«اختلاف خلق از نام اوفتاد
چون به معنا رفت آرام اوفتاد»
«مولانا»
در هفتادمین سالگرد تاسیس حزب توده، شماری از روشنفکران و فعالان سیاسی، با نوشتههای مختصر و مفید، به تحلیل این قدیمیترین حزب سیاسی ایران پرداخته، و از زوایای مختلف، آن را مورد بررسی قرار دادهاند.
اینجانب که هیچوقت عضو و همراه حزب توده نبوده و همیشه در مقابل آن بودم، در این مورد، میخواهم به چند نکته بسیار مهم، اشاره کنم.
نکته اول: «نقش جامعه در تحولات حزب توده»
تقییر و تحولاتی که در حزب توده پس از تاسیس در سال ۱۳۲۰ شمسی به مرور ایّام رخ داد، تنها، برآمده از ایدیولوژی حاکم بر حزب، سیاست تیم رهبری آن، و یا سلطه شوروی نبود، بل، مخالفان سوگند خورده ی تودهایها، یعنی، خانها، اربابها، حکومتهای وابسته به استعمار انگلیس و آمریکا در ایران، ملایان وابسته به قدرتهای داخلی و خارجی، جریانهای دست راستی افراطی، خاصه، شخص محمد رضا شاه و دربار سلطنتی، نقش تعیین کنندهای در آنها داشتند.
زیرا، همین مراکز قدرت سیاسی-اقتصادی و مذهبی بودند که، از ابتدای کار حزب توده، با برخوردی به غایت درجه غیر دموکراتیک و غیر انسانی، به خصومت خونی با آن برخاستند و حزبی را که خواهان فعالیت در چارجوب قانون اساسی کشور، تداوم ارزشهای مشروطّیت و پیشبرد اصلاحات مترقیانه در مملکت بود با توطئه و توهین و سرکوب، به حاشیه راندند و در چنان وضعی قرارش دادند که، هرچه بیشتر به شوروی وابسته و متکی شد، به اپوزوسیون ابدی در برابر نظام سلطنتی بدل گشت، و با غیر خودی و رقبای عقیدتیاش نیز، برخوردهای نامناسب و مغایر با اصول سیاسی کرد.
یادمان باشد که، رابطه یک حزب سیاسی بزرگ با جامعه و مخالفان و رقبای خود، رابطهای یک سویه و یک جانبه نیست. هر دو بر هم اثر میگذارند و یکدیگر را شکل میدهند.
اگر احزاب سوسیالیست و کمونیست اروپا و ممالک مترقی دنیا، سرچشمه خیر و خوبی رفاه و ترقی برای تودهها شدند و در تحولات دموکراتیک جوامع خود موثر افتادند و خود نیز، تحولی دموکراتیک یافتند، به این سبب بود که جامعههای توسعه یافته، مردمانی آگاه، مخالفانی منصف و حکومتهایی مسئول و سازنده داشتند.
فرضا اگر، به جای انگلیس، روس بر هند حاکم بود و یا آلمان هیتلری بر آن مسلط میشد، آیا حزب کنگره هندوستان به همین شکل و شمایلی در میآمد که در آمد؟ آیا میتوانست آن نقش دموکراتیک و پیشرویی را ایفا کند، که ایفا کرد؟
آیا مهندس کارام جاند گاندی، مهاتما گاندی میشد؟ اصلا گاندیی میتوانست زمینه ظهور و ابراز وجود پیدا کند؟ جالب است که خردمندی هندی، با اشاره به همین واقعیت، گفته است که: «ما هندیها، مهندس کارامجاند گاندی را به انگلستان دادیم، انگلستان مهاتما گاندی را به ما تحویل داد...»
نمونه دیگر مارتین لوترکینگ است. اگر کینگ به جای آمریکا در یک مستعمره پرتقال در آفریقا، جنبش عدالت طلبانه خود را آغاز میکرد، آیا حرکتی که او آغاز گرش بود، به همین صورتی درمی آمد که در آمریکا در آمد؟
آری، حق مطلب را حافظ ادا کرده است که:
«مکن در این چمنم، سرزنش به خودرویی
چنانکه پرورشم میدهند میرویم»
نکته دوم: «تبدیل شدن به مخالف دایمی، ویرانگراست»
میگویند، دو چیز است که در عالم قدرت و سیاستمداری، ابدی و همیشگی شدنشان، مایه اصلی خطاهای فکری و اخلاقی و سیاسی میشود: یکی نشستن بر تخت قدرت فرمانروایی و نهادهای حکومتی برای همیشه و تبدیل شدن به دولت ابد مدّت. و دیگری، دور ماندن دایمی از قدرت سیاسی، و مبدل شدن به مخالف همیشگی حاکمان و در موضع اپوزوسیون ابد مدّت، بودن.
راز رشد و سیر تکاملی احزاب و شخصیتهای سیاسی در نظامهای دمکراتیک و آزاد از دیکتاتوری و زورگویی، همین است که، احزاب و حکومتگران دیار آزادان از مقام قدرت حکومتی به موضع اپوزیسیون، و از اپوزیسیون به جایگاه قدرت دولتی، دایما در رفت و آمدند، و بدینگونه است که، دو طرف قضایای سیاسی و مملکتی، درک متقابلی از هم دارند و در زمان ضروری، دست در دست هم میگذارند و درجهت اهداف مشترک ملی و کشوری حرکت میکنند.
در مورد حزب توده و در مجموع، گروههای دست چپی، چنین برخورد دمکراتیکی هیچوقت صورت وقوع پیدا نکرده است. زیرا، رجال عقب مانده دربار پهلوی از آغاز کار حزب توده، بنای سیاست خود را، بر کوتاه کردن دست تودهایها از قدرت سیاسی و مجلس و مردم ایران قرار دادند و عاقبت هم، با اتهامی که درسال ۱۳۲۷ شمسی زدند (سو قصد به شاه)، آن را منحله اعلام کردند و بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ بود که سرکوب خونین اعضای حزب آغاز شد و حزب توده، عملا به قربانی اصلی کودتای مریکایی-انگلیسی-پهلوی تبدیل گردید...
نتایج مترتب بر خارج نشینی دایمی، و ماندن در موضع اپوزیسیون همیشگی را میتوان بعدا مورد بررسی بیشتری قرار داد.
نکته سوم: «نبود یک جریان راست مدیر و مدبر و قوی، برای حزب توده مشکل آفرید.»
نبود یک نیروی راست مدیر و مدبّر و منسجم، در برابر حزب توده، برای حزب به طور ویژه، و برای جامعه ایرانی در مجموع بسیار گران تمام شد.
از یاد نبریم که دوره دیکتاتوری رضاشاهی، دورهای بود که نیروی راست آگاه و مدیر و مربّر و دانایی که از دل اشرافیت عصر قاجاری بیرون آمده، در انقلاب مشروطه، بالیده و آبدیده و سیاست شناس و سیاستمدار شده بود با سرکوب گریهای قزاقان و پاسبانان دیکتاتوری پهلوی اوّل، سخت ضربه خورد و از هم پاشید.
شخصیتهای برجستهای چون: قوام السلطنه، تقی زاده، فروغی، مدرس، تیمورتاش، داور، بهار، دکتر مصدق و رجال والای دیگر قرباتی استبداد رضاخانی شدند و کشور ایران از این دولتمداران با تدبیر و توانا و خردمند، محروم ماند. دستگاه پلیس رضاشاهی برخی از این بزرگان را کشت، شماری را تبعید کرد و برخی را نیز با مشاغل بی خاصیت حاشیه یی، از اثرگذاری بر جامعه انداخت.
پس از رفتن رضا شاه، باز در دهه ۱۳۲۰، راست خردگرا، داشت، جان تازهای مییافت، که با داس مرگ کودتای ۲۸ مرداد کلا از ریشه برافتاد و در نتیجه، "شبه راستی" که جز بله بله قربان گویی و نوکری در برابر شاه دیکتاتور، هنر دیگری نداشت، همه کاره شد و چرخ سیاست مملکت در مسیری قرار گرفت، که عاقبت به ورطه انقلاب اسلامی و چاه جکومت فقاهتی درغلتید.
در معنی، سلسله پهلوی فقط نیروی چپ را سرکوب نکرد، راست خردگرا و نخبه این کشور هم، که گردانندگان دانای چرخ سیاسی ایران میتواننسند باشند، به گونه دیگری سرکوب شدند و از عرصه کشور داری خارج گشتند.
به جرئت میتوان گف که، تراژدی توسعه نیافتگی در جامعه سیاسی ایران، از ضعف نیروی چپ آن ناشی نمیشود. بل ریشه در نبود یک نیروی راست مدیر و مدبر و نخبه و داناست ، که ایران را به وضع اسفبار کنونی کشانده است.
لذا، وقتی که حزب توده با آن کادرهای با سواد و مردمی و کوشا، گام به عرصه سیاست ایران گذاشت، و آن گونه سریع و سراسری رشد کرد و به نیروی بیرقیبی در اکثر عرصهها تبدیل شد، یک جریان معقول و نیرومند و مسنجمی از راستها وجود نداشت که به رقابت با تودهایها بپردازد و عامل مهمّی، در ایجاد تعادل میان چپ و راست، در کشور باشد.
آری، برای توسعه سیاسی پایدار ایران، حضور هر دو جناح چپ و راست ضروری بود، تا در یک رقابت و کنش و واکنش سیاسی و اجتماعی، با هم رشد کنند و جامعه را هم در مسیر ترقی و تعالی به پیش ببرند..
نکته چهارم: در انتقاد از حزب توده
در ارتباط با انتقادات و حملاتی که به حزب توده میشد و میشود، حرف و حدیث بسیار است. در این مورد، اساسا با دو نوع انتقادات و ایرادات روبرو هستیم:
الف: آن چه که دشمنان حزب توده مطرح میکردند.
ب: انتقاداتی که نیروهای ملّی و مردمی، پیش و پس از انقلاب میگفتند و میگویند.
الف:
۱- ورد زبان عوامل رژیم سلطنتی این بود که: تودهایها همه مزدور مسکو هستند، ضّد وطن و بی وطناند، اگر دست به قدرت یابند، زن و ناموس مردم را هم میگیرند و مصادره میکنند، جاسوس و خائناند، پس باید تار و مار شوند...
۲- چپهای تندرو، مارکسیست لنینیستهای خیلی انقلابی، خاصه پیروان مشی چریکی و مسلحانه، میگفتند: حزب توده تجدید نظر طلب شده، ضد استالینی است، مخالف پیکار مسلحانه است، ساز شکار است، رهبرانش خودخواه و نفع پرستاند، به هنگام سختی مبارزه، فرار را بر قرار ترجیح میدهند، در زندانها تسلیم دشمن میشوند، و در نهایت، رفرمیست و پارلمانتاریستاند و انقلابی واقعی نیستند. لذا خائن به مارکسیسم محسوب میشوند و باید طرد و افشا شوند...
و در مجموع، ورد زبان عامّه ی مردم ایران، این بود که: حزب توده بازیچه شوروی است در جریان نهضت ملّی شدن نفت، به دکتر مصدق ضربه زده و از عوامل شکست جنبش ملی بوده و میتوانسته از کودتای ۲۸ مرداد جلوگیری کند که نکرده.
حال، آنچه عوامل رژیم پهلوی، علیه تودهایها میگفتند، آشکار است که، از سر کمونیسم و سوسیالیزم ستیزی، دشمنی با روشنفکران و دلسوزان جامعه، و اساسا برای حفظ منافع هیت حاکمه فاسد و منافع آمریکا و انگلیس در ایران بود. در این میان موضوع وابستگی به شوروی، تنها بهانهای برای سرکوبگری و توجیه جنایاتی بود، که علیه حزب توده و افسران والای آن مرتکب میشدند. کما اینکه، با چپهای غیر وابسته به شوروی، به مراتب بدتر و غیر انسانیتر رفتار کردند...
و در رابطه با آنچه چپ افراطی و انقلابی علیه حزب توده مطرح میکرده، اقرار باید کرد، که آنها، نه تنها نقص و عیبی محسوب نمیشوند، بلکه، امتیازات و محسنات آن حزب بودهاند و امروزه، در پرتو تحولات شگرفی که در ایران و سراسر جهان رخ داده، درمیابیم که: رفرمیست بودن و دوری از خشونت و انقلابگری، تجدید نظر در جزمّیات مکتبی، اصلاح طلبی و کنار آمدن و سازشهای ضروری با حکومتها و رقبا، طرد مبارزه مسلحانه و حرکات چپ رانه، همه و همه، آن ارزشهای جهانشمولی هستند که ایران و کشورهای همسایه و منطقه، برای سازندگی و پیشرفت و عدالت و توسعه همه جانبه، سخت بدان نیازمندند....
لذا، بر این نظرم که، انشعاباتی که از موضع چپ روانه وانقلابی گری، از حزب توده صورت گرفته بود، انشعابات و گستهای زیان آور و بی ثمری بوده است. زیرا نه حزب توده تحولی کرد و نه انشعاب کنندهها به جایی رسیدند. اگر انشعاب کنندهها، در حزب میماندند و به یک مبارزه سالم درونی با صبر و بردباری دامن میزدند، امکان تحول حزب توده به یک حزب بزرگ سوسیال دمکرات ایرانی ممکن میگردید و آنگاه، جنبش ملی-مردمی و عدالت طلب ملّت ایران هم، در وضعیت بهتری قرار میگرفت وای بسا ، جامعه نیز براهی دیگر میرفت و مسیر سالمی را طی میکرد...
ب:
گمان نویسنده مقاله آنست که: انتقادات سازنده، حقیتی و مسئولانه، همانهایی هستند که، ملی گراهای مصدقی، یعنی: جبهه ملّی ایران، نیروی سوّم ملکی، نهضت آزادی ایران، و طیف گستردهای از پژوهشگران روشنفکران منصف و مردمی در باره حزب توده، قبل و بعد از انقلاب ۱۳۵۷، گقته و مطرح کرده اند:
۱- پیروی افراطی از شوروی سابق، که جنبه ایدیولوژیکی داشت و صد البتّه، با نوع وابستگی و دنباله روی عوامل انگلیس و آمریکا در ایران، اساسا متفاوت بود.
۲- رقابتهای غیر اصولی با نیروهای ملّی در جریان ملّی شدن صنعت نفت.
۳- دشمنی با نیروهای ملّی، خاصه، خصومت بی حد و مرز با نهضت آزادی بازرگان، تحت عنوان مبارزه با "لیبرالیزم، به عنوان پایگاه امپریالیزم آمریکا در ایران" که سبب ساز بی توجهی حزب توده به امر آزادی و دمکراسی بعد از انقلاب اسلامی شد و در نتیجه، قدیمیترین و پر تجربهترین حزب سیاسی عدالت محور ایران، به نام دفاع از انقلاب و استقلال از غرب و پیکار با سرمایه داران جهانی، آزادی را فراموش کرد و آن هنگام که، انبوهی از مخالفان حکومت اسلامی را از خود رنجانده بود، خود نیز، گرفتار و قربانی تیغ تیز استبداد مذهبی گشت.
بحث درباره حزب توده را از حوزه عشق و نفرت باید بیرون آورد. اگر بحث درباره حزب توده را، به امری شخصی و ایدیولوژیکی تبدیل نکنیم، آگر آن را از حوزه عواطف و کین و مهر
گروهی خارج کنیم، اگرحزب توده را تنها در وابسته به شوروی بودن، یا به سبک کار کیانوری، در حمایت از آیت الله خمینی و خلخالی تقلیل ندهیم و از دایره تنگ پرسش خائن یا خادم، بیرون بیاییم، میتوانیم بگوییم که: حزب توده بخش مهم و بزرگی از گذشته ی نزدیک ماست که با همه ی خوبیها و بدیهایش به همه ملت ایران تعلق دارد . یعنی بخشی قابل توجه از تاریخ کشور ایران است. این حزب که با احتساب شکل گیری گروه ۵۳ نفر، همزاد دانشگاه تهران تلقی میشود، فرزند زمانه خود و عصر خویش بود و علیرغم مدرن و انترناسیونالیت بودن،خصوصیات اصلی توده ملت ایران را بر پیشانی خود داشت.
حزب توده، کانون اکثریتی از نسل دوم روشنفکران و کوشندگان سیاسی و اصلاح طلبان اجتماعی بعد از مشروطّیت بود که، برای مدرن کردن جامعه، نجات آن از چنگال فقر و عقب ماندگی و نظام ارباب و رعیتی، احقاق حقوق زحمتکشان، برابری حقوق زن و مرد، و آزادی منطقی و روشنمند از سلطه ارتجاع و خرافات مذهبی، گام به میدان پر مین جامعه مذهبی، سیاسی و اقتصادی ایران گذاشت و با درایت کم نظیر در کمترین مدّتی، به بزرگترین حزب ایران، به حزب تحصیلکردگان و زحمتکشان ایران تبدیل شد، به حزب توده ایران.
تودهایها در پیشبرد این هدفهای انسانی شان، البته اشتباهات بسیار زیادی را مرتکب شدند، ولی هرچه کردند، به عشق مردم کردند و در آرزوی رهایی نهایی رنجبران و زحمتکشان.
حزب توده، هرچند، به هدفهای مکتبی خود در ارتباط با کارگران و دهقانان دست نیافت اما در چند زمینه ی اجتماعی و فرهنگی چنان موثر واقع شد که ابدا گفتگو برنمیدارد:
۱ - حزب توده، حزبی فرهنگ ساز بود. بیشتری و برجسهترین روشنفکران، نویسندگان و هنرمندان، متخصصان و فرهنگیان، حتی نظامیان مردمی را جلب و جذب و نیز تربیت کرد.
۲ - در مدرن و عقلانی کردن جامعه، جهانی فکر کردن و هم عصر شدن با مردم دنیا، نقشی بی رقیب ایفا نمود.
۳ - اگر چه حکومت کارگران – دهقانان را نتوانست ایجاد کند، امّا، حزب توده بود که آنها را سازماندهی کرد، به پیشتازان آنها غرور و آگاهی و شخصیت داد و فضایی را شکل داد که توفیق خدمت به خلق زحمتکش و توده محروم اجتماع، به شرف و شعور و غرور و افتخار واقعی تبدیل شد...
نوشته خود را با بخشی از نامهای که ماکسیم گورگی برای شرکت کنندگان سومین کنگره جهانی بروکسل، که درباره تعلیم و تربیت تشکیل شده بود، به پایان میرسانم.
گورگی مینویسد: «انسان بایستی به آثار و کارهای نسلهای گذشته احترام بگذارد، زیرا اگر غیر از این باشد بهم پیوستگی فرهنگ، ادامه کوشش انسانی بمنظور تجسّس اشکال تازه و عقلانی و آزادانهتر غیر مقدور خواهد بود.
غالبا شنیده میشود که میگویند: "گذشته بشر آکنده از لغزشهاست» درست است ولی این تایید و تصدیق آسان ورایگان به دست نیامده است و در قبال آن میتوان این ضربالمثل قدیمی را...عنوان کرد که "فقط اشخاصی اشتباه نمیکنند که کاری انجام نمیدهند». اشتباهات بشری بارنجهای توصیف ناپذیری جبران شدهاند و دردهای انسان آفریننده، شایسه احترام آیندگان است.
بنا بر این باید کودکان خود را با منافع مشترک بشریت سهیم سازیم و آنها را وادار نماییم تا به تلاش مقدس نسلهای پیشین واقف شوند."
واپسین گفته این که: هر وقت این شعر برشت را میخوانم، بی اختیار، این نامها در ذهنم صف میبندند: ارانی، روزبه، مختاری، به آذین، محمد قاضی، کسرایی، طبری و ...
"ولی شما! وقتی که زمانه فرزانه شد،
وقتی آدمی یاور آدمی شد،
با گذشت از ما یاد کنید"
برتولت برشت
۱۴ اسفند ۱۳۹۰ – تگزاس - آمریکا
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید