مصدق كار مردم عادي كشور من بود كه در دلشان بارقه مشيت يزداني ميدرخشيد.» بعد تفصيل بيشتري ميدهد و مينويسد: «در تابستان 1332 تغييرات محسوسي در روحيه ملت نسبت به اعمال مصدق آشكار گرديد و بسياري از ياران و پيروان او از اطرافش پراكنده شدند... ولي با تمام اين احوال واضح بود كه براي برانداختن قطعي وي، جز اعمال قدرت راه ديگري نيست.» اين مطلب در نخستين كتاب شاه آمده بود ولي در آخرين كتاب او - پاسخ به تاريخ- روايت ديگري ميبينيم. در آنجا چنين نوشته كه «در اوت 1953 (مرداد 1332) پس از كسب اطمينان نسبت به حمايت بيدريغ امريكا و انگليس كه سرانجام توانسته بودند سياست مشتركي در پيش بگيرند و بعد از مطرح كردن قضيه با دوستم كرميت روزولت - مامور ويژه سازمان سيا- تصميم گرفتم كه راسا وارد عمل شوم». در ادامه چنين توضيح داده كه مصدق فرمان عزلي كه برايش فرستادم را قبول نكرد كه خلاف قانون اساسي بود و دست به يك كودتاي نظامي زد كه رهبر اين عمليات شورشگرانه كسي نبود جز فرمانده ستاد ارتش او سرلشكر رياحي.
شاهديم كه اين دو نوشته با يكديگر متفاوتند. شاه در روايت مشيت يزداني - در كتاب «ماموريت براي وطنم»- در يادآوري وقايع 25 تا 28 مرداد ميگويد: آشوبگريهاي دو روز اول و دوم را هواداران مصدق و تودهييها ترتيب دادند. ولي از صبح روز سوم -يعني 28 مرداد- گروهي از كارگران و صنعتگران و دانشجويان و پيشهوران و سربازان و پاسبانان و حتي زنان و كودكان، با شجاعتي خارقالعاده در مقابل تفنگ و مسلسل و حتي تانكهاي ديكتاتور طاغي [يعني مصدق] ايستادند و اوضاع را دگرگون كردند. شاه مدعي است كه در آن زمان مصدق 27 چوبه دار در ميدان سپه برپا كرده بود و قصد داشت گروهي از مخالفين و نيز چند تن از اعضاي سابق حزب خود را در ملأ عام به دار آويزان كند.
اين در حالي است كه در روايت دوم از توافق امريكا و انگليس و مطرح كردن قضيه با دوستش كرميت روزولت سخن ميگويد. كدام قضيه را او با كرميت روزولت مطرح كرده است جز كودتا؟! حالا ديگر كاملا روشن شده كه قضيه همان لزوم توسل به زور براي سرنگوني مصدق بوده است و آن قضيه را شاه با روزولت مطرح نكرد، بلكه روزولت و سفير امريكا در ايران - هندرسن- بودند كه قضيه را با شاه مطرح كردند و شاه نخست ابا و امتناع ميكرد؛ تا آنجا كه مساله دوام سلطنت او در ميان آمد و پس از تهديد تلويحي روزولت و هندرسن بود كه او تمكين كرد و حاضر شد كه اقدامات مورد نظر يعني اعمال زور براي سرنگوني مصدق زير پوشش اسمي او - يعني از طريق فرمان عزل و غيره- صورت گيرد.
آقاي بايندر مدعي است كه كودتا در 25 مرداد رخ داد كه نامش آژاكس بود و عوامل اطلاعاتي انگليس و امريكا ترتيب داده بودند. كودتاي آژاكس شكست خورد و عوامل آژاكس و جاسوسان امريكا و انگليس در ماجراي 28 مرداد نقشي نداشتند و به كلي غافلگير شده بودند. او همچنين مدعي است كه گروه افسراني كه با متوليان آژاكس همكاري داشتند، در 28 مرداد ناپديد شده بودند و آژاكس نتوانسته بود كه با آنان ارتباط برقرار كند. همچنين بايندر حرف شاه را كه 28 مرداد قيام ملي بود، مسخره ميكند. بنابراين نتيجه ميگيرد كه پيروزي 28 مرداد باني و متولي نداشت و صرفا كساني به نام خود سندش زدند و سيا هم سوار موقعيت شد. شاهديم كه قضيهيي به اين طول و تفصيل را كودتاي بيصاحب معرفي ميكند! در لابهلاي اين حرفها بايندر ميخواهد كه به نحوي كودتا را به پاي روحانيت ببندد؛ زيرا ميگويد آيتالله بهبهاني و كاشاني و روحانيان ديگر سازماندهندگان كليدي اجتماعات 28 مرداد بودند. آقاي هندرسن در روايت رسمي همين را گفته است: «پيروزي طرفداران شاه تا حد زيادي خودبهخود به دست آمد.» اين نكته را بايندر از هندرسن نقل كرده است. من در گزارش هندرسن اين عبارت را نديدم، اما قبول دارم كه نتيجه گزارش او همين است كه پيروزي خودبهخود به دست آمد. بعدها هم كه هندرسن به امريكا رفت و در بخش تاريخ شفاهي كتابخانه ترومن در اينباره صحبت كرد، چيزي بر روايت قبلياش نيفزوده است.
تنها در سالهاي آخر سلطنت محمدرضاشاه بود كه روايات متعارض در ميدان آمد. اين روايتها مشروعيت سلطنت رضاشاه و فرزندش را زير سوال برد. نخستين مورد، خاطرات ژنرال آيرونسايد بود كه در سال 1972 منتشر شد. بعد از آن وصيتنامه معروف اردشير ريپورتر بود كه آن زمان چاپ نشد، اما مضمون آن در مقالهيي در روزنامهيي انگليسي مطرح شد و سپس در سال 1977 دنيس رايت در كتابش نوشت كه ريپوتر چنين گفته است. آن يادداشتها را بعدا عبدالله شهبازي چاپ كرده است. اما راجع به 28 مرداد، نخستين كتابي كه منتشر شد «ضد كودتا» نوشته كرميت روزولت بود كه شاه در كتاب «پاسخ به تاريخ» از او بهعنوان دوست خود ياد كرده است! اين كتاب در 1979 -يعني سال سقوط شاه- منتشر شد. سپس در سال 1982 كتاب وودهاوس،مامور امآيسيكس انگلستان(MI6)- منتشر شد. روزولت و وودهاوس همان دو مامور اطلاعاتي بودند كه جيمز بيل از چاپ كتابهايشان درباره كودتا ياد كرده است. همانند داستانهايي كه شكارچيهاي قديم درباره ماجراهاي دوره جوانيشان و رويارويي با شير و ببر و پلنگ نقل ميكردند اين كتابها داراي لحن حماسي هستند، اما از خلال همين مطالب، روشن است كه قضيه چطور صورت گرفته است.
البته راجع به روزولت، يادداشتهاي علم هم حاوي اطلاعات مفيدي است. ميدانيم كه در سالهاي اول پس از وقوع كودتا كه نفوذ شاه هنوز كاملا مستحكم نشده بود، كساني كه در كودتا حضور داشتند، طلبكار بودند و غنيمت ميخواستند. بهتدريج كه تسلط شاه بيشتر شد، به اين افراد بيتوجهي نشان داد. در 1347 علم مينويسد كه «پادوهايي كه سالها در اين مملكت همهكاره بودند، شاه يكي را ديروز راه نداده است». علم در ادامه از اين موضوع اظهار خوشوقتي ميكند. البته همه اين افراد در يك رديف نبودند بلكه عدهيي مثل برادران رشيديان و كرميت روزولت تا آخر حكومت پهلوي حضور داشتند. حتي در قضيه اختلاف پاكستان و هندوستان، شاه براي نهرو توسط رشيديان پيام فرستاد، نه توسط وزير خارجه يا وزير دربار. البته حتي علم هم از اين موضوع اظهار تعجب كرده بود. كيم روزولت هم تا روزهاي آخر با حكومت پهلوي در ارتباط بود و به ايران رفت و آمد ميكرد. در تهران هم در خانه رشيديان منزل ميكرد و شاه را ميديد. نخستينباري كه شاه به اين آدم بيالتفاتي نشان داد، در يادداشتهاي علم چنين آمده است: «بعدازظهر شرفياب شدم، كارهاي جاري را به عرض رساندم. دو ساعت طول كشيد. مطلب مهمي كه باز صحبت شد، اين نامه كيم روزولت بود كه به نظر مبارك رساندم. نامه را اينجا ميگذارم. روزولت كسي است كه در زمان كودتاي زاهدي عليه مصدق بنا به فرمان شاهنشاه مامور سيا در ايران شده بود و خيلي به اين مساله كمك كرد. باز مقدار زيادي راجع به بيسر و ساماني امريكا صحبت شد». اين نامه روزولت عينا در يادداشتهاي علم چاپ شده است. معلوم است كه روز اولي كه روزولت ميخواسته نزد شاه برود، شاه به او بار نداده است و بعد هم به شمال رفته است و از اسكي در شمال كه برگشته، باز روزولت نامهيي نوشته و تاكيد كرده كه بهسبب چند مطلب مهم ميخواهد شاه را ببيند. اولا دو پسرش را آورده بود كه شاه را به آنها معرفي كند. بعد هم مدعي شده بود كه انورسادات و امير فهد از او خواستهاند كه پيامشان را به شاه برساند. در همان نامه آمده است كه قبلا در فرانسه ترتيباتي داده كه هوشنگ انصاري و امير فهد همديگر را ديدند. همچنين نوشته كه شركت نورترو مايل است بداند كه آيا شاه به خريد هواپيماهاي اف 18 علاقهمند است يا نه؟ روزولت اين مطالب را از هتل هيلتون به علم نوشته تا آن را با شاه در ميان بگذارد. علم در 22 بهمن 1354 نوشته: «پيشواي بزرگ من، روزولت كه شنيده موكب مبارك تشريففرماي تهران شده است، استدعاي شرفيابي خودش را تجديد ميكند، آيا وقت مرحمت ميفرمايند يا غلام به يك ترتيبي بگويم چون نخستين روز تشريففرمايي است، ممكن نميشود. فردا هم او ناچار است برود، چون بايد پيش طبيب معالج خودش برسد. با تمام قلب پابوس است، غلام خانهزاد علم». شاه در حاشيه مينويسد: «دفعه ديگر كه به ايران آمد او را ميپذيرم. » شاهديم كه شاه لنتراني ميكند. علم در يادداشتهايش در ادامه اين مطلب اشاره كرده كه روزولت ميخواهد خاطراتش را بنويسد و اگر اين خاطرات در امريكا چاپ شود، «باز هم جنجالي در امريكا عليه ما به راه خواهد انداخت.»
مساله مهم اين است كه ما گرفتار افراط و تفريط هستيم. يا تمام كارها را كار انگليسيها و توطئه خارجي ميدانيم، يا جايي هم كه اسناد و مدارك هست و خودشان هم قبول دارند كه كاري را انجام دادهاند، زير بار نميرويم و ميگوييم چنين نبوده است! براي روز 28 مرداد گزارشي از آقاي هندرسن داريم كه بايندر خيلي به آن استناد ميكند. هندرسن راوي موثقي نيست و از اول وارد اين توطئه بود. بنابراين حرفهاي او معتبر نيست. اما در گزارشهاي رسمي خود هندرسن هم گاهي دم خروس را ميبينيم. هندرسن در ساعت يك بعد از ظهر روز 29 مرداد به واشنگتن گزارش داده كه: «برنامههاي بازداشت رهبران حزب توده در ساعات اوليه صبح ديروز نافرجام ماند و به نتيجه نرسيد. رييس پليس سياسي كه به علت عدم موفقيت مورد ملامت و سرزنش قرار گرفت، مدعي شد كه آنها به زيرزمين پناه برده و مخفي شدهاند». اين برنامهها كه ميبايستي در ساعات اوليه 28 مرداد اجرا شود، در كجا و توسط چه كساني تنظيم شده بود؟ چه مقامي بود كه رييس پليس سياسي را به علت عدم موفقيت مورد سرزنش قرار داد؟ همچنين آقاي هندرسن نوشته كه ژنرال مككلور، رييس سازمان مستشاران امريكايي در تهران در همان روز 28 مرداد، باتمانقليچ و ديگر رهبران نظامي را نگران وضع ارتش يافته است. «خطر اين بود كه در يك اقدام ضدكودتا بهطور ناگهاني باتمانقليچ را از ميان بردارند و رياحي كه در همان راهرو ستاد ارتش بازداشت شده بود، به دفتر خود بازگردد. مككلور باتمانقليج را شتابزده و بدون اعتماد به خويشتن يافت.» در 21 آگوست/30 مرداد هندرسن گزارش ميدهد كه «متاسفانه در ميان مردم شايع شده است كه اين سفارت يا حداقل دولت ايالات متحده با پول و كمك فني در سرنگون كردن مصدق و سركار آوردن زاهدي كمك و مشاركت نموده است. عامه مردم بهطور كلي مايلند كه رويدادها و اظهارات مختلف را به عنوان دليل دخالت امريكاييها تعبير نمايند.» در اين گزارش ذكر شده كه يكي از اين موارد، اين واقعيت بود كه «يكي از كاركنان سفارت امريكا تصادفا در همان مجتمعي كه دانسته شد زاهدي در آن پناه جسته و پنهان شده بود، اقامت داشت». البته اين مورد تصادفي نبود. در ملاقات مصدق و هندرسن در شب 27 مرداد وقتي سفير امريكا گفت كه ما راه به كسي نميدهيم، مصدق رندانه پاسخ داد كه «من از شما خواهش ميكنم كه هر كس پيش شما ميآيد، پناه بدهيد و پذيرايي كنيد.» هندرسن در گزارش خود نوشته: «هرگاه شايع شود كه زاهدي را بيگانگان برگزيدهاند، دولت او فلج خواهد شد» و پيشنهاد كرده كه وزارت امورخارجه امريكا در فرصت مناسب «بر خودانگيختگي واقعي نهضت [يعني 28 مرداد] تاكيد نمايد و تفسيرهايي در اين زمينه از طريق خبرگزاريها و بولتنهاي اداره اطلاعات امريكا و صداي امريكا انتشار يابد». اين تمام دمخروسهايي است كه از زير عباي آقاي هندرسن پيداست.
روايت ديگري نيز از انگليسيها به فاصله دو هفته پس از كودتا داريم. اين روايت در اسناد وزارت امور خارجه امريكا تحت شماره 362 موجود است. در اين گزارش آمده كه «در هفده اوت [26 مرداد] زاهدي موفق شد حمايت فرمانده نيروي هنگ موتوريزه و نيز رييس شهرباني كل كشور را جلب كند و مسلم شد كه يك تلاش دوم به فاصله كوتاهي براي سرنگون كردن مصدق صورت خواهد گرفت. رهبران حزب توده از جريان آگاهي يافتند و به مصدق هشدار دادند كه كودتاي نظامي ديگري در راه است و از وي خواستند كه ده هزار تفنگ و مقداري اسلحه سبك در اختيار حزب گذاشته شود، اما مصدق اين درخواست را نپذيرفت. هندرسن در بعد از ظهر 18 اوت [27 مرداد] به تهران بازگشت و به ملاقات مصدق رفت و به اندك فاصله پس از اين ملاقات، طرحهاي مربوط به رويدادهاي 19 اوت [28 مرداد] به اجرا گذارده شد. در آن هنگام تنها فرماندهان هنگها، رييس كل شهرباني و آيتالله بهبهاني كه مسوول سازمان دادن تظاهرات بود، از وجود اين طرح اطلاع داشتند.» مطابق گزارش انگليسيها در حدود ساعت 8 صبح روز 28 مرداد، جمعيتي در حدود سه هزار نفر مسلح به چوب و چماق به تظاهرات برخاستند. اين جمعيت از جنوب شهر راه افتادند و فرياد ميزدند «زنده باد شاه و مرگ بر مصدق خائن». در گزارش آمده است كه اين مردان اگرچه احتمالا با احساسات شاهدوستانه برانگيخته شده بودند، ولي آشكار بود كه براي اين منظور اجاره و خريداري شدهاند. شمار زيادي افراد بيكار، روسپيان و بسياري از اوباش مشهور شهر در ميان آنان بودند. رييس پليس دستور داده بود كه مزاحم و مانع تظاهرات كنندگان نشوند. بخشي از اين جمعيت به سوي بازار رفتند و با تهديد به چپاول و غارت، كسبه را وادار كردند كه مغازهها را ببندند. اين اقدام اثر فوري بخشيد و بازارها بسته شد و با گذشت زمان بر تعداد جمعيت افزود. سپس تعداد زيادي كاميون و اتوبوس كه در اوايل صبح اجاره شده بودند، در صحنه ظاهر شدند. اين وسايل نقليه كه تظاهراتكنندگان را به رايگان جابهجا ميكردند، در همه شهر به گردش ميآمدند و سرنشينان آنها شعار ميدادند. به زودي معلوم افتاد كه همه نيروي پليس به تظاهراتكنندگان پيوستهاند و حركت دستهها به راهنمايي و هدايت افسران پليس صورت ميگيرد. ساعت دو و نيم بعدازظهر راديو به تصرف درآمد و اعلام كرد كه قيام پيروز شده، مصدق فرار كرده و فاطمي تكهتكه شده است. اين گزارش دروغ بسيار موثر افتاد و هواداران دولت، خود را باختند و به اندك زماني تا سه و نيم بعدازظهر، مراكز ستاد ارتش و ادارات دولتي ديگر به تصرف درآمد. در حدود ساعت چهار بعد از ظهر بود كه زاهدي در مركز شهرباني كل مستقر و سپس حمله به منزل مصدق آغاز شد. حمله اول و دوم به آتش مسلسل مدافعان خانه شكست خورد و در اين هنگام تانكهاي سنگين شرمن به ميدان آمدند و شروع به گلولهباران كردند. در حدود ساعت شش، در ورودي خانه مصدق شكست و جمعيت به منزل او ريختند و پس از غارت اموال، خانه را به آتش كشيدند. عقيده عمومي بر آن بود كه موفقيت كودتا مرهون آن بود كه خوب طرحريزي شده بود، محرمانه نگاه داشته شده بود و پول فراواني براي اجراي آن خرج شده بود. اين گزارش انگليسيها است كه دلالت آشكار بر كودتا بودن واقعه 28 مرداد سال 1332 دارد.
متن حاضر، سخنراني دكتر محمد علي موحد در مراسم نقد و بررسي كتاب «خواب آشفته نفت» است كه در روز نهم ارديبهشت ماه در دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران به همت انجمن علمي تاريخ برگزار شد. اين روز همچنين سالروز تصويب قانون خلعيد از شركت نفت انگليس و ايران است. وقتي مصدق به نخستوزيري انتخاب شد، قبول آن را موكول به آن كرد كه اين قانون تصويب شود. در چنين روزي اين قانون تصويب شد و شب آن مصدق اعلام كرد كه نخستوزير ايران است.
تحليلي از نقش عوامل اطلاعاتي در كودتاي بيست و هشت مرداد
به نام آژاكس، به كام شاه
عليمحمد
هر تابستان در ماه جاويدان (ا مرداد) حافظه جمعي ما شهروندان اين سرزمين به سوي دو حماسه تراژيك و دو اسطوره ايراني بال ميكشد؛ نخست مشروطه كه يادآور عرق ملي ما است و تجسم اين شرافت شرقي را در چهره سردار ستار ميجوييم، همان رادمردي كه درفش كاوياني برافراشت. ديگري نيز قيام بيست و هشتم ماه «زندگان» است كه نشانگر وجدان ملي ايرانيان و يادآور دكتر محمد مصدق كه بيرق حماسه بر دوش كشيد. نخست وزيري كه دو سال پيش از سقوط دولت با چاپ تصويرش روي جلد رسانه معتبر بينالمللي (Time) برجستهترين چهره جهان معرفي ميشود. به ما گفتهاند كه سياست خارجي هر كشور معمولا ادامه همان سياست داخلي است ولي به ما نگفتهاند كه در كشورهاي آنگلوساكسون، چرا اين معادله گاهي پارادوكسال ميشود. پير ايران گرچه خوش درخشيد ولي دولتش مستعجل بود و در كودتايي با رمز عملياتي «آژاكس» سرنگون شد تا پس از او، بذر سياست در ايران به فراسياست ( Metapolitics) دگرگون شود. در تاريخ معاصر سرزميني كه شاهانش ميگريختند يا بيرق بيگانه بر سر كوشك ميافراشتند، دو قهرمان ميهن، ستار و مصدق در هنگامه تاخت و تاز نيروي اهريمني و در محاصره آتش گلولههاي فرومايگان وطني، هرگز پرچم بيگانه بر سراي خويش نكوبيدند. ما از ستار غيرت و شرافت ملي را طلب ميكنيم و از مصدق هم «وجدان » ملي را ميطلبيم. از اين دو ايراني بيش از آن، هيچ نميخواهيم. دكتر محمد مصدق بنيانگذار نخستين دولت ملي در جهان سوم بود كه الگويي براي ديگر ملل درمانده به شمار ميرفت تا به انگيزه وطنخواهي، آنان نيز در برقراري نظام مردمسالار سالها بكوشند. شصت سال پيش به درستي كه هم مصدق و هم ملت ايران ميدانستند كه دموكراسي يك محصول آماده و وارداتي از غرب نيست، بلكه فرآيندي است كه گوهر آن در واقع اراده هم ميهنان است و «انتخابات» نيز تبلور اين اراده ميهني است. مصدق آخرين تير را بر پيكر نيمه جان امپراتوري رو به زوال بريتانيا پرتاب كرد. شهامت و استقامت پير محمد جسور، هنگام تقاضاي افزايش سهم ناچيز 16 درصدي (Royal Right) از سود خالص نفت به 50 درصد خشم و واكنش تحقيرآميز بريتانيا را در پي آورد. در حوزه مشاركت نفتي با بريتانيا، همين درصد ناچيز (بنا بر اصطلاح حقوقي Royal Right) مشروط به وفاداري و تعهد ايران نسبت به مفاد اساسنامه شركت نفتي مشترك بود. نظر به همين ترم حقوقي مندرج در اساسنامه بود كه مصدق حقوقدان خواهان تجديدنظر در آن شد و سپس ايران در تحريم قرار گرفت. محاصره بنادر كشور و بلوكه كردن حساب ارزي و بيكاري 10 هزار نفر پرسنل پالايشگاه آبادان هيچ خللي در اراده او وارد نساخت. مصدق با اخراج ديپلماتها و جاسوسان بخش اطلاعات خارجي بريتانيا (MI6) از ايران، طرح كودتا را هوشيارانه خنثي كرد ولي روزولت از سازمان اطلاعاتي امريكا آمد و عمليات آژاكس را ادامه داد. به بيان ديگر، دخالت امريكا در شكست روند دموكراسي در ايران و عمليات آژاكس در واقع «عطف به ما سبق» شده است. به بياني، براي مدت دراز كودتا عليه يك دولت قانوني، يك قيام ملي توجيه شده بود و با افشاي اسناد بود كه كودتا به جاي قيام ملي نشست. پس از جنگ دوم بينالملل اين اقدام هولناك ايالت متحده نه تنها مصدق را شكست و اميد به توسعه سياسي در ايران را به تاخير انداخت بلكه بذر خودفريبي و نااميدي را نيز در جهان سوم پراكنده ساخت.
بنابراين پژوهشگر جنجالي را نشايد كه آن دو را «مصادره به مطلوب » كند. شگفتا! اين روزها از يكسو، بازار نقد راستين در ديار ما همچو بازار عطاران از سكه افتاده است و از سوي ديگر چهرههاي برجسته ميهن از شمار اميركبير و ستارخان و پيرمحمد در سينوس «حافظه» و «آگاهي» تاريخي ما همچنان در نوسانند. پژوهشگر ارجمند بفرمايند اگر درباره اين ذخيرههاي آرميده در هويت فرهنگي ما جنجال و هياهوي عصبي به راه انداختن، يكي از علل «نوسان سينوسي» ما نيست، پس چه عواملي دخيل است كه او ميكوشد اين اسطورهها را از تخت «حافظه» بركشيده و بر زمين «تاريخ » بكوبد؟
تفاوت عميق بين دو مفهوم «حافظه تاريخي » و آگاهي تاريخي تلنگري است بر اندكشماري از پژوهشگران حوزه فرهنگ، روانشناسي، تاريخ و جامعهشناسي كه برگي از آرشيو به دست گرفتن و مانند ارشميدس در كوي دويدن و ندا برآوردن كه يافتم... ! يافتم... ! به سود فرهنگ و تاريخ اين سرزمين نيست.
از اين نوع برگهها (از جمله اينكه ميرزا تقيخان اميركبير قصد پناهندگي داشته) در آرشيو دولتهاي بيگانه از جمله در سفارت فخيمه همچنان يافت ميشود. در برخي از آنها دكتر محمد مصدق پيرمردي بيمنطق، بيپرنسيپ، رواني، پريشان حال، فراموشكار، دغلباز و لجباز، توصيف شده است. بنابراين آيا پژوهشگر ايراني با نشان دادن اين برگهها بايد ارشميدس شود و ادعا كند اين هم سند بياعتباري دكتر محمد مصدق كه حتي توسط سفرا و وكلا و وزرا ثابت و ثبت هم شده است؟! با اين حال به استناد اسنادي كه گويا از آرشيو دولت فخيمه بيرون زده است، برخي ميكوشند در برابر ابرمردان ايراني تيغ از رو ببندند و با اظهارات «شكرين » ميخواهند دامنه اين سينوس تاريخي را گسترش دهند.
همه آنان كه در زمينه تاريخ، قلم ميزنند و پژوهش ميكنند آگاه باشند كه هيچ «مصونيت تاريخي» ندارند و بايد كه پذيراي نقد منطقي و حتي در برابر ادعاي نسنجيده مورد اعتراض واقع شوند. مصونيت تاريخي ستار و مصدق و امير بايد حفظ شود. به بيان ديگر، تا تاريخ هست پس اين سه بزرگ نيز هستند و آنگاه كه تاريخ خوار و از حافظه جمعي ما پاك شود پس اين سه تن نيز محو ميشوند.
شايسته است با ذهن باز از «شرح » بگريزيم و به سوي «نقد » آييم تا شايد فرآيند تخمير فرهنگي كه بارها در ميانه راه شكسته شد، اينبار از دولت «تاريخ» به سرانجامي نيك رسد. اينك نبايد چنين تصور كنيم كه امير ايران و سردار ستار و پير احمدآباد همواره بايد تابعي از متغير «گفتمان تاريخي» در ايران باشند تا هر نسل جديد به بهانه نقد و سنجش جايگاه آنان، به حافظه جمعي و آگاهي تاريخي ما آسيب زند. فاصله بازخواني تا باژخواني تاريخ معاصر به ويژه كودتاي مرداد، تنها دو «نقطه » نيست بلكه از ايران تا انگلستان است.
در اين بازار عطاران، مرو هر سو چو بيكاران
به دُكان كسي بنشين كه در دكان شكر دارد
يك ماه پيش از كودتاي مرداد، كرميت روزولت، رييس بخش خاورميانه سازمان جاسوسي امريكا (نوه فرانكلين روزولت رييسجمهور) با پاسپورت جعلي به نام جيمز لاكريج (James Lockridge) وارد تهران ميشود. بيشتر روزهاي گرم تابستان پايتخت در خانهيي ويلايي و باغي در شمال شهر در كنار استخر نيلگون با جامي از مي در دست و برگي از كوبا بر لب، فرمان ميدهد و فرياد ميزند تا سرانجام كابينه قانوني سرنگون شود و مصدق زنداني و سپس تبعيد شود. پنداري كيت روزولت همچو چنگيز به ديار عطار آمد و سوخت و كشت و برد و رفت با اين تفاوت كه اگر چنگيز به اين كهنه ديار آشكار آمد و آشكار رفت، او پنهان آمد و پنهان رفت. به نظر ميرسد نوه رييسجمهور براي ماموريت با ويژگي بالاتر از خطر (Mission Impossible) وارد ايران شده است. دولت نيز به پاس نقش او در شكست نهضت ملي، خياباني در تهران را روزولت (شهيد مفتح) نامگذاري كرد! حال خداي را شاكريم كه برخي از همميهنان به نشانه نبوغ كرميت روزولت، نام فرزند خويش را كرميت (كيت) نگذاشتند. پيداست در اين جستار كوچك نميتوان به شرح جزييات اين كودتا پرداخت و در آستانه شصتمين سال قيام 28 مرداد بجاست اين قلم اشارتي هم به رسانه و بيست و هشت مرداد داشته باشد.
زوم
يك ماه پيش از كودتاي مرداد، كرميت روزولت رييس بخش خاورميانه سازمان جاسوسي امريكا (نوه فرانكلين روزولت رييسجمهور) با پاسپورت جعلي به نام جيمز لاكريج وارد تهران ميشود.
بيشتر روزهاي گرم تابستان پايتخت در خانهيي ويلايي و باغي در شمال شهر فرمان ميدهد و فرياد ميزند تا سرانجام كابينه قانوني سرنگون شود و مصدق زنداني، سپس تبعيد شود
نقش شعبان جعفريها در براندازي دولت مصدق
كارل ماركس براي نخستينبار در كتاب «نبردهاي طبقاتي در فرانسه» واژه لمپن پرولتاريا را در مقابل پرولتاريا به كار برد. منظور ماركس از لمپن پرولتاريا طبقهيي بيهويت و فرودست بود كه به عنوان ابزار قدرت حاكم براي مقابله خياباني با نيروهاي معترض پرولتاريا عمل ميكند. لمپنيزم محصول جامعه صنعتي است و بايد فرآيند شكلگيري آن را در يك جامعه صنعتي پيگيري كرد. طبق گفته ماركس لمپنها انسانهايي فاقد ابزار توليد هستند و اشتغالي هم به كار توليدي ندارند. اين گروه بيشتر به شبه كار اشتغال دارند و طبقهيي بيهويت و شناور در جامعهاند كه به دليل همين ويژگي امكان استخدام آنها توسط گروه و طبقهيي ديگر بهسادگي فراهم ميشود. ماركس ميگويد كه لمپن پرولتاريا محصول جامعه صنعتي است و در چنين جامعهيي نيروهاي اجتماعي در شديدترين شكل خود شكلگيري طبقات اجتماعي را تجربه كردهاند. در اين جامعه سرمايه دار، كارگر، كشاورز و مالكين كاملا مشخص هستند و كساني كه در هيچ يك از اين طبقات نميگنجند لمپن پرولتاريا ناميده ميشوند. اين تعريف از لمپن پرولتاريا را ميتوان در ادبيات ماركسيستي يافت. مردمي بيطبقه و رها شده بيرون مناسبات بازار كه براي امرار معاش نيازمند مهمترين واسطه كالايي موجود كه همانا پول هست، هستند و در نتيجه راههاي ديگري براي توليد پول مييابند (توليد پول بدون حضور در پروسه توليد) راههايي از دزدي گرفته تا دلالي محبت تا دلالي مواد مخدر و آنچه كه قابل دلالي باشد تا شر خري تا بزن بهادري تا... شايد شما كه روزنامه را به دست گرفتهيي تا به حال بيرون مناسبات بازار امرار معاش نكرده باشي اما اينجا دقيقا محل تولد كودكان خيابان و زنان روسپي و قمارخانهها و شيره كش خانههاست. به قول شاملو شبكه مويرگي پس كوچه و بن بست آغشته دود قاچاق و زرد زخم. تحت تاثير باليدن و رشد در چنين فضايي انسان تبديل به موجود ديگري ميشود، موجودي با ادبيات متفاوت و كنش متفاوت و نگاهي ديگرگون به اجتماع، به اقتصاد و دولت. اين انسان در جامعهيي كه نهادهاي مستقل مدني شكل نميگيرد و اقتصاد هم شكل تك محصولي و وابسته به دولت را به خود گرفته باشد در اطراف دولت كه مهمترين و بزرگترين بنگاه تقسيم ثروت در جامعه هست جمع شده به جستوجوي سهم هرچه بيشتر خود از توليد و فروشي كه در آن نقشي نداشته ميپردازد. و در بزنگاههاي تاريخي، چون شكل كاركرد دولت و اداره امور براي اينان هيچ اهميتي ندارد و مهمترين مساله مقدار سهمي است كه از آن برخوردار ميشوند تبديل به ابزار طبقه حاكم شده و در مقابل عوامل توليد و تجدد در جامعه به حركت در ميآيند و هرآنچه بر سر راهشان باشد به كمك دولت و مصونيت از بازداشت و محاكمه، (كه هديه دولت است) نابود ميكنند. نمونههاي دردناكي از اين انتقام طبقاتي را در تاريخ جهان و كشورخودمان هم شاهد بوديم كه حاصلش سالهاي سخت ديكتاتوري و استثمار بوده و گاهي هم جنگهاي جهاني و كشتارهاي ميليوني. بدترين حالت رويارويي با لمپنپرولتاريا موقعيتي است كه به نامي هم مزين ميشوند و حالا ديگر خودشان را طلبكار حقيقي سهمي از ثروت ملي و حتي حكومت ميدانند. در آلمان همين افراد، اكثريت شاخه جوانان هيتلري را فراهم آوردند و بعد از آن به جاي اسم علاف و سرگردنه گير مفتخر به نام عضو شاخه جوانان هيتلري شدند؛ در ايتاليا به طرفداري از موسوليني پرداختند و در ايران به كمك ارتش و كلنلهاي امريكايي و انگليسي شتافتند و دولت مصدق را سرنگون كردند. اين طبقه ميتوانند سويه مثبتي به خود بگيرند و گاهي اوقات دست به تهور و اعمال شجاعانهيي ميزنند. نمونههاي زيادي از اين اعمال را ميشود در درگيريهايي در گوشه و كنار پاريس در حاشيه رخداد انقلاب كبير فرانسه ديد اما هميشه نميتوان انتظار رخدادي استثنايي را كشيد. معمولا دولت ارتجاعي مثل حكومت لويي بناپارت يا در اينجا حكومت غيرقانوني پهلوي با سيراب كردن عطش اينان به ثروت و قدرت و گاهي با وعدههايي بزرگ و كوچك به راحتي خيل لمپن هارا به ارتش نامنظم و خياباني خود تبديل ميكند و با اندكي هزينه تصويري از كودتا نشان ميدهد كه ميخواهد؛ و به راحتي نام آن را رستاخيز ملي ميگذارد!!! تجهيز اوباش براي انگليسيها و امريكاييها بسيار مهم بود چون تنها دستهيي از مردم پايتخت بودند كه ميشد به خيابان كشيد، مجبور به تظاهرات خشن عليه دولت مصدق كرد و تا داخل خانه او به لطف آنان پيش رفت و هيچ هزينه اضافي هم نپرداخت زيرا غالب اين افراد چشمي به ايفاي نقش در حكومت بعد از مصدق نداشتند و همين كه رخصت گرفته بودند هر چه كه سر راه هست غارت كنند و ويران، چيز بيشتري نميخواستند و در برخي موارد حتي نيازي به پرداخت مبالغي كه انگليسيها و عمال شاه پرداختند، نبود. در محلههايي مثل دروازه غار، دروازه قزوين و نقاط محروم ديگر، جبهه ملي و مصدق و حزب توده نفوذي نداشتند اما مامورين شهرباني و سازمان اطلاعات شاه روابط خوبي در بين ميداندارها و محله گردانها داشتند و به زودي مشغول به تقسيم پول بين آنها شدند و سازماندهي پس از كودتاي نافرجام 25 مرداد آغاز شد. ساعت ده صبح حدود 400 نفر از گروهي كه توسط شعبان جعفري (شعبان بيمخ) و رمضان يخي، هدايت ميشدند و جملگي مجهز به چماق و چاقو و تپانچه بودند، سبزه ميدان و ميدان ارگ را اشغال كردند. در آنجا به گروههاي 30 تا 40 نفري تقسيم شدند و هر دسته با دادن «شعارهاي زنده باد شاه» به يكي از ساختمانهاي دولتي حمله كردند. آنها پس از كتك زدن نگهبانان وارد ساختمان شده و عكس شاه را بالاي سر در آويزان ميكردند. سپس در حالي كه چند كاميون سرباز و پاسبان پيشاپيش آنها حركت ميكردند به سوي خيابانهاي مركزي شهر به راه افتادند. هدف جمعيت مهاجم ساختمانهاي حزب ايران، حزب ملت ايران، روزنامه باختر امروز، حزب توده و روزنامههايشان بود كه پس از رسيدن به اماكن مذكور همهچيز را در هم ميشكستند و پس از غارت، آتش ميزدند. در خيابان شاه آباد و نادري، زنان بد نام معروف به سركردگي ملكه اعتضادي و آجودان قزي به چاقوكشان ملحق شدند و در حالي كه عكسهاي شاه را در دست داشتند به سر دادن شعارهاي «زنده باد شاه» پرداختند. سيل اوباش به خواست جانيان واقعي (شاه و عمال انگليس و امريكا) ساختمان راديو را اشغال كردند و به رمز درباريان منتظر خبر را، از تسخير ايستگاه راديو مطلع كردند، پس از آن فرمان شاه درباره انتصاب سرلشكر زاهدي به نخست وزيري قرائت شد و خود وي نيز پشت ميكروفن حاضر شده و برنامه دولت آينده را براي مردم خواند. اسدالله كچل از اوباش كودتا ساز نيز درباره فعاليتهاي روز 27 مرداد ميگويد: «در عصر روز 27 مرداد (18 آگوست) سروان غفاري افسر پليس راهآهن، آدرس خانهيي در خيابان قزوين را به من داد و گفت شب را به آنجا بيا. وقتي من رفتم، ديدم غفاري با خليل تركه، قاسم سرپلي، اسماعيل شله، محمد دخو، علي بلنده، صابر و چند تن ديگر از اوباش جواديه و كشتارگاه مشغول باده گساري هستند. غفاري آن شب كيف پولي به قاسم داد و از آنها و من خواست كه فردا صبح عدهيي را بسيج كرده و قبل از ساعت 9 صبح جلوي سينمايي در جواديه اجتماع كنيم ما نيز روز بعد به همين ترتيب عمل كرديم.» در خاطرات يكي از فعالان سياسي آن دوران ميخوانيم: (البته شعبان جعفري خيلي پيشتر از اينها از اوايل سال 1328 پس از دوسال بزن بهادري از لاهيجان به تهران آمد و به چاقوكشي و اخاذي در سه راه بوذرجمهري پرداخت.) وي مردي بود ورزشكار، قدبلند، نترس و البته بهشدت فارغ از اخلاق و سواد سياسي و علمي؛ در روز 28 مرداد او تقريبا تا ظهر را در بازداشت به سر ميبرد و توسط افرادي كه به ديدنش ميآمدند اغتشاش را مديريت ميكرد اما به محض آزاد شدن خودش را به پامنار ميرساند و از آنجا به بازار و در آخر به خانه دكتر مصدق ميرود. نقش برخي چون حسين رمضان يخي و... بسيار تاثيرگذارتر از شعبان جعفري (بي مخ) بود اما به واسطه يكه تازي و فعاليت شديد او در بعد از ظهر 28 مرداد و روزهاي پس از آن، امر را بر نويسندگان حوادث 28 مرداد و كودتا مشتبه ميكرد كه او قهرمان اصلي جمله اين حوادث است. خود او روايت ميكند كه: «من اومدم رفتم سر بازار و سخنراني كردم و اينا رو گفتم: ايهاالناس!مغازه هاتونو ببندين، دكوناتونو ببندين، اعليحضرت شاه داره از مملكت خارج ميشه اگه شاه بره شما زندگيتون از بين ميره و اينا... ديدم هيچكي محل نذاشت. رفتيم دو مرتبه سخنراني كرديم ديديم نه بازاريا... هرچي كرديم گوش نكردن. يه محمود جواهري بود سر بازار، كه اينا بعد كشتنش، اونم خيلي با مصدق جور بود. محمود جواهري بود و اون دستمالچي بود و حاجي مانيان و يه عده ديگه. تكون نخوردن. اينا خيلي با مصدق نزديك بودن آخه بازار با مصدق بود ديگه !... بله, منم زدم و شكستم و خلاصه بازارو بستن. ما راه افتاديم رفتيم ناصرخسرو. تو ناصر خسرو كه رسيديم. ديديم چيكار كنيم ملت دنبال ما بيان؟ اومديم نعش درست كرديم. راستش! اومديم نعش درست كرديم ديگه! يه چيزي گذاشتيم, متكا و فلان و اينا رو گذاشتيم رو يه تخته, و دو سه تا مرغ از اون مرغاي رسمي گرفتم از اون يارو تو كوچه تكيه دولت. خوناشونو ريختيم اون رو, مرغاشم داديم برد خونه واسه زنمون. خلاصه, اينو راه انداختيم و گفتيم: «كشتن!اي كشتن!»... راه افتاديم رفتيم در خونه شاه. اون وقت خونه ش تو كاخ اختصاصي روبهروي كاخ مرمر بود. بله، رفتيم در خونه شاه و ديديم يه عده از اين افسر مفسرها اونجا وايسادن و تيمسار (سرتيپ علي اصغر) مزيني و تيمسار (سرتيپ دكتر) منزه و تيمسار (سرتيپ غلامعلي) بايندر و همين سرگرد (پرويز) خسرواني اينا همه وايساده بودن... كه بعدها به خاطر قتل افشار طوس گرفتنشون. ديدم اونجا با يه جمعيتي دم خونه شاه وايسادن... بعد از سخنراني و داد و بيداد رفتيم خونه مصدق. بعد ديديم طبقه اول اون بالا افشار طوس كه رييس شهرباني بود وايساده، طبقه دومشم (سرتيپ نادر) باتمانقليچ رييس ستاد ارتش، اونم اون بالا وايساده بود. من داد زدم، گفتم: «اومديم مصدق رو ببريم نذاره اعليحضرت بره». افشار طوس گفت: «برو خفه شو!» ولي باتمانقليچ هيچي نگفت. افشارطوس دو، سه تا داد زد سرمون. مام دو، سه تا داد زديم و دعوامون شد... بالاخره ما ديديم هيچ جوري نميشه, اومديم يه جيپي اونجا بود. جيپو گرفتيم، زديم تو خونه مصدق و در آهني بزرگي كه بود خراب شد... در حين محاصره خانه نخست وزير، شعبان بيمخ هيجان زده با هفت تيري در دست جيپي را كه ميگذشت متوقف كرده و سپس پشت رُل آن نشسته و پيوسته به در خانه ميكوبيد. قبلا گلولههاي تانك بالاي ساختمان را ويران كرده بود. پس از پايان تيراندازي محافظين، پرچمي سفيد بالاي خانه مصدق آويخته شد. بدينترتيب حمله آغاز شد و چند دقيقه پس از ورود تانكها به خانه مصدق دسته چاقوكشان و اوباش مسلح به انواع سلاحهاي سرد، مانند چماق، خنجر، چاقو، زنجير و غيره به درون خانه حملهور شده تا مصدق و ياران او را بكشند اما آنها رفته بودند لذا موقعيت را مغتنم شمرده و تمام اموال، اثاثيه و حتي شئ آلات آب خانه و اسناد محرمانه سياسي و كشوري و غيره را به غارت و يغما بردند. چهار غارتگر اوباش كه سر يك قالي پانزده متري با هم درگير بودند سرانجام به توافق رسيدند كه قالي را چهار تكه كنند.
فرزند دكتر مصدق در خاطراتش ميگويد: «عصر روز 28 مرداد دار و ندار پدر را در خانهاش غارت كردند حتي كاشيهاي ساختمان و سيمهاي برق را كندند و بردند. خانه برادرم احمد و خانه من نيز كه مجاور خانه پدرمان بود تاراج شده بود و آنچه براي من باقي مانده بود يك دست لباس تنم به اضافه كليد همان خانه غارت شده بود. مكري يكي از شاهدان عيني واقعه ميگويد كه در جريان حمله به خانه مصدق، اوباش هنگام غارت، شعارها و فحشهاي ركيكي سر ميدادند از جمله اينكه پوست و روده تودهيي ميخريم و غيره. من براي مخفي شدن دو محل را در حوالي دانشگاه در نظر گرفتم ولي آن نقاط نيز مركز عمده تظاهرات اوباش و مخالفين بود. خبرنگار نشريه آسياي جوان نيز كه هنگام هجوم اوباش به خانه مصدق در آنجا حضور داشته، ميگويد: «پس از پايان تيراندازي من خودم ناظر بودم كه اوباش فرصت طلب قاليهاي قيمتي را قطعه قطعه ميكردند و هر قطعه آن را يك نفر به يغما ميبرد. حتي درختهاي خانه را نيز از ريشه در آوردند. وقتي من وارد خانه مصدق شدم از دود باروت به سرفه افتادم. گلولههاي توپ و مسلسل ديوارها را سوراخ كرده بود.» طي نبردهاي جلوي خانه مصدق سيصد نفر كشته شدند و در ميان آنها اجساد تعدادي از مزدوران به دست آمد كه در جيبهايشان اسكناس نو 500 ريالي كه صبح همان روز بابت شركت در اين غائله دريافت كرده بودند كشف شد. آشوبگران در ساعت6:30 بعدازظهر و پس از حمله به خانه دكتر مصدق به سوي فرمانداري نظامي و ساير بازداشتگاهها روانه شدند و زندانيان سياسي را از بند نجات دادند. دكتر بقايي حاضر به ترك زندان نبود ولي مردم بهزور او را آزاد كردند. مصدق زير آتش گلوله از طريق نردبان از منزل متواري شد و به اتفاق عدهيي از وزرا و معتمدين به جاي امني رفت و فرداي همان روز به باشگاه افسران مقر زاهدي رهسپار شد و آنجا خودش را تسليم كرد به كلنل زاهدي. شعبان بيمخ پس از كودتاي 28مرداد به صورت يكي از چهرههاي مطرح روز در آمد و حتي القاب و عناوين مختلفي نيز براي او در نظر گرفته شد مانند «تاجبخش» و غيره. هر زماني كه يكي از رجال حامي مصدق يا اعضاي كابينه او به وسيله نظاميان گرفتار ميشدند بلافاصله شعبان بيمخ حاضر ميشد و با چاقو كشي و عربده جويي اقدام به تهديد او ميكرد. رژيم نيز به عنوان پاداش خدمات او قطعه زميني در شمال پارك شهر و پولي به عنوان كمك به او داد تا يك زورخانه مدرن بسازد. اين زورخانه در تاريخ 17آبان 1336 به دست شاه افتتاح شد و از آن پس هر گاه يكي از شخصيتهاي خارجي به ايران ميآمد از جمله برنامههايي كه براي او تنظيم ميكردند يكي هم بازديد از زورخانه شعبان بود. در آن دوران روزهاي چهارم و نهم آبان بهمناسبت سالروز تولد شاه و وليعهد اوج خود نمايي شعبان بود و مراسم خاص ورزشي در ورزشگاه امجديه بر پا ميشد. به اين ترتيب تا چندين سال شعبان در گود زورخانه و گود سياست ميداندار بود. علاوه بر اين او تا سالهاي قبل از انقلاب از اداره كل تبليغات و انتشارات و بعدها از وزارت اطلاعات حقوق ميگرفت. اين حقوق در ابتدا 1500 تومان و بعدها به 4000 و 10000 تومان افزايش يافت. »امروز از شاه گرفته تا شعبان بيمخ در اين جهان نيستند و مصدق هم در تبعيد ديده از جهان فرو بسته اما آنچه كه هنوز ملت ايران با آن دست و پنجه نرم ميكند دشمن خارجي است و هوادارانش در داخل، باشد كه رويكرد جامعه و دولت به گونهيي باشد كه تجربيات تلخ گذشته تكرار نشوند و فقر عدهيي از اهالي دستمايه دخالت بيگانگان در امور اساسي كشور نشود.
منبع سه مقاله بالا: روزنامه اعتماد- دوشنبه، 28 مرداد 1392 - شماره 2755
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید