رفتن به محتوای اصلی

ايران را از زندان شووينيسم نجات دهيم!

ايران را از زندان شووينيسم نجات دهيم!

ناصر ايرانپور

خواننده‌ی گرامی، در ادامه‌ مجادلات بنده‌ با تنی از چند از هموطنان ايرانی حول موضوع شووينيسم در ايران در سايت وزين "ايران‌گلوبال" به‌ دو کامنت ديگر پاسخ دادم که‌ توجه‌ شما را به‌ آن جلب می‌کنم. چنانچه‌ ذيلا از "دوستدار سلمان فارسی" سخن رفته‌ است، اين اسم مستعار کامنت‌گذاری است که‌ حاضر نبوده‌ نام واقعی خود را عنوان کند.

کامنت آقای يانی (بحث اصلی من هم با اين عزيز بوده‌ است):

آقای يانی گرامی،

با درود به‌ شما و سپاس از برخورد منطقی و با نزاکت شما. بنده‌ اين مطالب را به‌ جهت پاسخگويی به‌ پرسش اساسی شما مبنی بر اينکه‌ شاخصه‌های شووينيسم از نظر من کدامها هستند، نگاشته‌ام و نه‌ به‌ اين جهت که‌ شما را به‌ چيزی متهم سازم. اتفاقا در بسياری از زمينه‌ها با شما هم‌عقيده‌ام (البته‌ اگر مورد خشم و غضب آقای دوستدار سلمان پارسی قرار نگيريد)...

آری، تلاش من معطوف به‌ نوشتن مختصات و مصاديق شووينيسم و شووينيستها در ايران می‌باشد. برای نمونه‌ آنچه‌ را که‌ آنجا در ده‌ مورد نوشتم، تک تک، تکرار می‌کنم، تک‌تکشان در مورد اين آقای "دوستدار سلمان پارسی" صدق می‌كند. ايشان را مدافع تيپيک شووينيسم می‌دانم. پشت به‌ ديوار ايستاده‌ و هر چيزی را که‌ به‌ ذهن "فاضلانه‌اش" آمده‌ نثار مخاطبان سياسی و فلسفی خود کرده‌ و اين کار را متأسفانه‌ در سنگر به‌ اصطلاح "دفاع از زبان فارسی" می‌کنند. ايشان شووينيست نيستند، بلکه‌ فاشيست هستند. آنقدر که‌ اين حضرت از به‌ قول خودش "قوم خودش" دفاع می‌کند و به‌ آن می‌بالد و در کنار آن به‌ ديگران می‌تازد، که‌ از هيچ فاشيست آلمانی و ايتاليايی و ژاپنی امروزه‌ برنمی‌آيد.

همين "توطئه‌ی بيگانگان" و "غرب‌ستيزی" را نمونه‌ بياوريم که‌ چگونه‌ در افکار ايشان ريشه‌‌دار است. جدا اگر ايران و زبان فارسی دو مدافع اين گونه‌ داشته‌ باشد، بايد گفت وای به‌ حال ايران و زبان فارسی. به‌ زور می‌خواهد ديگران را در مقابل زبان فارسی قرار دهد. اينکه‌ می‌گويم زبان فارسی و دين اسلام و بطور اخص مذهب شيعه‌ از عناصر اصلی شووينيسم هستند، در همين پاسخهای اين حضرت به‌ خوبی ديده‌ می‌شود. وی تا جايی پيش می‌رود که‌ ديگر نه‌ دم خروس، که‌ همه‌ی خروس خود را بيرون آورده و‌ می‌گويند:

"بين آخوندها و احزاب چپ، باز آخوندها شرف دارند"، چون "متعلق به همين بوم و کشور هستند".

[همينها هستند که‌ از تماميت ارضی ايران و زبان فارسی دفاع می‌کنند.]

وی آنچه‌ را که‌ چپ گفته‌ "اراجيف" و "مزخرف" می‌خواند. ذهن کدر ايشان اجازه‌ی اين را به‌ وی نمی‌هد که‌ بفهمد‌

· اول اينکه‌ چپ و مارکسيسم يکی نيستند و الزاما هر چپی مارکسيست نيست (کمااينکه‌ من خودم را چپ تعريف می‌کند و نه‌ مارکسيست) و

· دوم اينکه‌ گيريم من مارکسيست هستم، اين مکتب را در چنين حالتی بر مبنای خرد و انتخاب خود برگزيده‌ام و نه‌ مثلا با لشکرکشی قشون مارکسيستها (و همانند لشکرکشی قشون محمد‌آقا به‌ ايران به‌ بنده‌ تحميل نشده)‌ و

· سوم اينکه‌ ايشان آخوند، يعنی مروج دينی را که‌ از خارج برای ما به‌ ارمغان آمده‌ و به‌ ما تحميل شده‌، "ايرانی" می‌دانند و اما مثلا مارکسيستهای ايرانی، مروجان يک مکتب غربی را بيگانه‌! رو چه‌ حسابی چپ بيگانه‌ است و اسلام ايرانی، فقط اين حضرت می‌دانند و بس.

بخشهای ديگر مطالب ايشان ترکيبی از واقعيات، جعليات، تخيلات و انديشه‌های قرون‌وسطايی می‌باشد. مشکل جانبداران اين تفکر اين است که‌ در مورد وضعيت کنونی کشور (حداکثر در 80 سال گذشته‌) با آنها بحث می‌شود، فوری قوس بزرگی به‌ تاريخ باستان و کوروش و داريوش و فردوسی می‌زنند و يکباره‌ پای مغول و هند و صفويه‌ و قاجار را به‌ ميان می‌کشند. شايد اين پديده‌ای ايرانی باشد که‌ ما خود را پيوسته‌ با گذشته‌ تعريف می‌کنيم. احتمالا دليل اين امر اين است که‌ در ضمير ناخودآگاه خود به‌ دليل وضع موجود ‌ احساس شرمساری می‌کنيم.

اينکه‌ زبان فارسی به‌ شيوه‌ی دلخواه‌ از سوی مردمان و فرهيختگان فراوانی حتی فراسوی مرزها مورد استفاده‌ قرار گرفته‌، از نظر من تعجبی ندارد، چرا که‌ زبانی شيرين و زيباست. اهانتهای دوستدار سلمان پارسی نيز قادر نخواهد بود، مرا از ذکر اين درک و احساس باز دارند. اين زبان سالهای سال در کردستان عراق نيز در مدارس سنتی تدريس می‌شده‌. اما اين امر چيزی از اين واقعيت تغيير نخواهد داد که‌ هر آينه‌ اين امر با ممنوعيت زبانهای ديگر در نظام آموزشی همراه‌ شد، بار تحميلی به‌ خود می‌گيرد. آموزش زبان فارسی آزاد و داوطلبانه‌ می‌بود، هنگامی که‌ از من حق آموزش زبان خودم را نمی‌گرفتند.

بنده‌ در محيطی بزرگ شدم که‌ صددرصد آن کرد بوده‌اند و تنها به‌ زبان کردی سخن گفته‌ام و بازی کرده‌ام و غيره‌. در سن شش سالگی وارد مدرسه‌ می‌شوم و از روز اول به‌ من ياد می‌دهند که‌ در کلاس و محيط مدرسه‌ و غيره‌ کردی تکلم نکنم. شما شايد نتوانيد تصور کنيد که‌ جمله‌ی "فارسی صحبت نکن‌!" چگونه‌ در ذهن من از دوران کودکی نقش بسته‌ است. نمی‌دانم شما اسم اين را چه‌ می‌ناميد؛ بنده‌ مموعيت زبان کردی و تحميل زبان فارسی. هيچ توجيه‌ و دليل و انگيزه‌ای نمی‌تواند اين حس محروميت را در من مثبت بنماياند. بگذار زبان کردی ضعيف باشد، بگذار زبان فارسی زبان جهانی و بسيار قدرتمندی باشد. باز اين يک محروميت و گرفتن يک حق طبيعی است.

در واقع محروميتها از زمان کودکی آغاز می‌شوند. آيا اينکه‌ من در شهر و ديار خودم در کردستان در مرحله‌ی دانشگاهی هم می‌توانم زبان مثلا فارسی، انگليسی، فرانسوی، عربی، اسپانيايی را بياموزم، اما با همه‌ی اين احوال از آموزش اين زبان مادری خود محروم باشم، طبيعی است و دير يا زود آنتی‌پاتی در ارتباط با زبان فارسی ايجاد نمی‌کند؟ می‌دانم که‌ شما با من هم عقيده‌ايد. بحث من الزاما با شما نيست و قدری کلی‌تر است.

آقای يانی گرامی، کوتاه‌ سخن، بنده‌ يا هر آنچه‌ را دارم متعلق به‌ کل اين مرزوبوم است و هر آنچه‌ که‌ متعلق به‌ اين مرزوبوم است، متعلق به‌ من است يا هيچکدام از اينها. نمی‌شود يک مؤلفه‌ی فرهنگی را "ملی" ناميد و آن ديگری را "محلی". يا همه‌ی زبانهای ايران محلی هستند و يا همه‌ ملی. سويس ـ برای نمونه‌ ـ می‌گويد که‌ همه‌ی زبانهای اين کشور ملی و رسمی هستند. اين کل سخن من است. آيا اين سخنی نابجاست؟

و اما شما فرموده‌ايد که‌ ناپسند است که‌ من "دوستدار سلمان پارسی" را آسيميله‌‌شده‌ و "خودفروخته‌" ناميده‌ام. من ايشان را نمود بارز يک انسان آسيميله‌‌شده‌، تحليل‌رفته‌ و ذوب‌شده‌ و حتی خودباخته‌، شووينيست و فاشيست می‌دانم و اين چنين نيز وی را ناميده‌ام و می‌نامم. اما وی را ـ با‌ وصف بی‌نزاکتی‌اش ـ "خودفروخته‌" نخوانده‌ام. يعنی نه‌ خود و نه‌ انديشه‌اش خريداری ندارند که‌ وی را چنين بنامم. وی نيز بنده‌ را "قوم‌گرا" و فاشيست خوانده‌اند، بدون اينکه‌ کوچکترين درکی در مورد قومگرايی يا فاشيسم داشته‌ باشند. وی به‌ مصداق مثل "حمله‌ بهترين دفاع است"، دست خود را پيش می‌گيرد، تا عقب نيافتاد، غافل از اينکه‌ در ارتباط با اعتقاد فلسفی 1400 سال عقب‌ افتاده‌ است و از حيث سياسی هنوز در دوران استعمار مانده‌ است.

وی همانطور که‌ در سخنان داهيانه‌ی اخيرش ملاحظه‌ می‌فرمائيد، ايران را جدی جدی به‌ يکباره‌ مصادره نيز‌ نموده‌اند، حق ايرانی‌بودن را از من سلب نموده‌اند و بنده‌ را "ناصرپور" خطاب نموده‌اند. آری، دقيقا چنين انسانهايی در پيش و پس از انقلاب بودند که‌ روزگار را بر مردم سياه‌ کردند و هنوز هم هر چند روز عده‌ای را به‌ اتهامات مشابه‌ ايشان به‌ جوخه‌ی اعدام می‌سپارند. دفاع ايشان از ايران بدتر از دفاع احمدی‌نژاد از ايران است. احمدی‌نژاد به‌ زعم خود از ايران در مقابل غرب دفاع می‌کند، ايشان از به‌ اصطلاح "ايران" خود در مقابل ايرانی!! و اين زيان‌آورترين نوع دفاع از اين کشور است. ممکن است نظام و حاکميت سياسی ايران جنگی را در مقابل کشوری خارجی ببرد (که‌ تاکنون سابقه‌ نداشته‌ است)، ولی يقين داشته‌ باشيم که‌ هيچ جنگی را در درازمدت در مقابل مردم ايران، يا بخشهايی از مردم ايران (کردستان، آذربايجان، بلوچستان، خوزستان، ترکمن‌صحرا) نخواهد برد.

کامنت دوم در پاسخ به‌ آقای علی سالاری:

آقای علی سالاری گرامی، با درود و سپاس فراوان از شما، خدمتتان عرض کنم، با بخش عظيمی از فرمايشات شما موافقم، هر چند ممکن است بنده‌ با ترمنولوژی و ادبياتی ديگری و از منظر ديگری آن را فرموله‌ کنم.

من نمی‌دانم که‌ آيا واقعا زنده‌ياد دکتر قاسملو اين نکته‌ را که‌ فرموده‌ايد گفته‌ است يا نه‌. اما می‌دانم که‌ وی چنين تفکری داشت. جمله‌ی مشهور "به‌ هيچ کس اجازه‌ نمی‌دهم خود را ايرانی‌تر از من بداند" از وی است. زنده‌ ياد دکتر شرفکندی نيز در همين راستا گفته‌ است که‌ "ما از هر ايرانی ايرانی‌تر هستيم" (هر چند که‌ هر دو درگفتگو با ايرانيها جان باختند). تمام رهبران معاصر کرد جملات و انديشه‌های مشابهی داشته‌اند.

بنده‌ با اين ديدگاه‌ مخالفتی نداشته‌ام و ندارم وگفته‌ام حتی اگر زمانی ـ حال به‌ هر دليلی ـ در چهارچوب جغرافيايی ديگری غير از ايران کنونی زيست کنم، باز ايرانی هستم و خواهم ماند. اگر به‌ نوشته‌های اين ناچيز آشنايی داشته‌ باشيد، متوجه‌ خواهيد شد که‌ بنده‌ هميشه‌ به‌ اين امر واقف و معترف بوده‌ام. و باز خدمتتان عرض می‌کنم که‌ همواره‌ تأکيد کرده‌ام و اينجا نيز می‌کنم که‌ مردم ايران ـ آن هم به‌ ويژه بخش‌ پارس‌زبانش ـ شووينيست نبوده‌اند و نيستند. جسارت نباشد، ولی عشق و علاقه‌ی من به‌ شاملو و سلطانپور و فرخزاد احتمالا کمتر از شما نباشد، به‌ هر حال بيشتر از ناسيوناليستهايی چون داريوش همايون، منوچهر گنجی، "دوستدار سلمان پارسی" می‌باشد. بنده‌ خود را به‌ مثابه‌ی کرد از خانواده‌ی ايرانی می‌دانم. چند صد بار روی اين مسأله‌ تأکيد کنيم. و چند صد بار ديگر بگوئيم که‌ بحث من و امثال من بر سر اين قضيه‌ نيست، بلکه‌ بر سر يک انديشه‌ و مکانيسم تبعيض‌گرايانه‌ی معين است که‌ عده‌ای آن را ناسيوناليسم يا شووينيسم ايرانی می‌نامند و عده‌ای ديگر ناسيوناليسم يا شووينيسم فارسی، که‌ من به‌ دلايلی که‌ بارها توضيح داده‌ام ترم دوم را درست‌تر می‌دانم. آن هم اتفاقا به‌ ويژه‌ به‌ دليلی که‌ من هم خود را ايرانی می‌دانم. ناسيوناليسم يا شووينيسم ايرانی زمانی می‌توانست موضوعيت و مصداق داشته‌ باشد که‌‌ اين ناسيوناليسم از سوی ايرانی بر غيرايرانی اعمال شود. در حاليکه‌ چنين نيست، هم غالب و هم مغلوب در اين مکتب تبعيض‌آميز ايرانی هستند. يعنی اگر می‌گفتم، ناسيوناليسم ايرانی بدين معنا می‌بود که‌ من خود را خارج از چهارچوب خانواده‌ی ايرانی تعريف می‌کنم (که‌ نمی‌کنم). ناسيوناليسمی هم که‌ از سوی من مورد چالش است، از چند مؤلفه‌ی معين تشکيل شده‌ که‌ مهمترين آنها (صرفا) زبان فارسی، دين اسلام، مذهب شيعه‌ و درک معينی از تاريخ گذشته‌ و حال ايران می‌باشد. به‌ عبارتی ساده‌تر هر آنکه‌ هويت ايرانی را در اين عناصر خلاصه‌ کند ناسيوناليست و شووينيست است و چون بر اساس هژمونی زبان فارسی بنا شده‌، شووينيست فارس شناخته‌ می‌شود، بدون اينکه‌ مدافع آن حتی فارس‌زبان باشد. هر آنکس که‌ چنين درکی ندارد، ديگر نبايد خود را مخاطب ببيند و در مقام پاسخگويی برآيد. (هر سخنی که‌ بر عليه‌ "مردسالاری" گفته‌ شود، من نه‌ تنها خود را به‌ مثابه‌ی مرد مخاطب نمی‌بينم، بلکه‌ حتی در تأييد اين سخن بر عليه اين پديده‌ (مردسالاری) چيزی هم به‌ آن خواهم افزود.) در اين خصوص هم از شما و همفکران شما انتظار دارم که‌ در امر مصاف بر عليه‌ اين ويروس از نظام سياسی ايران با ما هم‌صدا باشيد. همچنين از شما توقع دارم که‌ هميار فکری و معنوی کرد در آن سوی مرزها، در ترکيه‌ و سوريه‌ و عراق، نيز باشيد. و بلاخره‌ ميل دارم آن چيزی را که‌ شمای عزيز از دکتر قاسملو به‌ نسبت مفاخر ادب فارسی تعريف نموديد، از شما نيز به‌ نسبت ادب و سياست و جامعه‌ی کردی و مشاهير و مفاخر آن بشنويم. نمی‌شود حافظ و سعدی از من باشد، خانی و مولوی و هيمن و هژار کردی از شما نباشد.

باز تکرار می‌کنم ترم "شووينيست فارس" با "فارس شووينيست" متفاوت است. در اولی "فارس" تنها صفت است و عامل و فاعل شووينيست. در دومی برعکس آن صدق می‌کند. يک مثال: "آلمانی فاشيست" با "فاشيست آلمانی" يکی نيستند. خود آلمانی‌ها ترمنولوژی فاشيسم آلمانی را بکار می‌برند، بدون اينکه‌ اين تصور در آنها ايجاد شود که‌ هر آلمانی يا مردم آلمان فاشيست هستند. البته‌ که‌ چنين نيست. اين مسأله‌ برای ايرن ما به‌ شدت و حدت بيشتری صدق می‌کند. طبيعی است که‌ "شووينيسم فارس" صرفا و الزاما از سوی اين يا آن فرد فارس‌زبان نمايندگی نمی‌شود. چه‌ بسيار انسانهای کرد و ترک و غيره‌ داريم که‌ با‌ غلظت بيشتری دچار اين ويروس هستند. لذا بنده‌ با اين اصطلاح نه‌ انسانها که‌ فکر و مکانيسم معين را زير سوال می‌برم. و از توصيحات به‌ جای شما اين برداشت را هم ندارم که‌ شما هم از اين حيث با بنده‌ مخالف هستيد. شما به‌ نيکی می‌گوئيد که‌ مخالف هر گونه‌ تبعيضی هستيد (و من تنها اضافه‌ می‌کنم، حال به‌ هر عذر و بهانه‌ و از سوی هر کس و نيرو و دولتی که‌ باشد). شما اگر فرموديد که‌ مخالف "فارس‌سالاری" هستيد و به‌ هومانيسم و انسان‌سالاری معتقديد، ديگر اختلافی با هم نداريم. تنها می‌ماند که‌ ساختار و مکانيسمی پيدا کنيم که‌ اين امر در آن عملی گردد.

در ضمن بدرستی می‌فرمائيد که‌ بايد رو به‌ آينده‌ ايستاده‌ باشيم. با شما صددرصد موافقم. بيائيم کشورمان را بسازيم و طوری بسازيم که‌ کسی در آن احساس نابرابری و بيگانگی نکند. دست هر انسانی را که‌ برای تحقق اين امر به‌ سوی من (شهروند کرد ايرانی) دراز شود، به‌ گرمی می‌فشارم.

کامنت آقای "دوستدار سلمان پارسی":

آقای ناصرپور

چرا سخن خود را در دهن دیگران گذاشتن و سپس آن را نقد کرد؟ (یکی از بدترین نوع بحثها).

من میتوانم به آسانی تک تک جمله‌های شما را پاسخ بدهم ولی متاسفانه تجربه شخصی من سی‌ساله با روبرویی با افراد بالا از چهل و پنج ساله(با سابقه چپی) نشان داده است که دیگر نمیتوان به این افراد چیز تازه‌ای آموخت و آنها نیز حس ایرانیت ندارند (یا بسیار ضعیف است). البته با احترام به این افراد و به هر حال من اینجا سعی خودم را میکنم که یکبار دیگر و برای آخرین بار به چند نکته‌ی تکراری پاسخ دهم و قضاوت را به عهد عقل درست خواننده وامیگذارم. البته شما حرف خود را خواهید زد ولی من تنها یک بار دیگر برای برخی از هموطنان دیگر چند نکته را میگویم.

چندین بار ادعا کردید که رضاشاه زبان فارسی را تحمیل کرد و سپس میگویید که کرمانشاه باید به زبان کردی مورد نظر شما (که هیچ کس در کرمانشاه آن را نمیفهمد) تدریس کنند.

اما در رابطه با تحمیل کردن. زبان فارسی را رضاشاه تحمیل نکرد. برای همین شما حتی هزارمقاله هم در این مورد بنویسید جایگاهی نمیتواند در بحث علمی داشته باشد. مگر این همه آثار در این هزار و دویست سال از دیاربکر تا هند تا بالکان و قفقاز و آسیایه‌میانه را رضاشاه نوشته است؟ یا بزور او این آثار تولید شدند؟ یا تنها این آثار در اصفهان و شیراز است؟ کاری نداریم که حضرت مولانا اصلیتش ایرانیک بود(که نظر امروز دانشمندان غربی نیز همین هست) یا ترکیک ولی مگر او در قونیه حتی خطبه های نمازجمعه را به فارسی خطاب نکرده است(کتاب مجالس سبع)؟ یا سخنرانیهایش به زبان فارسی نیست (فیه ما فیه) که شاگردانش آن را گردآوری کردند

آیا امیرخسرو دهلوی که نیمی ترک نیمی هندو بود و بزرگترین نامدار هند هست آثارش به فارسی نیست؟ آیا اینها را رضاشاه زور کرده بود که در هند و قونیه به فارسی خدمت کنند؟ مغولهای هند بزور رضاشاه زبان فارسی را رسمی کردند؟ قاچارها چطور؟ تیموریان چطور؟

شاهنامه فردوسی که در قهو‌ه‌خانه‌های ترکیه خوانده میشد و حدود ده ترجمه به ترکی عثمانی از آن وجود دارد (و متاسفانه پژوهشگران ایرانی این ترجمه‌ها را در بوجود آوردن متن انتقادی نادیده گرفتند) چطور؟

http://www.iranica.com/articles/sah-nama-translations-i-into-turkish

تاریخنگاران بوضوح میگویند که زبان فارسی زبان رسمی امپراتورهای بزرگ غزنوی و سلجوقی و صفوی (بجز در دربار تمام مکاملات و نوشتارهای اداری و مکتوبات فارسی است) و قاجار و ایلخانی و سامانی و صفارسی بوده است. زمانیکه میگوییم تاریخنگار یعنی تاریخنگاران بزرگ و شناخته شده مانند آرنولد ژ-تونبی.

http://en.wikipedia.org/wiki/Arnold_J._Toynbee

یا حتی همان تاریخنگاران ضدایرانی و چپی مانند همایون کاتوزیان.

پیش از آنکه مارکس و استالین و لنین و کیانوری و سیمکو و رضاشاه و اینها بودند این زبان جایگاه والایی داشته است. حتی جناب امیرحسن پور که خود یک قومگرا است (و بیخودی این اتهام را نمیزنم بلکه یکی از زبانشناسان برجسته این اتهام را زده است و حتی زبان لری را نیز کردی شمرده است که دیگر خود نشانگر واضح قومگرایی یا بسیوادی است) نیز میگوید که زبان فارسی در دوران مشروطه رسمی شده است. در آن دوران هم "هویت قومی" (که در واقع تنها بخاطر کوشش شوروی در ایران بوجود آمده است) وجود نداشته است وگرنه کسی در مجلس ملی مشروطه نگفت که همه زبانها باید برابر باشند و رسمی شوند. آیا مجلس ملی مشروطه هم شونیست بودند؟ شما که نمیتوانید تاریخ را به چالش بکشید؟

خوب شما زبان رسمی و مشترک را نمیپذیرد. ولی هزار و اندی سال مردم ایران زبان مشترک را پذیرفتند و هویت مشترک ایرانی را با این زبان ساختند. هزارسال از سامانیان تا انقلاب مشروطه پیش از رضاشاه زبان رسمی و مشترک را پذیرفتند (یعنی تمامی قانونها و اداره و مکتوبهای دولتی..). مقبره الشعراء تبریز بجز شهریار یک سخنگوی دیگر ترکزبان ندارد. بنگرید که این چهارصد شاعر پیش از رضاشاه میزسیتند و افتخار همه‌ی ایرانیان هستند.

جریانات تجزیه طلب، اولین کاری که توصیه می کنند ، این است که زبان های محلی را به لاتین - چیزی شبیه فونتیک ( آوا نگاری ) - بنویسند و نه از زبان فارسی نوشتاری استفاده کنند و نه حتی الفبای فارسی-عربی .

چنین کاری معلوم است که تیشه به ریشه میراث فرهنگی و همبستگی ملی می زند : نسل جدید ، مثل ترکیه ، نه می فهمد که یک نسل پیشتر چه می گفته است و نه اصلا می تواند آنرا بخواند !!

برای اینکه یک زبان جا بیافتد ، احتیاج دارد که سنت نوشتاری داشته باشد ؛ احتیاج دارد که تاریخ داشته باشد . واژه ها ، تعابیر و استیلهای نوشتاری آن باید در کوره زمان پخته شده باشند و نمونه خوانی متعددی برای هر الگو انجام شده باشد .

حال ، قیاس کنید نظر قومگرایان خودمان را ، که ادعا می کنند زبان فارسی ، زبان قوم فارس است و به بقیه ایرانیان تحمیل شده است ...

اینطور نیست !

زبان فارسی ، بنا به ورزیده بودن در زمینه نوشتاری ، توسط مردم ایران ، داوطلبانه برگزیده شده است.

خاطراطمینان باشید که بنده حس کمبودشخصیت (inferiority complex ) ندارم بلکه شما تنها از یک واقعیت تاریخی خود را جداکردید و در توهمات چپی خود(آمیخته با قومگرایی) شناور هستید.

بله ما از همدیگر دوملت متفاوت هستیم. هموطنان من ابن سینا و بیرونی و ملاصدرا و شیخ بهائی (با اینکه عربی بود) و ناصرخسرو و امیرخسرو و مولانا و شهریار هستند و هموطنان شما کارل مارکس و لنین و استالین و ماو و تازگی بوش و سیمکو و حتی پانترکیستها(صدرالاشرافی و زمانی و نظمی افشار)/پانعربیستها و سایر دشمنان ایران هستند. مهم هم نیست من یکی باشم و شما صدملیون. اینکه شما برانگیختن یا افزایش احساسات قومگرایی را نیز مثبت میدانید به معنی برحق بودن شما نیست. اصولا هرگز نمیتوان گفت که عامه مردم در همه چیز درست میگویند. واقعیت تاریخ برعکس این موضوع را نشان میدهد. بله در شرایط حاکمیت ناسالم فعلی، زخمها و مرضها هم زیاد میشوند و لاشخورها هم بین خود آماده هستند که بخشهایی از این سرزمین را پاره کنند. حتی گیرم که ایران در فاجعه قومی بسوزد باز میراث داران تمدن مشترک ایرانی (حتی اگر روزی محدود شود تنها به گویشوران فارسی دری) کم نخواهند بود. تازه آنچه مصنوعی و آسیمیله شده هست شماهستید زیرا یک انسان فرهیخته ایرانی پیش از رضاپهلوی هم هموطنان و همفکران خود را مولانا و فردوسی و سهروردی میدانست و نه مارکس و لنین. یک انسان فرهیخته آن دوران هم مکتبخانه‌ها میرفت و زبان فارسی را می‌آموخت و با این زبان عناد داشت. پس این شما هستید که در مکتب استالین آسیمیله شده‌اید و نه من که سنت هزاران‌ها ساله ایرانی بودن خود را با افتخار میپذیرم.

در مورد کرمانشاه

حالا نسخه شما(و اگر شما نه، بسیاری از هم‌فکران و قومگرایان) برای مردم کرمانشاه چیست؟ آن نسخه به نظر میرسد اینست: مردم کرمانشاه بجای زبان فارسی، زبانی را بیاموزند که در کرمانشاه خودش کاربردی ندارد (منظور کردی سورانی عراق است که حتی قابل مفهوم با کردی کرمانشاهی نیست) .

این به نظر شما چه مشکلی را حل میکند؟

تازه شما میگویید که باید یکی از "لهجه" (که در واقع تفاوت برخی از آنها میان زبان هستند) زبان معیار حساب شود. روشن کنید که کدام لهجه؟ کردی کرمانشاهی باشد یا کردی سورانی عراق یا کردی کرمانجی؟ اینها در حد زبانهای گوناگون ایرانی با هم تفاوت دارند. خوب حتما میدانید که اگر یک زبان کردی میان این گروه انتخاب شود همان کردی کهلری یا کرمانشاهی یا اورامی نمیشود. پس زبان کردی سورانی و کرمانجی ترکیه در کرمانشاه حتی به اندازه فارسی وسعت ندارد زیرا این دیار فارسی کرمانشاهی خاص خود را دارد ولی دو زبان کردی عراق و ترکیه و مهاباد و سنندج را این مردمان نمیفهمند.

شما میگویید که توافقی بین "کردها" (در واقع چند گروه ایرانی-زبان که خارج از ایرانی-زبان به اندیشه من معنی ندارد) در مورد زبان معیار شده است. اگر این چنین است چرا سه ویکیپیدا سورانی و کرمانجی و زازاکی وجود دارد؟ جالب است که تنها کسانی که در آن زمان برخلاف ویکیپیدا زازاکی رای دادند نه ترک بودند نه ایرانی فارسیزبان و نه عرب و نه روسی و غیره. تنها کسانی که ضد آن رای دادند کردهای کرمانجی و سورانی بودند. زیرا میخواستند بگویند که این زبان جزو "گویشهای" کردی هست و نباید ویکیپیدا خاص خود را داشته باشد.

http://meta.wikimedia.org/wiki/Requests_for_new_languages/Wikipedia_Zaz…

افرادی که ضد این زبان رای دادند همگی کرد بودند نه ترک نه عرب نه فارسی‌زبان. حتی یک کرد نبود که در توافق این ویکیپیدا رای دهد. چرا؟ چون همان افکار شما غالب بود که این زبانها نیز "لهجه" هستند و باید یک زبان معیار انتخاب شود. به یقین اگر کرمانشاه هم جدا شود و یک کشور "کردستان" ساخته شود (اول البته اکثریت فارسی‌زبانان شهر را هم حتما پاکسازی میکنند و لهجه فارسی کرمانشاهی خاص آن دیار را هم همینطور) باز چنین کشوری به یک زبان مشترک و رسمی نیاز دارد. و به یقین با وجود تعداد کمتر کردی کرمانشاهی و کلهری و شیعه و یارسان.. آن زبان رسمی همان زبان سورانی یا کرمانجی خواهد بود که برای یک کرد کرمانشاه قابل فهم نیست. زمانیکه ما میگوییم "لهجه" یک زبان واحد، باید آن زبان قابل فهم باشد. وگرنه دیگر نمیتوان آن را "لهجه" حساب کرد.

با این وصف نسخه‌ی شما یعنی "تدریس زبان کردی" فرقی با "تدریس زبان فارسی" ندارد زیرا اگر قرار است تدریس به زبان مادری باشد پس در کرمانشاه باید کردی کرمانشاهی و فارسی کرمانشاهی و کلهری و اورامی و لکی تدریس شوند. اینها را نمیتوان گویش یا لهجه از یک زبان کردی واحد دانست (چون دانشمندان امروزی فرضیه زبانهای کردی و نه زبان کردی را قبول دارند). بس همان ظلمی که ادعا میکنید (و این ادعا بی‌پایه است) در رابطه با تدریس زبان فارسی میشود را همان ظلم در مورد زبان‌هایی که در کرمانشاه کسی آن را نمیفهمد (مانند کردی ترکیه یا عراق) را میخواهند اجرا کنند (شاید شما نه ولی افراد دیگری هستند).

به هر حال، هرسه تا این ویکیپیداها (سورانی و کرمانجی و زازاکی) برای یک کرد اهل کرمانشاه و یک کرد با زبان کلهری و هورامی و کردی کرمانشاهی و لکی قابل فهم نیست. با این وصف پس شما که خود ضد "زبان مشترک و رسمی" هستید میخواهید یک "زبان رسمی" را در میان چند گروه ایرانی-زبان تکثیر کنید.

حال من میگویم نیازی به این کار نیست. دوست دارم زبان رسمی فارسی باشد که متعلق به همه ایرانیان است. زبانهای مادری در هر نقطه ایران هم تدریس شوند. ولی نظر برخیها چندان فرقی با همان رضاشاه ندارد. یعنی مشکلشان اینست که زبان رسمی در کرمانشاه بجای فارسی یک زبان کردی خارج از کرمانشاه مانند سورانی و کرمانجی نیست. خوب این نسخه هم تنها انگیزه قومی/ناتیونالیستی دارد وگرنه اگر واقعا کسی دنبال "برابری" است باید بگوید که تمامی زبانها و گویشهای ایران تدریس شوند. اما کار برخی از همفکران شما اینست که حتی زبان لری و زازاکی را نیز گویش کردی بدانید (میتوان به تز امیر حسنپور نگاه کنیم).

هیچ نیازی نیست که سورانی در عراق(که الفبای آن در این صدسال ساخته شده است و خودش نیز ادبیاتش فراتر از چهارقرن نیست) در کرمانشاه که گویشور ندارد تدریس شود.

اصطلاح "زبانهای کردی" هم بیشتر امروز حتی بخاطر ملاحظه سیاسی است تا زبانشناسی. تنها زبان غیرفارسی که در کردستان کنونی روزگاری رسمی بود همان هورامی است که جایگاهش را به سورانی از یک طرف و کرمانجی از طرف دیگر داده است و امروز به شکل یک جزیره کوچک درآمد(این هم از آسیمیله شده که من را به آن اتهام کردید.). این زبان را نیز دانشمندان و زبانشناسی امروز جزو خانواده زبانهای کردی حساب نمیکنند. بلکه جایگاه اصلی آن همان کرانه کاسپین است.

وضعيت زبان کردی به‌ گونه‌ای ديگر می‌بود، اگر کرد هم دولت ملی خودش را می‌داشت.

تنها زبان غیرفارسی/تازی که در یک زمان در مناطق وسیعی از کردستان زیر حاکمیت باشندگان آن دیار رسمی بود همان زبان هورامی بود. این زبان روزگاری بسیار گسترده بود ولی امروز جز چند جزیره چیزی از آن نمانده است و این جزیره‌ها هم هر روز زیر نفوذ زبانهای سورانی و غیره از هورامی اصیل دور شدند. به هر حال، نظر تمامی زبانشانسان هست که هورامی و زازاکی جزو زبانهای کردی نیستند بلکه خود یک زبان دیگر ایرانی هستند. بنابراین اگر تز شما درست بود، پس این زبان هورامی جایش را به زبان سورانی نمیداد.

مشکلی نيست؛ زبان نيمی از جمعيت ايران را "محلی" بناميد و از سر لطف در کنار "زبان ملی" به‌ من بياموزانيد!

امروز به اندیشه من بیشتر مردم ایران زبان ملی را زبان خود میدانند و احساس بیگانگی با آن نمیکنند. یعنی نه تنها فارسی‌زبانان (پنجاه تا شصت و شش درصد بنابر ویکیپیدا) ولی بخش عظیمی از ایرانیان دیگر. در کنار این زبان، میتوان زبان‌های محلی را تدریس کرد. اما این حق شماهست که اگر نمیخواهید آن را بیاموزید، آن را نیاموزید. ولی اگر اکثریت مردم برسر یک زبان مشترک و رسمی همنظر باشند، دولت وظیفه گسترش آن را دارد. زیرا این موضوع حقوق شما را نیز نقض نکرده است. چنانکه اغلب کشورهای جهان تنها یک زبان رسمی و مشترک دارند با اینکه اغلب آنها نیز دارای تنوع گویشی و زبانی هستند. در عین حال این حق مردم ایران هست که زبانی را زبان رسمی و مشترک و ملی خود بدانند. چنانکه در بسیاری دیگر از کشورها چنین امری نیز وجود دارد. در مورد آمار شما نیز من تردید دارم.

اما هموطن عزيز، تفکرات شووينيستی چون انديشه‌های شما بوده‌

ببینید من فرزند پس از انقلابم ولی به یقین تفکرات چپی شما و امثال شما بوده است که خود آخوندها را بکار آورد. امروز هم همینکار را میکنید. یعنی شما و احزاب کردستانی به شیطان هم دست میدهید که یک حکومت دیگر تغییر کند. ای بسا که ابلیس آدم رویست – پس به هر دستی نباید داد دست.

تفکرات شونیستی به نظر من اینست که کسی بخاطر کرد بودن سیمکو، او را قهرمان "ملت" خود بداند (حزب دموکرات کردستان برای نمونه). و همچنین تفکرات قومگرایانه بوده است که خود موجب حساسیت ایرانیان به تنوع داخلی شده است. نمیتوان نقش احزاب چپ و توده را در وضعیت کنونی ایران نادیده گرفت. بدون این احزاب اصولا آخوندها هرگز خواب حکومت را نمیدیدند. همین احزاب چپ آنها را جلوبردند. ولی بین آخوندها و احزاب چپ، باز آخوندها شرف دارند و با وجود اینکه به ایران ضربه بزرگی زدند، ولی متعلق به همین بوم و کشور هستند. اما احزاب چپ متعلق به روسیه و استالین و جهان وطن هستند. مهم هم نیست، در نهایت و درازمدت ایران کشوری هست که در آن مردم ایراندوست کم نیست و آنها دوباره ایران را به جایگاه والای خود میرسانند. وضعیت ایران خوب و عادی خواهد شد و من این را در درونم حس میکنم.

کارنامه ننگین چپ و قومگرایان مورد نظر شما(از قبیل نسلکشی آسوریان به دست سیمکو و پاکسازی کل مناطق آسوری-نشین یا نسلکشی ارمنیان و هر دو با بندگی برای پانترکیستها عثمانی مانند امروز) بقدری قاجعه آور است که نیازی به بازگویی ندارد. اگر میخواهید رضاشاه را نقد کنید حاضرید قهرمانان احزاب‌های دیگر مانند سیمکو را نیز نقد کنید؟ اگر رضاشاه آمرگرایانه رفتار کرد بخاطر نفوذ روسیه و عثمانی (همین نظیر سیمکو) و انگلیس بوده است. سیستم مرکزی در واقع بخاطر اغتشاشات درونی- وضعیت خان‌خانی و مداخله بیگانگانه برپا شد و خواست تمامی اندیشمندان ایرانی آن روز (که اغلب شاید ترکزبانان آذربایجانی باشند) بود. میتوان در واقع به طور واضح گفت که اگر رضاشاه نبود، سیمکو بخش بزرگی(حتی تبریز را) جدا و نسلکشی کرده بود، خزعل خوزستان را با همت انگلیس جدا کرده بود، خراسان و گیلان را روس برده بود و غیره. در واقع برای چپ و ایرانستیزان، این موضوع اصلی آنها در دشمنی با رضاشاه است.

حتی اگر جمهوری اسلامی را با شوروی نیز مقایسه کنیم خواهیم دید که شوروی که بدون دین است (و چپ مطلق بود) یا حتی همین چین خیلی بیشتر انسان کشته است. و اگر جمهوری اسلامی را به قومگرایان نیز مقایسه کنیم همان مثال نسلکشی آسوریان و ارمنیان بدست پانکردها/پانترکها کافی است. من طرفدار جمهوری اسلامی نیستم ولی این نکته را باید گفت. در چین و شوروی بخاطر عقاید چپ خیلی انسان بیشتر کشته شده است تا جمهوری اسلامی.

در عین حالی آری بین اندیشه های چپی استالینی و اندیشه های سالم اسلامی ایرانی (مولانا و شبستری و ملاصدرا و سهروردی و افضل الدین کاشانی و خواجه عبدالله انصاری و نظامی و حافظ و عطار...) من جهانبینی اسلام ایرانی را میپذیرم تا جهانبینی لائیک چپی را. زیرا هرچند جهانبینی چپی لایک در ورق زیبا جلو میکند ولی هرگز با واقعیت و انسانیت نمیخورد.

اما جهانبینی ایرانی-عرفانی(اسلامی) هم در این جهان و هم آن جهان به انسان آرام میبخشد و معرفت درونی را افزایش میدهد.

حال بپردازیم به یک مسئله تاریخ:

برخلاف نظر جنابعالی، ابوریحان بیرونی اصالتا یک ایرانی-زبان خوارزمی بوده است و نه فارسی-زبان.

http://fa.wikipedia.org/wiki/زبان_خوارزمی

البته این تقصیر شما نیست. اگر صد ایرانی را پیدا کنیم، شاید یکیشان بداند که زبان ایرانی خوارزمی چیست.

مهمتر شاید یک از هزار ایرانی بداند که خود ابوریحان بیرونی خوارزمیان را یک شاخه از پارسیان(ایرانیان) میداند و این نکته را به صراحت میگوید. زبان خوارزمی یک زبان ایرانی شرقی است و امروز نزدیکترین بازمانده به آن همان یغنوبی و پشتو و استی هست. در آنزمان او میگوید که زبان خوارزمی (که زبان مادریش بوده است) و زبان فارسی برای علم ناکارآمد است. اول میگوید که احتمال علمی شدن زبان خوارزمی (یعنی زبان مادری وی) به اندازه اینست که یک شتر نماز بخواند (یعنی صفر). سپس میگوید زبان فارسی برای اسطوره و داستان خوبست..

اما شما تمام داستان را شاید نیز نگفتید که همین جا در چند جمله دیگر به آن میپردازم.

اما، نکته دیگر. ابوریحان بیرونی همان خوارزمیان را شاخه از پارسیان میداند زیرا پارسیان در اینجا به معنی ایرانیان آمده است و نه قوم فارس که چپها تازگیها مطرح کردند. در متون قاجاریه هم حتی ما به نام قوم فارس برنمیخوردم و اغلب همه جا حرف از "تاجیک" است. تاجیک اصطلاحی هست که ترکان برای غیرترکان ایرانی-زبان بکار میبردند. تمامی سفرنامه های بیگانه نیز سخن از تاجیک میگویند. سفرنامه های دوران قاجار خوشبختانه امروز در گوگل بوکس وجود دارد. گروه-های ایرانی زبان که برخی را "کرد" برخی "لک" برخی "گوران" برخی "لر" میخواندند را این منابع "فرس قدیم" (از قول خود این گروهان) ذکر کردند.

من نیز تنها خودم را ایرانی(یک ایرانی مسلمان) میدانم و چیزی به عنوان حتی قوم "فارس" یا "کرد" نمیشناسم زیرا معنی قومی دادن به این واژگان مال دوران بسیار اخیر است و پیشینه تاریخی ندارد. یک ملت طبیعی تنها میتواند یک پدیده‌ی تاریخی باشد. تعریف من از ملت نزدیک به تعریف دکتر خنجی هست:

http://www.irantarikh.com/tarikh/azarbayjan.pdf

حال در نقد قومگرایان. برای نمونه زبانهای اصیل ایرانی دیگر مانند زبانهای مرکزی(حدود پنجاه زبان) و سمنانیها که زبانهای خاص خود را دارند را "فارس" مینامند در حالیکه این زبانها تفاوت زیادی با دری دارند. یا دو زبان که ایرانی هستند ولی با هم تفاوت زیادی دارند و هرگز نمیتوان آنها را گویش یک زبان واحد دانست (کدام زبان واحد؟) را "گویشهای کردی" مینامند. تعریفهای کاملا سیاسی و غیرتاریخی و غیرعلمی.

اگر گروهی از زبانهای ایرانی بخواهد یک قوم جداگانه از سایر ایرانیان بسازد باید حداقل معیار زبانشناسی و تاریخشناسی درست در آن باشد و نه غرضهای سیاسی که غیرعلمی است.

واژه کرد در تمامی متون کلاسیک اسلامی معنی قومی یا بقول چپها ملت نمیداده است. تنها به ایرانی-زبانان رمه-گر و چوپان و عشایر "کرد" میگفتند و برای همین حتی در برخی منابع به بلوچ و دیلمی و عرب هم "کرد" میگفتند. "واژه فارس" هم دوجور بکار میرفته است. یکی به معنی باشندگان ایران (برای همین نام خارجی کشور هم در زمان قاجارها همان پارس بود) و دیگری به معنی "ایرانی-زبان" که تفکیک یابد از عرب و ترک. اما هرگز در هیچ منبع این واژه تنها به گویشوران زبان دری اطلاق نمیشده است و این یک نمونه دیگر از تحریفهایی هست که چپ به ایران وارد کرده است و نیازی است که دوباره به تعریف واقعی و تاریخی خود برگشته شود. بنابراین من تعریفهای طبیعی و تاریخی و ثابت‌شده را قبول دارم و نه تعریفهایی که غیرواقعی نیستند. ماجرای همین ویکیپیدا زازاکی نشان میدهد که تعریف‌های واقعی در نهایت موجب رویکرد به فاشیسم میشود. پس من خودم را از هر لحاظ چه ملی چه قومی ایرانی میدانم و این نکته بخاطر تحقیقات عمیق در تاریخ است. چنانکه میبینید شما میگویید بخاطر حاکمیت ملی، نتوانست ملیت کردی پایبند شود. ولی در واقع بخاطر حاکمیتهای درازمدت بیگانگان بر ایران، عقیده من بیشتر برآنست که قوم ایرانی خود تا حدی گسسته شده است و امروز شاخه‌شاخه کردن آن را درست نمیپندارم.

من هم تنها اگر بخواهم خودم را توصیف کنم ملت ایرانی داریم و قومیت ایرانی داریم. با چند زبان ایرانی نیز آشنایی دارم که از نظر تاثیر مهمترینشان فارسی است. اما حفظ همه این زبانها را به نفع ایران میدانم و تدریس آنها در کنار زبان مشترک را تفدیر میکنم.

حالا برمیگردیم به بیرونی که در اینجا مربوط است. بیرونی زبان خوارزمی را که نمیتوان آن را یک گویش زبان فارسی دانست بلکه یک زبان ایرانی دیگرست را زیر شاخه‌ی پارسیان میاورد. پس در واقع برخلاف تعریف قومگرایان، واژه پارسی در دوران پس از اسلام محدود به گویشوران زبان دری نبوده است.

یادآوری میکنم که آن زمان بیش از هزارسال پیش است. و دوم در رابطه بیرونی و آن حرفی هم زده است پیش از کتاب مهم فارسی او "التفهیم" بوده است.

اگر به کتاب التفهیم بیرونی نگاهی کنیم ( متاسفانه بجای خواندن این کتابها جریان چپ جوانان را به مزخرفات مارکس و لنین سوق داده است ولی خوشبختانه این کتاب چاپ شد و جای تاسف است که شاعرهای درجه سوم فارسی بیشتر کتابشان تکثیر میشود تا چنین کتاب مهمی) خواهید دید که یک زبان نیرومنی و توانایی بکار رفته است و حتی بسیار سره نیز هست.

http://www.cgie.org.ir/shavad.asp?id=123&avaid=6023

http://sid.ir/fa/vewssid/j_pdf/70213842521.pdf

(بازنگری کارنامه بیرونی در زبان فارسی)

در آن زمان پیش از التفهیم و ابن سینا هنوز زبان فارسی علمی نشده بود. ولی همین کتاب التفهیم بیرونی و سپس دانشنامه علائی ابن سینا گامهای آغازین بود. کار بجایی رسید که دیگر بزرگترین زیجهای دوران اسلامی یعنی زیج ایلخانی ناصرالدین طوسی نیز به فارسی نوشته شد و ناصرالدین طوسی بیست و پنج اثر علمی و سیاسی و نجومی و فلسفی و ریاضی به این زبان نوشت.

یا ترجمه کامل اقلیدس به دست قطب الدین شیرازی. افضل الدین کاشانی و ناصرخسرو بهترین کتابهای فلسفه ایرانی-اسلامی را نوشتند. ذخیره خوارزمشاهی بزرگترین کتاب پژشکی دوران اسلامی به زبان فارسیست. همه این آثار و حدود پانصدهزار تا یک ملیون دیگر آثار دیگر امروز به زبان فارسی در دست است. آیا به نظر یک انسان عاقل این آثار متعلق به تمامی ایرانیان هست که در آن سهیم بودند یا تنها محدود میشوند به زبانی که امروز زبان مادریشان گویش فارسی دری است؟ هرچند قومگرایان نیز بخواهند این آثار را محدود تنها به دری‌زبانان کنونی کنند(که بسیاری در روند زمان از زبانهای ایرانی دیگر رو به زبان دری آوردند)، ولی این آثار متعلق به تمدن بزرگ ایرانیست.

البته در اینجا نیز باید بادآوری کنم که متنهای علمی به زبان پهلوی کم نبودند و تحقیقات نوین غربیان این موضوع را روشن میکنند.

"Hermes in Sassanian Iranian" (Kevin Van Bladel)

اما زبان پهلوی یا پارسی میانه پس از سلطه اعراب جایش را به عربی میبازد تا زمانیکه یک زبان ایرانی دیگر به نام "دری" که یکی از گویشهای محاوره زبان پارسی میانه (در خراسان) بود کم کم زبان اول فلات ایران و جهان شرق اسلام میشود. من را ببخشید که نمیخواهم از این گنیجه عظیم دست بردارم و دوست دارم آسیمیله شده باشم. چون من سهروردی و نظامی و خیام و ناصرخسرو و افضل الدین کاشانی و شبستری و فردوسی...را هم قوم و هم اندیش و هم ملت و همتبار و همخون و همفکر خود حساب و احساس میکنم. اگر این نکته من را خودفروخته میکند که باکی نیست. بسیاری از این خودفروختگی بهرده بردم و دارم میاموزم. البته فهرست خودفروختگان کم نیست. شما میتوانید از همان مستوره اردلان یا حتی همان نالی (که اشعاری به فارسی نیز دارد) شروع کنید. یا بجای این حرفها، با دوستان پان‌ترکیست در رابطه با سرشماری در آذربایجان غربی و چه کسی بیشتر هست بحث کنید و پس از فروپاشی ایران که همواره در راستای آن میکوشید (با گسستن پیوندهای مشترک)، شما هستید و ارتش نژادپرست از سر تا پا مجهزشده (به وسیله آمریکا و اسرائیل) ترکیه.

اما اگر داشتن زبان ملی یا رسمی یا مشترک و غیره یک نوع فاشیسم است بایست گفت که اغلب کشورهای جهان فاشیست هستند. این تعریفهای یا تحریفهای چپ در واقع همیشه برای زیر پرسش بردن هویت مشترک ایرانی بوده است. و جالب‌تر از همه کسانی هست که پیروز انترناسیونالیست بودند و امروز قومگرا هستند (مانند همان قضیه ویکیپیدا).

دوست عزیز شما تنها از یک لحاظ خود را ایرانی میدانید و آن اینست که شهروند کشور ایران هستید. بسیار خوب. دیگر هیچ نوع پیوند و حس ایرانی بودن ندارید. نه با اوستا دلبندی دارید و نه با شاهنامه. نه با حافظ و نه با سعدی. نه با حیدربابای شهریار نه با موسیقی بلوچی. نه با سهروردی نه با ملاصدرا. تمامی عمرتان برسر اراجیف مارکس و لنین و استالین بباد رفت و متاسفم که دوباره پس از مرگ در قالب یک ملیت و کشور دیگر برگردید (خدا نکند ایرانی باشد).

من خودم را ولی ایرانی میدانم چون یک تمدن عظیم و آثارهای عظیم و دستاوردهای فرهنگی عظیم (که زبان فارسی نقش مهم آن را بازی میکرده است) را متعلق به خودم میدانم. شما نمیخواهید زبان فارسی را بیاموزید (و آن را تحمیلی بدانید) باز این یک بدعت قومگرایانه/چپگرایانه است زیرا در این هزار و اندی سال هیچکس در هیچ مکان آن را تحمیلی نداسته است. ولی من هم نمیخواهم این زبان برشما تحمیل شود. بنابراین اولین شرطش اینست که شما دست از این زبان بردارید و به یک زبان غیرتحمیلی بنویسید. زبان فارسی به اندازه کافی دوستدار دارد و بدترین خیانت به این زبان همان ترجمه‌ی انبوه مطالب زهرآگین چپگرایانه و ضدملی است. بهترین خدمت به این زبان همان امثال این ایرانی خارج‌نشین است:

http://aramis2.obspm.fr/~heydari/dictionary/?static=staticIntroductionP…

من از شما پوزش میخواهم که زبان حافظ و سعدی و مولانا و شهریار و مستوره اردلان و شرفخان بدلیسی بدست رضاشاه (که خود زبان مادریش یا یک گویش ایرانی دیگر بود یا یک زبان ترکی) بر شما تحمیل شده است. ولی مقصر من آن نبودم. تقصیر خانواده خودتان هست که شما را در این مدارس قانونی (براساس مشروطه) گذاشتند. همچنین از حداقل چهارصد تن از پیشینیگان شما پوزش میخواهم زیرا اگر افراد باسواد بین آنها پیدا شده بود، به یقین آنها ناچار بودند که زبانهای "تحمیلی" فارسی و عربی را بیاموزند و حدود هزارسال این فرهنگ برشما "تحمیل" شده است. فقط لطفا من را غیرایرانی ندانید زیرا برخلاف شما من هم قوم و هم ملت خود را ایرانی میشناسم و سرزمین ایران را ملک مشاع همه ایرانیان میدانم. شما تنها چیزی که در ایرانیت خود را مشترک میدانید همان یک شناسنامه سیاسی است و هیچ ایرانی نمیتواند زبان مشترک ایرانیان را "تحمیلی" بداند. پس همانطور که شما من را ایرانی نمیدانید من هم شما را ایرانی نمیدانم.

پاینده تمدن بزرگ ایرانی و ملت بزرگ ایران.

 کامنت آقای يانی:

با تشکر از جناب ایرانپور! متأسفانه من نمی توانم وارد این بحث بشوم، برای اینکه مسیر بحث را درست نمی دانم. شما بخش بزرگی از نوشته تان را به این اختصاص داده اید که ثابت کنید در ایران در حق کرد تبعیض روا داشته می شود، یعنی اصرار در اثبات چیزی دارید که من در حقیقتش شکی ندارم. بحث من با شما در سرچشمه و علت این تبعیض است. نکته دیگر این است که شما متأسفانه به برخی سؤالات و ایراداتی جواب داده اید که اساسا حرف من نیستند و من به آنها اعتقادی ندارم، ولی خواننده خواه ناخواه دچار این تصور باطل می شود که گویا سخنانی از قبیل "توطئه بیگانگان" و غیره حرفهای من هستند.و دیگر اینکه شما با عرض معذرت بعضی از مسائل را خیلی روبنائی می بینید و در کنه آنها وارد نمی شوید. یک مثال می زنم:

شما می فرمائید: «در ضمن بی‌زحمت در مورد تعامل اين رژيم با زبان و ادبيات و فرهنگ و هنر مثلا کردی هم قدری تأمل کنيد. برويد ببينيد که‌ حافظ فارسی کجا خفته‌ است و هيمن و هژار کردی کجا» آیا در زیر سرنیزه همین پادشاهان ترکزبان نبود که زبان فارسی را مردم زبان میانجی (لینگوآ فرانکا) از آناتولی تا هند می دانستند؟ شما می توانید دوستدار سلمان فارسی را به آسیمیله و حتی خودفروخته بنامید (که کاری ناپسند است و از شما انتظار آن نمی رفت) ولی آیا می توانید حرفش را در باره هروی و شبستری نفی کنید؟ و اینرا که در روزگاری خیلی پیش از آن هشتاد سالی که شما و دوستان تُرکگرای ما مدام از آن حرف می زنید، اگر یک بازرگان اهل دهلی می خواست با یک خریدار اهل آناتولی معامله کند، زبانشان به همان اندازه فارسی بود، که اگر یک کسی از اهالی هرات می خواست با مردی از اهل شبستر بحث فلسفی بکند؟ آیا کردی و ترکی و بلوچی و ... هم در این موقعیت بوده اند؟ و اگر جوابتان منفی است، آیا آنهم گناه شوینیسم هشتاد ساله رضاشاهی است؟ آیا این نکته که حافظ را یوزف هامر بورک اشتال در سال 1813 ترجمه کرد، مربوط می شود به حمایتهای دولتی رژیمهای پهلوی و اسلامی از زبان فارسی؟ آیا وقتیکه فیتزجرالد در 150 سال پیش از بین این همه آثار ادبی شرق در زبانهای مختلف آن سراغ خیام رفت و رباعیات او را به لاتین ترجمه کرد، دست حمایت رپا شاه و شاه و جمهوری اسلامی پشت سر قضیه بود؟

امیدوارم منظور من را بد متوجه نشوید، باز هم می گویم، در اینکه تبعیض در این کشور هست، بحثی با شما ندارم. بحث من در این است که شما ماهیت این رژیم را که "فاشیسم دینی" است، به غلط "شوینیستی" معرفی می کنید.

ما پدیده ها را میهیت شناسی می کنیم، تا بتوانیم آنها را بهتر بشناسیم و با آنها بهتر تعامل و اگر لازم شد بهتر مبارزه کنیم. اگر می گوئیم آب یک مایع بی رنگ و بی بو خوموش کننده آتش و خیس کننده اجسام است، باید بتوانیم همه رفتارهای فیزیکی و شیمیائی آب را با این تعریف توجیه کنیم. یک رژِم نمی تواند شوینیست فارس باشد و در عین حال آب ببندد به مقبه کوروش. نمی تواند شوینیست (طرفدار برتری قوم خیالی فارس) باشد، ولی به اسامی اصیل فارسی شناسنامه ندهد، نبا نوروز در بیفتد و بخواهد غدیر را جاگزین آن کند و تاریخ باستانی ایران و پادشاهان پارس را دوران بربریت و وحشیگری و جهالت و آتش پرستی بداند و .... اما اگر ماهیت واقعی این رژیم رابشناسیم، خواهیم دید که همه رفتارهای او با این تعریف قابل درک هستند: از حجاب اجباری گرفته تا سرکوب زبانها و دینها و آئینها و عقاید مختلف تا برسد به دخالت در امور زناشوئی شهروندان و موی سر آنها!

آخر آقای ایرانپور شما با کدام تخلیل مشخص علمی می توانید سنگسار را به ماهیت شوینیستی این رژیم بچسبانید؟

من می توانم آنرا با ماهیت فاشیستی مذهبی توضیح بدهم.

همانطور که گفتم با کمال تأسف بخش بزرگی از نوشته شما اثبات چیزیهایی است که من خودم به آنها معترفم، یک بخش آن جواب به ادعاهایی است که مربوط به من نیستند، و یک بخش دیگرش هم برخورد روبنائی و ظاهربینانه (مثال مقایسه حافظ و هژار) مسائل است.

امیدوارم در نوشته های بعدی شما شاهد برخورد متمرکزتر با مسئله "ریشه"ها باشیم، یعنی مسئله ای که بحث اصلی من و شما است.

موفق باشید

 کامنت آقای علی سالاری:

دوم، در قضاوتهايمان حتماً رويکرد حاکمان را از نخبگان و نيز فرهنگ عامهً مردم جدا کنيم. در تاريخ خاورميانه، تنها و فقط تنها ايرانيان بوده اند که بدليل ميراث کورش و داريوش، تجربهً تنوع و چندگانگي قومي و مذهبي و زباني را در خاورميانه عملي کردند و به جهان عرضه کردند. به تاريخ اعراب مسلمان که بهرکجا رفتند همه را عرب و مسلمان کردند و ياترکها، که نياز به شواهد نيست، دقت کنيد. ولي نخبگان ايراني لابد فارس و حاکمان برآمده از مردم، نه تنهااينکار را در حق هيچکدام از اقوام و زبانهاي ايراني نکردند، بلکه مهاجمين خارجي را نيز به قبول زبان و فرهنگ خود واداشتند (نمونهً مغولان)، دوست عزيز باورکن که اگر اين فرهنگ و مردمانش شوونيست بودند، در اين خطهً جغرافيايي، مثل سرزمينهاي تحت کنترل اعراب و ترکها از دوران قديم تا دوران معاصر، از چندگانگي قومي و زباني اثري نبود. شنيدم که وقتي از مرحوم قاسملو پرسيدند چرا شعار جدايي و استقلال نمي دهيد (نقل به مضمون) گفت بخاطر سعدي و حافظ و مولوي... حاکمان عرب و ترکي که بعد از اسلام تا همين دوران قاجار بر ايران حاکم بودند نيز دوران شکوه و افتخار خود را مرهون وزراي خردمند ايرانيشان(از برمکيان و خلال همداني و خواجه نظام الملک تا امير کبير و غيره) بودند. پس اگر بشود ستم قومي را در مثلاً کشورهاي همسايه با شوونيسم تعريف کرد، در ايران چنين برداشتي خريداري نخواهد يافت چون پشتوانهً تاريخي و فرهنگي ندارد.

سوم، ستم و تبعيض قومي و مذهبي و زباني قائل شدن بين ايرانيان را استعمارگران روس و انگليس، برسم "اختلاف بينداز و حکومت کن" براي نيل به اهداف استعماري شان راه انداختند. اين دول استعماري که ايران را بين خود تقسيم کرده بودند، هرکدام در مناطق تحت نفوذ خود، بر خلاف سنت هاي هزاران سالهً اين کهن ديار به تفکيک و مرزکشي قومي دست زدند. همانطور که در آفريقا به مرزکشي قبيلگي دست زدند. آنها براي اينکار ايده ها و نظريات و عباراتي وارد کردند که با قاموس اين فرهنگ و سرزمين خوانايي نداشت. شوونيسم زباني و قومي از آنجمله است. اگر روسيه وقتي مجبور شد ايران را ترک کند، بدليل فشارهاي رقبا، به جنبش هاي استقلال طلب قومي در گيلان و آذربايجان و کردستان دامن زد، انگليس متقابلاً، بعداز انقلاب اکتبر شوروي، فرصت را غنيمت شمرد، دست از حمايت از شيخ خزعل در خوزستان برداشت و با کودتايي رضا خان را بر تخت نشاند و اورا به سرکوب جنبش هاي منطقه اي تحت حمايت روسيه ترغيب کرد. البته رضا خان بعد از حاکميتش به انگليسي ها وفادار نماند، و همانطور که مي دانيد بر اختلافش با آنها بر سر نفت و آوردن آلمانها، در جنگ دوم جهاني، توسط همان انگليسي ها از کار بر کنار شد. بهرصورت، اگر چه حکومت پهلوي اولين حکومت فارسها بعد از قرنها بود و خواهان شکوه باستاني ايران، ولي نمايندهً فکري و فرهنگي نخبگان و روشنفکران مملکت باز نبود. بنابراين برغم مدرنيزه کردن مملکت، از نظر سياسي با مخالفت سياسيون و روشنفکران در سراسر ايران مواجه شد.

چهارم، جنس تبعيض و استبداد رژيم ولايي کنوني، مذهبي و مختص به همان برداشت فرقه اي آنها از اسلام است. تبعيض در مورد زنان، و گرايشات مذهبي ديگر، مثل اهل سنت و بهاييان و دراويش و يا گرايشات مذهبي ديگر اعم از مسلمان اصلاح طلب و يا انقلابي از همان خصيصه تحجرگرايانه و تماميت خواهاانهً ديني آن ناشي مي شود و شامل همهً ايرانيان اعم از فارس و کرد و ترک و عرب مي شود. تبعيض زباني را بهتر مي توان به ترکيبي از ميراث عربي - اسلامي، و دوران پهلوي، يعني وجه عقب مانده و ارتجاعي رژيم ربط و توضيح داد، يعني که ربطي به مسئلهً قوميت در فرهنگ و تاريخ و ايده آلهاي ايران و ايراني ندارد.

پنجم، وجه غالب رويکرد نخبگان و روشنفکران ايراني هم که براي دموکراسي و حقوق بشر مبارزه مي کنند و بر حقوق برابر شهروندي تأکيد دارند، با همهً تبعيضات منجمله ايدئولوژيک و مذهبي و قومي و زباني مخالفند. خلاصهً کلام، از کسي که روس پور و يا انگلو پور باشد، شنيدن طرح شوونيسم قومي و زباني (بويژه شوونيسم فارس) بعيد نيست، ولي از ايرانپور اين حرف نشان دور انديشي و خرد ورزي مبتني بر سنت و فرهنگ غني و متکثر و آمال و آرزوهاي ايران و ايراني نيست.

 اصل مطلب بنده‌:

http://iranglobal.info/node/34688

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید