جنگ واقعه ی تلخ زندگی تکتک خانوادههای خوزستانی است؛واقعه ای که درکش برای جامعه امروز ایران می تواند غیر قابل فهم و درک باشد.هر کدام از ما آرزوها داشتیم؛ برای زندگی و آینده برنامه داشتیم؛ ولی یک روز صبح بیدار می شوی می بینی همه چیز سراب بوده تمام شهر به یک کابوس تبدیل شده است.مدرسه، کلاس درس، محل بازی کودکان و تمام گل خانه های شهر همه و همه به ویرانه تبدیل شده است، ویرانه ای که هنوز آیینه تمام قد تاریخ ملت مظلوم شده است.
از یک طرف خانه ها و مدرسه ها مورد حجوم خمپاره و موشک بود و از طرف دیگر سر چهارراه ها و میادین شهر؛ فرزندان سرزمینت به بهانه زبان، فرهنگ و یا نوع پوشش یا اعدام می شدند و یا شکنجه و شلاق می خوردند و یا نا پدید می شدند.
دو طیف آدم ظالم یکی به نام دین و دیگری به نام ملیت می خواستند تو را تصاحب کنند، ان هم با زور و خشونت و سر نیزه؛ با دشنه و شلاق و طناب دار، و تو حتی مجالی نمی یافتی نفس بکشی چه رسد اعتراض؛یکی می خواست هویت و شرافت و زبانت را تصاحب کند و دیگری می خواست سرزمین مادریت را، واقعیت این است که شرایط آن زمان اهواز، را نمی شود با واژه ها قیاس کرد.
مردم برای نفس کشیدن، عشق ورزیدن به زن و فرزندان مجالی نمی یافتند و من و هم بازیان دوران کودکی ام در چنین شرایط سخت و سیاهی بزرگ می شدیم، از آن تاریخ چیزی نمی گذردمردم فراموش کردند؛ اما ما خوزستانی ها فراموش نکرده ایم، و ظلم همچنان بر تاریخ سرزمینمان سایه افکنده است و متاسفانه آرزوهایمان؛ همچنان در قلب هایمان سنگینی می کند.
پاورقی خاطرات خالد حردانی-زندان رجائی شهر(گوهردشت)
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید