در بدترین دقایق این شام مرگ زایی چندین هزار چشمه خورشید در دلم می جوشد از یقین
احساس می کنم در هر کنار این شورزار یآس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان می روید از زمین
برای دوستان قدیمی که مضلومانه قتل عام شدند.
خبر در نهایت خود دردناک بود و خود به تنهای فاجعه ای بود هولناک و وقتی این اخبار در زندان شنیده می شوند به غایت غیر قابل تحمل تر می گردد...
اوضاع به سمتی پیش می رود که چنین وقایعی البته چندان دور از انتظار نیست ...
یادتان لحظه ی رهایم نمی کند ، من آنگاه صحنه را تصویر می کنم که بر اثر جراحات بر روی تخت بیمارستان به جای دکتر و معالجه یکی از مامورین نور مالکی برای زدن تیر خلاص بالای سرتان حاضر شده !!!
به عنوان یک زندانی اسیر و در بند چه کاری می توانم که دست توهی را تنها در سر می توان کوفت و یا تنها امیدوار باشم که بزودی بر خلاف همه هیاهوهایی اصلاحات و اعتدال ......
این افراد برای تیر خلاص زدن به سراغ ما زندانیان هم خواهند آمد .... و چرا نیانید... مگر چیزی مانع آنهاست و مگر با توجهه به نقطه بلوغ شرایط چاره باقی مانده ....و ولی ای بسا که همین خونهاست تاریخ را بحرکت در آورده و معادلات را تغییر می دهد... بحر حال مطلقا سرنوشت خود را جدایی از شما نمی دانم و چ بسا بزودی ما هم به خیل شما بپیوندیم ... و این خون صبحگاه تغییر است که این گونه می طلبد دل خورشید در همه ، قطره های آن...
الحمدالله علی حسن بلائک
سعید ماسوری زندان گوهردشت
سهشنبه ۱۲ شهريور ۱۳۹۲
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید