فردا سیزدهم آبان است، سالروز اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی. دقیقا سه دهه از آن واقعه گذشته است، سی سال زمان کمی نیست، در این سی سال مردم ایران تجربه های بزرگ و دردناکی را پشت سر گذاشته اند. مردم دیده اند که آن آرمانخواهی های روشنفکران ایده آلیست جامعه ایران را به کجا برد. با این حال بسیاری از روشنفکران و نخبگان سیاسی ما هنوز آنگونه که باید از تاریخ درس نگرفتهاند، آنها البته مکررا به تاریخ این سی ساله استناد میکنند ولی ارجاعات تاریخی آنها نه برای "عبرت گیری" که به منظور "مچ گیری" است: تو فلان کار را کردی، شما خودتان فلان کار را کردید و فلان حرف را زدید و... الخ.
باید پذیرفت نسلی که انقلاب کرد صلاحیت قضاوت در مورد خود را ندارد. آنها حتی نمی توانند در مورد یکدیگر عادلانه قضاوت کنند چرا که قضاوتهایشان خواه ناخواه آلوده به اغراض سیاسی، دشمنیهای تاریخی و عقدههای روانی(1) است، عقدههایی که ناشی از تصادمها، تجربهها و جنگ قدرتهای گذشته است. بدیهی و به لحاظ روانشناختی طبیعی است که اکثر کنشگران آن سالها بکوشند از عملکرد خود دفاع کنند، به انتقادات پاسخ گویند، به توجیه منطق اعمال خود بپردازند و نهایتا بیگناهی خود و احتمالا گناهکاری دیگران را به اثبات رسانند. خلاصه اینکه به قول ما اصفهانیها هیچ ماستبندی به ترش بودن ماست خود اعتراف نمیکند!.
با این حال و به رغم این ضربالمثل، طی این مدت بودهاند افراد و گروههایی که صادقانه به نقد عملکرد خود نشستهاند(2) و مسئولانه کوشیدهاند تجربیات خود را به نسل جوان کشور منتقل کنند، هر چند فاصله و سد سانسور، تا حدودی مانع از انتقال این تجربیات شده است.
اکنون اما نسل ما میتواند در این مورد تامل کند که "آیا اشغال سفارتخانهی یک کشور دیگر و به گروگان گرفتن دیپلماتها و کارکنان آن به لحاظ اخلاقی و سیاسی و در جهت تامین منافع ملی کار درستی هست یا نه؟" مقصود این نوشتار البته ارائه پاسخی قطعی به این پرسش نیست، "قضاوت" کار مشکلی است؛ به مجال و فرصت و بررسی و دقت زیاد محتاج است، قضاوت تاریخی البته با قضاوت حقوقی متفاوت است، اینجا اگر از قضاوت صحبت میشود منظور به پای میز محاکمه کشیدن کسی نیست بلکه مقصود "عبرت آموزی" است، عبرت مفهومی است که در فرهنگ ما مسبوق به سابقه است، بسیاری از شاعران و ادیبان ما از فردوسی گرفته تا خاقانی و سعدی و... مخاطبان خود را به عبرتآموزی توصیه کردهاند، حتی در در فرهنگ اسلامی و تفاسیر قرآنی هم یکی از مهمترین اهداف مرور "قصص" در قرآن، عبرتآموزی است؛ فاعتبروا یا اولی الابصار.
خب حالا پرسش دیگر این است که ما –نسل ما -چگونه میتواند از داستان اشغال سفارت آمریکا عبرت بگیرد. به نظر میرسد ما پیشتر و بیشتر از اینکه گریبان دانشجویان معروف به خط امام (امثال میردامادی و عبدی) را بگیریم باید به نقد آن "وضعیت و ایدههایی" بپردازیم که نهایتا کاری چون اشغال یک سفارتخانه و گروگانگیری دیپلماتها را برای اکثریت گروههای سیاسی و جریانهای فکری آن روز ایران، "موجه" و "قابل دفاع" کرد.
فراموش نکنیم که اگر چه این اقدام توسط دانشجویان هوادار آیت الله خمینی صورت گرفت اما تقریبا تمامی گروههای انقلابی از آن دفاع کردند و بر آن صحه گذاشتند. همه از حزب توده گرفته تا مجاهدین خلق و... برای حمایت از این اقدام "رادیکال انقلابی" از یکدیگر گوی سبقت را میربودند. به نظر میرسد آنچه بیشتر از هر چیز در اینگونه پیشآمدها تاثیر داشت همان "وضعیت انقلابی" بود که موجبات زوال عقل سیاسی را فراهم کرد. وضعیتی که ایدئولوگهای اصلی انقلاب و جریانات سیاسی تندرو از عوامل آن بودند(3)
اما باید انصاف داد. شاید اگر من و شما- نسل ما- نیز در آن روزها بودیم و تنها بیست و چند سال سن داشتیم یکی از آن دانشجویانی میبودیم که در آن "وضعیت" از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند، یا لااقل یکی از آنها که هر روز روبروی سفارت جمع میشدند و در حمایت از این "اقدام انقلابی" شعار میدادند. این را گفتم برای آنکه خوانندهی این سطور بداند به دنبال محکوم کردن شخص یا گروه خاصی نیستم بلکه تاکیدم بر این است که آنچه برای عبرتگیری از آن قضیه مهم است نقد آن "وضعیت" است نه مچگیری از این یا آن. هستهی اصلی عبرتآموزی" ما باید تلاش برای پرهیز از "وضعیتی" مشابه وضعیت سالهای 57 و 58 و متعاقب آن دهۀ شصت باشد. ما باید بکوشیم که امواج پوپولیسم و مسابقه بیمعنی رادیکالیسم بار دیگر موجب زوال عقل سیاسی نشود. به عنوان مثال اگر امروز روسیه را به خاطر حمایتهایش از رژیم کودتا محکوم میکنیم در این راه آنقدر به راه افراط و مبالغه نرویم که فردای روزی جوانانی وظیفه خود بدانند سفارت روسیه را اشغال کنند یا بر خلاف همۀ موازین اخلاق سیاسی و حقوق بین الملل به دیپلماتهای روسی تعرض کنند.
ما ملتی آشوبگر نیستیم، جنبش سبز ما هرج و مرج طلب نیست. ما ملتی متمدنیم که با کمال افتخار و سربلندی یکی از پیشروترین و مدنیترین جنبشهای سیاسی دهههای اخیر جهان را پیش میبریم، نباید به کودتاچیان و حامیانشان اجازه دهیم که با بوقهای بدصدای تبلیغاتی خودشان چهرهای زشت، خشن و هنجارگریز از جنبش ما ارائه کنند.
بدون شک روسیه حامی رژیم کودتاست، اما باید بدانیم که فاشیستهای اسلامی و احمدی نژاد، دستنشانده روسیه نیستند، آنها محصول یک تجربه تاریخیاند ما نباید با انداختن تقصیرها بر گردن روسیه از این تجربه تاریخی غافل شویم چرا که غفلت از آن موجب تکرار آن خواهد شد.
اگر روزی رژیم کودتا سقوط کند روسیه ناگزیر خواهد بود با همسایۀ مهم جنوبی خود روابط حسنهای داشته باشد. (حالا هر دولتی که سرکار باشد) ما نیز همواره برای تامین منافع ملی به رابطه دوستانه با روسیه محتاجیم، پس به گونهای سخن نگوییم که گویی روسیه دشمن همیشگی و آشتیناپذیر ملت ماست، مبادا که باز در همان "وضعیت" سالهای پس از انقلاب قرار گیریم. خلاصه اینکه از روسیه آمریکایی دیگر نسازیم.
شعار مرگ بر روسیه شاید- و فقط شاید- به لحاظ تاکتیکی و جهت ایجاد جنگ روانی علیه رژیم کودتا و جهت ریزش بدنۀ آن در این مقطع– وفقط در این مقطع- قابل دفاع باشد ولی فراموش نکنیم که مرگ بر روسیه یا هر کشور دیگر شعار استراتژیک ما نیست. ملت ما و جنبش ما خواهان دوستی با همۀ ملتهای دنیا بر اساس احترام و منافع متقابل است؛ جنبش ما جنبشی است برای دموکراسی در خانه و صلح در جهان.
به هر روی مهم این است که مردم فردا خواهند آمد، فردا ایرانیان با حضور میلیونی خود بار دیگر خواستهای دموکراتیک خود را فریاد خواهند زد و با رفتار عاری از خشونت و متمدنانه خود، هم رژیم کودتا را در تنگنا قرار خواهند داد و هم جهانیان را به تحسین واخواهند داشت. این حضور مداوم میلیونی، شجاعانه و مسالمتآمیز در خیابانها برگ برنده ما برای همراه کردن افکار عمومی جهان با جنبش سبز و ساقط کردن دولت برآمده از کودتای 22 خرداد است. فردا بازهم روز ماست؛ 13 آبان سبز:
آفاق از صدای سبز تو روشن است/خاموشیت مباد که فریاد میهنی
پی نوشتها:
1) منظور از عقده در این نوشتار مفهمی روانکاوانه-روانشناختی در معنای فرویدی آن است پس اینجا عقده نمی تواند و نمی خواهد یک فحش سیاسی باشد!
2) برخی از گروههای چپ مارکسیستی و چریکی و همچنین بخشی از اصلاح طلبان مذهبی در مسیر این خود انتقادی گامهای ستایش برانگیزی برداشته اند، یک نمونه اخیر آن مقاله عطاءالله مهاجرانی در نقد سکوت خود و همفکرانش در قبال قتلعام زندانیان سیاسی در سال 67 بود، امید که دیگران نیز به این فرآیند مبارک بپیوندند.
3) در تفسیر و علتیابی پدیدههای سیاسی نمیتوان و نباید یک جانبه و بر اساس تحلیلهای تک عاملی بحث کرد، از این رو تئوریپردازیهای ایدئولوگهای انقلاب تنها عامل پیشامد آن وضعیت نبود و عوامل بسیاری در شکلگیری آن وضعیت نقش داشتند که پرداختن به آنها خارج از حوصله این نوشتار است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید