در گزارشات متعدد آمده است که احمد جعفری بعد از افشا شدن شبکه جاسوسی انوش که خود قرار بود رئیس بعدی آن باشد، از هلند به آلمان رفت و صاحب هتل - رستورانی در شهر کلن شد. در آنجا از "حزب کمونیست کارگری" تقاضای عضویت کرد و با در آمیختن شیّادی و مظلوم نمایی اعتماد اعضای حزب و دیگر ایرانیان را جلب نمود. هتل – رستوران او محل جلسات گروههای سیاسی از جمله حزب کمونیست کارگری به رهبری آقای حمید تقوایی شد. تورهایی که از ایران به شهر کلن آلمان می آمدند، می بایست در آنجا اتراق می کردند. یک قرارداد پر درآمد و امکان دریافت اطلاعات با شهرداری کلن بست که طی آن پناهندگان زیادی در هتل او ساکن می شدند و شهرداری نسبت به هتلهای دیگر، مبلغ کمتری برای آنان می پرداخت. سالهاست که وزارت اطلاعات دارای چندین باند قاچاق انسان به خارج کشور، از جمله اروپاست. این باندها علاوه بر اینکه از طریق قاچاق انسان پول کلانی به جیب می زنند، می توانند بر تعداد "مزاحمین" و بیکاری فزاینده در ایران بکاهند. مهمتر از آن اینکه، این باندها می توانند با داشتن اطلاعات کامل از افرادی که خود خارج کردهاند، آنها را در خارج کشور تحت کنترل داشته باشند و حتی از طریق آنها اطلاعات جریانات سیاسی را هم بدست آورند. احمد جعفری در سالهای اخیر عضو یکی از این باندها هم بوده است. پرونده شبکه جاسوسی انوش و باند کریم حقی منیع در این سالها جریان داشته و دارد. اعضای این شبکه و باند، هیچگاه از شعاع دید سازمانهای ضد جاسوسی و شاید هم پلیس امنیت داخلی کشورهای اروپایی دور نبودند. پلیس آلمان که از ابتدا این هتل - رستوران را زیر نظر داشت، سر انجام وارد هتل - رستوران شد و همه اسناد و مدارک را با خود برد. لازم به ذکر است که پلیس حتی سراغ مدارکی که در زیر زمین خانه دیگران مخفی شده بود تا در صورت لو رفتن هتل – رستوران در امان بماند هم رفت و آنها را هم در اختیار گرفت. افراد زیادی از این شبکه دستگیر و موقتاً تا روز دادگاه آزاد شدند که در بینشان پلیس ایرانی تبار در قسمت اتباع خارجی هم دیده می شود. در نیمه دوم آوریل 2012 دادگستری آلمان روز دهم ماه مه را برای روز دادگاه اعلام کرد تا موضوع دیگری از این پرونده مورد بررسی قرار گیرد. دوستان پیشنهاد دادند تا تظاهرات بزرگی را جلوی دادگاهی در شهر کلن آلمان تدارک ببینیم و ایرانیان آزاده را برای شهادت در دادگاه فرا بخوانیم، یکی از هموطنان لینک جزئیات افشاگری را در سایت "بالاترین" به اشتراک گذاشت تا ضمن هشدار به مزدوران، به هوشیاری ایرانیان آزاده هم بیافزاید. بعد از این جریان تبلیغات بر علیه این افشاگری که پلیس صحت آنرا تأئید نموده و احمد جعفری هم خود به آن اعتراف کرده است، به شکل دیگری شروع شد. پیامهای مکرر حضرات که " لینک را حذف کنید "، "رأی ندهید"، " شئر نکنید "، " لایک نزنید "، " ابهام دارد"، " لوث شده است "، "خلاء دارد "، " چون رادیو زمانه در این مورد گزارش کرده، مشکوک است "، " به سود مجاهدین نیست " و .... تأثیری نداشته و وب مستر یکی از این سایتها به خودم گفت که کلیکشمار سایت نشان می دهد که این لینک ظرف دو روز بالای هزار و پانصد خواننده داشت. کلیک شمار سایت بالاترین هم 1810 را نشان می دهد که 265 نفر به آن لایک زدند. اشتراکشمار یکی از این سایتها نشان می دهد که 189 نفر آن را فقط از یک سایت در فیسبوک به اشتراک گذاشتند. همه اینها نشان می دهد که ایرانیان آزاده در شناسایی و افشاء نفوذیهای وزارت اطلاعات مصمّم هستند و در این راستا از هیچ کوششی دریغ نمی کنند.
امیر ابراهیمی (شماره 2 ) تا چند روز قبل از آن دادگاه، فقط در پیامهای خصوصی سعی در بیاثر کردن فعالیتهای ما داشت اما آن روز در صفحه یکی از دوستان که لینک مربوطه را به اشتراک گذاشت، علناً مخالفتش را آشکار کرد و نوشت : " این مساله آنقدر لوث شده که دیگر حتی تکرار آن هم جدی نیست زیرا این مساله چنان خلائهایی دارد که نمیتوان بعنوان یک مستند به ان اتکا نمود" و خواهان حذف لینک مربوطه، آنهم در صفحه دیگران شد. بلافاصله سرکار خانم فریده تهرانی در جوابش نوشت : " امیر چی لوث شده؟ هنوز که هنوزه رژیم به عناوین مختلف و در پوششهای مختلف نفوذ می کند وضربه خودش را می زند. کمیسیون شورا جای خود دارد و به نظر من هر حرکتی در راستای افشای عملکرد رژیم در خارج کشور باشد، مثبت است. اتفاقا موارد افشای انوش و برادرش و افرادی که در رابطه با این شبکه بودند وهستند نشان دهنده اینه که رژیم فعال است و با شناخت بهتر باید مانع نفوذ رژیم تحت هر نام و پوششی شد." امیر ابراهیمی وقتی دید که فعالیتش کار ساز نیست و بنده هم سریع از اقدامات او مطلع شدم، نوشت : " خود امرالله هم امثال بنده را قابل ندانستند" که در جریان قرار دهند. بعد از مدتی که دید اکثر دوستان خواهان بر چیدن بساط مزدوران وزارت اطلاعات در خارج کشور هستند، نوشت که در مصاحبه امرالله ابراهیمی را عضو سابق بخش اطلاعات مجاهدین معرفی کردند در صورتیکه چنین بخشی اصلاً در ارتش آزادی بخش ملی وجود نداشت و ندارد. بنده هم در جوابش نوشتم مدتهاست که یکی از مزدوران وزارت اطلاعات بعنوان "عضو پیشین شورای مرکزی و ستاد اطلاعات مجاهدین" در سایتها از جمله سایتهای مرتبط با وزارت اطلاعات دست به " افشاگری" علیه مجاهدین می زند ولی پیام دهنده برای کسی پیام نداده و در جواب این مزدور هم ننوشته است که در ارتش آزادیبخش اصلاً چنین ستادی وجود نداشت و ندارد که او عضو آن بوده باشد اما در جریان افشای شبکه نفوذی وزارت اطلاعات احساس مسئولیت و شاید انجام مأموریت، به او اجازه نمی دهد تا حداقل قبل از نوشتن پیام، از دیگران در این مورد سئوال کند و آگاه شود که چه قبل و چه بعد از تشکیل ارتش آزادیبخش، بخش اطلاعات و شناسایی وجود داشت. هر کس با الفبای مبارزه مسلحانه آشنا باشد، می داند که بخش عمده یک عملیات، اطلاعات و شناسایی است. این کار مدتها طول می کشد. پس از اینکه کار اطلاعات شناسایی تمام شد، طرح در جلسات فرماندهان تکمیل می گردد. نیروهای عملیاتی توجیه می شوند. مانور انجام می شود. فرمان عملیات که صادر شد، باز هم گروه اطلاعات و شناسایی نیروهای عملیاتی را به صحنه می برد، در عملیات شرکت می کند و بعد آنها را بر می گرداند. پس اینگونه نبود که بگویند بروید فلان جا عملیات کنید. علاوه بر شناسایی راهها، می بایست تعداد نیروهایی که باید با آنها درگیر شد، وضعیت نگهبانی، سطح فرماندهی، نوع تسلیحات، فاصلهاش با پایگاههای دیگر پاسداران، حتی روحیات فرماندهان آنجا را از کانالهای مختلف به دست می آوردند و عملیات را طبق آن اطلاعات تنظیم می کردند. منهم مدتی در آن قسمت فعالیت می کردم. اما چی شد که این موضوع در مصاحبه افشای یک شبکه جاسوسی در اروپا آمد؟ در حین مصاحبه، خبرنگار هلندی از من پرسید که خودت در عملیات کسی را کشتی؟ معمولا اینها خیلی حساسند و اگر بفهمند که کسی را کشته باشی، بر خوردشان با تو عوض می شود. گفتم من اصلا در قسمت عملیات نظامی نبودم. به کالیپرم نگاه خاصی کرد و خندید و گفت، این کالیپر را مادرزادی داشتی؟ گفتم من در بخش اطلاعات - شناسایی فعالیت می کردم. پاسداران اگر ما را می دیدند، به رگبار می بستند اما ما نه. چون تجهیزات آنچنانی برای مقابله با آنان نمی بردیم تا سرعت عمل ما بالا باشد. تجهیزات ما مربوط به شناسایی و اطلاعات می شد و منهم در این جریان مجروح شدم. جوابم به نظرش منطقی رسید اما من نمی دانستم که او آنرا در گزارشش درج می کند. بعد از انتشار گزارش، آن روزنامه نگار که یک شرق شناس سالخورده است را دیدم و از او پرسیدم که چرا مسائل عمده مصاحبه را درج نکرده و مرا اینگونه معرفی کردید؟ گفت حذف قسمتی از آن شاید باعث شود که شما به افراد و مدارک دیگری هم برسید اما در مورد معرفی خودت، فکر کنم اشتباهی مرتکب نشده باشم چون می خواستم بگویم افراد مجاهدین می توانند نفوذیهای وزارت اطلاعات را شناسایی و افشا کنند. عمل شما هم در واقع نشان دهنده همین واقعیت است. مگر نیست؟ به نظر خودم حرفش کاملاً منطقی است چون او می خواست بگوید که اگر کسی بعنوان یک هوادار مجاهدین اطلاعات غلط در اختیار مجاهدین می گذاشت و اطلاعات درست آنها را دریافت و به این شبکه جاسوسی می رساند، افراد دیگری از مجاهدین، این شبکه را شناسایی و افشا کردند. همینکه نشان داد آموزش دیدههای بخش اطلاعات مجاهدین توان شناسایی مزدوران نفوذی را دارند، خود می تواند تأثیر مثبت داشته باشد. گزارش فارسی این افشاگری هم بر پایه معرفی گزارش هلندی صورت گرفت.
بحثهای نوشتاری ما ادامه داشت که پیامهایی از طرف دوستان و هموطنان دلسوز و آزاده دریافت کردم مبنی بر این که جریان چیز دیگری است و نکاتی را به من گوشزد کردند که از آن غافل و بیخبر بودم. حال بپردازم به این موضوع که امیر ابراهیمی کیست و آشنایی ما از کجا شروع شد. امیر ابراهیمی بعد از انتشار فراخوان برای تحت فشار قرار دادن دولت هلند جهت دستگیری مزدوران وزارت اطلاعات در این کشور، برای جلوگیری از انتشار وسیع این فراخوان، در گروه اینترنتی هواداران سازمان مجاهدین خلق اظهار داشت :" من امرالله ابراهیمی را می شناسم. او در رمادیه بود و من او را همراه نمی بینم". او در این مورد دروغ نگفته بود. هم مرا می شناخت، هم در رمادیه عراق بودم و هم هیچوقت با او "همراه" نبودم و نیستم. او را در مسافرخانهای در شهر رمادیه عراق دیدم. می گفتند که شب عملیات فروغ جاویدان که همه داوطبین را بدون هیچ شرط و شروط و چک امنیتی برای کمک به پشت جبهه می آوردند، او را هم از ترکیه آوردند و حدود یکی – دو ماه بعد از آن به نیروهای سازمان چریکهای فدایی (جناب مهدی سامع) در جای دیگر ملحق شد. بعد از انشعاب در آن سازمان، او و چند نفر دیگر به شهر رمادیه عراق آمدند و تقاضای پناهندگی کردند. خودم معمولا آخر شب برای خواب بر می گشتم و صبح زود می رفتم ولی دو بار او را در اتاق خودمان دیدم که به مهمانی آمده بود. برخوردش شبیه افراد سیاسی نبود و برای همین از هم اتاقیها پرسیدم که او هم در مناسبات مجاهدین بود؟ محمدعلی اصفهانی جواب داد که او می گوید خیلی از مقالات نشریه گروه مهدی سامع را با اسم مستعار می نویسد و یک اسمی هم دادند و یادم نماند که اسم کی بود اما احتمال می دهم اسم منصور امان بود. حتماً دوستانی که در آن شب بودند و الان نوشتهام را می خوانند یادشان می آید. گفتم بر خوردهایش هیچ شباهتی با مقاله نویس نشریه یک سازمان سیاسی ندارد. البته هم اتاقیهای ما بجز حیدر بابایی که فرد با سوادی هم است، بقیه سابقه چندانی در فعالیت تشکیلاتی نداشتند و بیشتر تیپ به اصطلاح اجتماعی و امکاناتی بودند و برای همین به او نزدیک شدند. می گفتند با پولی که از طرف سازمانشان آوردند، وضع مالیشان خوب است و کار هم نمی کند. عکسهای یادگاری با این و آن می گیرد و آنها را به سینما می برد و می گوید هر کس باید پول خودش را خودش بپردازد و ...... مدتی بعد از آن، یک هیئت مشترک از وزارت امورخارجه و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به عراق آمد و 69 نفر از افراد سرخورده و بیانگیزه را با خود برد. تعداد افرادی که بطور انفرادی از مرز گذشتند و خود را تسلیم رژیم کردند هم بالغ بر سی نفر می شد. وزارت اطلاعات کُل این افراد را در سه جای مختلف به کار گرفت. چند نفری را به ترکیه فرستاد، چند نفری را برای شناسایی در مرز ایران و ترکیه گماشت و بقیه را برای شناسایی واحدهای عملیاتی سازمان مجاهدین خلق، در یکسری از شهرها، بخصوص شهر تهران مستقر کرد تا در خیابانها گشت بزنند و در صورت مشاهده فرد و یا افرادی که قبلا در قرارگاههای مجاهدین دیده بودند، سریعاً اطلاع دهند. از بهار سال 1993 که عملیات نظامی مجاهدین در داخل خاک ایران مجدداً شروع شده بود تا مدتی بعد از پایان آن، این افراد برای شناسایی واحدهای عملیاتی مجاهدین خلق فعال بودند و بعد از آن برای نفوذ در صفوف اپوزیسیون به خارج کشور فرستاده شدند. افرادی هم تقاضای پناهندگی خود را مسکوت گذاشته و مجدداَ از رمادیه عراق به مناسبات ارتش آزادیبخش بر گشتند و بقیه هم توسط سازمان مجاهدین خلق به خارج کشور اعزام شدند. در این سالیان هیچ خبری از او ( امیر ابراهیمی) که اسمش را هم نمی دانستم، نداشتم و هیچوقت از کسی حالش را هم نپرسیدم. یعنی به خاطرم نماند. تا اینکه چند سال پیش وقتی وارد شبکه اجتماعیِ فیسبوک شدم، دیدم آیدی امیر ابراهیمی که عکس پروفایلش یک خانم از عشایر بختیاری سوار بر اسب و سلاح بر دست است، برایم پیام داد و در صفحه نوشت "دیر آمدی ولی خوش آمدی". فکر کردم او همان آقای امیر ابراهیمی است که در چند کنفرانس با هم بودیم. حالِ چند نفر از افرادی که در آن کنفرانس شرکت می کردند را پرسیدم و از جوابش متوجه شدم او همانی نیست که در ذهن من است. بعد از مدتی نوشت که ما همدیگر را از عراق می شناسیم و در مسافرخانه النخیل همدیگر را دیدیم. منهم قیافه او و دوستانش را به یاد آوردم. در جواب سئوالم که بعد از ما چه اتفاقی افتاد، گفت از عراق به ترکیه رفتم و سالیان در ترکیه منتظر قبولی UN ماندم تا اینکه از آنجا به هلند آمدم. چند باری هم در فیسبوک با من چت کرد و خواستار شماره تلفن و دیدار شد که هیچکدام برایم مقدور نبود.
دستگیری و بازجویی از عوامل وزارت اطلاعات که قرار بود در ماه مه 2013 شروع شود، در فوریه 2014 یعنی با چند ماه تأخیر آغاز شد و وحشتی در دل مزدوران وزارت اطلاعات افکند. ایرانیان آزاده از این اقدام پلیس هلند خوشحال شده و با به اشتراک گذاشتن، رأی در سایت بالاترین، لایک و نوشتن کامنت، خرسندیشان را نشان می دادند. امیر ابراهیمی مجدداً به صحنه ( البته در پستو) آمد و برای هواداران مجاهدین که خبر این دستگیری و بازجوییهای جدید از مزدوران وزارت اطلاعات در هلند را به اشتراک گذاشتند، بطور خصوصی (مسیج) نوشت :" امرالله ابراهیمی خودش مشکوکه، مطالبش سندیت نداره، خودش دست راست کریم حقی بوده. حواست باشه. اگر سند هم لازم داری نوشته های جمشید تفرشی در باره بریده مزدوران را نگاه کن". کسی هم برای او ننوشت که کریم حقی توسط گروه آذرخش افشا شد و شکایت علیه کریم حقی هم با اسم حقیقی امرالله ابراهیمی است. در ثانی، زمانی که باند کریم حقی با شکایت و افشاگری امرالله ابراهیمی متلاشی شد، جنابعالی با کولهبارِ عکس یادگاری از عراق به ایران تحت حاکمیت مروجّان و پاسداران جهل و جنایت رفتی و در خیابانهای تهران گشت می زدی. حالا "امرالله دست راست کریم حقی بوده"؟ لازم به ذکر است که وقتی گروه آذرخش مزدور کریم حقی را در پائیز سال 1995 ( با اسم و امضای حقیقی بنده برای اقدام قانونی) افشا کرد، او از جانب وزارت اطلاعات مأموریت یافت طی " نامه محرمانه" و همچنین تلفن، به اضداد سازمان مجاهدین خلق اطلاع دهد که "امرالله ابراهیمی مزدور مخفی رجوی است". امیر ابراهیمی هم به کسانی که فکر می کرد با مجاهدین مخالفند، گفته بود "امرالله از روز اول آنتن مجاهدین بود". افراد با وجدان هم از او نپرسیدند که خلاصه کدام حرف تو و همپالگیهایت را باید باور کنیم؟ ثالثاً جمشید تفرشی خودش کادر وزارت اطلاعات بود و هست. شما با چه هدفی الان می خواهید او را مطرح کنید؟ همزمان با تخطئههای مخفیانه امیر ابراهیمی علیه دستگیری و بازجوییها از مزدوران وزارت اطلاعات در هلند، وزارت اطلاعات عکس او را با نام بنده بطور وسیع در شبکههای اجتماعی منتشر کرد تا وانمود کند که او را نمی شناسد و مدعی شد که امرالله ابراهیمی همان امیر ابراهیمی است و "عضو گروه چند نفره مهدی سامع است". به نظرم وزارت اطلاعات با این کار اشتباه بزرگی مرتکب شد که اگر تا کنون نفهمیده باشد، بزودی خواهد فهمید.
چند روز پیش مطلبی با تیتر موضع خانم "مونا روشن" در قبال شبکه جاسوسی برادرش چیست؟ که در واقع یک سئوال و درخواست ساده از خانم منور جعفری ( خواهرِ برادران جعفری که یک شبکه گسترده وزارت اطلاعات در اروپا را اداره می کردند) بود، نوشتم و این بار هم او سریع خودش را به یارانش رساند تا همه این افشاگریها، دستگیریها و بازجوییها را "توهمات" بنده القا کند. این عملش ناشیانهتر از دیگر اعمالش در قبال افشاگریهای ما علیه مزدوران وزارت اطلاعات بود چون کتمان واقعیات ملموس در انظار عمومی، نه تنها چیزی از واقعیت نمی کاهد، بلکه کتمان کننده را زیر سئوال می برد.
ایرانیان آزاده، تاکنون به تمامی مسائلی که امیر ابراهیمی و همپالگیهایش در آشکار و نهان گفتند و نوشتند، علناً پاسخ دادم تا شما هم بخوانید و در جریان قرار گیرید. حال بنده بجای پچ پچ، زیرگوشی، در پستو گویی و در پستو نویسی که از شگردهای نفوذیهای وزارت اطلاعات است و منهم همچون شما عزیزان از آن متنفرم، از امیر ابراهیمی چند سئوال می پرسم که این پرسش و پاسخ عمومی و در دسترس همه باشد.
آقای امیر ابراهیمی، پای شما به پادگان اشرف هم رسید. خیلی از فرماندهان و رزمندگان را در همان مدت کوتاه دیدید. بعد از آن، به هر دلیل، سر از ایران و آنهم در خیابانهای تهران در آوردید. سالیان هم در تهران ماندید. همانطوری که در بالا نوشتم، آن نا رفیقانی که خودشان را تسلیم وزارت اطلاعات کرده بودند، برای شناسایی واحدهای عملیاتی مجاهدین در همه جا گمارده شدند. اینها افرادی بودند که خودت را بیش از بقیه می شناختند. در چنین وضعیت و موقعیتی شما سالیان در تهران فعال بودید ولی شناسایی و دستگیر نشدید؟ اگر دستگیر نشدید، تجربیات شما می تواند از ارزندهترین تجربیات چریکی باشد. چرا این تجربیات ذیقیمت را نمی نویسید که گروههای اپوزیسیون از آن بهره گیرند؟
اگر دستگیر شدید، چگونه توانستید سر آن نارفیقان و همچنین بازجویان وزارت اطلاعات شیره بمالید، آزاد شوید و خودتان را به هلند برسانید؟ تا کنون چندین نفر از افرادی که مخفیانه برای دیدار عزیزان خویش، فقط برای چند روز، به پادگان اشرف رفته و با اینکه آن نارفیقانی که خودشان را تسلیم وزارت اطلاعات کردند این عزیزان را ندیده و نمی شناختند، توسط وزارت اطلاعات شناسایی، دستگیر و اعدام شدند. شما چرا تجربیات خود را در اختیار عموم قرار نمی دهید تا دیگران از آن استفاده کنند و ما حداقل شاهد "اعدام پدر به جرم دیدار فرزندانش در اشرف" نباشیم ؟
*** از مسئولین محترم سایت خواهش می کنم که جوابیه آقای امیر ابراهیمی را در قسمت "ویژه" درج کنند تا در معرض دیدِ همه مراجعه کنندگان سایت قرار گیرد چون کسی که از پادگان اشرف به خیابانهای تهران سر در آورد و سالیان در آنجا فعال باشد و شناسایی نشود، بواقع اکسیر اپوزیسیون جمهوری اسلامی است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید