سلول انفرادی؛ چه آن را دریچهیی باشد به نزدیک سقف و چه آنکه دریچهیی کوچک به پایین در داشته باشد، تا غذایات را از آن بدهند، چه در آن شیر آب دستشویی باشد و چه نباشد، چه هر چند ساعت یکبار بیایند و از سوراخ بالای در نگاهات کنند که در چه حالی و بلایی بر سر خودت نیاوردهیی، چه لامپی در آن باشد که همیشه روشن باشد و یا گهگاهی خاموشاش کنند… هر چه و هر چه که باشد، مصداق بارز شکنجه است…
در سلول انفرادی با جهان واقعی بیارتباطی خاصی وجود دارد، هیچ خبری به زندانی نمیرسد، هیچ ارتباطی با دنیای بیرون وجود ندارد، هیچ وسیلهیی برای حتا سرگرمی در آن نیست، هیچ نوشتهیی نیست که بخوانی، اگر باشد قرآنی است و مفاتیحی که اگر روزی فرصت کنی هفتبار جوشنکبیرش را برای ده روز متوالی بخوانی، تا مدعیان کلیددار بهشت اراده نکنند، دری به رحمت به رویات باز نمیشود… در این فضا ذهن زندانی خالی میشود، تنها راه چاره رهایی است، زندانی دست به هر چیزی میزند، از فکر خودکشی گرفته تا خودفروشی (نه از نوع جسمی اش) از ایستادهگی تا سر حد مرگ و از شکستن و شنیدن صدای زاری. همین جا است که سلول انفرادی مصداق بارز شکنجه است…
زندانی زیر این فشار است و جلسههای بازجویی صدها فشار دیگر روی زندانی میگذارد؛ او تهدید میشود، کتک میخورد، دروغ میشنود، گاهی مجبور میشود صدای مادرش را بشنود، گاهی مجبور میشود برای دوستاش نگران شود، گاهی به شک میافتد که ای وای چه قوم الظالمینی بودم من (به تازهگی که «مضلین» هم میشوند)، گاهی استحاله میشود، گاهی اماله میشود و یا تهدید به اماله میشود، گاهی از بینیاش خون میآید، گاهی صورتاش سرخ میشود، گاهی دلاش خون میشود، گاهی با لوازمی جدید آشنا میشود، گاهی در برابر دوربینهای تلویزیونی قصهی شب میگیرد… همینجا است که سلول انفرادی میشود مصداق بارز شکنجه…
گاهی سلول انفرادی طولانی میشود، طول روزهایاش و تاریکیی شبهایاش؛ و گاهی مدت هفتههایاش و در بسیار؛ تعداد ماههایاش. و در این گیر و دار و سکوت مرگآور، زندانی باید فکر کند که آیا باید پای برگهیی یا برگههایی را امضا کند که: «مطالب فوق را در صحت سلامت جسمی و روحی تایید میکنم» یا نه؟ و یا بهتر اینکه آیا قبول میکند که پروندهیی داشته باشد، آن هم از نوع قطورش یا خیر؟ که البته بهتر است قبول کند یا مجبور به قبول کردن بشود؛ اگر نه، یا فریادهای چند اتاق آنطرفتر بیشتر بلند میشود یا از تنها نعمت جهان که دیدن کسی است به نام «بازجو» شاید برای روزها و هفتهها کفران نعمت تلقی شود… پرونده باید کامل شود؛ آن نامنبرده و به خاطر چشمبند نادیده، آخر شغلاش این است، از این راه ارتزاق میکند و یک در دنیا و صد در آخرت میگیرد…
۹ دانشجوی دانش گاه پلیتکنیک بیش از دو ماه است که به سلول انفرادیاند، به رسم «سلول انفرادی» ارتباطی با دنیای خارج ندارند، به همین رسم و به دنبالهی آن از دیدار خانواده و داشتن وکیلی که کمکشان باشد محروماند، هنوز اتهام مشخصی ندارند، چرا که اتهامها بعد از این «بازداشت موقت» که برخی از تبهکاران همین قدر به زندان محکوم میشوند، تفهیم میشود. خبرها از شرایط بد روحی و جسمی آنها حکایت دارد. کمتر شنیده شده که موی سر یک زندانی آن هم در سلول انفرادی از ته تراشیده شده باشد، اما در مورد اسماعیل سلمانپور شده، که «هوشیاری و تمرکز مناسب برای آگاهی از محیط پیرامون خود را نداشته» همینجا است که سلول انفرادی نقض آشکار حقوقبشر است. وقتی محمد پورعبدالله را از قزل حصار کرج تا سلول انفرادی اوین تهران میآورند تا آن برگهها که امضا نکرده امضا کند، پیدا است که چه رنجی است بدان زندان زندانیان را…
مجید توکلی، حسین ترکاشوند، اسماعیل سلمانپور، کوروش دانشیار، احمد قصابان، عباس حكيم زاده، نريمان مصطفوي ،مهدي مشايخي، یاسر ترکمن، شبنم مددزاده و به تازهگی مسعود دهقان یازده دانشجویی هستند که در سلول انفرادی زندان اوین روزگار به سختی میگذرانند و کیست که نداند سلول انفرادی یعنی شکنجهگاه و کیست که نداند با نام گذاشتن سوئیت به جای سلول انفرادی تشویش اذهان عمومی میکنند، تا اقدام علیه امنتی ملی و تبلیغ علیه «نظام»شان جا افتد و سیل کوچک مراسمهای خودجوش استقبال در فرودگاه برای «حماسه»ی کوچکی و «اقتدار ملی»ی از دست رفت از رونق نیافتد.
داشتن سلول انفرادی نشانی دیگر برای سرافکندهگی یک ملت است که ما باشیم، و نشانی دیگر است برای وجود نقض حقوقبشر در ایران. دانشجویان زندانی را آزاد کنید…
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید