رفتن به محتوای اصلی

جهاني شدن و تنوع فرهنگ ها

جهاني شدن و تنوع فرهنگ ها

تعارض مظاهر سنت و مدرنيته

واقعيت اين است كه سه دهه پاياني هزاره دوم به اندازه تمام طول و عرض تاريخ تمدن و فرهنگ انساني شاهد تغيير و تحولات بنيادي بوده است. اين سرعت شگفت انگيز كه بر محور رهاوردهاي دانش و تكنولوژي به تحقق پيوسته است، وضع اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي همه ملت هايي را كه نتوانسته ساعت شماطه دار خود را با اين روند تنظيم كنند، به گونه اي حيرت انگيز مختل كرده است.

مسافران خسته، گرسنه و تشنه تازه از راه رسيده، در قهوه خانه دنيا، دوغ و آبگوشت ـ شما بخوانيد غذاي بومي، سنتي ـ سفارش مي دهند، اما در مقابل، كولا و همبرگر دريافت مي كنند. جهاز هاضمه اين مسافران با غذاهاي جديد ناسازگار است. ناگزير «سياهي و گرسنگي»، «تهوع» و «مسخ» شدگي در راه است.4 حق انتخابي در كار نيست. در اين ايستگاه بر خلاف نظر سارتر و هوسرل، انتخاب نكردن يك نوع انتخاب نيست. يكرنگي و يكساني محصولات نيز ـ بر خلاف انديشه جلال الدين محمد ـ نشانه بي رنگي و صفا و صداقت نيست.5 در دهكده جهاني همه بايد همبرگر بخورند؛ «ماتريكس» و «هري پاتر» ببينند و بسياري از «خودداشت *» ها را در «پارك دايناسور»ها دفن كنند. آيا پيام مك لوهان از چنين دترمينيسم محتومي حكايت مي كرده است؟ آيا حادثه اخطار شده به فرجام نهايي رسيده است؟

جاسازي فرهنگ الكترونيكي

در بررسي ماجراهاي فكري و غوغاي روند تحقق دهكده جهاني، نبايد نمره ضريب هوشي مارشال مك لوهان را بيش از يك شهروند حداكثر خوش فكر در تصوير سازي روابط بين الملل افزايش داد. با اين همه، امروز علي رغم همه چالش ها، مي توان حق را به مك لوهان داد كه با كمي تامل در جريان سازي هاي تكنولوژي ارتباطات و اطلاعات، دريافته بود كه در سه دهه فراروي، قواره جهان به اندازه يك دهكده كوچك فشرده و تنگ خواهد شد.

باور كنيم كه همه «آدم ها به {همه} آدم ها مي رسند». چرا كه قطر زمين به اندازه يك دهم ثانيه نوري است. انسان در عرصه هاي فن آوري جهان امروز به چنان پيشرفتي در زمينه دانش مخابرات، الكترونيك و نرم افزاهاي رايانه اي دست يافته است كه مي تواند در ظرفيت زماني بالغ بر يك دهم ثانيه نوري دو نقطه از دورترين قسمتهاي كره زمين را به هم متصل سازد. اين اتصال به مفهوم سرعت در انتقال اخبار، پردازش اطلاعات، آگاهي انسان ها از كار و كردار و حال و مآل هم است.6 كمتر از سه دهه پيش نيز مك لوهان بر پايه چنين تحليلي كلنگ دهكده جهاني خود را بر زمين زد! وي پس از تقسيم بندي دوره هاي تاريخي كه جوامع بشري سپري كرده اند و بر شمردن سه دوره «ارتباطات شفاهي»، «ارتباطات كتبي» و «ارتباطات الكترونيكي» بر نقش رسانه ها در جهش اجتماعي تاكيد كرد و از جمله خاطر نشان نمود كه انسان ها در آغاز در يك نظام قبيله اي زندگي مي كرده اند كه در آن فرد در زندگي طبيعي خويش حضور داشته و از همه حواس خود كمك مي گرفته و با ديگران مراوده مي كرده است. اما با پيدايش صنعت چاپ و رواج كتابت جوامع از شكل ابتدايي خارج شده اند. در اين دوره پديده هايي چون فرد گرايي، ناسيوناليسم، عقل گرايي و افكار قالبي ظهور پيدا كرده اند. مك لوهان مرحله سومي كه جامعه بشري به آن دست پيدا مي كند را نوعي بازگشت به دوران قبيله اي مي داند، اما در سطحي جهاني كه در آن شيوه بيان شفاهي اعتباري دوباره كسب مي كند. در اين مرحله فرد بار ديگر در گروه جذب مي شود، اما اين گروه ديگر به محل معيني وابسته نيست. انسان مدرن شهرنشين امروزي از نظر روابط اجتماعي حضوري همه جانبه و دائمي در جهان دارد. اين حضور با دو مرحله پيشيني متفاوت است به گونه اي كه افراد در آن به مسائل جهاني علاقه مند هستند و امكانات پيشرفته الكترونيكي اين حضور جهاني را تسهيل كرده و ارتباطات را در سطح يك دهكده به هم نزديك نموده است.

مسلم است كه نبود عينيت گرايي و دسترسي نابرابر به اطلاعات كه در دهكده جهاني مك لوهان واقعيت يافته، منجر به بروز شكافي بين كشورهاي جهاني شده است كه در سايه آن كدخداي اين دهكده هر روز از زير دستانش فاصله مي گيرد؛ زيرا رشد آنها را غير قابل تحمل مي داند و رسانه هاي تحت مالكيت او الگوهاي بي طرفي را رعايت نكرده و براي رسيدن به اهداف مورد نظر جهت گيري هاي لازم را انجام مي دهند.7 آيا مي توان تصور كرد كه رسانه هاي تحت مالكيت چنين كدخدايي، الگوي مورد نظر خود را در عرصه هاي مختلف فرهنگي به تمام اهالي دهكده تحميل نكنند؟ در خوشبينانه ترين قضاوت، حتي اگر جهاني شدن را در ميدان اقتصاد و سياست محدود و خلاصه كنيم، حتي اگر تحولات فرهنگي را متاثر از رويكردهاي اقتصادي ندانيم، باز هم نمي توانيم بر اين واقعيت چشم بپوشيم كه جهاني شدن، ناگزير بسياري از اركان فرهنگ هاي ملي و بومي را متزلزل ساخته است. مترادف چنين فرايندي بدان مفهوم خواهد بود كه با وسواس و وسوسه مدعي شويم كه جهاني شدن تنوع و نسبيت فرهنگي را به مخاطره افكنده است.

آيا تكنولوژي اطلاعات بساط تنوع فرهنگي را بر مي چيند؟

تاكيد بر نابرابري در دسترسي به تكنولوژي اطلاعات، بعنوان يك عامل مهم ايجاد اختلال در روند پويايي فرهنگ ها، نظريه اي چندان واپسگرايانه و بدبينانه نيست. در اينجا بحث پيرامون تحديد رسانه ها و وسايل ارتباط جمعي دور نمي زند. نكته اصلي اين است كه تا سال 1995 بيش از پانصد ماهواره پيوسته امواج خود را بر سطح كره زمين پخش مي كردند. بيش از 35000 شركت فرامليتي كره زمين را با يك شبكه فشرده تجاري و حمل و نقل پوشش مي دادند. اينك همه متروپل هاي مالي دنيا بوسيله شبكه هاي كامپيوتري با يكديگر در ارتباطند و در عرض يك ثانيه ميلياردها دلار سرمايه را جابه جا مي كنند.

در سال 1969 سميناري با عنوان «نقش وسايل ارتباط جمعي در گسترش تفاهم بين المللي» در شهر ليوبلياناي يوگسلاوي (سابق) برگزار شد و جريان گردش نابرابر اطلاعات را مورد بررسي قرار داد. در آن سمينار هربرت شيلر نخستين مقاله انتقادي را عرضه كرد و گفت: شما چگونه مي خواهيد به تفاهم بين المللي كمك كنند در حالي كه سلطه بين المللي وجود دارد؟ كشورهاي جهان سوم محرومند. بنابراين جريان آزاد اطلاعات وجود ندارد.

در حال حاضر پر تيراژترين روزنامه ها و بزرگترين نويسندگان تلويزيوني در غرب هستند و ماهواره ها در اختيار كشورهاي سرمايه داري است و امكانات مخابراتي و ديجيتالي و بويژه اينترنت در اختيار ايالات متحده آمريكاست. درآمدهايي كه آمريكا از راه اينترنت و استفاده تحقيقاتي از طريق فروش امكانات شبكه اي در دنيا به دست مي آورد به صدها ميليارد و حتي تريليون دلار مي رسد.8 در چنين شرايطي فرهنگ هاي ملي فاقد امكانات رسانه اي و شبكه اي، به تدريج مخاطبان جهاني خود را از دست مي دهند؛ در انزوا قرار مي گيرند و ناگزير از اتخاذ موضعي تدافعي مي شوند. تعصبي در كار نيست، اما به اعتقاد ما كه با فرهنگ و شعر و ادبيات شاخص جهاني آشنا هستيم، اين نكته بسيار بديهي است كه حداقل آثار يكي دو تن از نويسندگان و شعراي ايراني در قياس با آثار برندگان جايزه نوبل در سال هاي اخير به مراتب برتر بوده است. اما شرايط سياسي، اقتصادي و نبود امكانات رسانه اي متناسب سبب شده است كه اين آثار حتي از منظر قاضيان و داوران بي طرف مراكز فرهنگي جهان، مخفي بماند. نبايد گمان كرد كه مشكل فقط در لكاليزه شدن زبان فارسي نهفته است.

به عقيده پستمن: «ما واقعيت را آن گونه كه هست نمي بينيم، بلكه آن گونه مي بينيم كه زبان هاي ما هستند. و زبان هاي ما رسانه هاي ما هستند. رسانه هاي ما استعاره هاي ما و استعاره هاي ما محتواي فرهنگ ما را مي آفريند.»9 مانوئل كاستلز از ايده پستمن سود مي جويد و ضمن گشودن پاي تكنولوژي اطلاعات و ارتباطات به حوزه تنوع پذيري فرهنگ ها خاطر نشان مي كند: «از آنجا كه انتقال و جريان يافتن فرهنگ ها از طريق ارتباطات انجام مي شود، خود فرهنگ ها، يعني نظام هاي عقايد و رفتار ما كه ساخته تاريخند با سيستم تكنولوژيك جديد دستخوش دگرگوني هاي بنيادين مي شوند و اين امر با گذشت زمان تشديد مي شود … پيدايش سيستم نوين ارتباطات الكترونيكي كه ويژگي آن قلمرو جهاني، يكپارچه سازي همه رسانه هاي ارتباطي و تعامل بالقوه است، در حال تغيير فرهنگ ماست و آن را براي ابد دگرگون مي سازد. بدون تحليل دگرگوني فرهنگ ها در نظام نوين ارتباطات الكترونيكي، تحليل كلي جامعه اطلاعاتي داراي نقطه ضعف هاي بنيادين خواهد بود. در واقع يكي از اجزاي اصلي سيستم نوين ارتباطي، يعني رسانه هاي ارتباط جمعي كه پيرامون تلويزيون تشكيل شده، به تفصيل مورد مطالعه قرار گرفته است.»10

از محتواي كلام كاستلز مي توان چنين استنباط كرد كه تلويزيون بعنوان يك رسانه فراگير، قادر است برتر از هر رسانه ديگري تنوع فرهنگ ها را هدف بگيرد. اين كه چرا تلويزيون به چنين وسيله ارتباطي گسترده اي بدل گرديده هنوز هم موضوع بحث هاي داغ دانشمندان و منتقدان رسانه هاست. دابليو راسل نيومن مي گويد: «مهمترين يافته اي كه در پژوهش درباره تاثيرات آموزشي و تبليغي تلويزيون به دست آمده است ـ و اگر مي خواهيم ماهيت يادگيري نامحسوس در زمينه سياست و فرهنگ را درك كنيم بايد رك و راست با آن روبرو شويم ـ اين است كه مردم به آسان ترين راه گرايش دارند.»11 پستمن عقيده دارد كه تلويزيون نمايانگر گسستي تاريخي از ذهن چاپي است. چاپ به شرح سيستماتيك گرايش دارد، ولي تلويزيون براي گفت و گوهاي سطحي مناسب تر است … در تلويزيون، سرگرمي، ايدئولوژي برتر همه گفتمان هاي آن است. صرف نظر از اين كه چه چيز و از چه ديدگاهي به تصوير كشيده مي شود، اين پيش فرض فراگير وجود دارد كه اين تصوير براي سرگرمي و لذت ما به نمايش در مي آيد.

به عقيده يك صاحب نظر سياسي در ايران، شبكه هاي متعدد تلويزيون هاي فرامرزي كه بعنوان يك چهره قدرت عمل مي كند مستقيما تنوع فرهنگي را نشانه گرفته است: «تمدن غرب با ابزار تكنولوژي اطلاعات براي جوانان ما شخصيت قهرمان مي سازد بطوري كه قهرمان جوانان ما، قهرمانان فرهنگ آمريكايي هستند. جوان ما آمريكايي كف مي زند. موهايش را بلند مي كند. تي شرت هنرپيشه آمريكايي به تن مي كند. عكس هنرپيشه هاي آنها را بر روي كتاب خود مي چسباند .. اينها نوعي اعمال قدرت است كه از درون، انسان ها را عوض مي كند به گونه اي كه افراد خودشان به صورت عامل قدرت در مي آيند. بنابراين كمترين مقاومتي را ايجاد نمي كنند. آمريكا تا پايان سال 2002، نزديك به 28 كانال تلويزيوني را جهاني خواهد كرد كه با يك دستگاه كوچك و كم حجم به خانه ها خواهد آمد و احتياجي هم به ديش و رسيور نخواهد بود. آن گاه جوان ما مخير خواهد بود كه آيا از اين 28 كانال كه هر يك از صبح تا شب برنامه هاي متنوع و خاص او را پخش مي كنند، برنامه مورد علاقه اش را انتخاب كند.»12

يكي از علت هاي بحران هويت و كم آوردن فرهنگ ملي در برابر فرهنگ غربي ـ بويژه نزد جوانان ـ از همين منظر ترسيم و تبيين مي شود.

تنوع فرهنگي در يك اعلاميه جهاني

بيست و هشتمين كنفرانس عمومي يونسكو در نوامبر 1995 برگزار شد و طي آن اعلاميه اي اثر بخش صادر گرديد كه مهمترين اصولش به پديده تنوع فرهنگي با تاكيد بر ديگرپذيري اشاره داشت. در اين اعلاميه آمده است:

ـ دگرپذيري، پذيرش و درك ارزش و احترام به تنوع غني فرهنگ هاي جهان، اشكال تجلي و طرق انسان بودن است.

ـ دگرپذيري با آگاهي، سعه صدر، ارتباطات و آزادي انديشه، وجدان و عقيده پرورده مي شود.

ـ دگرپذيري، مسئوليت در قبال رعايت حقوق بشر و چند گرايي ـ از جمله چند گرايي فرهنگي ـ است و با طرد جزم انديشي و مطلق گرايي سرو كار دارد.

ـ فرد آزاد است تا به اعتقادات خود وفادار باشد و بپذيرد كه ديگران نيز به عقايد خود پايبند باشند.

ـ براي هماهنگي بين المللي ضرورت دارد كه افراد، اجتماعات و ملت ها، ماهيت چند فرهنگي خانواده بشري را بپذيرند و به آن احترام بگذارند.13

از يك زاويه مي توان گفت ـ و پذيرفت – كه تنوع فرهنگي، متكي و مستند به نسبيت گرايي فرهنگي است. نسبيت فرهنگي (cultural relativism) به ما مي آموزد كه هر متني در جريان ظهور و سقوط فرهنگ ها و تمدن هاي مختلف قرائت هاي متنوعي دارد. چنين تصويري از بازنمودها به تناسب عوامل متعدد اقتصادي، اجتماعي، سياسي و فرهنگي، خود را به معرض برداشت و قضاوت مي نهد. مي توان به اين فرض مجاب شد كه درك انسان ها از متون در صورتي مي تواند منطقي و عقلاني باشد كه به تبعيت از فضاهاي معاصر فكري صورت گيرد؛ گو اينكه گروهي از انديشمندان متمايل به ديدگاه اشراقي، دستگاه عقلاني را فاقد توان ارزيابي عقايد مختلف دانسته اند و نسبيت گرايي ايدئولوژيك را براي حل معضل تنوع پذيري مطرح كرده اند: «بر فرض كه دستگاه عقلاني براي ارزيابي اعتقادات مختلف وجود داشته باشد، با اين همه معلوم نيست كه اصول اين دستگاه عقلاني مورد قبول همه فرهنگ ها باشد. مثلا بر اساس ديدگاه فرهنگي ـ سنتي اديان، هيچ نوع رستگاري در بيرون از چارچوب دين وجود ندارد. اما با پذيرش نسبي گرايي ايدئولوژيك برخي از اديان امروز قابل به نجات و رستگاري در ديگر اديان نيز هستند. نتيجه اين نسبي گرايي اعتقادي و در نتيجه نسبي گرايي فرهنگي، عدم برخوردهاي خشونت زا در ميان پيروان اديان … است».14 بر مبناي آموزه هاي نسبيت گرايي ايدئولوژيك، مي توان پذيرفت كه در عالم واقع تنوع و تكثري بالفعل و همه جانبه وجود دارد. از آنجا كه اين تنوع و تكثر ـ حتي با فرايند جهاني شدن ـ به قالب هيچ نحله و مكتب فكري واحدي در نمي آيد، پس مجاز شمردن تفاسير مختلف و به رسميت شناختن احترام گذاشتن و رعايت تنوع فرهنگي، مهمترين شرط زندگي مسالمت آميز در جهاني لطيف و زيباست.

فرهنگ برتر جهاني يا سنت پيشرو؟

السداير مك اينتاير بي اصرار بر اينكه هيچ نوع عقلانيت عام و فراگيري وجود ندارد، اشتراكات نظري و متني ميان فرهنگ ها و تمدن ها را نفي مي كند. به عقيده وي رهيافت عقلاني در قلمروهاي مختلف مانند اخلاق يا سياست تنها در درون يك سنت امكان پذير است زيرا دلايلي

كه براي باورها يا اعمال ارائه مي شود صرفا بر مبناي پايبندي و تعهداتي كه بخشي از يك سنت خاص به شمار مي آيد قابل توجيه عقلاني است. تاكيد مك اينتاير بر آن نيست كه هيچ نوع عقلانيت عام و فراگيري وجود ندارد كه مشترك ميان همه سنت ها (تمدن ها، فرهنگ ها، اديان) باشد، بلكه نظر وي آن است كه چنين مفهومي از عقلانيت چنان ضعيف است كه نمي تواند دلايل عقلاني مناسبي براي قبول عام باورهايي كه در يك سنت پذيرفته شده، ارائه دهد. به اين ترتيب به اعتقاد مك اينتاير تنها راه حل اختلاف ديدگاه ها آن است كه معتقدان به يك سنت، به سنت ديگري كه آن را پيشروتر از سنت خود مي يابند بگروند. سنت پيشروتر به تعبير وي، سنتي است كه اموري را كه سنت نخستين تبيين مي كند به شيوه اي در خورتر تبيين كند و از عهده تبيين اموري كه سنت نخستين نتوانسته است تبيين كند نيز بر آيد، به آن شرط كه اين تبيين با معيارهاي سنت نخستين نيز بعنوان تبيين هايي كارساز تلقي شود.15

آيا اين «سنت پيشرو» در نخستين گام خود دريچه اي تنوع پذيري و تكثر را نمي بندد؟ چنين نگرشي از منظر اعتقاد به وحدت بسيط تمدن ها، تكامل تاريخي را با يك تفسير به معني ظهور تسلط تمدني نو مي پندارند و ضمن نفي تنوع فرهنگ ها، از يك گفتمان مسلط تمدني دفاع مي كند و سرانجام تمدن هاي سنتي را به حكم پايان تاريخ در تمدن غرب مستحيل مي كند؛ كلافي كه فوكوياما نيز يكي از سر نخ هاي آن را گرفته و به نظريه پايان تاريخ متصل كرده است. وي در طرح و شرح نسبت هاي «ارزش هاي فرهنگي و جهاني شدن» بر آن است: «الگوي آمريكا كه مردم ديگر فرهنگ ها خود را با آن هماهنگ مي كنند مربوط به دو يا سه نسل پيش است. زماني كه سخن از جهاني شدن و نوگرايي فرهنگي به ميان مي آيد، آمريكاي دهه 50 و 60 را تداعي مي كنند. آنها انسان را به كره ماه رساندند و به شورش هاي لس آنجلس نمي انديشند. فرهنگي كه در دهه 50 و 60 اشاعه يافت، ايده آل بود و به خوبي به جهان عرضه شد. در حالي كه فرهنگي كه در حال حاضر به ما ارائه مي شود بدبينانه است و فرهنگ هاي ديگر كمتر جذب چنين فرهنگي مي شوند.»16

ما با فوكوياما كه فرهنگ ضد انساني مك كارتيستي را ايده آل مي داند هرگز همراه نخواهيم شد. از نظر وي فرهنگ ايده آل فرهنگي است كه بتواند فرهنگ هاي ديگر را حل كند و ببلعد و اگر فرهنگي قادر به جذب فرهنگ هاي ديگر نباشد، بدبينانه است. چنين تصويري از پارادايم فرهنگي ـ كه تنوع فرهنگ ها را ناديده مي گيرد ـ بويژه در آلبوم جهاني شدن، پتراس را به طرح موضوع امپرياليسم فرهنگي وا مي دارد: «امپرياليسم فرهنگي به مفهوم دخالت منظم و تسلط فرهنگي طبقه حاكم غرب بر توده ها به منظور نظم دهي مجدد ارزش ها، رفتارها، نهادها و هويت مردم استثمار شده در راستاي همسويي با منافع طبقات استثمارگر است.»17

ديدگاه چامسكي درباره امپرياليسم فرهنگي ـ كه اهداف خود را از راه جهاني شدن متكي بر قدرت سلطه اقتصادي آمريكا پي مي گيرد ـ مبتني بر نگرشي دوگانه به پديده اقتصاد و فرهنگ است: «تصور مي كنم، ابتدا به ساكن بايد ميان اشكال مختلف فرهنگ جهاني شدن، تمايز قايل شويم؛ تمايزي كه براي آمريكا چندان معنا و مفهومي ندارد. معناي روند جهاني شدن اقتصاد كاملا متفاوت است. در سطح فرهنگي نيز تمام جوامع بين المللي، مشي دوگانه اي دارند. جهاني شدن يك واژه كليدي است. تاثيرات جهاني شدن در برخي مناطق جهان واقعا سوال برانگيز است. واقعا چرا برخي از روستاييان منطقه آند كارشان تنها پرورش كوكايين است؟ بخش اعظم اين پاسخ همان صدور فرمان اقتصاد بين المللي است كه نهايتا جهاني شدن را به ارمغان مي آورد. بسياري از جنگ ها مانند جنگ مواد مخدر، عدم موفقيت كشاورزي در كشورهاي جهان سوم و روي آوردن به بانك جهاني، همه دستاورهاي جهاني شدن اقتصاد است.»18

پيداست كه چامسكي نسبت به خروج سالم فرهنگ هاي ملي ازدهليز جهاني شدن بسيار بدبين است. در واقع وقتي در لابلاي مباحث جهاني شدن، از فرهنگ جهاني نيز سخن به ميان مي آيد، همه ملت هاي توسعه نيافته حق دارند نقبي ميان اقتصاد و فرهنگ بزنند و سلطه اقتصادي كارتل ها و تراست ها را به مفهوم نابودي فرهنگ هاي بومي تصور كنند. منظور از فرهنگ جهاني چيست؟ آيا مي توان فرهنگ را نيز مانند يورو ميان مناطق متعدد و ملت هاي مختلف يكسان كرد؟ زبان مشترك، اخلاق، ارزش ها، رفتارها، عادات و ذهن و زبان مشترك و البته يكسان به چه معناست؟ بي تخفيف، آنچه مي تواند به تنهايي سرفصل اشتراك قرار گيرد حتما بايد داراي ماهيت برتري باشد. در عرصه جهاني شدن هژموني با غرب (آمريكا) است. پس بايد همه عناصر فرهنگي را در قالب هاي آمريكايي، فيلم سينمايي آمريكايي، ارتباطات آمريكايي و ديدگاه هاي آمريكايي.»19

آنتوني گيدنز در وراي فرايند جهاني شدن نوعي «افزايش سريع در اجماع و پايه گذاري فرهنگ جهاني» را مشاهده مي كند؛ نگاهي كه متضمن چشم پوشيدن بر تنوع فرهنگي و تحقير ملت هاي توسعه نيافته است. به عقيده گيدنز: «جهاني شدن شامل تراكم دنيا به عنوان يك كل و از طرف ديگر افزايش سريع در اجماع و پايه گذاري فرهنگ جهاني است. اين امر با نوعي توازن و يكپارچگي انتظارات همراه است و با تشكل همزمان در سازمان ها و تجربه هاي زندگي، دنيا به عنوان كل متجلي مي شود. جهاني شدن با مشاركت تمامي مذاهب و تمدن ها به وقوع پيوسته است؛ اگر چه عده اي در محافل سياسي غرب معتقدند كه جهان شدن شكلي از اشكال غربي شدن است و نماد تحقير آميزي براي كشورهاي پيرامون به حساب مي آيد.»20

فوكوياما با استناد به مصداق جدايي «كبك» از كانادا، جهاني شدن اقتصاد را مانع استقلال و تنوع فرهنگي نمي داند و عقيده دارد: «آنچه كه در مورد جهاني شدن به نظر مي رسد اين است كه مردم فكر مي كنند جهاني شدن در صدد يكپارچه نمودن آنچه وجود دارد، است. در واقع اين برخلاف طرز تلقي آنان است. چرا كه وابستگي هاي متقابل اقتصاد و روش تجارب آزاد، اين فرصت را به مردم مي دهد كه بر تفاوت هاي فرهنگي خويش استوار باشند. كبك مثال خوبي بر اين پديده مي باشد. جدايي كبك از كانادا موضوعي بود كه هيچ فردي باور نمي كرد. امروز اقتصاد كبك به اقتصاد آمريكا بيشتر وابسته است تا به كانادا. اگر آنها جدا شدند بدين معني نبود كه به صورت اقتصادي بهايي بپردازند. به عبارت ديگر تجارت آزاد بستر رونق اقتصادي را براي آنها آماده كرده. جهاني شدن سبب شكوفايي آنها شد، آنگاه كه فرهنگ شان از يكه تازي آنها حمايت كرد.»21

وقتي فوكوياما از پايان تاريخ در قالب پيروزي ليبرال دموكراسي سخن مي گويد، در واقع تاكيد بر اين دارد كه فرهنگ غرب در قالب ايدئولوژي ليبراليسم بلامنازع گشته و بر اين گمان است كه مردم كشورهاي غير غربي بيشتر بدين علت كه مجموعه اعتقادات و باورهاي آنها كه بر يك رشته پيشداوري استوار بوده به بن بست رسيده است، در پي جايگزين به ارزش هاي غربي روي مي آورند … جهاني شدن نظريه نسبيت فرهنگي را كه بر همتراز بودن فرهنگ هاي متفاوت استوار است كاملا منتفي مي سازد. البته بايد به اين نكته توجه داشت كه هر چند بسياري از متفكران عصر روشنگري و بسياري از جامعه شناسان غربي نسبيت فرهنگي را اساس تكامل تمدن بشري دانسته اند: ليكن تنها در بعد توصيفي بوده كه اين نسبيت را مطرح كرده اند و آن را در بعد تحليلي امكان پذير نمي دانند. غرب مي پذيرد كه تنوع سنن و اعتقادات اخلاقي و آيين هاي بومي وجود دارد، اما استدلال مي كند كه ارزيابي هاي اخلاقي و قضاوت هاي ارزشي مي بايست نه در متن فرهنگي ـ اجتماعي جوامعي كه وقايع در آن حادث شده، بلكه در بستر فرهنگي جوامع غربي انجام پذيرد.22 با توجه به عدم پذيرش نسبيت فرهنگي در بعد تحليلي آن است كه غرب نظاميان صرب را كه در جنگ به كشتار مسلمانان و كروات ها دست زدند و در دادگاه هاي بين المللي جنايات جنگي به محاكمه مي كشد، ليكن نظاميان آمريكايي را كه در مي لاي ويتنام به كشتار غير نظاميان پرداختند به دادگاه هاي جنگي بين المللي معرفي نكرده است.23

رنگين كمان زيبايي

حافظه تاريخي به ما تذكر مي دهد كه فرهنگ هاي پويا و بالنده تحت هيچ شرايطي مضمحل نشده و در فرهنگ هاي همتراز استحاله نگرديده اند. فرهنگ ايراني در طول حيات خود اگر چه با يورش هاي نظامي و ضد فرهنگي همه جانبه از سوي بيگانگان مواجه بوده، اما هرگز مغلوب و مرعوب مهاجمان نشده است. افزون بر آن، اين فرهنگ تنوع خود را در متن رعايت حقوق خرده فرهنگ هاي بومي حفظ كرده و همين تنوع بر شادابي آن افزوده است.

تجربه تاريخ به ياد مي آورد كه انقلاب اكتبر 1917 گرچه تا آستانه فروپاشي اتحاد جماهير شوروي مجموعه اي از فرهنگ هاي ملي را تحت يك واحد معين (دولت ايدئولوژيك) و فراگير

فرو برد و بيش از هفت دهه يكپارچگي سياسي خود را بر ملت هاي مختلف تحميل كرد، اما در نهايت پس از فروپاشي كشور شوراها، مشخص شد كه تاجيك ها، ازبك ها، تركمن ها، ارمني ها و آذري ها در سراسر اين دوران فرهنگ ملي خود را پاس داشته و مجذوب ديكته ديكتاتوري مسكو نشده اند. رمز استقلال خواهي هر يك از اين كشورها را در پاسداري از فرهنگ ملي آنان بايد جستجو كرد.

بدين اعتبار سخن آخر ما اين است: عوارض و تركش هاي جهاني شدن ممكن است تنوع فرهنگ ها را به سود هژموني فرهنگ آمريكايي مورد تعرض قرار دهد، اما وظيفه و رسالت آموزگاران و فرهنگ سازان ايجاب مي كند كه به دفاع از فرهنگ ملي خود برخيزند. زمين ما فقط با رنگين كماني از فرهنگ هاي متنوع و بالنده زيبا و دوست داشتني خواهد ماند.

پي نوشت ها

1.منظور از موج سوم همان «تمدن دانايي» يا عصر «پساصنعتي» تافلر است. بنگريد به:

ـ تافلر، الوين و هايدي، (1376) به سوي تمدن جديد، برگردان: محمد رضا جعفري (تهران: سيمرغ).

ـ تافلر، الوين، (1373) موج سوم، برگردان: شهيندخت خوارزمي (تهران: سيمرغ + فاخته).

2.اشاره اي است به نظريه «پايان تاريخ» فرانسيس فوكوياما. بنگريد به:

- Fukuyama Francis, (1992) “The End of History and the last man”, New York, Avon Books.

3.پس از فاجعه تروريستي 11 سپتامبر، نو محافظه كران غربي كوشيدند افكار عمومي جهان را با دولت آمريكا همسو كنند. ساموئل هانتينگتون در مصاحبه با ناتان گاردلس سردبير نشريه گلوبال ويوپوينت (22 اكتبر 2001) مي گويد: «قبل از 11 سپتامبر اروپا و آمريكا در مورد مسائل بسياري از غذاهاي ژنتيك گرفته تا دفاع موشكي و ارتش اروپايي اختلاف نظر داشتند. وقايع 11 سپتامبر مدت كوتاهي اين قضايا را تغيير داد. پس از اين حملات تروريستي تيتر لوموند اين بود: «ما همگي آمريكايي هستيم». برلني ها به تقليد از كندي اعلام كردند: «ما همگي نيويوركي هستيم.» بنگريد به:

قراگوزلو، محمد، (1380 ) «جنگ دولت ها، يا برخورد تمدن ها»، ماهنامه اطلاعات سياسي ـ اقتصادي (ش: 170 ـ 169).

4.نام كتاب هايي است از خوزه دو كاسترو، ژان پل سارتر و فرانتس كافكا.

5.جلال الدين محمد گويد:

چونكه بي رنگي اسير رنگ شد موسي با موسي در جنگ شد

6.قراگوزلو، محمد، (1380) «گفت و گوي تمدن ها و اقتدار ملي»، حيات نو (27 /1/1380).

7.احراري، ابراهيم (1380) «آينده جهان، پيش بيني ها و پيش فرض ها»، همشهري (11/4/1380).

8. معتمد نژاد، كاظم، (1380) «جهاني شدن و وسائل ارتباط جمعي». همشهري (31/2/1380).

9. Postman, Neil, (1985) “Amusing Ourselves to Daeth”, Public Discourse in the Age of show Business, New York, Penguin Books, p.172.

10. كاستلز، مانوئل، (1380) عصر اطلاعات (ظهور جامعه شبكه اي)، برگردان ا. عليقليان، ا. خاكباز (تهران: طرح نو).

- Williams, Raymond, (1974) Television, Technology and cultural form, New York, Schocken Books, p. 103.

11. كاستلز، مانوئل، پيشين، ص: 385.

12. تاجيك، محمدرضا، (1380) «گفت و گوي تمدن ها؛ تئوري يا استراتژي»، ايران (4 و 6/2 /1380).

13. اعلاميه اصول دگرپذيري، مصوب بيست و هشتمين كنفرانس عمومي يونسكو در پاريس، 16 نوامبر 1995.

14. پابكين، ريچارد، (1377) مدخل نسبي گرايي (دين، اينجا، اكنون) برگردان: مجيد محمدي (تهران: قطره)، صص: 16 ـ 15.

15. پايا، علي، (1377) نگاهي از منظر فلسفي به گفت و گوي تمدن ها؛ چيستي گفت و گوي تمدن ها، چاپ اول، (تهران: سازمان مدارك فرهنگي انقلاب اسلامي) ص: 531.

Macintyre Alsdair, Whose justice? Which Rationality?, Notre Dame University, Notre Dame Press, 1988, pp.6-364-393.

16. فوكوياما، فرانسيس، (1380) «ارزش هاي فرهنگي و جهاني شدن»، برگردان: رضا استاد رحيمي، همشهري (18/7/1380).

17. Petras, J. (1993) “Cultural Imperialism in the 20th century”, Journal of Contemporary Asia, Vol. 23, N.2, p 140.

18. جهانبگلو، رامين، (1380) تفاوت و تساهل، (گفت و گو با نوام چامسكي)، (تهران: مركز).

19. اسپوزيتو، جان، (1380) «قرن بيستم قرن جنگ بود، قرن حاضر قرن گفت و گوست»، آفتاب يزد (19/1/1380).

20. Giddens, Anthony, (1990) The Consequences of modernity, London, Polity Press, p. 74.

21. فرانسيس فوكوياما، پيشين.

22. Barnsley, J. (1972) The Social Reality and Ethics, London, Routledge and Kegan paul, p. 376.

23. دهشيار، حسين، (1380) «جهاني شدن، تكامل فرايند برون بري ارزش ها و نهادهاي غربي»، ماهنامه اطلاعات سياسي ـ اقتصادي (ش: 158 ـ 157).

http://www.bashgah.net/pages-293.html

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید