آقای ح سلطانی در کامنتی مفصل چنین نوشتهاند: «چندی است که جریانهای بیگانه گرا بر آنند تا با پی گیری سیاستی مزورانه دروغ دیگری را ساز نموده و بر تغییر نامهای جغرافیایی به ویژه در آذربایجان پای فشرده اذهان ساده لوح را بفریبند و به یار گیری بپردازند...» من (نویدی) نکاتی را مقدمهوار
بر کامنت ایشان میافزایم:
برخی از هممیهنان ترک یا آذری ما اصرار دارند که بباورانند زبانهای التصاقی سرزمینی که امروزه ایران نامیده میشود (یعنی زبانهای ماننائی، اورارتوی، ایلامی یا خوزی و....) ترکی بودهاند چرا که زبان ترکی نیز یک زبان التصاقیست. این ادعا شبیه به این است که ما همهی زبانهای پیوندی، از فارسی گرفته تا عربی و آلمانی و.... را یک زبان یا همخانواده بدانیم. بنا بر این، صرف التصاقی بودن آن زبانهای فراموش شده نمیتواند دلیل بر ترکی بودن یا همخانواده بودن آنها با زبان ترکی باشد. گذشته از این که از جمله زبان ایلامیها بنا بر گزارشهائی تا قرن سوم هجری (دست کم) در خوزستان یا الاهواز رایج بودهاست و اما بر این نیز تأکید شدهاست که هیچ خویشاوندیای با هیچ یک از دیگر زبانهای رایج در آن دوران این سرزمین نداشتهاست. ناصرخسرو در سفرنامهاش از ملاقاتی که با قطران تبریزی داشتهاست یاد میکند و از این که قطران سرودههای پارسیاش را برای تصحیح بر او عرضه کردهاست. ناصرخسرو در این سفرنامه از زبانهای مردمان گسترهای که او درنوشته، نوشتهاست. اما، از زبان مردم آذربایجان یادی نکردهاست. گذشته از این که همام تبریزی (قرن ششم هجری) شعرهائی نیز به زبانی دارد که ظاهرا زبان مردم آنگاه آذربایجان بودهاست و تاتی نام دارد، از جمله:
وهار و ول وََ دیم یار خوش بی - اَوی یاران مه ول بی مه وهاران
(بهار و گل با رخ یار خوش است - بدون یاران نه گل هست و نه بهاران)
هر کس اندکی آشنائی با کردی و لری داشتهباشد، خویشاوندی زبان این بیت را با این دو زبان بازخواهد شناخت. و اما، هیچ گزارشی از این وجود ندارد که مردم خوزستان پس از سدۀ سوم به دست عربها کشتار عام شدهاند یا مردم آذربایجان را ترکان نسلکشی کرده باشند؛ و یعنی چیرگی و آنگاه جایگزین شدن زبان عربی و ترکی در خوزستان و آذربایجان نه با مهاجرت گروهی و نه با نسلکشی صورت نگرفتهاند؛ بلکه، یک جایگزینی طبیعی بودهاند به خاطر چیرگی سیاسی یا برتری فرهنگی. چنین جایگزینیهائی هنگامی رخ میدهند که مادران آغاز کنند به این که لالائی به زبان نوآمده در گوش فرزندانشان بخوانند. یعنی نخست زبان نوآمده زبان بازار میشود و همگان ناگزیر از آموختنش و آنگاه به تدریج جایگزین زبان بومی. نسلهائی به هر دو زبان سخن میگویند و آنگاه که مادران آغاز کنند به سخن گفتن و لالائی خواندن به زبان نوآمدۀ چیره شده، نسل بعد دیگر زبان بومی را نخواهد آموخت و پس از چند نسل، آن زبان بومی دیگر به کل فراموش خواهد شد. به ویژه اگر آن زبان بومی دارای فرهیختار (ادبیات) نوشتاری گستردهای نباشد. این چگونگی را میشود از شعرهای مولانا نیز دریافت: با این که مشخص است که مولانا خراسانیالاصل است و هفت ساله بودهاست که پدرش از خراسان به قونیه کوچ کردهاست تا امامت جمعهی مردمان قونیه را بنا بر دعوت آنها بر عهده گیرد، برخی از پانترکیستها اصرار دارند که او را نیز ترک بدانند. آیا پدر مولانا خطبه به زبان ترکی میخوانده یا فارسی که برای تاتزبانها قابل فهم است یا تاتی؟ نمیدانم! با این همه از برخی شعرهای مولانا مشخص است که او علاوه بر فارسی و عربی، هم با ترکی و هم با زبان رومی (ایتالیائی) قدیم آشنائی داشته است و یعنی این که در قونیهی آن زمان مردمان را آمیزهای از ترکان، رومیها و نیز فارسها یا تاتزبانها تشکیل میدادهاند. این درهمآمیختگی را میتوان در چند تیرگی نژادی مردمان ترکیۀ کنونی نیز بازجای آورد. و اما با چیرگی ترکان سلحوقی و کاهش نفوذ سیاسی رومیها، به تدریج ترکی دز آن منطقه برتری یافته است و تاتی و رومی فراموش شدهاند. با این همه، زبان فارسی زبان دربارهای سلاطین عثمانی باقی ماندهاست و حتی این سلاطین پادشاهان صفوی را به خاطر کمبها دادن به فارسی سرزنش نیز کردهاند. غیر از این که شاعران عثمانی همچون نسیمی و فضولی، شعر ملمع (دو یا چندزبانی) فارسی-ترکی بسیار دارند؛ همانگونه که سعدی و حافظ نیز اشعار ملمع فارسی-عربی بسیار دارند.
با این همه، نه تنها در آذربایجان کنونی که در بخشی از استان کردستان کنونی نیز، در کنار نامهای کردی، روستاها و حتی رودها و کوههائی نامهای پیدای ترکی دارند: خود من از روستای سورچه هستم. نام اصلی این روستا آنچنان که مردمان بومی تلفظش میکنند سولچه (سولیچه) باید باشد که به گمان من ترکیست، همسایۀ نزدیک این روستا، که بر سهراهی همدان، سنندج و سنقر قرار دارد، روستائیست به نام داشبلاغ که قطعا ترکیست (چشمهسنگی) و کوهی که در چشمانداز سورچه قرار دارد و از زنجیرۀ زاگرس است «آلماقولاخ» نام دارد که باز قطعا ترکیست. همسایۀ دیگر سورچه نامی بسیار پرمعنی دارد: «همهکَسی» که به روشنی آگاهگر این واقعیت است که در روزگاران گذشته مردمانش آمیختهای بودهاند از همۀ زبانها؛ یعنی از همگان تشکیل میشدهاست و پس بافت انسانی روستا آمیزهای اتنیک بودهاست. امروزه اما، «همهکسی»ها ترکزبان هستند. گرچه مالکان روستا دو برادر جمور (یک ایل کرد) بودند. و جمور نامیست بسیار کهن که هم در اوستا و هم در تورات به همین صورت جمور و یا گیمار از آنها یاد شدهاست و شگفت این که یک تیره از جمورها «گومه» نام دارند که باید در اصل «گئومه» بودهباشد. یادآور گئومات. آیا «قم» عربیده (معرب) این «گئومه» نیست؟ میتواند باشد. چرا که گیمارها یا جمورها نقش تاریخی بسیار بزرگی در این منطقه بازی کردهاند: تکنیک تیراندازی در حال سواری اسکیتها که جمهورها یک تیره از آنها بودهاند، سپاه فالانژ سنگین اسلحۀ آشور را درست 23 سال پس از آن که آشور بانیپال خاک ایلام (خوز) را به توبره کشید، شکست دادند و ماد را آزاد کردند. باری تاریخ پرپیچ و خمی داریم و گاه سخت تاریک: آیا خود این «تاریخ» عربیده (معرب) تاریگ (تاریک) نیست؟ همانگونه که نام «سقز» میتواند در اصل «سَگز» بودهباشد؛ مردم سقز این نام را بسیار نزدیک به سگز تلفظ میکنند و بنا بر این «سقز» نیز عربیدۀ سگز میتواند باشد؛ و اگر چنین باشد، قطعا، این نام پیوند دارد با «سگزی» و بر همین مبناست که عمادالدین دولتشاهی مدعی شده است که رستم نه سیستانی که سگزی (سقزی) بودهاست. باری، بنا بر همۀ این دلایل و دلایل دیگری که اگر بخواهم برشمارمشان، این مقدمه یک کتاب خواهد شد، گمان من این است که درهمتنیدگی اتنیک در ایران امروز ریشهای هزاران ساله دارد. ایران چارراه حوادث بودهاست و هرکس میخواستهاست از شرق به غرب و به وارو و یا از شمال به جنوب و به وارو بگذرد، در جهان آن زمان، ناگزیر بودهاست یا از ایران کنونی بگذرد، و یا از دریاها. این گذرگاه بودگی کهن، درهمتنیدگی اتنیکی، زبانی و فرهنگی پیچیدهای را دامن زدهاست که هم بارهها و پیآمدهای نیکو داشتهاست و هم بارهها و پیآمدهای بسیار دژ و تباه. گمان من این است که زیبائیهای این درهمتنیدگی را میتوان در نقشهای شگفتیزای قالی ایرانی و معماری و هنر آشپزی ایرانی و نیز شعر فارسی بازجست که واقعا مشخص نیست کدام مردمان در آفریدن آن دست بالا را داشتهاند و ظاهرا، هیچ یک برجستگان این مجموعۀ شگفتیزا که به قول گوته هفت ستارۀ اصلی ادبیات جهانی را در خود دارد، نه به زبان رایج در شهرها و روستاهایشان، بلکه به زبانی میسرودهاند که میانگین همۀ آن زبانها بودهاست؛ و باری میخواهم بگویم نیکوئیها و زیبائیهای این درهمتنیدگی را، در گسترههائی میتوان بازشناخت که مردم و زحمتکشان تولیدگر در آنها نقشآفرین بودهاند و تباهیها را اما، میتوان در فضاحتی بازشناخت که از دوران صفویه به بعد و جز در دوران کوتاه زند و بعد از آن در دوران دویست سالۀ قاجار بر این سرزمین سنگینی کردهاست؛ یعنی در گسترهای که حاکمان در آن نقشآفرین بودهاند. شاید از همین است که حافظ چنین دل پری از حاکمان دارد:
«صحبت حکام ظلمت شب یلداست - نور ز خورشید جوی، بو که برآید.»
میبینید که همه جا از گمان خود سخن میگویم و نمیگویم هر چه به این قلم نوشته میشود وحی مُنزل است و بنابراین این سخنم را نیز یک گمان برآورد کنید:
شاید اگر بدون تعصب داوری کنیم، ناگزیر شویم بپذیریم که کوشش آمرانه، و با معیارهای سیاسی امروزین، دستراستی رضاشاه که تالشی بود و به ترکی چیرهتر از فارسی سخن میگفت، تلاشی بودهاست برای زدودن بیماریها و پیآمدهای دژ این درهمتنیدگی: او کوشید زبان فارسی را که پیشتر نیز زبان ارتباط مردمان گوناگون این سرزمین میبودهاست، به زبان یگانۀ همگان بدل کند؛ رضاشاه ولی در این کوشش تنها نبود: کسروی و خیابانی نیز کوشیدند به شیوههای دیگری از همین راه راست پیش روند: «آزادیستان» نام پیشنهادی آنها بود به جای نام تاریخی کهن آذربایجان (آتروپاتکان) که پیرترهای روستای من، هنوز آنجا را «آگربایجان» مینامیدند. آزادیستان پیشنهادی بودهاست برای ایجاد تمایز میان آذربایجان ایران و آذربایجانی که به گمان آنها پیشتر «اران» نامیده میشده و به دستور استالین بدل به آذربایجان شدهاست تا آذربایجان ایران را به آنجا بچسباند و از ایران جدا کند. اما، اگر چنین بودهاست هم آیا «اران» دگرگون شدهای از ایران نبودهاست؟ میتواند باشد. چه جانها کندند مردمان اران تا روسیۀ تزاری نتواند سرزمینشان را از گسترۀ فرمانفرمائی قجر برکند. و پس از فروپاشی شوروی نیز دلهای بسیاریشان با ایران بود هنوز.
کوششهای رضاشاه اما، پیآمد بسیار تباهی داشت: انقلاب اسلامی را اگر برآمد مستقیم کوشش رضاشاهی ندانیم هم، ناگزیریم بپذیریم یکی از زمینهسازهای اصلیاش آن کوششهای آمرانه بود.
«هرکسی کو دور گردد زَاصل خویش - بازجوید روزکار وصل خویش»
از گمانهایم سخن گفتم باری: اگر همۀ این گمانها واهی باشند، و یعنی اگر من هیچ ندانم هم، این را به یقین میدانم اما، که واقعیتهای تاریخی را نباید با تعصب قومی یا ملی آغشت. این تغییر زبانها و نامها نشانی از درهمتنیدگیای هستند بسیار پردامنه و کهن؛ ایران کشوریست پرشمارخلق یا کثیرالمله و با مرزهای اتنیکیای سخت در همتنیده که اگر تیغ جراحی پرفسور بارنارد (نخستین جراحی که به پیوند قلب دست زد) را نیز برای جداسازیشان به کار گیریم، ای بسا که به جای جدا کردن قلب از قلب، قلب را بکشیم و به جای غلبه بر قلب، قلب را به جای قلب بنشانیم (قلب نخست را به معنای تقلبی یا ناراست بگیرید و دومی را همان قلب یعنی دل). به همین خاطر هم این کامنت برگزیده و این مقدمۀ طولانی را با عکس یک درخت هزارساله به صفحۀ نخست میآورم. پرحرفی کردم؛ امیدوارم حوصلهتان را سر نبردهباشم. اگر سر نبردهام و هنوز حال خواندن دارید، نگاهی دقیق بیندازید به کامنت جناب ح سلطانی. چقدر زیباست که همۀ کاربران سایت به جای فرافکنی روانی و خالی کردن دقدلی بر سر دیگران، همچون ح سلطانی به بحث و تبادل نظر و انتقال آگاهی بپردازند و امکان دهند که دیگران از آنها بیاموزند و با نقد منطقی و به دور از تعصب، ناراستیها و ناسرهها را از راستیها و سرههای سخن ایشان و دیگران بازشناسند و بازشناسانند. این را نیز بگویم: ما کردها ضربالمثلی داریم که بسیار نزدیک است به یک ضربالمثل فارسی، یا شاید هم آلمانی، یادم نیست.: ما میگوئیم «زوی سهخته گا و گا زور ئهیژد» (زمین که سخت باشد گاو به گاو زور میگوید - و منظور گاوهای بسته شده به خیش گاوآهناند) و آنچه به فارسی یا شاید هم آلمانی شنیدهام: «در سربالائی اسبها یکدیگر را گاز میگیرند» و حتما منظور اسبهای بسته شده به گاری یا درشکه هستند. جمهوری اسلامی زندگی را بر همۀ ایرانیان (یعنی همۀ مردمانی که در ایران میزیند) سخت کردهاست. دیگر نه گمان که یقین من این است که با زور گفتن به یکدیگر نمیتوانیم این زمین سخت یا سربالائی تاریخی را به سلامت بگذرانیم.
«ک-نویدی»
* *
ح سلطانی
بررسي تاريخي ,آذربايجان متعلق به ايران است يا تجزيه طلبان
چندی است که جریانهای بیگانه گرا بر آنند تا با پی گیری سیاستی مزورانه دروغ دیگری را ساز نموده و بر تغییر نامهای جغرافیایی به ویژه در آذربایجان پای فشرده اذهان ساده لوح را بفریبند و به یار گیری بپردازند...بر آن شدم تا پاسخی مستند در باره ادعای آنها بنگارم...اما پس از بررسی و تحقیق بیشتر آگاهی یافتم که این کار به شیوه ای دانشی و مستند و بر پایه نوشتار ها و منابع اصیل و دست یکم تاریخی به دست دو تن از فرزندان دانشور آذربایجان در قالب یک پژوهش دانشگاهی در دانشگاه تربیت مدرس و دپارتمان جغرافیای سیاسی انجام گرفته است...پیشاپیش با سپاس از دوستان اقای دکتر عطا الله عبدی و سرکار خانم مریم لطفی فرزندان شایسته آذرابادگان جستار پژوهشی را در اختیار دوستان قرار می دهم تا پاسخی باشد بر یاوه گویانی که عادت دارند به جای سند و دانش و منطق و استدلال علمی دروغ و فریب را پیشه خود ساخته و بر طبل اختلافات کور قومی بکوبند..پاینده ایران زمین و ملت بزرگ ایران...علی عجمی آذرابادگانی ایراندوست
نام های جغرافیایی در منابع کهن تاریخی
عطاءالله عبدی، دانشجوی دکتری جغرافیای سیاسی، دانشگاه تربیت مدرس . مریم لطفی، کارشناس ارشد تاریخ ایران دوره اسلامی .
چکیده:
نام¬های جغرافیایی معرف فرهنگ و علایق جوامع انسانی و بازتابی از آنها در محیط¬های جغرافیایی هستند، در حقیقت جوامع انسانی در انتخاب نام برای پدیده¬های انسان¬ساخت و طبیعت ساخت از گنجینه¬های فرهنگی، تاریخی و باورهای خود وام می¬گیرند. به ندرت مشاهده می¬شود که نام مکانی در پشت سر خود فاقد فلسفه وجودی باشد. نام¬های جغرافیایی در معرفی فرهنگ، رویدادها و باورهای مردم ساکن در واحدهای مختلف مؤثر هستند که می¬توان از آن¬ها به عنوان یکی از کلیدهای کشف واقعیت¬های تاریخی مناطق مختلف سود جست. منطقه¬ی آذربایجان هم به عنوان یک منطقه جغرافیایی از این امر مستثنا نمی¬باشد. این منطقه از نظر مباحث تاریخی برای روشن کردن واقعیت¬های فرهنگی و جغرافیایی خود درگیر برخی نظریات متعارض است، نام¬های جغرافیایی برای رفع برخی ابهامات و کشف واقعیات تاریخی منطقه می¬تواند کارایی بسزایی داشته باشد.
تحقیق حاضر در پی پاسخ¬گویی به این پرسش است که نام¬های جغرافیایی منطقه آذربایجان در متون تاریخی دوره صفویه دارای چه ویژگی است و دچار چه تحولاتی گشته است؟ روش تحقیق در این پژوهش از نوع کتابخانه¬ای و اسنادی می¬باشد. نتایج حاصل از بررسی برخی متون دست اول و نسخ خطی آن است که نام¬های جغرافیایی منطقه آذربایجان (به ویژه نیمه شرقی آن) از نظر زبانی عمدتاً واژه¬هایی غیرترکی بوده است و روند تغییر برخی از آن¬ها به اسامی ترکی حاکی از تبعیت این روند از تحولات اجتماعی و سیاسی در دوره موردنظر می¬باشد.
واژگان کلیدی (نام¬های جغرافیایی، آذربایجان، دوره صفوی)
¬
مقدمه
نام¬های جغرافیایی به عنوان عناصری نسبتاً پایدار در معرفی سرگذشت و تاریخ سرزمین¬ها به حساب می¬ایند. از آن¬جا معمولاً در پس هر نام جغرافیایی، گنجینه¬ای از پیشنیه¬ی تاریخی و فرهنگی ساکنان آن محدوده¬ی جغرافیایی وجود دارد، می¬توان گفت این نام¬ها به عنوان آثار باستانی معنوی در رمزگشایی و بازساخت هویت اصیل هر مکانی مورد استفاده قرار می¬گیرند. در صورتی که این ابزار ارزشمند، عاری از انگیزه¬های شخصی و سیاسی باشد، می¬تواند به عنوان یکی از بهترین راه¬های کشف حقایق علمی در حیطه¬ی تاریخ، جغرافیا و فرهنگ، مورد استفاده قرار گیرد.
نام¬های جغرافیایی علی¬رغم پایداری نسبی تحت شرایطی دچار تغییر و تحول می¬گردند، برخی از تغییرات مربوط به آوانگاری اسامی می¬باشد، مانند کلمات آذربایجان و اردبیل که تغییریافته¬ای از آتروپاتگان و آرتاویل هستند. نوع دیگر از تغییر، تحت تأثیر شرایط اجتماعی، سیاسی هر منطقه صورت می¬گیرد. بدین ترتیب که گاه در پی تحولات جمعیتی یا سیاسی برخی تغییر نام¬ها به صورت طبیعی و تدریجی صورت می¬گیرد. با این دسته از تغییرات گاه آوایی و بیشتر مفهومی و زبانی می¬باشد، اما معمولاً عاری از اجباری خاص بوده و یا دست کم چنین به نظر می¬رسد مانند بسیاری از نام¬های جغرافیایی آذربایجان که در این مقاله بدان¬ها پرداخته خواهد شد. دسته سوم از تغییر نام¬ها، حالت دستوری داشته و از بالا به پایین و تحت تأثیر ایدئولوژی¬های سیاسی حاکم و معمولاً به دور از منطق علمی و بدون توجه به پیشینه تاریخی القاء شده و در پی اهداف خاص خود می¬باشند. مانند تغییرنام¬های دوره رضاشاه، از قبیل تغییر نام ارومیه به رضائیه، تیکان تپه به تکاب، دزدآب به زاهدان، استرآباد به گرگان و ... که به خاطر سیاست¬های همانندسازی صورت گرفته بود.
در مقاله حاضر سعی می¬شود مسأله تغییر نام¬های جغرافیایی از نوع دسته دوم در منطقه آذربایجان و به ویژه شرق این منطقه مورد ارزیابی قرار گیرد. این امر از آن حیث اهمیت دارد که تاریخ واقعی آذربایجان تحت تأثیر رویدادهای تاریخی و اغراض شخصی و سیاسی تا حدودی مبهم مانده و لازم است با رعایت اصول انصاف و منطق علمی و با تکیه بر منابع معتبر دست اول که عاری از گرایش¬های خاص هستند، مورد بررسی قرار گیرد. مطالبی که در زیر می¬آید بخشی از یک کار پژوهشی گسترده (منتشر نشده) در مورد جغرافیایی تاریخی منطقه آذربایجان می¬باشد.
روش تحقیق :
روش تحقیق از نوع کتابخانه و تحلیل می¬باشد که در آن با استفاده از برخی منابع دست اول دوره صفوی، نام¬های جغرافیایی استخراج و مورد بررسی قرار گرفته است. در زیر برخی از منابع اصلی مورد استفاده در این پژوهش معرفی می¬گردد.
صفوه الصفا : نام اصلی کتاب «اُسُس المواهب السنیه فی مناقب الصفویه» می¬باشد که در زمان صدّرالدین به سال 759 ه.ق توسط یکی از مریدان شیخ صدرالدّین مشهور به ابن بزاز، در قالب حکایت¬هایی متعدد پیرامون زوایای مختلف شخصیت شیخ صفی به نگارش درآمده است. نویسنده در حین بازگو کردن حکایت¬ها به اسامی جغرافیایی آذربایجان مانند روستاها، کوه و رود و غیره اشاره دارد.
صریح¬الملک : عنوان دو مجموعه از رونوشت¬های اسناد، وقف¬نامه¬ها و طومارهای مربوط به دارایی¬ها غیرمنقول بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی هست که مجموعه اول توسط زین¬العابدین عبدی بیگ به دستور شاه تهماسب یکم و دومی به وسیله محمدطاهر اصفهانی در زمان شاه عباس یکم به صورت کتاب تدوین گردیده¬اند. این مجموعه¬ها به صورت نسخ خطی و در تعداد محدود در برخی از مراکز مانند کتابخانه ملی، کتابخانه دانشگاه تهران و کتابخانه مجلس نگهداری می¬شوند. این دو مجموعه ضمن معرفی املاک بقعه، به اسامی بسیاری از شهرها، روستاها، رودها، کوهها اشاره داشته، گاه به برخی از تغییرات که نام¬های جغرافیایی در طول زمان پیدا کرده¬اند، به اقتضای بحث پرداخته است.
نام¬های جغرافیایی، شناسه¬هایی برای رمزگشایی تاریخ نواحی
¬گروه¬های انسانی پس از استقرار در یک ناحیه جغرافیایی کنش¬ها و واکنش¬هایی را با آن آغاز می¬کنند. جدا از میزان تأثیر و تأثری که محیط در ابعاد مختلف بر گروه¬های انسانی تحمیل می¬کند. گروه¬های انسانی با توجه به فرهنگ ویژه خود با محیط وارد تعامل می¬شوند. این امر می¬تواند شامل ابعاد مختلفی در شکل¬دهی به عناصر محیط جغرافیایی باشد. از آنجایی که در طول تاریخ مکان¬های جغرافیایی شاهد استقرار و از بین رفتن گروه¬هایی با فرهنگ¬های مختلف هستند. مطالعه نواحی فرهنگی بدون توجه به تاریخ نواحی فرهنگی امری ناقص خواهد بود. به عبارت دیگر توزیع فضایی اشکال فرهنگی نتیجه تغییرات در طی زمان است. چشم¬اندازهای فرهنگی اغلب محصول اعمال انسان¬ها در طی قرون متمادی است. چنانچه جغرافی¬دانان فرهنگی در پی فهم و تبیین تشابه¬ها و تغییرات فضایی فرهنگ باشند، برای دریافت جواب¬های خود ملزم به کاربرد نگرش تاریخی و کنکاش از گذشته هستند. این واقعیت در قالب چشم¬اندازهای فرهنگی نمود می¬یابد. چشم¬اندازهای فرهنگی بیانگر این نکته است که آنچه در حال حاضر از چشم انداز رویت می¬شود، حکایت از نیروها و شرایطی دارد که اکنون وجود ندارند. مفهوم چشم انداز فرهنگی به عنوان ابزار ارزشمندی جهت بررسی توالی سکونت گروه¬های گوناگون در یک سکونت¬گاه تلقی می¬شود. زیرا هر یک از گروه¬ها، معمولاً شواهد قابل رؤیتی از حضور خود را در چشم¬انداز به جای می¬گزارند (جردن و راونتزی، 1380: 43-42). بنابراین در صورتی که در پی مطالعه نواحی فرهنگی خاص باشیم، بررسی جغرافیایی تاریخی اهمیت فراوان می¬یابد. جغرافیای تاریخی قادر به بیان وضعیت فضایی خاصی در گذشته است (شبلینگ، 1377: 163). به عبارت دیگر جغرافیای تاریخی همان جغرافیای انسانی گذشته است (بیک محمدی، 1377: 15) و جغرافیای انسانی مطالعه روابط کرده انسان¬ها با محیط جغرافیایی آن¬هاست (فرید، 1374: 67). آلبو مانژن معتقد است برای اینکه جغرافیای انسانی قابل فهم باشد، نمی¬تواند خود را به وضع حاضر محدود سازد و از بررسی گذشته غافل بماند، بلکه باید به مدد «تاریخ» تکامل پدیده¬ها را در زمان تعقیب کرده و به تبیین وضع حاضر بپردازد. (همان: 7).
با توجه به مطالب ذکر شده اهمیت نام¬های کهن جغرافیایی در تبیین جغرافیایی نواحی فرهنگی روشن می¬شود. زیرا زبان جزء جدایی¬ناپذیر فرهنگ گروه¬های انسانی است و بکارگیری نام¬هایی برای عوارض جغرافیایی نمی¬تواند خارج از زبان گروه انسانی باشد. به ویژه که در گذشته این امر نمی¬توانست متأثر از سیاست¬های رسمی پیاده شده از سوی دولت مدرن و پدیده ارتباطات به مفهوم عصر حاضر باشد، بنابراین نام¬های کهن جغرافیایی می¬تواند به عنوان ابزاری مفید در ریشه¬یابی و تبیین مسائل و وضعیت نواحی فرهنگی مورد استفاده قرار گیرد.
یافته¬ها
¬در بررسی¬های صورت گرفته برای شناسایی نام¬های جغرافیایی کهن منطقه آذربایجان از برخی منابع تاریخی که به آن¬ها اشاره شد، نام¬های تاریخی فراوانی در موارد مختلف مشاهده شده است که از نظر زبانی متفاوت از زبان ترکی و متعلق به زبان کهن و بومی آذربایجان می¬باشد که در منابع گوناگون به نام آذری، تاتی و فهلوی از آن یاد شده است. در زیر به برخی از این اسامی جغرافیایی که بیش¬تر متعلق به شرق منطقه آذربایجان می¬باشند، به تفکیک شهرها اشاره می¬گردد.
جدول شماره 1 : نام روستاهای اردبیل
نام روستا
نام روستا
اسفرنجان
کرجان- کرجان ایزدی
سلوت
سیل کو
کاریز
رودجان
کاری، کارهم
زره ناس
اندراب
داراباد
برود
صومعه مظفری
برور معروف به حسن بارو
کاخ جران- کاجران
پنجمرج، پیچ مرج
انزاب
دیه خشکرود
شرفاباد
نوشنیق
کشکان
سها
کارییم
کنجوس
گلمقان
شهرآوری
کوران
ولکجان
مندنشین مشهور به یوسف انواری
کَرگان
کرجان
الغر، الوجه
سروشنبد
خوره شیران در قدیم چهاربود بوده
درکه سران
شیران
ورارجرد
نودیه- معروف به نوجده نیز بوده
آتشکده
سها
آتشگاه
سرکجان معروف به دیم
کافر درق
مرنی
ساران کنار
محمودآباد
هومن
نوبرین
سرخه دیه
ال معروف به اولجوقاز
آوژر مشهور به افجور
کلخوران
مهماندوست
کلخوران ویند
بنان
رودجان
باروق، در اسناد قدیمیتر بارد آمده
چنزاب
دیکاه
ژژقین، ججین مشهور به داشکسن
جراباد مشهور به چلبی بیگ
پرنیق
ترکه ده
درکه سران
زدر
نودیه علیا و نودیه سفلی
کندوان
سردالو مشهور به بابا نظر
صدیقه – صدیقه دیه
داراباد
رویندزق
ورارجرد
شماسبی
دارمفلس مهشور به قلعه جوق
(صریح الملک نسخه دانشگاه تهران)
نیار
موجان آبه
¬
جدول شماره 2 : برخی نام¬های جغرافیایی در دیگر مناطق آذربایجان
نام روستا
مکان
نام روستا
مکان
فرگوش
سراب
روستای سپیده سر
گرمرود- هشترود
کیلکاباد
"
کوره بن
گرمرود که نام قیدم میانه بوده است
شهران سوینی
"
خواجه ده
"
اندراب
"
درمان
"
زیره کاه
"
دودران
"
جیرچین
"
دریاب
"
سری جان
"
نوبرین
"
تلخه خانی
"
چشمه سبیل
"
سهزاب
"
میان رودان
"
دوراب
"
شاهمیر
"
شیدچین
"
قوشه گنبد- خوشه گنبد
گرمرود- هشترود
خسروان
"
کورین
"
کزدشت
مراغه
کبودین
"
دزلق
مغان
ماهیاباد
"
چوماق آباد، چوپان آباد
"
اشکستان مشهور به قوش اغلی
"
لوران
"
بوته سر
"
ارکوان
"
سراباد
"
سلطان آباد
"
مشهد مشهور به قیاق
"
کاسه کول
"
نودرق
"
شاهیان- شاهیل
خلخال
داوند
"
کزح
"
تیرآباد
"
اصفهاباد
"
سیسان
"
هیشی
"
کاوینه رود
"
کهزاد
"
روستای خوشجه یا قوشجه
"
پرستانق
"
برزند
گرمی
خانقاه
"
انار
تومان مشکین
کندره
"
جوکش
"
خرابه کاه
"
خیاو
"
گنج کاه
"
اورود
"
سنجبد
"
رودکران
"
کورانسرا
"
زرن زمین
"
ورده ده
سنجبد
ترزنبق
"
شویر
خلخال
شله درود
هشترود
کدیو
"
دیمناب
"
فارس آباد، مارس آباد
"
زرین علیا
"
بته نوبه سر
"
بریس
نمین
سیس
ارونق تبریز
زرنجین
کاغذ کنان هروآباد
شبستر
"
دیه مشکین
توسواران (تبرسران)
سیس
تبریز
کرین کبود
دیزمار
کلکلان مشهور خضرلو و خضر بکاولو
"
چیله حیر
"
اشتی بن
"
کندرو
بستان اباد
کندلان
به طرف جغاتو
برهق
از کندوان
هدان رود
"
زرند
"
چندراب
"
برحق مشهور به برنجه نان
"
هروی
"
کولیار
"
موران
"
کرکشاو
قصبه
"
جدول شماره 3 : نام¬های گوناگون جغرافیای از قبیل دره¬ها، زمین¬ها، رودها و کوه¬ها
نام روستا
مکان
نام روستا
مکان
راشه رود
اردبیل
کرایه رود
سراب
سیاهرود
اردبیل-گیلان
ماهیه رود
"
نیهر، نیهرود
اردبیل
هزارآب
"، سنزق
انگبین رود
"
شاه جوی علیا و شاه جوی سفلی
"
سرخه رود
گرمرود
سرابرود
سراب
شاهرود
"
بنه جوی مشهور به قزل ارخ
روستای کلکلان
کرجی بند
"
مزرعه تلخاب
اردبیل
دره به نام لنگه بز
بین شماخی و اردان
مزرعه بریس
"
پرده لیز
گیلان- اردبیل
مزرعه میان رودان
"
دره چشمه سران
سراب، اطراف سنزق
موضع یا مزرعه هفت چشمه
"
سیاه کمر
گرمرود
زرین جان
"
سیاه کمر
خلخال
میان زریان- میان زرعان
اردبیل
دره خشکه درق
هشترود
وادی مرده کش
"
برزه ناو
خان شهراوری اردبیل
دره گل بوته
"
اراضی لالیان مشهور به گل تپه
تبریز- ارونق
مزرعه باروندشت
"
سنگ زرد پله
"
مزرعه سرایل
"
سنگ سایه ارمود
"
ناحیه کارز
اردبیل
مزرعه سرخه زیر
سراب
وادی تیزرود
"
ناحیه سفید دشت علیا
مغان
مزرعه باربکاب
"
کوه بزکش
سراب
ماره کوه
حوالی سراب
کوه تلخاب، بلخاب
اطراف سنزق
بلیانکوه، ولیان کوه
تبریز
شارکوه
"
مزرعه آسماندشت
خلخال
جدول شماره 4 : نام¬هایی که به صراحت در صریح الملک به تغییر نام آن¬ها اشاره شده است
نام روستا
مکان
سلدوز که ارمن نام داشته و بعد به سلدوز مشهور شده
تومان مشکین
روستای اورناو مشهور به قشلاق روملو
چخور سعد
روستای خوره شیران در قدیم چهار بود نام داشته
اطراف اردبیل
روستای مندنشین مشهور به یوسف انواری
"
روستای برور یا حسن بارو از خان اندارب که در قدیم پرور نام داشته
"
اشکستان مشهور به قوش اغلی
گرمرود
روستای مشهد مشهور به قیاق
"
کلکلان مشهور به خضرلو و خضر بکاولو
تبریز
روستای سپیده سر مشهور به آقتوره یا آختوره
گرمرود- هشترود
رود بنه جوی در زمان مؤلف به قزل ارخ مشهور است
کلکلان، اطراف تبریز
دارمفلس مشهور به قلعه جوق (صریح الملک نسخه دانشگاه تهران)
"
سردالو مشهور به بابانظر
اردبیل
جراباد مشهور به چلبی بیگ
"
ال معروف به اولجوقاز
"
ججین مشهور به داش کسن به گفته مولف در اکثر قبالات قدیمی ژارقین و ژژقین آمده
"
سرکجان معروف به دیم
"
آوژر مشهور به افجور
"
دیرنیلق
اردبیل
جدول شماره 5 : برخی اسامی ترکی مشاهده شده در منابع کهن تاریخی دوره صفوی
نام روستا
مکان
نام روستا
مکان
دیرنیلق
گرمرود
مزرعه قزان بلاغی
اردبیل
قیجقای
"
آلاروق
"
باسلقده
"
خواجیم
"
قوشجه یا خوشجه
"
خبزق
"
پرسخلو یا پارخلو
"
یکنجه- اینکجه
مشهور به آقچای
"
مزرعه حراملو
"
ذرن قران
"
مزرعه اینکلو
"
ذرن قران
"
اونلیق
"
تاج بیوک
"
ارجق
تومان مشکین
قوشجی
"
سلدوز
"
عموقین
"
بلاندسو
"
مزرعه اوغشه
از خان شهراوری اردبیل
آق درق
"
قراکیش
الپاوت
قراتوره
"
دریق
سراب
مزرعه یکتلو داش
خلخال
اقمیون
"
قرابلاغ
سنجبد- خلخال
مزرعه کل بلاغ
هشترود
قزل اوزن
مزرعه کل بلاغ
سراجوق
تپراقلو
"
جوره و ماجورق
آق تبرق
تجزیه تحلیل و نتیجه¬گیری
اسامی موجود در متون بررسی شده نشان دهنده آن است که این نام¬ها از نظر مفهوم و ساختار بیش¬تر عناصری غیرترکی هستند، این روند هم¬چنان که در جدول¬های شماره¬ی 3-1 مشاهده می¬شود هم در مورد اسامی آبادی¬ها و هم در مورد عوارض طبیعی مانند رودخانه¬ها، کوه¬ها و ... صدق می¬کند. نام¬های غیرترکی که از نظر شمار بسیار بیشتر از نام¬های ترکی (جدول شماره 5) در مقطع زمانی مورد نظر هست، بیانگر این واقعیت می¬باشد که باید زبانی متفاوت از زبان ترکی در این منطقه وجود داشته باشد، تا نمود آن را در جغرافیایی منطقه مشاهده نماییم. زیرا این امر به دور از منطق علمی است که نام¬های به کار رفته برای شناسایی عناصر جغرافیایی به زبانی متفاوت از زبان و فرهنگ رایج منطقه باشد، به طوری که در این پژوهش به راحتی می¬توان ارتباط میان زبان رایج در نواحی جغرافیایی و اسامی جغرافیایی آن را در روند تغییر نام¬های اولیه این منطقه به ترکی (جدول شماره 4) مشاهده کرد. به عبارت دیگر در پی تحولات اجتماعی و سیاسی عصر صفوی و با روند فزاینده مهاجرت طوایف ترک به منطقه آذربایجان و در نتیجه، غلبه زبان ترکی بر زبان بومی منطقه آذربایجان، تغییراتی در برخی نام¬های جغرافیایی هر منطقه جغرافیایی با زبان و فرهنگ گروه¬های انسانی ساکن در آن ارتباطی تنگاتنگ دارند و با توجه به غیرترکی بودن نام¬های جغرافیایی بسیاری از نام¬های جغرافیایی منطقه آذربایجان در مقطع تاریخی مورد نظر فرضیه این پژوهش یعنی- وجود اسامی جغرافیایی غیرترکی قبل از مهاجرت ترکان به منطقه آذرباجیان، بیانگر وجود زبانی به جز زبان ترکی در منطقه آذربایجان می¬باشد- به اثبات می¬رسد. از این روست که نام¬های جغرافیایی به عنوان آیینه تمام نمای زبان و فرهنگ مناطق جغرافیایی می¬توانند نقش برجسته¬ای در تحلیل مسائل نواحی فرهنگی و روشن کردن تاریخ واقعی آن¬ها ایفا نمایند و منطقه مورد مطالعه در پژوهش مورد نظر نیز نمی¬تواند از این قاعده مستثنا باشد.
می¬توان گفت نام¬های کهن منطقه آذربایجان منشأ گرفته از زبانی غیر از زبان رایج کنونی [یعنی زبان آذری] در منطقه بوده است که تحت تأثیر مسائل جغرافیایی، اجتماعی، سیاسی وژئوپولیتیکی در سده¬های گذشته به مرور در این منطقه رایج و زبان بومی آن را حذف کرده است. امروزه به جز برخی مناطق پراکنده، اندکی اشارات در منابع کهن و برخی واژگان از آن چیزی باقی نمانده است. این جاست که نام¬های کهن موجود در منابع که هنوز برخی از آن¬ها در منطقه باقی مانده است می¬تواند در روشن کردن و بازسازی جغرافیای تاریخی منطقه مورد استفاده قرار گیرد. البته برای هر چه بیشتر شفاف کردن جغرافیای تاریخی آذربایجان مطالعات گسترده در این زمینه و در مورد زبان آذری امری حیاتی است. زیرا که امروزه گروه¬هایی در پی القای تاریخی غیرایرانی برای این منطقه بوده و به صورت بسیار ظریف به دنبال دامن زدن به برخی اختلافات ساختگی میان مردم این بخش از کشورها با سایر بخش¬ها می¬باشد.
پی¬نوشت¬ها
1- معمولاً در گذشته این گونه مجموعه¬ها توسط مالکان بزرگ تنظیم می¬گردید تا اسناد املاکشان به صورتی منظم در اختیارشان باشد.
2- در جداول مربوط به یافته¬ها سه منبع اصلی ذکر شده یعنی کتاب صفوه الصفا، 2 صریح الملک تألیف عبدی بیگ و 3 صریح الملک تألیف محمدطاهر می¬باشد. صریح الملک اول در دو نسخه کتابخانه ملی و دانشگاه تهران بررسی شده اما جز در یک مورد از نام¬ها تنها به نسخه کتابخانه ملی ارجاع داده شده است.
منابع [پی¬نوشت¬ها]
- ابن بزاز، درویش توکل بن اسماعیل، صفوه الصفا، تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، انتشارات تابش، 1373.
- اتابکی، تورج، آذربایجان در ایران معاصر، ترجمه محمد کریم اشراق، تهران، توس، 1376.
- اصفهانی، محمدطاهر، صریح الملک، نسخه خطی دانشگاه تهران، میکروفیلم شماره 1655.
- باسورث، تاریخ سیاسی و دودمانی ایران (سال 614-390 ه.ق)؛ برگرفته از تاریخ ایران کمبریج، جلد پنج، گردآورده جی.آ.بویل، مترجم حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1379.
- بیک محمدی، حسن، مقدمه¬ای بر جغرافیای تاریخی ایران، دانشگاه اصفهان، 1377.
- تری ج. جردن/ لستر روانتزی، مقدمه¬ای بر جغرافیای فرهنگی، مترجمان: سیمین تولایی/ محمدسلیمانی، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، 1380.
- شبلینگ، ژاک، جغرافیا چیست، ترجمه سیروس سهامی، انتشارات محقق، 1377.
- عبدی بیگ، زین¬العابدین، صریح الملک، نسخه خطی، کتابخانه ملی تهران، شماره 2734/ف.
- حافظ نیا، محمدرضا، جغرافیای سیاسی ایران، تهران، سمت، 1381.
- فرید، یدالله، سیر اندیشه در قلمرو جغرافیای انسانی، تبریز، انتشارات دانشگاه تبریز، 1374.
- لطفی، مریم، کارکرد سیاسی، اجتماعی و مذهبی بقعه شیخ صفی الدین اردبیلی در عصر صفویان، پایانامه کارشناسی ارشد، دانشگاه الزهرا، 1385.
- منشی، اسکندربیگ، عالم آرای عباسی، تصحیح محمداسماعیل رضوانی، دنیای کتاب، تهران 1377.
- مستوفی، حمدالله، نزهه القلوب، تصحیح گای سترنج، تهران، دنیای کتاب 1362.
ارسال شده توسط freenewsagency در undefined، NaN undefined NaN
برچسبها: آذربايجان، تجزيه طلبان
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید