رفتن به محتوای اصلی

آنچه در ایران می گذرد، ضربه ای مهلک به علوم انسانی است

آنچه در ایران می گذرد، ضربه ای مهلک به علوم انسانی است

سعید پیوندی: آنچه در ایران می گذرد،ضربه ای مهلک به علوم انسانی است

دکتر سعید پیوندی معتقد است: " برخوردهایی که در چند سال اخیر با علوم انسانی صورت گرفته، بیشتر از اینکه از زاویه ی بررسی و نقد عینی به عملکرد واقعی علوم انسانی در ایران و در بقیه ی کشورها باشد متاسفانه بیشتر سمت و سو و محتوای ایدئولوژیک و سیاسی دارد. در حقیقت نفی این علوم هم بیشتر به خاطر تناقضات و تضادهایی است که بعضی وقتها می تواند بخشهایی از این علوم انسانی با حرکتهای سیاسی یا سمت گیریهای ایدئولوژیک دولتی و حکومتی پیدا کنند."

سعید پیوندی دکترای جامعه شناسی و استاد دانشگاه پاریس هشت گروه پژوهشی(CIRCEFT) می باشد وی همچنین مدیریت گروه علوم تربیتی/روانکاوی / FLEIlرا بر عهده داشته است.

آخرین کتاب او درباره ایران تحت عنوان "تبعیض و عدم تحمل در کتاب های درسی ایران" در سال 2008 به زبان انگلیسی منتشر شده است. از وی پیش از آن کتاب "دین و آموزش، شکست تجربه اسلامی کردن مدرسه در ایران" در سال 2006 به زبان فرانسه چاپ شده بود. سه کتاب دیگر او به زبان فرانسه درباره آموزش عالی این کشور هستند.

به همین مناسبت جرس با این جامعه شناس در خصوص بومی کردن علوم انسانی و مشکلات پیش روی آن به گفتگو پرداخته است که در پی می آید:

با توجه به این مسئله که علوم انساني یکی از مهم ترين عناصر تمدن و فرهنگ یک جامعه محسوب می شود، این علوم در سياستگذاري هاي كلان کشور چه جایگاه و اهمیتی می تواند داشته باشد؟

حدود دو قرن است که با پیدایش دانشگاههای جدید و گسترش شاخه های مختلف علوم انسانی شناخت، تئوری و داده هایی که این علوم از طریق پژوهش یا کار نظری در حوزه های مختلف تولید می کنند به نوعی در سیاست گذاری ها مهم منعکس می شوند یا در تصمیم گیریهای مهم کشورها تاثیر می گذارند و این مسئله هر روز دامنه گسترده تری بخود می گیرد. درحقیقت امروز حکومت کردن و سیاست گذاری در جامعه امروزی بدون تکیه به این دست آوردهای نظری و یا داده های مهمی که علوم انسانی می تواند به تصمیم گیرندگان ارائه کند، در عمل ممکن نیست. در حقیقت نوعی رابطه میان سطح پیشرفت یک کشور با اهمیتی که به علوم انسانی داده می شود وجود دارد. به همین علت گسترش علوم انسانی به شکل کنونی در دانشگاههای کشورهای پیشرفته از جمله به نقشی که امروز این علوم در شناخت بهتر جامعه و پدیده های آن، رفتارهای جمعی، تحولات گروههای مختلف اجتماعی و جامعه بازی می کنند، باز می گردد و از همین جنبه هم تصمیم گیرندگان با شناخت و توانایی بیشتری می توانند در مورد جامعه، سیاست گذاری کنند و یا تصمیم بگیرند. اعتبار و گسترش علوم انسانی با نقش این حوزه معرفتی در زندگی اجتماعی و فرهنگی ارتباط دارد ولی نباید این نقش را "دولتی" دانست. کار علوم انسانی پیش از هر چیز شناخت همه جانبه جامعه بشری و انسان و پیچیدگی های آنهاست. دستاوردهای علوم انسانی هم در نتیجه به همه جامعه تعلق دارد و همانقدر نهادهای رسمی می تواند از آنها بهره جویند که افکار عمومی، رسانه ها و جامعه مدنی. در برخی از کشورهای توسعه نیافته به جای نگاه به علوم انسانی به عنوان ابزار شناخت بهتر جامعه و ابزار تصمیم گیری بیشتر با سوء ظن و بدگمانی به این حوزه برخورد می شود. در این نوع کشورها نهادهای رسمی با شفافیت و آگاهی که علوم انسانی بوجود میاورد مشکل دارند.

بسیاری از افراد که شناختی از ماهیت و موضوع علوم انساني ندارند با رویکردی سیاسی و جناحی درباره ی این حوزه اظهار نظر می کنند و علوم انسانی و نظریه پردازی های جامعه شناسی را در تضاد با معارف بومی می انگارند و تا جایی پیش می روند که علوم انسانی در دانشگاهها را نتیجه طراحی صهیونیست ها می دانند. دیدگاه شما در خصوص این اظهارات چیست؟ و اساسا نسبت علوم انسانی بومی و علوم انسانی غربی در چیست؟

برخوردهایی که در چند سال اخیر با علوم انسانی صورت گرفته، بیشتر از اینکه از زاویه ی بررسی و نقد عینی به عملکرد واقعی علوم انسانی در ایران و در بقیه ی کشورها باشد متاسفانه بیشتر سمت و سو و محتوای ایدئولوژیک و سیاسی دارد. در حقیقت نفی این علوم هم بیشتر به خاطر تناقضات و تضادهایی است که بعضی وقتها می تواند بخشهایی از این علوم انسانی با حرکتهای سیاسی یا سمت گیریهای ایدئولوژیک دولتی و حکومتی پیدا کنند. بنابراین من فکر می کنم که باید دید چه انگیزه هایی در ورای این انتقادات وجود دارند ،اگر ما به علوم انسانی ایران از زاویه ی کم پرداختن به مسائل بومی ، پدیده های خود ویژه کشور ما و یا کم کاری در به وجود آوردن تئوریهایی یا نظریاتی که بتوانند برای ایران کارآیی داشته باشند و یا با جامعه و فرهنگ ایران هماهنگ باشند انتقاد کنیم، این می تواند قابل بحث و بررسی باشد. این نوع برخورد نقادانه به علوم انسانی در همه جای دنیا می تواند بوجود آید و طرح آن هم موجب پیشرفت این علوم می شود. اما زمانیکه کل علوم انسانی در دانشگاهها زیر سوال برده می شود و یا علوم انسانی در شکل کنونی آن فقط غربی معرفی می شود صحبت از نفی آن و تضاد ذاتی اش با اندیشه دینی به میان می اید، می شود گفت که ما با یک برخورد ایدئولوژیک، غیرنقادانه و خصمانه سر و کار داریم. دشنام دادن به علوم انسانی و مقصر دانستن آن در بوجود آمدن این یا آن شرایط سیاسی بحرانی ربطی به برخورد انتقادی و علمی با این رشته ها ندارد. بسیاری از منتقدین که در میان آنها مسئولین درجه اول کشور هم دیده می شوند تلاش می کنند بگویند که گویا علوم انسانی موجود در دانشگاه ها یکسره غربی است و باید در پی بوجود آوردن علوم انسانی بومی و اسلامی بود. حال پرسش اساسی این است که آیا ما می توانیم یک علوم انسانی بومی به شکلی که آقایان می گویند داشته باشیم یا نه؟ من فکر می کنم که به هرحال دانشگاههای ایران پس از انقلاب فرهنگی اول در سال 1359، سی سال وقت داشتند که چنین چیزی را به وجود بیاورند. در زمان انقلاب فرهنگی اول هم گفتمان غالب این بود که بویژه علوم انسانی اسلامی شود و به افکار و نظریات دینی بیشتر توجه شود و در آن دوره گفته می شد علوم انسانی در ایران باید ( علوم انسانی من بیشتر می گویم برای اینکه درواقع این برخورد آن زمان هم بیشتر با علوم انسانی بود تا کل علوم) در برخورد با علوم انسانی غرب بتوانند بازتاب خواست ها، واقعیت ها و نیازهای جامعه و فرهنگ مذهبی باشد. اکنون سی سال زمان گذشته، حوزه های علمیه در این دوره به شدت تقویت شدند و در کار دانشگاهها دخالت کردند اما عملا چه اتفاقی افتاد؟ آیا بعد از سی سال ما توانستیم یک علوم انسانی بومی تولید کنیم و دست آوردهای نظری و پژوهشهای معتبری داشته باشیم که در مقابل آنچه که اسمش علوم انسانی غرب گذاشته ایم قرار دهیم یا نه ؟ من فکر می کنم اگر موفقیتی حاصل شده بود امروز دوباره نباید این بحث ها پیش می آمد. ما باید پیش از هرچیز به این بپردازیم که چرا اینگونه نشد. به عبارت دیگر چرا در سی سال گذشته علوم انسانی نتوانسته در آن سمتی که انقلاب فرهنگی اول مدعی بود و می خواست دانشگاه را سمت و سو بدهد پیش بروند. بنابراین منطقی نیست که ما دوباره همان گفتمان را باز تولید کنیم. شاید لازم باشد که برگردیم به مسائل اساسی تر و ببینیم که چه تناقضی احتمالا بین این تفکر و این شعار و این رویکرد با واقعیتهای دانشگاهی، علمی و پژوهشی وجود دارد. من می توانم مدعی شوم که در این مدت بیش از آنکه علوم اسلامی و علوم حوزه ای بر روی دانشگاه تاثیر گذاشته باشند دانشگاه بر روی حوزه ها تاثیر گذاشته اند و این در واقع جریان معکوس است. در حقیقت آنچه که حوزه ها به دانشگاهها داده اند بیشتر یک سری مسائل شکلی بوده است و ما در حوزه های اساسی و ماهوی علوم انسانی هیچ چیزی نتوانسته ایم به طور جدی از حوزه های علمیه بگیریم. این شاید به این خاطر است که چیز زیادی هم وجود ندارد که برای حوزه های وسیع علوم انسانی به طور جدی بتواند کارپایه قرار بگیرد. البته منظور من این نیست که علوم دینی، شناخت و یا فلسفه ی دینی رو نفی بکنم ، منظور من این است که هرچیز در جای خود باید قرار داشته باشد. جای برخورد با فلسفه ی دینی و جای گسترش فلسفه ی دینی، نظریات مذهبی، تاریخ مذهب و همه اینها در دانشگاه است. اما در کنار اینها صدها و هزاران موضوع دیگر هم هست که در حوزه علوم انسانی قرار دارد و ربطی با دین پیدا نمی کند و یا روش شناسی و حوزه معرفتی مستقلی دارند. اگر ما بخواهیم که همه علوم انسانی به یک فلسفه و یک منشاء بازگردند این چیزی جز نفی علوم انسانی امروزی نیست. شاید نقطه ی اختلاف هم همینجاست یعنی دو برداشت و دو پارادیم کاملا متفاوت در برابر علوم انسانی است.

آیا اساسا علوم انسانی غربی و جدید با علوم قدیم و علوم دینی هم همخوانی دارند یعنی آیا در روشی شناسی آنها تفاوتهایی وجود دارد؟

بین علوم انسانی اسلامی و دینی به طور کامل ( یعنی دین اسلام هم جزء آن است و ادیان دیگر را هم می توانیم جزء همان حساب کنیم و شناخت و علمی که این ادیان تولید کرده اند) و علوم انسانی جدید تفاوتهایی وجود دارد که هم به تاریخ و چند و چون شکل گیری آنها و هم به شناخت شناسی و روش شناسی آنها بازمی گردد. در حقیقت هر دو حوزه می توانند با هم دیالوگ و گفتگو داشته باشند اما علوم انسانی جدید اساسا بر یک پایه و بنیاد شناخت شناسانه و روش شناسانه ای شکل گرفته که در بسیاری از جنبه ها می تواند در مقابل علوم قدیمی قرار بگیرد. در علوم انسانی جدید ما متون و نظریات ابدی و ازلی نداریم بنابراین همه چیز قابل نقد و بررسی است و این علوم می توانند از درون خود ایدئولوژیها و نظریات مختلفی را تولید کنند. اما خود این علوم نمی توانند تبدیل به یک ایدئولوژیِ کامل شوند برای اینکه شاخه های مختلف و گرایش های متعدد در آن وجود دارد. یعنی ما با حوزه های شناختی بسیار گوناگون و متفاوتی مواجه هستیم. بنابراین کارکرد و وظیفه علوم انسانی در جامعه امروزی کارکردی است تا حدودی هماهنگ با وظایف نهادی مانند دانشگاه یا خود جامعه مدرن. در علوم مذهبی با چنین رویه و شیوه باز و نقادانه سر و کار نداریم. یعنی در علوم قدیم به هرحال یک سری متون مقدس و دگم هایی وجود دارد که قابل نقد نیستند و یا حوزه هایی وجود دارند که با ابزار علوم انسانی جدید و عینیت نمی توان به سراغشان رفت. اما با این وجود جای علوم دینی و مذهبی در دانشگاه در حوزه علوم انسانی است همانگونه که بسیاری از دانشگاه های معتبر دنیا این رشته ها را در خود جای می دهند و شخصیت های مهم دینی دانشگاهی هم در آنجا به کار و پژوهش مشغولند. دیالوگ میان این دو حوزه شناخت بشری چالشی مهم برای دانشگاه امروز در همه دنیاست و وجود آن نشانه دمکراسی و آزادی و مصونیت علمی در دانشگاه. اما اینکه ما می خواهیم علوم انسانی را فقط بر اساس علوم قدیمی سازماندهی دهیم و آن بخشی را مجاز بدانیم که با این فلسفه و با این منشاء دینی و منابع دینی در تناقض قرار نگیرند در عمل ما علوم انسانی را به طرف بن بست برده ایم. و از این منظرمن با آقای مجتهد شبستری موافقم که این چیزی جز به جنگ فهم رفتن در جامعه امروز ایران نیست.

بنابراین کارکرد علوم انسانی چیست؟ آیا علوم انسانی باید تنها به رویکردی انتقادی بسنده کند یا اینکه در کنار آن باید از رویکردی کاربردی در جهت حل بحران های موجود در جوامع بشری بهره مند باشد؟

یکی از تفاوتهای دانشگاه بعد از قرن نوزدهم یعنی دانشگاه جدیدی که در آن پژوهش و آموزش توام شدند با دانشگاه قدیم جایگاه علم، شناخت و نقد است. در دانشگاههای قدیم در اروپا و در ایران(حتی اگر حوزه های علمیه را هم در شمار آنها بگذاریم) ما با علوم بسته و تمام شده رو به رو بودیم. دانشگاه برنامه درسی بر اساس متون اساسی داشت و کار استاد و دانشجو هم این بود که با این علم تمام شده و بسته کار کنند و در حقیقت ما با نوعی بازتولید گفتمان دانشگاهی سر و کار داشتیم. مهمترین ویژگی دانشگاههای جدید از اول قرن نوزدهم در دانشگاه هامبولد (برلن) در آلمان پایه گذاری شد این بود که علم را تمام نشده و تمام نشدنی تلقی می کردند و به همین علت پژوهش و نقد در کنار آموزش قرار گرفتند و هیچ علمی در واقع نمی توانست داعیه این را داشته باشد که برای همیشه همه حرفهایش تمام شده است و این نقد بی پایان و کار تولید علم و گسترده تر کردن مرزهای شناخت اندیشه انسان جزو وظایف دانشگاهها شد. درست به همین دلیل هم نقد یکی از اصلی ترین وظایف دانشگاه امروز است. دانشگاه تنها نهاد در جامعه ی مدرن است که وظیفه ی نقد در آن نهادی شده است. علت اینکه در همه جای دنیا تا این اندازه به مصونیت و استقلال دانشگاه اهمیت داده می شود همین تامین شرایط سیاسی، علمی و روانی لازم برای نقادی، اندیشیدن و پژوهش بدون ترس و بدون دخالت نهادهای قدرت است. اما حالا این سوال پیش می آید که آیا کار دانشگاه فقط نقد است؟ به نظر من نه. باید توجه کنید که نقش "رهایی بخش" بسیاری از شاخه های علوم انسانی که در نیمه اول قرن بیستم وجود داشت تغییر کرده است. دانشگاه به خصوص در دوره ی جدید که در آن علوم کاربردی برخلاف قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم نقش بسیار جدی دارند به ناچار باید بخش مهمی از فعالیتهایش را متوجه علوم کاربردی بکند و به تربیت کسانی بپردازد که بتوانند در بازار کار و اقتصاد امروز بیش از هر زمان با دانش، شناخت علمی و کاربردی و فن آوری پیوند خورده جدید است ، کارآیی داشته باشند. دانشگاه نمی تواند امروز فقط کسانی را بپذیرد که روی نظریات، اندیشه ی انسان یا مسائل علمی کار پژوهشی و فکری می کنند. بنابراین می شود گفت که علوم انسانی مانند علوم دیگر در همه جای دنیا از جمله در ایران و در کشورهای غربی با وجود حفظ بعد پژوهشی و نقادانه در بسیاری از زمینه ها حالت کاربردی هم گرفته است و باید به نیازهای بازار کار هم پاسخ دهد. این بدان معناست که دانشگاه درواقع باید کسانی را تربیت بکند که نه تنها بتوانند از عهده ی مسائل امروز برآیند بلکه باید دارای آن چنان توانایی معرفتی و روش شناسانه ای باشند که قادر باشند درباره ی مسائل ناشناخته و جدید هم فکر کنند و راه حل پیدا کنند. برای همین هم آن بعد انتقادی درآموزش خیلی مهم است یعنی کسی علوم انسانی امروز را یاد می گیرد باید علوم انسانی را یاد بگیرد که قابل انطباق بر شرایط مختلف و قابل تغییر باشد. یاد گیری به صورت مجموعه ای از دگمها و داده های تغییرناپذیر پاسخگوی دنیای پیچیده و در حال تغییر نیستند. به هین علت هم هر دو بعد با همدیگر در وظایف امروز دانشگاه تعریف شده اند و علوم انسانی هم به نظر من کاملا در همین چهارچوب امروز کار می کند.

پس در مجموع در ایران علوم انسانی رویکرد انتقادی دارند یا کاربردی؟

به نظر من در ایران مشکل علوم انسانی این است که ما آن آزادیهای کامل کشورهای غربی را که علوم انسانی بتواند در همه زمینه های نظری آنگونه که می خواهد توسعه پیدا کند را نداشتیم و نداریم. همین نبود و یا کمبود آزادی، دخالت های سیاسی و محدودیتهایی سبب بروز نارسایی هایی شده است و علوم انسانی رشد موزون، طبیعی نداشته است. این واقعیت مهم بر چند و چون توسعه این علوم و رابطه با دانشگاه ها و تولیدات فکری و نظری سایر کشورهای دنیا تاثیر گذاشته است. از سوی دیگر بخشی از گسترش پر شتاب علوم انسانی در سال های اخیر پیش از آنکه نتیجه نیازهای کشور باشد نتیجه تقاضای اجتماعی بوده است. یعنی از آنجایی که تقاضای جامعه برای آموزش عالی بیش از ظرفیت آن بوده در نتیجه برای کاهش این فشار رشته های دانشگاهی از جمله در حوزه های علوم انسانی گسترش انفجاری پیدا کرده اند. بسیاری از دانشگاهها به خصوص مثلا دانشگاه آزاد نگاه به نیازهای جامعه و بازار کار و یا امکانات پژوهشی علوم انسانی را توسعه دادند. این علوم انسانی در برخی موارد نه می تواند نقش کاربردی را بازی بکند و نه نقش اندیشیدن، نقادی و تولید فکر را. به همین دلیل هم هست که انتقادی که مسئولین از زیاد بودن دانشجو در رشته های علوم انسانی می کنند چندان هم بی پایه نیست. اما این تورم دانشجو در رشته های علوم انسانی بدون توجه به نیازهای بازار کار نه تقصیر علوم انسانی غربی است و نه کار "دشمنان در غرب". این تورم دانشجو دست پخت تصمیم گیرندگان آموزش عالی است و رکود بازار کار ایران. جالب است بدانید که ظرفیت رشته های علوم انسانی که از سوی دولت کنونی متهم به غیر اسلامی بودن و سکولار و غربی بودن می شود در 5 سال اخیر دو برابر شده است. بعبارت دیگر علوم انسانی ایران به خاطر شرایط محدود کننده ای که در دانشگاهها و برنامه ریزی نادرست، نتوانسته اند در ارتباط با جامعه و با نیازها و با پروژه های تحقیقاتی و نظری انطباق دهند به همین علت رشدشان خیلی اوقات مصنوعی بوده و امروز هم مسئولین از هر فرصتی برای حمله به علوم انسانی که از نظر آنها ناکاراست استفاده می کنند. ضمن اینکه آنها شاخه های بسیار گسترده را علوم انسانی می دانند. امروز وقتی می گویند نزدیک به دو میلیون نفر در رشته های علوم انسانی درس می خوانند، در این آماری که اعلام می شود هم دانشجویان حسابداری هم دانشجوهای رشته هایی مانند توریسم، جامعه شناسی، فلسفه ، تاریخ و رشته های مشابه در آن است. بنابراین این آمار اغراق شده است.

با توجه به شرایط کشور که با موجی از مشکلات در عرصه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مواجه است و نیازمند بهره گیری از نظریه های جامعه شناسانه و روانشناسیانه می باشد، به حاشیه راندن بزرگان و متفکران علوم انسانی چه پیامدهایی دارد؟

آنچه در ایران می گذرد چه در زمینه ی نظری در درون دانشگاه در زمینه کار پژوهشی و اندیشمندانی که آنجا بودند یا هستند و الان محدودیتهای مختلفی بر آنها تحمیل می شود و چه در زمینه هایی که شما به آن اشاره کردید یعنی مسائل کاربردی و مسائلی که جامعه هرروزه با آن درگیر است، یک ضربه مهلک به علوم انسانی ایران است. برای شناخت بهتر مهمترین مسائل اجتماعی امروز ایران مانند اعتیاد، خشونت، فساد، انواع بزهکاری، بحران هویتی جوانان ، مساله ی مهاجرت و یا دیگر پدیده های اجتماعی، سیاسی و قضایی که جامعه امروزی ایران با آنها درگیر هست و یافتن راه حل و راهکارهای معتبر ایران به علوم انسانی پویا نیاز دارد. اگر مسئولین عاقلتر و با تدبیرتر می بودند و به جامعه نگاهی بلندمدت داشتند می بایست طرفدار علوم انسانی می بودند که در شناخت بهتر این پدیده ها و تولید فکر و نظریه مشارکت بکند. اما پاسخی که مسئولین می دهند وارونه است. یعنی آنها به جای اینکه به سراغ این متخصصین بروند و از آنها دعوت کنند تا برای درک و شناخت بهتر این مسائل، پیدا کردن و اجرایی کردن راه حلها، ارزشیابی راه حلها فعالانه شرکت بکنند کاری می کنند که بهترین متخصصان و کارشناسان ما چاره ای جز انزوا، کنار گذاشتن کار و یا حتی مهاجرت نداشته باشند. حتی در آن حوزه هایی که مسائل دینی و فکری مطرح است بهترین اندیشمندانی که می توانستند حلقه اتصال بین علوم انسانی جدید و تفکر دینی یا فلسفه ی دینی و حتی تفکر حوزه ای باشند منزوی شده اند یعنی کسانی مثل آقایان کدیور، سروش، مجتهد شبستری یا خیلی از کسان دیگری که می توانستند این حلقه واسطه ای برای دیالوگ این دو حوزه باشند و کمک بکنند به یک نوع پیوند بین این دو حوزه شناخت بشری و همینطور شاید کمک بکنند به بومی تر شدن علوم انسانی در ایران به طور واقعی و نه از طریق سرکوب علوم انسانی ، اینها هم حتی از کار برکنار شدند یا مجبور شدند از ایران بروند. در حقیقت در جاهایی که می توانستیم از علوم انسانی و اندیشمندان و متخصصان علوم انسانی در همه ی حوزه ها استفاده مطلوب و کارآیی داشته باشیم به بیراه رفته ایم و به جای احترام اهل پژوهش و اندیشه و علم راه توهین و تهدید و تحقیر در پیش گرفته ایم. این گرایش مخرب ضربه مهلکی است به فکر و اندیشه در ایران و جامعه ایران که با چالشهایی اساسی مواجه است.

شما به مهاجرت اندیشمندان و متخصصین این حوزه اشاره کردید به نظر شما برای بازگرداندن این سرمایه های ملی چه تدابیری باید اندیشیده شود؟

ما برای اینکه بتوانیم صحبت از بازگشت مغزها کنیم در ابتدا باید بتوانیم از روندی که الان جریان است یعنی خروج روز افزون مغزها جلوگیری کنیم. دلایلی که سبب می شوند عده بیشتری راهی غربت شوند همانهایی هستند که باعث می شوند که آنها هم که رفتند اگر هم بخواهند برنگردند. اگر ما به این پدیده در سطح بین الملل نگاه بکنیم می توانیم بگوییم که الان کشورهایی داریم مثل کره جنوبی، یونان، آفریقای جنوبی، هند، چین، شیلی، آرژانتین و برزیل که در دهه های شصت، هفتاد و هشتاد با موجهای بزرگ فرار مغزها چه در رشته های علمی و چه در رشته های علوم انسانی روبرو بودند و از این نظر کشورهایشان بسیار لطمه دید. اما الان در آن کشورها نه تنها روند فرار مغزها متوقف شده بلکه با بازگشت مغزها یا با گردش مغزها مواجه هستیم. بنابراین اصطلاح فرار مغزها الان در جامعه شناسی مهاجرت با بازگشت و یا چرخش مغزها جایگزین شده است. زیرا فرار مغزها درباره خیلی کشورها که قبلا صادرکننده نیروی انسانی کارآ به دنیای امروز بودند دیگر به شکل سابقش صدق نمی کند ، وقتی بررسی می کنیم که چرا این کشورها موفق به تغییر کیفی این فرایند شدند متوجه می شویم که درآن کشورها در سطح جامعه شرایطی به وجود آمد که محقق، اندیشمند و دانشگاهی می تواند با مصونیت کارش را انجام بدهد و پژوهش کند. کسی به او امر و نهی نمیکند، جانش و کارش در معرض تهدید قرار ندارد و استقلال و مصونیت دانشگاه و جامعه علمی و پژوهشی از طرف نهادهای رسمی و حکومتی به رسمیت شناخته می شود. من فکر می کنم تا وقتی که در ایران چنین شرایطی در جامعه و دانشگاهها به وجود نیاید و تا زمانی که اندیشمند و نظریه پرداز ما نتواند آزادانه فکر و پژوهش کند و بدون ترس از زندان رفتن، دستگیر شدن، از کار برکنار شدن و تکفیر بنویسد و نقد کند نمی شود انتظار داشت که این نخبگان به ایران بازگردند. همانطور که در سی سال گذشته به جز دوره ی کوتاهی در زمان آقای خاتمی این روند متوقف شد و روند معکوس تا حدودی داشت شروع می شد ما دیگر در این سی سال متاسفانه بیشتر شاهد خروج یک جانبه ی مغزها از ایران بودیم. حالا هم با شرایط فعلی ایران و تشدید بحران سیاسی و فشارها و نیز خط و نشان کشیدنهای روزمره علیه روشنفکران، اندیشمندان، دانشگاهی ها و هنرمندان من هیچ امیدوار نیستم که در کوتاه مدت چنین روند و پدیده ای شکل بگیرد.

با تشکر از فرصتی که در اختیار جرس قرار دادید.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
جرس

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید