رفتن به محتوای اصلی

سی سال پس از پیروزی انقلاب 57

سی سال پس از پیروزی انقلاب 57

گفتگو با آقای دکتر صدرالدین الهی

***********************

صدرالدین الهی سال 1313 در تهران متولد شد. نیاکانش از مدرسین حکمت الهی در دوران خود بودند. در رشته ادبیات فارسی از دانشسرای عالی دانشکده ادبیات تهران فارغ التحصیل شد.

از سال آخر دبیرستان (1331) روزنامه نگار شد و کار خود را در روزنامه کیهان آغاز کرد.پیوندی که هنوز در همکاری با روزنامه "کیهان لندن" ادامه دارد.

دکتر صدرالدین الهی از بنیانگذاران هفته نامه کیهان ورزشی است که اولین شماره آن در سال 1334 منتشر شد. وی سی سال است که در خارج از ایران به سر میبرد و هم اکنون نیز در آمریکا سکونت دارد.

کتاب" دوری ها و دلتنگی ها"ی او را اخیرا از دوستی گرفته و خوانده بودم. علاوه برمحتوای ارزشمند کتاب، نکته ای که توجهم را جلب کرد، نثر بسیار زیبا و پر از ناز و کرشمه این کتاب بود.

اما وقتی به آقای الهی زنگ زدم که قرار مصاحبه را بگذارم، متوجه شدم که این اساسا ویژگی خود اوست!

وقتی به او گفتم موضوع مصاحبه چیست، گفت: من در زمان انقلاب، به دلیل شغلی در ایران نبودم . گفتم باشد، اینهم خودش نکته ای است، ولی سئوالات من درباره.... ، حرفم را قطع کرد وگفت: باشد. سئوالات را که از قبل نباید به من بگوئید!( این تذکر خوب یک استاد روزنامه نگاری بود ).

گفتم: خیلی خوب کی به شما زنگ بزنم؟

گفت: یکشنبه زنگ بزنید. ببینید من هستم!!!

گفتم: باشه، و یکشنبه زنگ زدم و پرسیدم آقای الهی، هستید؟

گفت: بله، حالا سه شنبه زنگ بزنید برای مصاحبه!

و من هم این عشوه گری را خریدار شدم که ویژگی کار یک روزنامه نگار هم گاهی کشیدن ناز مصاحبه شونده است، بخصوص اگر این مصاحبه شونده، دکتر صدرالدین الهی باشد.

صدرالدین الهی در این مصاحبه به عنوان یک روزنامه نگار میانه چپ بیش از همه بر بی اعتقادی خود به انقلاب ها و از جمله انقلاب 57 در ایران تاکید دارد، ولی او به رغم آنچه پیش آمده، به آینده امیدوار است.

آقاي الهي! شما سي سال پيش و در آستانه انقلاب، در ايران بوديد؟

سي سال پيش من در ايران نبودم و براي استفاده از يك مرخصي قانوني به آمريكا آمده بودم. يعني از طرف دانشكده علوم ارتباطات اجتماعي كه من رييس گروه روزنامه نگاري آن بودم، يك سال اقامت در خارج به عنوان فرصت مطالعاتي به من داده بودند.

اين در حالي بود كه دو فرزند من در آمريكا درس مي خواندند و فرصتي بود براي يك سال مطالعه و تحقيق.

خبرهاي ايران همان طور كه به تمام دنيا مي رسيد، حتما به شما هم مي رسيد. به عنوان كسي كه سال ها در ايران فعاليت روزنامه نگاري داشتيد و با مسايل سياسي ايران آشنا بوديد، در مورد آن رويدادها چگونه فكر مي كرديد؟

شايد براي شما حيرت انگيز باشد، اما من در آن روزها بر خلاف نظر سايرين بسيار راحت به اين ماجرا نگاه مي كردم. در حالي كه موج آمده بود و همه در موج دست و پا مي زدند و شايد غرق شده بودند، من موج را خطرناك مي ديدم. به همين دليل در كتابي كه به نام «دوري ها و دلگيري ها» چاپ كردم، يك فصل را اختصاص داده ام به روزي كه آقاي خميني وارد پاريس شد.

آن روز من در حالي كه كتاب مولانا مي خواندم و از آن لذت مي بردم، در مقابل تعجب همسرم كه از من پرسيد اين آقا كيست و ماجرا چه مي شود؟ به او گفتم ما اين جا مي مانيم. زيرا من پرورده يك تمدن و فرهنگ خانوادگي بودم كه مي دانست اگر اين اتفاق بيفتد، چه داستان هايي به دنبال خواهد داشت. برايتان تعجب آور است اما من جادوگر نبودم فقط تربيت شده بودم.

دياشاره كرديد كه اين موج را خطرناك مي ديديد. پيش بيني شما چه بود و چرا موج را خطرناك مي ديد؟

بسيار ساده است. زماني كه شما به طرف يك ايدئولوژي مشخص حركت كرديد و گفتيد، من مي خواهم از اين مشخصات تقليد كنم، اين هميشه كار را خطرناك مي كند. بسياري از رفقاي ما حرف عجيب و غريبي مي زنند، مي گويند ما درتاريخ مورد تهاجم قرار گرفتيم. بله درست است و ما مورد تهاجم يوناني ها، عرب ها و مغول ها قرار گرفتيم، ولي از ديد من اين انقلاب تهاجم ما به خودمان بود، خودي كه هنوز نمي دانستيم چه كسي هستيم.

ببينيد خانم فاميلي، ما آدم هاي از وسط اره شده اي بوديم. هر كدام ما را از وسط اره كرده بودند، نيمه اول ما رو به تجدد داشت و نيمه دوم ما دنبال افكار قديم و اعتقادات مي رفت و بلاخره نيمه دوم بر نيمه اول غلبه كرد. اين مسئله را شايد هيچ كس به شما نگفته باشد. داستان انقلاب ايران از نظر من نه تهاجم آخوند بود و نه چيز ديگري، بلكه غلبه نيمه اره شده ما از جهت عقب ماندگي و واپس گرايي بر نيمه متجدد و متفكر ما بود.

يعني شما معتقد هستيد كه ما نمي دانستيم كه داريم انقلاب مي كنيم و اشتباه مي كرديم؟

نه، آنهايي كه آنجا بودند فكر مي كردند كه دارند انقلاب مي كنند، اما نمي دانستند وقتي يك رهبر و يك تئوري را انتخاب مي كنند، اين تئوري يك تئوري اسلامي است كه براي جامعه مترقي و پيشرفته نمي تواند موفق و كارساز باشد. اين نكته بسيار ظريف است. ما اشتباه مي كرديم به اين دليل كه آن طرف را نمي شناختيم و سوابق آن را نمي دانستيم.

ما نمي دانستيم كه در آن طرف منصور حلاج را به جرم حرف حق به دار كشيدند و عين القضات را آتش زدند. ما اينها را در تاريخ نخوانده بوديم (منظورم از ما، عموم مردم است). ما از آن چه در ذهنمان بود، يك روياي انقلابي درست كرده بوديم، در حالي كه انقلاب اين نيست. البته من با هر انقلابي مخالف هستم، چه سرخ باشد چه سفيد و چه سياه.

شما در خارج مانديد يا دوباره به ايران بازگشتيد؟

نه من هرگز بازنگشتم. از همان روز اول با اين فكر و با اين انقلاب مخالفت كردم و در همين جا ماندم و به زندگي معمولي خود ادامه دادم. زمان انقلاب 43- 44 ساله بودم و نمي دانستم چه بايد بكنم، چون تربيت روزنامه نگاري داشتم. به هر حال ماندم چون فكر مي كردم برگشتن كار درستي نيست. مشاركت يا مخالفت با چيزي كه نمي توان در مورد آن كاري كرد، انسان را مجبور مي كند سرانجام دوباره فرار كند.

شايد تصميم من روشن بينانه بود زيرا در خانواده ما كه از حكماي الهي بودند، گفته مي شد كه خداوند نماينده، كارگزار و مباشر ندارد، خداوند در داخل هر انساني به دنيا مي آيد و با هر انساني از دنيا مي رود.

آقاي الهي! دو سه سال بعد از انقلاب و قبل از شروع جنگ ايران و عراق، سركوب نيروهاي سياسي مختلف به تدريج آغاز شد. در آن سال ها با شنيدن اين خبرها چشم اندازتان چه بود ؟

چشم انداز آدمي كه از پيش اين رويدادها را مي ديد و افسوس مي خورد كه چرا نيروهاي مترقي و حتي نيروهاي چپ (كه من هميشه به آنها احترام مي گذارم) ناگهان اين چنين راه كج كردند و به دنبال راهي رفتند كه عاقبتي نداشت. ما مي توانستيم انقلابي كنيم كه در آن خون كسي ريخته نشود و حق هر كسي مشخص باشد.

اكنون هم بعد از 30 سال من معتقد هستم كه همه ما يك معذرت خواهي بزرگ به تاريخ بدهكاريم، معذرت از اشتباهي كه مرتكب شديم. آدم هايي را رنگ زديم، در اول انقلاب يك دسته از آنها را جلوي گلوله فرستاديم و اواسط انقلاب دسته ديگر را و سپس يك دسته را متواري كرديم و وطنمان را از دست داديم. ما از بابت همه اينها يك معذرت خواهي كلي به خودمان بدهكاريم. ما اشتباه كرديم و راه درست، انقلاب نبود.

عده اي معتقد هستند كه سيستم حكومتي سلطنت، شرايطي را پيش آورد كه چنين انقلابي اجتناب ناپذير بود. عقيده شما چيست؟

در اين شك نكنيد كه اشتباهات هر رژيمي باعث سقوط آن مي شود. رژيم گذشته اشتباهات متعددي داشت، ولي امروز لازم نيست كه دوباره آن را چوب بزنيم. ما فقط بايد اشتباهات آن را بازگو كنيم . وقتي شما در يك رژيم مشروطه، مي آييد و حزب واحد درست مي كنيد و به هر كسي كه عضو حزب شما نيست مي گوييد از وطنت برو، يعني اين كه وطن مال من است و مال تو نيست.

البته دليل اين اقدام رژيم گذشته بر من مجهول است. ولي در حقيقت راهي كه جلوي پاي رژيم گذشته گذاشتند و به خصوص اين حزب رستاخيز، همه كارهاي ما را به هم ريخت. تا پيش از اين حداقل يك اقليت- اكثريت قلابي داشتيم و در مجلس مي توانستند توي سر و كله هم بزنند، ولي به تدريج اختيار مخالفت از مردم گرفته شد.

به عنوان مثال هر حرف درستي كه در روزنامه نوشته مي شد، فوري وصله توده اي بودن مي چسباندند. يعني اگر من در كار خودم كه بخش ورزشي بود، مي نوشتم چرا تيم كشتي ما اين اشتباه را مرتكب شده است، مي گفتند توده اي است كه اين را مي نويسد و من هرگز نمي توانم برچسب زدن را ببخشم.

آقاي الهي! اكنون كه 30 سال از انقلاب مي گذرد، چه؟

اصلا شما يك كلمه را با من توافق كنيد، اين كه من اصولا با انقلاب مخالف هستم، هر جور انقلابي كه باشد. چون ما نتايج انقلاب ها را در طول تاريخ ديده ايم. حتي انقلاب فرانسه كه الگوي انقلاب مشروطه ما بود، با خون ريزي و آدم كشي و غير منطقي بودن آميخته است. بنابراين من نمي توانم درباره انقلاب حرف بزنم چون با آن مخالف هستم.

انقلاب يعني هيجان جمعي، هياهو، خود گم كردگي و از خود بيگانه شدن. اينها من و شما را مي برد به جايي كه نمي توانيم در باره نيك و بد تصميمات قضاوت كنيم، بلكه همه بايد همان تصميم را تاييد كنيم. هميشه يادتان باشد كه به عنوان مثال اعدام كردن آدم ها چه در آن رژيم و چه در اين رژيم و هر رژيم ديگر محكوم است. من از مخالفين اعدام هستم.

انسان را نمي شود كشت. ممكن است انسان در درون خود را بكشد كه تقصير خود او است، ولي شما به هيچ عنوان حق نداريد انساني را به اسم اين كه انقلاب كرده ايد، بكشيد.

ببينيد آقاي الهي! هر اسمي كه شما مي خواهيد روي آن بگذاريد، ولي يك اتفاق بزرگ رخ داد. يعني حكومت پادشاهي ايران سرنگون شد و حكومت جمهوري اسلامي روي كار آمد. اكنون آينده سياسي ايران و آينده اين حكومت را چگونه مي بينيد؟

اين حكومت در هر حال محكوم به تعديل و تغيير است. اما نمي توانم پيش بيني كنم كه چگونه عوض مي شود، چون من برخلاف بسياري از همكاران روزنامه نگار، نه جن گير هستم و نه غيب گو. ولي آن چه مي توانم پيش بيني كنم، اين است كه بايد از معبر يك تفاهم متقابل متكثر عبور كنيم، يعني به افكار همه احترام بگذاريم.

اگر در اقليت بود، اقليت است واگر در اكثريت بود، الزاما به دنبال آن نرويم. هميشه گفته ام و باز هم مي گويم كه من يك آدم ميانه چپ هستم. اين راه، راهي است كه بايد با حوصله و صبر طي كنيد. چه پيش مي آيد، نمي دانم. چه كسي مي آيد، نمي دانم. اما مي دانم كه اگر ما به تكثر فكر و دگر انديشي ها اعتقاد داشته باشيم، در آينده صاحب يك جامعه متكثر و همگون خواهيم بود.

شما معتقد هستيد از دل همين جامعه و بدون انقلاب و شورش هايي از اين دست بايد تغييرات را پي گرفت؟

من معتقد هستم جهان به اندازه يك سياه چادر است (من سال ها است كه به جاي دهكده، كلمه سياه چادر را استفاده مي كنم)، اگر يادتان باشد سياه چادر، چادرهايي بود كه چوپان ها وسط صحرا برپا مي كردند و شبها خودشان، زن و بچه ها و گوسفندانشان زير آن مي خوابيدند.

پس در دنياي اين چنيني، ما محكوم هستيم كه خودمان راهكارها را پيدا كنيم و دنبال رهبر نباشيم، ولي اگر فكر كرديم عده اي مي توانند كاري را به دست بگيرند، كار را به آنها بسپاريم و اين تشتت و تشنج را كنار بگذاريم.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

برگرفته از:
Tahieh

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید