سعید:
دیروز در همین ساعت اتفاق افتاد. پنج فرزند به چوبه دار آویخته شدند و پنج مادر بجای اشک خون گریه کردند. دیروز روز در همه جهان بجز ایران روز مادر بود.اگر در بقیه نقاط دنیا فرزندان با دادن هدیه و جشن و سرور، به مادرانشان ابراز علاقه و همبستگی مینمودند، در ایران رسم بر این است که جنازه فرزندانشان را به آنها تحویل میدهند. از دیروز من نیز به یاد مادرم بودم. مادری که سی سال از دیدارش محروم هستم و چندسالی است که وجود ندارد. مادرم را خیلی دوست داشتم و او هم من را. اما نمیدانم که اگر در آن زمان از دست دژخیمان فرار نمیکردم و من را مثل فرزاد کمانگر اعدام میکردند چه احساسی به او دست میداد. آخه او به اسلام اعتقاد داشت و من نداشتم. مادرم عکس خمینی را در ماه میدید و من در فاضل آب.
او برای تقویت روح و جسمش به زیارت امامان و معصومانش میرفت و من به ساحل دریای مازندران ، خلیج فارس و هوای مطبوع سلسله جبال البرز علاقه مند بودم. او به صدای آخوند محل و مداحان دل خوش داشت و من از شنیدن صدای فرانک سیناترا، باب دیلون، باب مارلی،داریوش،الهه و بنان لذت میبردم.
مادرم گاها به خودش شک میکرد. او اطمینان داشت که به خطا نرفته است اما شک داشت که من از نسل او و پدرم و به عبارتی حلال زاده باشم. گاها زیر لب زمزمه میکرد و میگفت که بعید نیست که در خواب مورد تجاوز قرار گرفته باشد و یا بی هوشش نموده اند. وگرنه چطور میشود که او فردی را امام بداند و من همان فرد را جلاد و آدم کش خطاب کنم. نمیدانم که اگر زنده بود چه میشد، اما تنها چیزی که میدانم این بود که او را خیلی دوست داشتم و مادرم هم به هیچ غیمتی حاضر نمیشد تا کسی با نام اسلام من را به قتل برساند و جنازه ام را به او تحویل بدهد. این را از پیام هایش فهمیده بودم. پس درود بر مادران در تمامی دنیا و درخواست بر همبستگی آزادی خواهان برای نجات وطنمان از دست جانیان فقاهتی.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید