رفتن به محتوای اصلی

نامه ای از تهران

نامه ای از تهران

عقابِ جور گشادست بال بر همه شهر کمانِ گوشه نشینیّ وُ تیرِ آهی نیست

حافظ

این نامه ی تکان دهنده را یکی از عزیزانم، فرستاده است. خبر به سختی و کُندیِ بسیار از راه ها و روزنه های بسته یا نیمه بسته، به دستم رسید. این نامه در واقع گوشه ایی کوچک از شدت خشونت و وحشی گریِ سرسپردگان نظام ولایت مطلقه ی فقیه است. نظامی که سی سال است در ترویجِ جهل و جنایت کوشیده و می کوشد و از ریختنِ خونِ انسان ها هراسی ندارد. در راستای همصدایی و همدلی با مردمِ در بندِ ایران و ستمِ افسار گسیخته ی حکومتی، این نامه ی غم انگیز و دردناک را در اختیارِ رسانه ها قرار می دهم تا ببینیم و بخوانیم با جوانانِ معترض و عاصی چه می کنند. جوانانی که برای آزادی و رهایی از بندِ دینمداران و دستار بندان به خیابانها ریخته اند و تا رسیدن به خواسته هایشان، از پا نخواهند نشست...

رضا بی شتاب

2009-06-16

سلام

سه شنبه بعد از اینکه من دوستم رو، تو نظام آباد پیاده کردم رفتم تو عباس آباد بنزین بزنم خودم تعجب کردم که چرا خیابونو اینقدر خلوته، خواب می دیدم کابوس بود، بوی باروت و سوختگی می اومد پمپ بنزینی که نبش خیابانی که توش سفارت پاکستان یا شایدم افغانستانه بسته بود بالای اون خیابون میخوره به اتوبان مدرس من خیابون رو اومدم به سمت بالا، سر پیچ چند تا سطل آشغال رو آتیش زده بودن که آشغالهای در حال سوختن مسیر رو بند اورده بود پیاده شدم یه لگد به سطل زدم که بره کنار، رد بشم، اومدم سوار بشم یه موتوری با دو تا لباس شخصی ریختن سرم اسپری زدن تو چشمم و با یه چیزی که صدای تفنگ داشت ولی گلوله نداشت منو ترسوندن، دست بند زدن انداختن عقب ماشین خودم بردن اول کلانتری گاندی که جا نداشت بعد ماشینو اونجا گذاشتن منو سوار یه وانت کردن با 15 یا 16 نفر دیگه، از این وانت ها که پشتش قفس داره بردن کلانتری 121 فکر می کنم روبروی بیمارستان رویال تهران بود بازداشتگاهاشون پر بود، تو هر دستشویی 4یا5 نفر رو مینداختن و از بالا اسپری میزدن، همه گیج بودیم نفس کشیدن سخت بود از بوی گند توالت و اسپری داشتیم خفه می شدیم، تمام پوست صورتم می سوخت چشمام می سوخت نفسم بالا نمی اومد حدوداً یک ساعت بعد آوردن تو حیاط همه رو با کیسه ی شن میزدن اونایی که سن و سالشون کمتر بود یا قیافشون سوسول بود یا پر رو بازی در میاوردن رو با باتون میزدن به ما ها اردنگی می زدن یا با اون کیسه ها میزدن تو کمرمون که نفس آدم بند میومد بعد فرم اوردن پر کنیم مشخصات و علت در گیری با پلیس، اینا البته مأمورای کلانتری نبودن چون خود مأمورای کلانتری کاری نداشتن و نگاه میکردن من یه سر باز رو کشیدم کنار بهش نمیدونم چقدر پول دادم،20 یا 30 تومنی بود گفتم من مادرم تنهاست، بیچاره تا حالا دیوونه شده، پدرم تازه فوت کرده، خونم کرجه یه کاری کن من برم بیرون گفت اگه کارت شناسایی عکس دار داری گم و گورش کن و تو برگه الکی بنویس و مشخصات رو حفظ کن اگه بردن بازجویی مواظب باش بهت فحش میدن جواب ندی، پولا رو دوباره گذاشت تو جیبم، من گواهینمام رو چون دیروز که تصادف کرده بودم داده بودم به کسی که بهم زده بود و کارت بیمه شو گرفتم که بریم بیمه برای خسارت، برای همین برگه رو با نام... پر کردم نام پدر رو نوشتم...

و به جای شماره تلفن نوشتم...

شماره ی خونه ی... و آدرس اونجا رو دادم

برگه ها رو جمع کردن یکی یکی میخوندن برای باز جویی موقعی که منو گرفتن ساعت حدوداً نه و نیم بود موقع بازجوییِ من، دوازده و نیم یا یک بود، یه راهرو بود که چند نفراز اونا بودن، میز نبود و هر کدوم از یکی سؤال میکردن همه حرفاشون با فحش بود فقط فحش میدادن و عربده می زدن یه پسره می گفت ما داشتیم تو کوچه فوتبال بازی میکردیم مارو گرفتن هیچ کاری نمی کردیم مأموره بهش گفت وقتی توپ فوتبال رو کردم تو کونت میگی که چه گُهی میخوردی، اینطوری حرف میزدن، من هنوزم وقتی چیزایی رو که بهم گفتن یادم میاد گوشام داغ میشه سؤالاشون الکی بود، فقط میخواستن آدمو تحقیر کنن، بترسونن تا دیگه از خونه بیرون نریم بعضی ها گریه میکردن من میخواستم خونسرد باشم مثلا آروم حرف میزدم یا دیر جواب می دادم چون دیگه دلم می خواست حمله کنم به یارو، اینا اصلا ایرانی نبودن اصلا آدم نبودن هم شون مثل هم بودن تا حالا همچین قیافه هایی ندیده بودم هر سؤالی که می پرسید یه چک میزد یا با مشت میزد تو سرم، تو صورت کمتر می زدن تا علامتی نمونه، بعضی ها را طوری می زدند که غش می کردن و دست و پاشون رو می کشیدن و پرتشون می کردن تو توالت، الان دست رو سرم بکشی قلنبه قلنبس کمرم و سرم و گردنم درد میکنه، اونجایی رو که با اون کیسه های شنی کوبیدن، کبود شده و سِره، ولی حالم از خیلیا بهتره، همش قیافه ی او بچه سالا، تو ذهنمه، بد جوری میزدنشون، روی زمین پرِ خون بود، هنوز نمی تونم باور کنم چیزایی رو که دیدم یا شنیدم، اوردنوم تو حیاط گفتن بشینین رو زمین رو به دیوار، روتو برگردونی باتون می کنم... اینا یه کاپشن خاکستری ورزشی تنشون بود، چاقو و پنجه بوکس و قمه داشتن

با مأمورا فرق می کردن مأمورای کلانتری ریش نداشتن اسما رو می خوندن، جدامون کردن بقیه رو بردن زیر زمین احتمالا توی همون توالت ها، ماها رو گفتن بریم بیرون پای برگه ی مشخصات رو امضا کنیم، انگشت نگاری می کردن بعد یکی یکی ولمون کردن، بعضی از خانواده ها و پدر مادرا، توی پیاده رو، روبروی کلانتری ایستاده بودن، بچه هاشون رو میگرفتن، بعضی ها هم مستقیم میرفتن تو همون بیمارستان پایین خیابون داد میزدن، مأمورا به طرف مردم حمله می کردن و فحش می دادن، یه مَرده داشت با موبایل فیلم می گرفت دنبالش کردن گرفتنش میزدن و می بردنش تو کلانتری، از سر و صورتش خون می ریخت، تو کلانتری یه سطل بود هر کی که موبایلش دوربین داشت مینداختن توش، به کسی هم موبایل شو پس ندادن، من دویدم بالای خیابون جهت مخالف بیمارستان به سمت خیابون ابوذر غفاری سر خیابون جلو یه وانت رو گرفتم به یارو گفتم منو ببره تا خیابون گاندی قبول نکرد گفت تا سرِ جهان کودک میرم، مجبور شدم بقیه ی راه رو پیاده برم، تمام بدنم درد می کرد سرم گیج می رفت و می شلیدم، لباسم پاره بود و روی پیرهنم خون خشکیده بود رفتم ماشینو بردارم یه سرباز گذاشته بودن مواظب ماشینا بود نمیذاشت بهش گفتم مدارک تو ماشینه و پشت صندوق عقب یه کیف قهوه اییه و تو داشبوردم یه کلاه سفیده اومد دید گفت فقط تا اینا ندیدن بردار ببر، زود باش فرار کن

سوییچ روش بود اومدم تو اتوبان کرج تو پمپ بنزین، رفتم تو دستشوییش صورتم رو شستم لباسمو پاک کردم پمب بنزین خلوت بود دست شویی هم خالی بود یه لحظه دلم میخواست گریه کنم اومدم خونه دیدم مامان کنارِ پنجره ایستاده و داره سیگار می کشه، به مهران زنگ زده بود، مهران هم به همه زنگ زده بود بهش گفته بودن ساعت نه رفته، راستی خود مهران رو هم تو قم زده بودن، جلوی دانشگاه، نمی تونست خوب راه بره، مچ دستش رو شکونده بودن، تو خونه که اومدم مامان گفت کجا بودی من نصفه عمر شدم، سرم پایین بود نیگاش نمی کردم گفتم ماشین خراب شده بود راها بسته بود، و رفتم تو اتاق موهامو ریختم رو صورتم نبینه، صبح وقتی موبایلم رو روشن کردم همه باهام تماس می گرفتن که کجایی و چی شده مادرت زنگ زده بود مهران زنگ زده بود، خلاصه گفتم حالم خوبه همه جام سالمه فقط دلم میخواد یکی از اینارو بکشم...

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید