از رستم شاهنامه تا کامیون گردی فردوسی!
*******
غزاله پورخاکی در پارسینه نوشته است:
در سایه سار این شهر پر آشوب که هر روزه اش خبری، داغ تر از روزهای قبل می رسد، سایه دزدان مجسمه های رنگ و ورانگ و از جنس های مختلف برنز و برنج و ... به خوبی به چشم می خورد. داستان فکاهی برای تان نمی گوییم. بلکه داستانی است که چند روز درگیرش بودیم و از آنجایی که افکار عمومی بسیار فراموشکار است، به لطف همین حافظه ها به دست فراموشی سپردیم و مشخص نشد که این مجسمه ها در دست چه کسانی جا خوش کرد و چه کسانی بردند و خوردند و ... !
حالا همان حکایت به مثال روایت های تاریخی که دور تسلسل باطل می خورد و به سرمنزل خود باز می گردد، دامان مجسمه های دیگر را گرفت. مجسمه هایی به مانند فردوسی که نه در شب تاریک بلکه در روز روشن، آن را سوار بر کامیون می کنند و فردوسی، همان شاعر برجسته پارسی گوی و پارسی سخن، در حالی که شاهنامه خود را در دست دارد، از کوچه و خیابان ها عبور می کند. می گویند که مجسمه ای دیگر از این شاعر می خواهد جایگزین شود. حال باید منتظر بمانیم که ببینیم این جایگزینی اتفاق می افتد یا اینکه دوباره باید بشنویم: «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم!»
پیشنهاد می دهیم که از همان پلیس های افتخاری که قرار است این روزها آموزش ببینند و در سطح شهر، مسئولیت نگاهبانی را برعهده داشته باشند، استفاده بهینه شود که به صورت کشیک، مراقب باقی مجسمه های میدان ها باشند که خدایی ناکرده، مجسمه ای دیگر نخواهد جایگزین خود شود و صد البته، دیوار نوشت ها، صد هزاران مرتبه نقاشی ها و البته، احتمالا کمی بعد، چمن های پارک ها، خطوط عابر پیاده، میله های پرچم های برافراشته و ...
اغراق نیست. عمق فاجعه را در تیترهای خبرهای امروز و دیروز می توانیم ببینیم. رجوع شود به خبر منتشره در روز گذشته با این تیتر: «حذف تصاویر شاهنامه از خیابان های مشهد» و « شهرداری سلماس، مجسمه فردوسی را از جا کند!»
و به یاد این شعر می افتیم که «یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند/ این بار میبرند که زندانیات کنند»
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
اقبال اقبالی
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید