در جهان ما هنوز هستند کسانیکه به علت داشتن عقاید چپ و راست افراطی و دیدگاههای خاصگرا و علائق ستیزهجویانه و نیز با انگیزههای روانی و تمایلات ناشی از ناکامی و حسادت یا به سائق مخالفخوانی و خودنمائی و مواردی از این دست، صلح و سلامت و دوستی را تحقیر کنند و همواره جهان و تاریخ و جغرافیا را، با خطی پررنگ، به دوست و دشمن تقسیم کنند و بر طبل مبارزه و مخاصمه بکوبند و شرکت در چنین جدالهائی را رسالت مومنان و پیروزی در آن را تقدیر تاریخ و شهادت در آن را فوز عظما به شمار آرند. با وجود این، عاقلان و کاملان کمتر در این تردید روا میدارند که جهان هر چه بیشتر به سوی صلحدوستی و صلحخوئی روان است، فضا بیش از گذشته بر جنگطلبان تنگ میشود. ما در شرایطی از فکر و فرهنگ بسر میبریم که در آن شاید هیچ کلمهای به زیبائی "صلح" نباشد و هیچ واقعیتی به مطلوبیت صلح؛ و بر این اساس اخلاقیترین افراد و ستودهترین آدمیان صلحجوترین آنها هستند.
اما صلحطلبی، شاید مثل بسیاری از امور دیگر، پیچیدهتر از آن باشد، که ممکن است ابتدا به نظر آید. سعدی میفرماید "اگر پیلزوری وگر شیر چنگ/ به نزدیک من صلح بهتر که جنگ"؛ در مقام معلمی اخلاق و ترویج خصیصههای روحی، نیک میتوان چنین گفت؛ یعنی صلحگرائی یک خصلت فردی اخلاقی و عقیدتی است که میتواند مورد تبلیغ و ترویج قرار گیرد. میتوان یکسویه بر ایدهی صلح و آشتی و دوستی و ملایمت و مدارا، با همگان حتی دشمنان، اصرار داشت و تآکید کرد. میتوان از خوبیها و نتایج مثبت آن دلیل آورد بر بایستگی و مقرون به صرفه بودنش. میتوان از هرچه در انبان تجربه و تعقل و فلسفه و دین و علم و ایمان و ... یافت میشود، استمداد کرد برای گفتن این که صف آراستن و زور آوردن و هجوم بردن و خون ریختن و هتک کردن و غالب شدن و سرود سروری خواندن یا غالب نشدن و وعده به انتقام کردن، چه میان افراد و چه میان گروهها، چه کشورها و چه ادیان چیز خوبی نیست و وصف انسانهای نیمهحیوان و اقوام نیمه وحشی و ملل سختکیش و دول کژآئین است؛ میتوان و بلکه میباید اصرار و ابلاغ کرد که "بنیآدم اعضای یک پیکرند"؛ "که خون به خون شستن محال آمد محال"؛ و الی آخر. با اینهمه، اگر کسانی بهرغم تمامی این توصیهها و استدلالها بر طبل جنگ کوفتند چه؟ تا جائی که به ایده و ارزش و خصلت روحی و ایمان اخلاقی مربوط است میتوان بهرغم همه بر موضع خویش مستقیم بود، اما اگر مسئله از این مرحله عبور کرد و کار به بدسگالی کشید و کسانی دست در کار خشونت و خونریزی شدند چه؟ آیا باز هم میتوان با استناد به شایسته و بایسته بودن اخلاق صلح، کار را از مدارا به عقبنشینی کشاند؟
از قدیم گفتهاند که صلح دو سو میخواهد، درحالیکه جنگ یکسو. هرکس میتواند در هر زمان که خواست بدون کمترین توجه به طرف مقابل، شرایط، عقاید، وضعیت و تمایل او، اعلان جنگ دهد و حمله برد. اینکه حریف چه میگوید یا میخواهد یا میپسندد، هیچ تأثیری در این رفتار ندارد. اما صلح دو طرف میخواهد؛ تا هر دو رقیب بر ضرورت ترک دشمنی و جنگ یا لااقل بر آتشبس توافق نکنند، صلح بیمعناست. اگر پیلزوران و شیر چنگان، به هر دلیل و به هر شکل، نصیحت نشنیدند و هجوم کردند چه باید کرد؟ اگر کسانی که حتی چنین اوصافی ندارند بلکه ضعیفند، ولی از شدت مدارای حریف، خود را شیر و پیل تلقی کردهاند، دنیا را به آتش مخاصمت سوزاندند، چه باید کرد؟ شک نیست که اقتضای یک صلحطلبی واقعی این است که با دشمنخویان هم تا میتوان مدارا کرد، اما دامنه این "تا" تا کجاست؟ تا کجا مدارا رواست و به ضعف و خیانت به ایدهی صلح و جری کردن خصم منجر نمیشود؟
اگر در عرصه اخلاق میتوان تا بینهایت صلحدوست بود، در عرصه عمل، در سیاست، نمیتوان. گاه حمایت از صلح جز با جدیت در حمایت از آن ممکن نیست. و گاه جدیت در حمایت از صلح و انسانیت و مدارا، جز با تعیین حدود مشخص برای میزان تحمل ممکن نیست. تبلیغ صلح تا به جائی که بدکاران و آشوبگران، با خیال راحت از این که سیاست نمیشوند، بتوانند هر کاری میخواهند بکنند، صلحگرائی نیست، تسلیم جهان به جنگخواهان است.
بر همین اساس جایزهی صلح هم شایستهی کسی است که برای دفاع از صلح حاضر است هزینه کند. اینکه کسی و حزبی برای برنده شدن در انتخابات وعدهی رفتاری بهکلی متفاوت دهد و بانگ تغییر دراندازد و وقتی به قدرت رسید و دانست که این تغییر در اقتصاد و رفاه ممکن نیست، در عرصهی روابط بینالملل به جبران آن برخیزد، و در مقابل آشوبگران و خشونتستایان و تهدیدکنندگان صلح جهان، کار را از مدارا به شبه تسلیم بکشاند، و بر انبوهی از نامردمی و ستم چشم ببندد، این صلحدوستی نیست، نام دیگری بر آن باید نهاد. اگر کسانی برای تأکید نهادن بر این که حزب رقیب ما بر خطا بوده است و جنگافروزی کرده است و ما آمدهایم تا پیامبر صلح و دوستی باشیم، و برای وفاداری به شعارهایمان و ناامید نکردن رأیدهندگانمان راه آنها را ادامه نمیدهیم، روشی در پیش گیرند که در عمل، فقط به تشجیع دشمنان صلح میانجامد، این فضیلت نیست، و جایزه نمیخواهد.
جایزه صلح نوبل شایستهی کسانی است که به صلحدوستانهترین شیوهها طالب صلح و دوستی و آزادی و آبادی بودند، اما از شدت جدیت در این ایده و ایمان و آرمان حاضر شدند از هستی خود دست بکشند. این که جایزهی مذکور به کسی داده شد که در مقابل این واقعه سترگ و آن همه مظلومیت خود را به کرگوشی زد، بازی روشنفکری آمریکاستیزی است که بهرغم ضعیف شدن در دهههای اخیر کماکان دست بالا را دارد. سنتی که با نقد تند غرب و آمریکا و تمدن و توسعه و رفاه و علم، تحت نام ضدیت با امپریالیسم و اروپامحوری و ارزش دادن به فرهنگهای بومی و اصیل، در عمل، عامل تقویت خشونتهای قومی و ایدئولوژیک و دولتهای جهانستیز و مبلغ بیعملی و عقبماندگی شد.
اگر دولتهائی که در شرق دور، خاورمیانه، شمال آفریقا، آفریقای سیاه، و آمریکای جنوبی، با شیوههای غیردمکراتیک و ضدحقوقبشری رفتار میکنند و در واقع ملل خویش را به گروگان گرفتهاند، از طرف روشنفکران چپگرا (حتی در لوموند و گاردین)، به انگیزهی دشمنی با آمریکا و تمدن مدرن، کمابیش مورد نوعی تأیید قرار داشتهاند، اینک کاخ سفید را هم در معارضه با خود سست ببینند، صلح جهانی و ایدهی صلحگرائی بسیار بیش از گذشته در خطر خواهد بود.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید