رفتن به محتوای اصلی

پژوهشی برعوامل وسیرانقلاب فرانسه

پژوهشی برعوامل وسیرانقلاب فرانسه

. مفهوم انقلاب و نگاه های معطوف به آن

. گاه شمارانقلاب فرانسه

. معرفی خاندان بوربون ها - لویی پانزدهم و شانزدهم

. نگاه کوتاه برعوامل وریشه های انقلاب فرانسه

" عامل اقتصادی – نظام طبقاتی – نفرت ازکلیسا "

. نگاه کلی بر انقلاب فرانسه و تبعات آن

. منابع

مفهوم انقلاب و نگاه های پیش روی آن

بررسى مفهوم انقلاب، در انديشه ها و مكاتب مختلف به نتايج متفاوتى منجر شده است. برخى انقلاب سياسى را از انقلاب اجتماعى متمايز كرده اند و در نتيجه تعاريف متفاوتى براى هركدام قائل شده اند. برخى انقلاب صلح آميز را از انقلاب خشونت آميز تفكيك كرده اند. برخى به تمايز ميان انقلاب كبير و انقلاب صغير پرداخته اند و به هرحال بر مبناى هركسى از ظن خود شد يار من، انديشمندان و صاحبنظران در حوزه هاى مختلف سياسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، نظامى و بسيارى از ديگر عرصه ها، سعى كرده اند انقلاب را برمبناى آن چه مى پندارند، تعريف كرده و به تقسيم بندى آن روى آورند.

به طور كلى انقلاب، نوعى دگرگونى ساختارى و اساسى است كه از جنبه هاى مختلف، علل متفاوتى مى تواند داشته باشد و به حتم در طول زمان، نتايج قابل پيش بينى و غير قابل پيش بينى زيادى را به همراه خواهد داشت. نكته اساسى در انقلاب، تغيير از پايين به بالاست وگرنه تغيير از بالا به پايين و حكومتى، نوعى اصلاح محسوب شده و تغييرات انفجارى چريكى و نظامى نيز در حيطه جنبش ها و بسيج هاى سياسى مطالعه مى شود. ابعاد مهم انقلاب، آنگونه كه استانفورد كوهن ابراز كرده است شامل استحاله ارزشها، دگرگونى ساختارى، تغيير نهادها، تغيير نخبگان، تغيير كانونهاى مؤثر مشروعيت و خشونت است.

نگاه سياسى به انقلاب در نگاه سياسى به انقلاب، بيشتر تغيير حكومت و ساختارهاى سياسى مورد توجه است. يكى از انديشمندان علوم سياسى به نام «استفان والت» معتقد است انقلاب، از بين بردن يك دولت مستقل توسط اعضاى جامعه است كه منجر به جايگزين كردن دولت جديد و نظام سياسى جديد مى گردد.

«ساموئل هانتينگتون» نيز در همين زمينه معتقد است كه انقلاب ، تحولى سريع و اساسى و خشونت بار در ارزشها و اسطوره هاى حاكم بر جامعه و نهادهاى سياسى است. در اين ديدگاه، انقلاب وسيله اى براى تغيير وضع موجود به وضع مطلوب است كه علل مختلف سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى موجد و موجب بروز آن است. كه از اين لحاظ در ارتباط تنگاتنگ با مفاهيمى چون جنبش، كودتا و نهضت است. جامعه نامتعادل از لحاظ كاركردى در هركدام از اين حوزه هاى مختلف نظام اجتماعى، براى حفظ خود دو راه را پيشه مى كند: يا سركوب مطلق و فشار زياد بر جامعه، كه ممكن است به نوعى انفجار اجتماعى و ايجاد انقلاب منجر گردد و يا آزادى نسبى در گروه هاى مخالف كه اين راهكار نيز باعث قوت گرفتن آنان و نفوذ بيشترشان بر افكار عمومى و در نتيجه انقلاب مى شود. بنابراين در شرايط عدم تعادل سياسى، وضعيت انقلابى بر جامعه حكمفرما مى شود و در اكثر مواقع اين وضعيت منجر به پيروزى انقلاب خواهد شد.

نگاه اجتماعى به انقلاب

از جنبه جامعه شناختى، انقلاب تنها تغيير دولت و نظام سياسى نيست و تغيير ساختها و نهادهاى اجتماعى نيز در آن ايجاد مى گردد و رابطه اش با تغيير دولت، عموم و خصوص من وجه است. بسيار انقلاب هايى از نظر جامعه شناسى وجود دارند كه با تغيير دولت به معنى واقعى كلمه همراه نبوده است; گرچه تغيير حكومت را در پى داشته است. از جمله انقلاب هاى رنگى و مخملى اخير. و از ديگرسو بسيار تغيير دولت هايى بوده كه روند انقلابى را طى نكرده و از طريق جنبش ملى، جنبش قبيله اى، يا جنبش نظامى (كودتا) ايجاد شده است. از اين نگاه نيز البته تفاوت ديدگاه ها و نظراتى وجود دارد. از يك سو چپ ها و ماركسيست ها كه انقلاب را داراى كاركرد فرض گرفته و جبر تاريخ را به سمت انقلاب مى پندارند تا طرف مقابل و كاركردگرايان كه انقلاب را امرى غير كاركردى و خلاف نظم موجود مى دانند البته اگر اتفاق بيفتد، آن را علت بى نظمى ها و عدم كاركرد صحيح دولت و نظام اجتماعى موجود مى دانند.

بدين ترتيب برخى جامعه شناسان، انقلاب را علت اهمال دولت در حفظ نظم مى دانند از جمله «ويلفردو پاره تو» معتقد است: زمانى انقلاب پيروز مى شود كه حكام وظيفه خود را درباره حفظ نظم به وسيله اجبار فراموش كنند يا «آنتونى گيدنز» كه سعى دارد با تلفيق سياست و جامعه شناسى تعريفى جامع از انقلاب ارائه دهد و در كتاب مشهور خويش معتقد است كه انقلاب «تصرف قدرت دولتى از طريق وسايل خشن به وسيله رهبران يك جنبش توده اى به منظور استفاده بعدى از آن براى ايجاد اصلاحات عمده اجتماعى» است.

نگاه غير علمى به انقلاب

علاوه بر نگاه اجتماعى و سياسى به مقوله انقلاب، در طول تاريخ به وقايع و اتفاقات بسيار ديگرى نيز اصطلاح انقلاب اطلاق شده است. از اين منظر هر تغيير محيطى، تغيير ارزشى، تغيير فرهنگى خاص و... كه همراه با نوعى انفجار داخلى و تغيير سهمگين باشد، انقلاب فرض مى شود. انقلاب صنعتى، انقلاب علمى، انقلاب جمعيتى، انقلاب در ادبيات و موسيقى و... همه مقولاتى از اين قبيل اند كه انقلاب به معناى واقعى كلمه نيستند و نوعى تغيير شديد و ساختارى مى باشند كه به علت فقر لغت، لفظ انقلاب بر چنين مفاهيمى نيز ذكر مى گردد. بنابراين آن چه در اينجا ما به عنوان انقلاب مورد تحقيق قرار مى دهيم و قصد مقايسه تطبيقى داريم، انقلاب سياسى و اجتماعى است كه از قرن 17 در فرانسه آغاز شده و تا به امروز نيز ادامه دارد و هرگز ديگر جنبه ها را در بر نمى گيرد.

گاهشمار انقلاب :

مه ۱۷۸۹ میلادی

پادشاه فرانسه، لوئی شانزدهم، همه اعضای مجلس را فرامی خواند و از آنها می‌خواهد تا مالیاتها را افزایش دهند.

ژوئن ۱۷۸۹

اعضای مجلس سوم در زمین تنیس قصر پادشاه در ورسای تحصن می‌کنند و قسم یاد می‌کنند تا تغییر شیوه اداره فرانسه، با یکدیگر متحد باقی بمانند. آنها خود را به عنوان مجمع ملی اعلام می‌نمایند.

۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹

پاریسی‌های خشمگین با شنیدن اینکه سربازان پادشاه در راه هستند، ۳۰٬۰۰۰ تفنگ سرپر را از اسلحه‌خانه سلطنتی می‌دزدند. سپس آنها به زندان باستیل هجوم می آورند. نبرد آغاز می‌گردد، اما زندان به دست مردم افتاده و قیام سراسر فرانسه را در بر می‌گیرد.

۲۷ اوت ۱۷۸۹

مجمع ملی، بیانیه حقوق بشر و شهروندان را تصویب می‌کند. بر طبق این بیانیه، آزادی، یک حق طبیعی محسوب و تساوی تمام شهروندان در برابر قانون تضمین می‌گردد.

اکتبر ۱۷۸۹

کمبود مواد غذائی و شورشها ادامه می‌یابند. در پنجم اکتبر جمعیتی از مردم که اکثر آنها را زنان تشکیل می‌دادند از پاریس به سمت قصر پادشاه در ورسای، راهپیمایی و تقاضای نان می‌کنند. آنها اعضای خانواده سلطنتی را به‌عنوان اسیر با خود به پاریس می‌برند.

ژوئن ۱۷۹۰

اشراف، حقوق مربوط به القاب موروثی را از دست می‌دهند. کلیسا و اشراف، دارایی خود را مدیون این القاب هستند.

ژوئن ۱۷۹۱

پادشاه و خانواده‌اش سعی در فرار از فرانسه دارند، اما دستگیر شده و به فرانسه رجعت داده می‌شوند. هزاران تن از اشراف‌زادگان، کشیشها و افسران ارتش که مخالف انقلاب هستند، فرانسه را ترک می‌گویند.

آوریل ۱۷۹۲

فرانسه علیه اتریش و پروس که برای حمایت از پادشاه فرانسه، نقشه حمله به فرانسه را داشتند، اعلان جنگ می‌کند. این آغاز جنگهای انقلابی علیه نیروهای مشترک اتریش، پروس، انگلستان و اسپانیا است. آنها تا سال ۱۸۰۲ به مبارزه خود ادامه می‌دهند.

اوت ۱۷۹۲

رژیم پادشاهی و قانون اساسی ۱۷۹۱ در قیامی جدید بر انداخته می‌شوند. سیاسیون افراطی، کنترل دولت انقلابی را در دست می‌گیرند.

سپتامبر ۱۷۹۲

انتخابات بر پا می‌گردد. برای اولین بار در تاریخ فرانسه، هر فرانسوی از حق رای برخوردار است. رژیم پادشاهی از میان می‌رود و در فرانسه یک جمهوری و دولت مردمی اعلام می‌گردد. از این پس، حتی پادشاه لوئی شانزدهم نیز یک شهروند خوانده می‌شود. شروع تقویم انقلابی از ۲۲ سپتامبر است.

ژانویه ۱۷۹۳

در یازدهم ژانویه لوئی شانزدهم به جرم خیانت و شرکت در توطئه با قدرتهای خارجی گناهکار شناخته شده و ۱۰ روز بعد اعدام می‌گردد.

۲ ژوئن ۱۷۹۳

ژاکوبن‌ها، گروهی انقلابی افراطی به رهبری ماکسیمیلین روبسپیر، قدرت را در دست می‌گیرند. دوره وحشت آغاز می‌گردد.

۱۶ اکتبر ۱۷۹۳

همسر لوئی شانزدهم، ماری آنتوانت، اعدام می‌گردد.

۲۸ ژوئیه ۱۷۹۴

با اعدام روبسپیر و ۲۱ تن از یارانش دوره وحشت پایان می‌پذیرد.

۱۷۹۵

قرار داد صلح با پروس و هلند و چند ماه بعد با اسپانیا به امضاء می‌رسد. یک دولت جدید به نام «دیرکتوار» (هیت مدیره) تشکیل می‌یابد. این دولت چندان موفق نیست و نارضایتی به وجود می‌آید.

۱۷۹۹

ناپلئون بناپارت، یک ژنرال ارتش انقلابی، قدرت را در دست می‌گیرد. دولت «راهنما» به ناچار کناره گیری می‌کند. ناپلئون بسرعت امنیت را برقرار می‌سازد و خود را اولین کنسول می‌خواند.

لوئی پانزدهم

لوئی پانزدهم (۱۷۱۰-۱۷۷۴)، مشهور به «لوئی محبوب» از ۱۷۱۵ تا زمان مرگش شاه فرانسه بود.

در امور داخلی مملکت این پادشاه از قدرت مطلقه سوءاستفاده می‌نمود و به علت اسراف و تبذیر فراوان، مشکلات زیادی در امر مالیه ایجاد می کرد و همین امر باعث شد که مفاسد و معایب حکومت مطلقه بر عموم مردم ظاهر و ثابت گردد. در این دوران مستعمراتی چون کانادا و هندوستان از دست فرانسه خارج شد. نتیجه این اعمال برای مقام سلطنت نیز بسیار بد بود و در اثر جنگهای لوئی ۱۴ و شرکت لوئی ۱۵ در نبردهای جانشینی لهستان، جانشینی اتریش پیش آمده بود، مقدماتی فراهم آورد تا انقلابی عظیم ایجاد گردید و دودمان سلطنتی فرانسه را نابودکند.

وی تربیت یافته ی دربار فاسد و سراسر فسق و فجور دوک نایب اسلطنه بود و به طریق اولی خود نیز نمی توانست از عمو زاده اش اصلح تر باشد.وی پادشاهی هوسران بود و قریب به نیم قرن کشور فرانسه را بازیچه ی معشوقه های خود قرار داد.در زمان وی حکومت فرانسه که در عهد خلفش لوئی 14 یگانه قدرت اروپا بود به کشوری معمولی تبدیل شد و عرصه را برای انگلستان و به خصوص پروس باز گذاشت.در جنگی که میان فرانسه با پروس به رهبری فردریک دوم شاه ان کشور روی داد فرانسه شکست خورد و با این شکست معادلات سیاسی اروپا به نفع پروس عوض شد. در زمان وی مهم ترین مستعمرات فرانسه در امریکاوکانادا و هندوستان از این کشور منتزع شد. وی از اغاز سلطنت تا 1744 که برای جنگ با اتریش به متز لشکر کشید لوئی محبوب نامیده می شد ولی بعد از ان که حکومت را تفویض معشوقه هایش کرد به بسیار مورد نفرت مردم قرار گرفت به طوری که وقتی در 1774 وفات یافت نتوانستند وی را برای دفن در سن دنی از پاریس عبود دهند و شبانه وی را با کالسکه از کنار حصار شهر عبور داده تا به مدفن برسانند.

لویی شانزدهم

آخرین پادشاه استبداد فرانسه لوئی شانزدهم نوه لوئی پانزدهم بود که پس از جد خود به سلطنت رسید. مسیو "وتو" از القابی است که ملت فرانسه به وی عطا کرد. علت اعطاء این لقب به لوئی شانزدهم این بود که وی می خواست در مجلس ملی دارای حق وتو باشد تا به وسیله این حق، بتواند ملت را در اسارت نگهدارد. ولی ملت هوشیار حاضر نگردید به او چنین حقی بدهد. در سر لوئی این فکر فرو رفته بود که پادشاه قادر مطلق است و رعایا عبد زرخرید، ولی لوئی از سرعت سیر افکار عامه بی خبر بود و هرگز آتش خشم و غضب به چشم های بی نورش فروغی نداد. سلطنت وی 18 سال از 1774 تا سال1792 دوام یافت و در سال ۱۷۷۰ با شاهزاده خانم اتریشی به نام ماری آنتوانت ازدواج نمود. در حالی که لوئی و زنش انقلاب را غیرممکن می انگاشتند ، انقلابیون

برای پیشرفت به سوی هدف حاضر بودند حتی از جان خود بگذرند. در حقیقت انهدام قدرت سلطنت ز تسخیر باستیل شروع نشد بلکه از ورسای آغاز گردید ورسای در دست زن بی خرد لوئی ، مبدل شده بود به صحنۀ تاًتر که در آن نجبا و کشیشان رلهای مضحک یک کمدی مسخره را بازی می کردند. بحران مالی روز به روز شدیدتر و مرگ و مرض روز بروز بیشتر می شد. همه چیز رو به کاهش مینهاد به غیر از کسر بودجه و مالیات که روز به روز رو به افزایش می گذاشت. لوئی شانزدهم وقتیکه از تهدید نمایندگان واقف گردید به جای سرنیزه چند نجار به نزد نمایندگان ملت فرستاد تا با سروصدا راه انداختن وکلا را پراکنده کند. ولی دیری نگذشت که حتی نجاران مجذوب نطقهای آتشین میرابو (پسر یکی از نجبای زرنگ دوره لوئی پانزدهم) شده و از کار کردن دست کشیدند و مشغول شنیدن مباحثات مجلس ملی گشتند. در نیجه این استقامت بی نظیر ملت، لوئی شانزدهم مجبور شد به نجبا فرمان دهد که به وکلای عوام بپیوندند. حکم او اجرا شد و بدین ترتیب نخستین نبرد و انقلابیون به پیروزی پایان یافت. از اکتبر 1789 تا دو سال تمام شاه و ملکه در تویلری بسر بردند. به خانواده سلطنتی در طی این دو سال کوچکترین اذیتی نرسید و ملت هنوز به آنها امیدوار بود و احترامشان می گذاشت. ولی دربار خائن لحظه ای نبود که به فکر خیانت به ملت نباشد و روزی نبود که لوئی نقشه برای فرار نکشد.

لوئی شانزدهم در سال ۱۷۷۰ م با شاهزاده خانم اتریشی به نام ماری آنتوانت ازدواج نمود. وی در سال ۱۷۷۴ پادشاه فرانسه گشت. پس از انقلاب، لوئی به همراه خانواده اش سعی در فرار از فرانسه داشت. او به پاریس برگردانده شد و متهم به خیانت گشت. در ۲۱ ژانویه ۱۷۹۳، در مکانی موسوم به میدان انقلاب (پلاس دولا رولوسیون) در پاریس، گردن پادشاه با گیوتین زده شد. همسر او نیز نه ماه بعد اعدام شد.

خاندان بوربون

خاندان بوربون از خانواده‌های مهم پادشاهی اروپا بود.

خاستگاه این خاندان فرانسه است و یک شاخهٔ فرعی از خاندان کاپتی به شمار می‌آید. شاهان بوربون ابتدا در سدهٔ شانزدهم میلادی بر ناوار و فرانسه فرمان می‌راندند. سپس در سدهٔ ۱۸، افرادی از این خاندان بر اسپانیا و جنوب ایتالیا (سیسیل و پارما) چیره شدند و افرادی دیگر از بوربون‌ها دوک‌نشین‌های مهمی را در دست گرفتند. پادشاه کنونی اسپانیا از دودمان بوربون است.

پادشاهان بوربون از ۱۵۵۵ بر ناوار و از ۱۵۸۹ بر فرانسه فرمان راندند تا اینکه در ۱۷۹۲ در پی انقلاب فرانسه نظام پادشاهی ملغی شد.

شاهان فرانسه

• ۱۶۱۰-۱۵۸۹: هانری چهارم

• ۱۶۴۳-۱۶۱۰: لویی سیزدهم

• ۱۷۱۵-۱۶۴۳: لویی چهاردهم

• ۱۷۷۴-۱۷۱۵: لویی پانزدهم

• ۱۷۹۳-۱۷۷۴: لویی شانزدهم

• ۱۸۲۴-۱۸۱۴: لویی هجدهم

• ۱۸۳۰-۱۸۲۴: شارل دهم

نگاه کوتاه برریشه های انقلاب فرانسه

( رابطه به وجود آمدن شکاف طبقاتی و مشکلات اقتصادی با آغاز انقلاب فرانسه )

مالیاتهای سنگین و مشکلات اقتصادی.

رعایا و مزرعه داران تنگدست می‌بایست مالیتهای سنگینی پرداخت می‌کردند و کارگرانی که در شهرها زندگی می‌کردند نیز همانند آنان در فقر و فلاکت می‌زیستند. اشراف زادگان وکشیشان مالیات اندکی پرداخت کرده و اغلب یا کار نمی‌کردند و یا بسیار کم کار می‌کردند. در سال ۱۷۸۸ افزایش قیمت مواد غذایی بر اثر برداشت اندک محصولات کشاورزی، بسیاری از مردم فقیر را ناتوان از پرداخت مالیاتهایشان نموده بود. موفقیت جنگ ها , پادشاهان را به گرفتن مالیات و وام های سنگین سوق داد. تمام بار مالیات روی دهقانان و طبقه متوسط ( بورژوازی – دکترها – حقوق دانان و مغازه داران ) می افتاد. مردم ازخودشان به عنوان سودمند ترین بخش جامعه دفاع میکردند و ثروت به وجود می آمد. طبقه ی اشراف که چیزی به ثروت کشور اضافه نمی کردند و مالیات نمی

پرداختند. نارضایتی توده مردم بعد ازجنگ افزایش یافت . باوجود هزینه های بسیاری که فرانسه در مقابل بریتانیا از دست داده بود , پادشاه جدید لویی شانزدهم برای برقراری رهبری الهام بخش مورد نیاز فرانسه خیلی کودن بود. ماری آنتوانت همسر اتریشی او نیز به خاطر ولخرجی و سبکسری هایش موجودی نفرت انگیز بود.

تا سال 1786 دولت فرانسه قادر به پرداخت حقوق سربازان و ماموران دولتی نبود و وزیر دارایی وقت پیشنهاداتی رامبنی بر احضار اشراف صادر می کرد و امید به آن داشت که اشراف قسمتی از مالیات ها را بپردازند و باری از روی دوش مردم بردارند واین آغاز راه باز شدن مجلس طبقات عمومی شد.

نظام طبقاتی .

نظام اجتماع فرانسه در سالهای معطوف به انقلاب فرانسه نظام طبقاتی مشتمل بر سه طبقه بود.

طبقه اول را روحانیون تشکیل می دادند که قدرت بسیارزیادی در نظام اجتماعی فرانسه داشتند.

طبقه دوم از آن اشراف و درباریان و در طبقه سوم بقیه افراد که به نوعی می توان آنها را مردم عادی برشمرد زندگی می کردند. همه امتیازات و ثروت دراختیار طبقه اول و دوم قرار می گرفت و مردمان طبقه سوم از هیچ گونه برتری برخوردار نبوده و نمی توانستند به طبقات بالا و امتیازات ارزشمند و القاب دست پیدا کنند. انقلاب فرانسه در سال 1789 میلادی با شعار آزادی، برابری و برادری علیه ظلم و ستم نظامهای مستبد و سلطنتی آغاز شد و به پیروزی رسید؛ جهان غرب معتقد است که انقلاب فرانسه تأثیر بسزایی بر افکار آزادیخواهانه و ساختار نظام نوین سیاسی و اجتماعی در غرب داشته است انقلاب فرانسه اوٌلين انقلابي بود كه هم‏زمان به دولت و كليسا حمله‏ور شد.

علت ماجرا گرفتاري اروپاي غربي با دو ماجرا بود، نابودي فئوداليسم و نيز نابودي قريب‏الوقوع مسيحيت كه پشتيبان روحي و اجتماعي اين نظام بود. دين و دولت چنان درهم تنیده بودند كه سقوط یکی، سقوط ديگري را نيز در پي داشت. دولت از املاك و دارايي‏ هاي كليسا ماليات نمي‏گرفت و با الحاد مبارزه مي‏كرد و در ازاي آن كليسا حامي معنوي استبداد بود.

انقلاب كبير فرانسه مد‏ت‏ها پيش از آن‏ كه «كامي دمولن»، بيرون كافه دوفوا، فرياد برآورد كه «مسلح شويد.» به وقوع پيوسته بود. زيرا پيش از آن‏ كه او شمشير و تپانچه‏اش را در آسمان تكان دهد، ولتر، ديدرو، روسو، دالامبر و بسياري ديگر شمشير قلم‏هایشان را در قلب كليسا و لويي فرو برده بودند.

نفرت از كليسا .

اما چه چيز باعث نفرت مردم و به خصوص ثروت‏مندان و تحصيل كردگان از كليسا بود؟ دوتوكويل معتقد است كه آن چه باعث نفرت از كليسا بود، «آن بود كه آنان صاحبان اراضي، اربابان املاك اختصاصي، .... و اداره كنندگان اين دنيا بودند، نه نظرات آنان در مورد مابعد‏الطٌبيعه.»

فساد در ميان اهل كليسا آن چنان رخنه كرده بود كه برخي از آنان براي به‏دست آوردن پست اسقفي يك منطقه، شيوه‏هاي گزاف مي‏پرداختند و در ميان آنان كساني بودند كه پس از مرگ از خود ثروت‏ هاي آن‏چنان برجاي مي‏گذارند. اسقف‏هاي پوشيده در لباس‏هاي زربافت، سعي مي‏كردند به مردم بي‏نوا بقبولانند كه كليسا برتر از خرد آدمي و جانشين خداوند است و تبهكاري‏ها و نيكوكاري‏هايش منطبق با خواست خداست.

امٌا نفرت از كليسا در فرانسه را نمي‏توان دليل برالحاد عمومي گرفت. مردم فرانسه و به خصوص فيلسوفان، در مواجهة فرد با خرافات كليسايي جانب فرد را مي‏گرفتند، امٌا هم‏چنان به دين، خدا و ماوراء‏الطبيعه دلبستگي داشتند. تشويش ذهني فرانسوي قرن هجدهم را مي‏توان در اندرزهاي پدر ديدرو به وي دريافت كه مي‏گفت: «خرد تكيه‏گاه شايان ستايشی است، ولي من در پناه دين و شريعت آرام ترم.»

ضربة اساسي به دين در فرانسه را نه بي‏دينان، كه دينداران زدند. از يك سو كشيشان و اسقف‏ها با زندگي اشرافي كه پيشه كرده بودند و از ديگر سو كشيشان و دیندارانی كه به كليسا و مذهب پشت مي‏كردند.

ديدرو، كه زماني در آموزشگاهي يسوعي در پاريس تحصيل مي‏كرد، از زماني كه دريافت شمار روسپي‏ خانه‏هاي پاريس از شمار كليسا‏هاي آن بيشتر است، از سوي يسوعیان رانده شد. او بعدها در مورد دوران علاقه‏اش نسبت به مسيحيٌت گفت: «نخستين تمايلات جنسي را نداي خدا تلٌقي مي‏كرده است.»

وي در كتاب «افكار فلسفي» كه بدون نام منتشر شد، مانند ولتر خداپرست بود و تنها و تنها خدايي كه خويش را در كتاب مقدٌس نمايان ساخته را «غولي سنگدل و ستمگر» مي‏خواند و معتقد بود: «اگر گفتة برخي عالمان الهي درست باشد كه مي‏گويند در برابر هر انساني كه به رستگاري مي‏رسد، صدها تن هلاك مي‏شوند وبه لعنت آفريدگار مي پيوندند، پس در اين پيكار پيروزي از آن شيطان است، بي‏آنكه در اين راه پسرش را به دست مرگ بسپارد.» ولتر، كه در قلمرو فردريك كبير از شر دستگاه تفتيش عقايد فرانسه در امان بود، براي اولين بار دست به انتشار كتاب «وصيت من» اثر كشيش ژان مليه زد. اين كتاب كه در حقيقت دست‏نوشته‏هاي اين كشيش بود، در آشفته كردن ذهن فرانسويان نقش عمده‏اي داشت، بعدها به صورت كامل‏تر توسٌط هولباخ و نيز ديدرو به چاپ رسيد.

كشيش مليه در بخش‏هايي از اين كتاب مي‏نويسد: «پس بدانيد اي خداشناسان! كه خداي شما به اعتقاد خودتان بي‏اندازه شريرتر و نابه‏كارتراز نابه كارترين مردم است.... كشيشان خدا را چنان موجود كينه ‏جو و سنگدلي ساخته‏اند كه بيشتر مردم مي گويند كاش اين خدا وجود نمي‏داشت..... هرگاه از اين خدا پيروي كنيم، رفتار و كردار ما چگونه خواهد بود؟» مليه، برخلاف ولتر، اعتقاد به خدا را امري غير طبيعي مي‏دانست و مي‏گفت: «كودكان همگي ملحدند و تصوري دربارة خدا ندارند.» از نظر او دين تأثير چنداني بر رفتار آدمي ندارد. او مي‏گويد: «خدا دور، ولي وسوسه نزديك است.» روي هم رفته دين به اعتقاد مليه «يكي از دسيسه‏هاي كليسا و دولت برای مرعوب ساختن مردم و واداشتن آنان به اطاعت و فرمانبرداري از حكومت مطلقه است..... كشيشان كوشيده‏اند تا از خدايشان جباري هولناك، بوالهوس و متلون بسازند.آنان به چنين خدايي نياز دارند تا او را خدمتگزار اغراض خويش سازند.»

اين افكار الحادي كه توسط فيلسوفان براي تضعيف كليسا منتشر مي‏شد، با حمايت ادارة سانسور نشريات فرانسه و نيز برخي نزديكان شاه همراه بود. ولتر براي اين كار شعار «رسوايي را بكوبيد» را برگزيده بود و از همة فيلسوفان مي‏خواست كه چشم مردم را به روي جنايات كليسا باز كنند.

در آن دوران بزرگ‏ترين تبليغ براي يك كتاب ممنوع يا سوزانده شدن آن بود. براي مثال پس از سوزانده شدن كتاب "افکار فلسفی" اثر دیدرو به دستور پارلمان پاریس، خوانندگان آن زیاد شدند وکتاب به چندين زبان ديگر ترجمه شد.

برخي ناشران كتاب نيز بدون ذكر نام نويسنده با نام مستعار، كتاب را به چاپ مي‏رساندند و گاهي كتاب‏ها را مخفيانه توزيع مي‏كردند.

اما چرا اين حجم دين ستيزي در فرانسه به وقوع پيوست و نه در انگلستان؟ دو تفاوت عمده ميان اين دو كشور وجود داشت. اول اين‏ كه ميزان رواداري مذهبي در انگلستان بسيار بيشتر از فرانسه بود و دوم اين ‏كه كليساي رسمي انگلستان تابع دولت بود، نه مانند كليساي فرانسه يك نهاد اقتصادي قدرتمند، كه به يك نيروي خارجي وابستگي داشت.

در حقيقت نابودي دين پيش از هر كشوري در انگلستان آغاز شده بود. چنان‏ چه ولتر مي‏گويد «در فرانسه مي‏گويند كه من تقريباً بي دينم، ولي در انگلستان مي‏گويند كه بسيار ديندارم.» منتسكيو نيز مي‏گويد: «در انگلستان اثري از دين به چشم نمي‏خورد.» پس در انگلستان ديگر نيازي به انقلاب براي مبارزه با كليسا وجود نداشت.

از ديگر دلايل دين ستيزي در فرانسه، رقابت در فساد بود. هر چه بيشتر بر ثروت مردم افزوده مي‏شد، مردم بيشتر به فساد و خوشگذراني روي مي‏آوردند. شكاكان نيز اين سئوال را پيش مي‏كشيدند كه چگونه است كه دين مسيح پس از هزار و هفتصد سال نتوانسته است اخلاق اروپاييان را از اخلاق بي دين و بت‏ پرست بهتر سازد؟»

" نخستين انقلاب دوران تجدد "

. نگاه کلی بر انقلاب فرانسه و تبعات آن .

انقلاب فرانسه نشانگر نقطه عطفى در تجدد بود. ناظران از اين قدرتى كه اينچنين همه چيز را مى روبيد و نظمى نو پى مى افكند بهت زده شده بودند. بدين ترتيب، به قول رنه دكارت انقلاب انتظار فيلسوف سياسى جديد را داير بر اينكه از بين بردن بناهاى گذشته و پى افكندن بناهاى تازه شدنى است برآورده مى كرد. در حقيقت اين انقلاب سراسر انقلاب فلاسفه بود و نسل سياسى جديدى با آن پا به عرصه وجود نهاد: روشنفكرانى كه از طريق ايدئولوژى، ميانجى ميان قدرت و فلسفه بودند. ميرابو و سيئيس خود را كامل كننده كار فلسفى ولتر و روسو مى دانند. انقلاب فرانسه الگويى براى همه انقلاب هاى بعدى شد. نخستين انقلابى بود كه بر اصل بازسازى كامل بنا گرديد، يعنى نه تنها به بازبينى نهادهاى سياسى و حقوقى پرداخت بلكه ريزترين زواياى حيات اجتماعى و فردى را نيز تحت نظارت خود قرار داد و نيز نخستين انقلابى بود كه زنان هم در آن شجاعانه شركت كردند.

انقلاب فرانسه آن دوره از شورش سال هاى ۱۷۸۷ تا ۱۷۹۹ است كه باعث سرنگونى نظم كهن اشرافيت و كليسا در فرانسه به نيابت از طرف «مردم» و «ملت» شد. اين جنبش انقلابى با تكيه بر اصول آزاديخواهانه و دموكراتيك به استقرار قانون اساسى سال ۱۷۹۱ و «اعلاميه حقوق انسان و شهروندان» انجاميد. پس از طى مرحله اى از اصلاحات وارد دورانى شد كه به «دوره وحشت» معروف است. اين انقلاب سرانجام در سال ۱۷۹۹ با سرنگونى جمهورى اول توسط ناپلئون بناپارت به پايان رسيد.

مبادى انقلاب

انقلاب فرانسه با مطالبات ناچيزى آغاز شد. در فوريه ۱۷۸۷ رئيس كل خزانه دارى «مجمع بزرگان» را براى نشستى فورى فرا خواند تا از بروز بحران مالى جلوگيرى كند. اين مجمع لوايح اصلاحى مربوط به اخذ ماليات بيشتر از طبقات ممتاز را رد كرد و خواستار فراخوانى «مجلس عمومى طبقات» يعنى مجمع مشورتى نمايندگان طبقات سه گانه (روحانيون، نجبا و مردم عادى)  گرديد؛ اين مجلس آخرين بار در سال ۱۶۱۴ برگزار شده بود. به رغم تلاش هاى وزير وقت براى تنفيذ اصلاحات و كاهش قدرت اشراف كه در مقابل آن مقاومت مى كردند، لويى شانزدهم با تشكيل «مجلس عمومى طبقات» موافقت كرد و همچنين مجوز انتشار رساله هايى درباره بازسازى جامعه صادر كرد. جزوه امانوئل ژوزف سيئيس با عنوان «طبقه سوم چيست؟» (۱۷۸۹) مظهر وحدت ملت فرانسه جديد شد. اعلاميه هايى كه در مورد انتخابات «مجلس عمومى طبقات» صادر شد موجب ابتكار عمل جديدى گرديد. هر ناحيه فرانسه فهرستى از شكوائيه هاى خود تنظيم كرد.

عمده ترين اين ناخرسندى ها از جمله عبارت بودند از: خودكامگى وزرا، نفوذ كليسا، مناصب موروثى، مفهوم حق الهى پادشاهان و مشقت هايى كه دهقانان تحمل مى كردند. اين شكوائيه ها با شور هر چه بيشتر و انتظارات فراوانى كه از اصلاحات مى رفت تنظيم مى شدند. اين گام سرآغاز جنبش دموكراتيك انقلابى را به نيابت از طرف «ملت» فرانسه رقم زد، جنبشى كه اندكى بعد سراسر اروپا را به انقلاب مى كشاند. «مجلس عمومى طبقات» روز پنجم ماه مه ۱۷۸۹ با ۶۰۰ نماينده منتخب براى طبقه سوم و ۳۰۰ نماينده براى هر يك از دو طبقه روحانيون و نجبا افتتاح شد. طبقه سوم در ۱۷ ژوئن مجلس خود را به عنوان «مجلس ملى» يعنى نماينده شناخته شده ملت فرانسه و صاحب قدرت بى چون و چرا براى تصميم گيرى در مورد اينكه چه ماليات هايى قانونى و مشروعند اعلام كرد. اگرچه لويى شانزدهم نمايندگان طبقه سوم را پراكنده ساخت، ولى مجدداً تشكيل جلسه دادند و از اجراى دستورات بعدى براى انحلال سر باز زدند. اعضاى آزاديخواه اشراف و روحانيون نيز به صفوف اين مجلس پيوستند. پادشاه با كمك سربازان بيگانه پاريس را محاصره كرد، اما سرانجام در ۲۷ ژوئن مجلس را قانونى شناخت.شرايط ديگرى نيز موجب افزايش نارضايتى و توقع مردم شدند. محصول كم سال هاى ۱۷۸۷ و ۱۷۸۸ كه موجب افزايش بهاى نان غيرقابل خوردن شد، ورشكستگى قريب الوقوع سلطنت و شايعاتى پيرامون توطئه اشراف براى سرنگونى طبقه سوم به نارضايتى عمومى دامن زد. درد و رنج ناشى از گرسنگى بى امان همراه داستان هايى در مورد راهزنان غارتگر موجب تشويش و نگرانى عمومى شد. زمانى كه سپاهيان آلمانى سعى در برقرارى نظم تويلرى كردند، قيام مردمى آغاز شد.

اصلاحات انقلابى

زندان باستيل نماد حكومت استبدادى بود. در آن زندان و همچنين در ساير زندان ها در سراسر فرانسه مردم بدون هيچ تشريفات قانونى زندانى مى شدند. در ۱۴ ژوئيه ۱۷۸۹ مردم به باستيل هجوم بردند. رئيس آنجا را اعدام و تعداد كمى از زندانيان را آزاد كردند. ارتش كار چندانى براى متوقف كردن قيام نكرد. تصرف توپخانه از ساختمان شهردارى به دست «ملت فرانسه» نيز با همين نوع اكراه نيروى نظامى از تيراندازى به سمت مردم مواجه شد. لويى شانزدهم وارد «مجمع» شد و خود را تسليم آنان كرد. مقاومت در مقابل اشراف گسترش يافت و مورد تائيد روشنفكران نيز قرار گرفت. كنت ميرابو به اين اصل ژان ژاك روسو استناد كرد كه «اراده جمعى» مردم خود حق و دليل است. «مجلس موسس ملى» كه حائز چنين قدرتى شده بود، اقدام به لغو امتياز فئودالى، معافيت هاى ويژه مالياتى و ماليات هاى ساليانه پرداختى به كليسا كرد. زمانى كه مجلس با مخالفت پادشاه و

حاميانش مواجه شد، انقلابيون به سوى كاخ ورساى راهپيمايى كردند و تحت فرمان ماركى دولافايت خانواده سلطنتى را مجبور به بازگشت به پاريس و استماع شكوائيه هاى مردم از بدبختى هاى خود كردند. «مجلس» شروع به بازسازى كلى فرانسه كرد و نظم هاى فئودالى شواليه گرى، اصناف پيشه ورى و مقامات موروثى را ملغى ساخت. نواحى تاريخى از نو نامگذارى شدند. انجمن هاى شهروندان و شهرها به تشكيل فدراسيون اقدام كردند، براساس طرحى كه آبه سيئيس تنظيم كرده بود، فرانسه به چندين بخش تقسيم مى شد كه هركدام را يك مجلس منتخب اداره مى كرد. «گارد ملى» كه اشراف بدان راه نداشتند، جانشين «گارد فرانسوى» شد. ازدواج عرفى معمول گرديد. «مجلس» در اقدامى براى اعمال نظارت بر كليسا، تعداد قلمرو اسقف ها و اراضى وابسته به كليساها را كاهش داد. مواجب ثابت مربوط به كليساهاى ثروتمند را ميان كليساهاى روستايى توزيع كرده مناصب كليسايى را در اختيار منتخبان مردم قرار داد و آن را از دخالت يك صنف بسته خارج ساخت. شارل موريس دوتاليران و ميرابو مبتكر مصادره زمين هاى كليسا بودند. (بدين معنى كه اعلام كردند كه اين زمين ها از آن ملتند.) نظامى كه املاك كليسا را در قبال اسكناس هاى جديدى كه «مجلس» چاپ مى كرد به رهن مى گذاشت در مردم انگيزه پايبندى به انقلاب را ايجاد مى كرد.

تفرقه ميان انقلابيون

مجلس در مورد اقداماتى كه به نيابت از طرف انقلاب انجام مى داد يك دل نبود. زمانى كه به منظور مقاصد انتخاباتى ميان شهروندان فعال (كسانى كه حائز شرايط مالكيت خاصى بودند) و شهروندان منفعل تفكيك قائل شد، ماكسيميليان روبسپير و ژان پل مارا با آن مخالفت كردند. افراد ديگرى نيز با تحديد مطبوعات مخالف، مجالس مذهبى و اتحاديه هاى كارگرى اعلام مخالفت كردند. روحانيونى كه با قانون اساسى عرفى مخالف بودند وادار مى شدند كه يا در مورد وفادارى نسبت به آن سوگند ياد كنند يا استعفا دهند. نمايندگان در مورد حق وتوى شاه در مورد قانونگذارى مردد بودند.

ميانه روها در جناح راست كرسى رئيس مجلس مى نشستند و «پيشروها» در جناح چپ آن. بعدها مناقشه ميان چپ و راست جنبه هاى خشونت بارترى به خود گرفت. باشگاه هاى سياسى مشخصاً

«ژاكوبن ها، فويان ها» و «كوردليه ها» تشكيل شدند تا نماينده انواع و اقسام عقايد موجود باشند.

اين باشگاه ها از طريق شبكه وسيع ارتباطات در سطح ولايات حكم ابزارهاى نظارت و بسيج عمومى را داشتند. اكثر مجادلاتى كه ميان باشگاه ها در مى گرفت حول اين مسئله بود كه آيا شاه بايد از سلطنت خلع شود يا نه، موضوعى كه با فرار ناكام شاه از پاريس در ژوئن ۱۷۹۱ و گريز موفقيت آميز برادرش به خارج از فرانسه داغ تر شد. هيجانات مردم، زمانى كه نسخه هايى از دفتر يادداشت شاه در معرض ديد عموم قرار گرفت، افزايش يافت. پرداخت هاى غيرقانونى به مهاجران يعنى اشرافى كه از كشور گريخته بودند، اين شايعه را ظاهراً تائيد مى كرد كه خانواده سلطنتى مشغول توطئه با بيگانگان بر ضد ملت فرانسه است. پس از برگزارى تظاهرات، جمع آورى تومار و كشت و كشتار، بالاخره شاه در سپتامبر ۱۷۹۱ قانون اساسى را پذيرفت. براساس اين قانون، پادشاه قدرت را تفويض كرد. او به عنوان رئيس قوه مجريه، از اختيارات محدودى برخوردار بود، اما قوه مجريه عملاً تابع قوه مقننه بود. سرلوحه قانون اساسى فرانسه «اعلاميه حقوق انسان و شهروندان» بود، كه تمام اصول مشخصاً دموكراتيك و جديد را عرضه مى داشت: همه مردم با حقوق برابر زاده شده اند، تصدى امور دولتى در دسترس همگان است؛ آزادى انديشه، بيان و مطبوعات و آزادى كار و مالكيت جزء حقوق لاينفك انسان هستند، حاكميت از آن ملت است، قانون مبين اراده عمومى است؛ شهروندان يا نمايندگانشان در مورد وضع ماليات تصميم مى گيرند، قواى مجريه، مقننه و قضائيه از يكديگر جدا هستند. قصد انقلابيون اين نبود كه اقدامات خود را به تعريف و تحقق حقوق سياسى تنها براى ملت فرانسه محدود كنند. در ۱۷۹۰ «مجلس موسس ملى» انزجار خود را از شركت در هر جنگى كه هدفش تسخير يا اضمحلال آزادى ملل ديگر است، اعلام كرد.

علاوه بر آن «مجلس» مليت فرانسه را در اختيار تمام كسانى قرار مى داد كه مى خواستند آزاد باشند. مخالفان فرانسوى اين آرمان تندروانه درصدد برآمدند كه قدرت هاى اروپايى را براى مقابله با گسترش انقلاب بسيج كنند. بسيارى از حاميان انقلاب در اين كشورها به عنوان ژاكوبن شناسايى شدند كه تندروترين باشگاه سياسى فرانسه به شمار مى آمد و در نتيجه آزار و شكنجه شدند. در آغاز پادشاهان اروپايى واكنش ضعيفى در مقابل تهديد انقلاب از خود بروز دادند. اما در ،۱۷۹۲ زمانى كه فرانسه مخالفت خود را با سلسله هاى سلطنتى باقى مانده در اروپا اعلام كرد، ائتلافاتى براى مقابله با اين جمهورى جديد شكل گرفت.

دوره ترور و وحشت

موفقيت ناكامل انقلابيون در درگيرى هاى بين المللى، تنش هايى در جبهه داخلى آنها ايجاد كرد.

انقلابيون با اين عقيده كه شاه و اشراف مشغول تبانى با بيگانگانند، خاندان سلطنتى را زندانى كردند.

شكافى ميان «ژيروندن ها» كه از يك جمهورى بورژوايى در فرانسه به مثابه الگوى اروپاى جديد حمايت مى كرد و «مونتانيارها» كه به رهبرى روبسپير واكنش مطلوب ترى نسبت به خواسته ها و آرمان هاى سياسى طبقات فرودست نشان مى دادند اما مايل بودند كه انقلاب را به همان فرانسه محدود كنند، به وجود آمد. صدور چنين وتوى غيرمنتظره از جانب شاه و افزايش حمايت اشراف مهاجر فرارى از خاندان سلطنتى، ژرژ- ژاك دانتون را به كوشش براى سرنگون كردن نظام سلطنتى واداشت. در ماه اوت «كمون پاريس» تشكيل شد. هدف آن عبارت بود از تعليق اختيارات شاه، فراخوانى كنوانسيون ملى و اصلاح قانون اساسى. دانتون و ميرابو كه معتقد بودند كارايى كمون بسته به سركوب طرفداران شاه است «نخستين دوره وحشت» را تشكيل دادند. هدف آنها نابودكردن بازمانده سلطنت طلبان از راه سازماندهى شبكه وسيعى از دستگيرى ها، مصادره ها و اعدام ها بود. در نتيجه پادشاهان اروپا روابط ديپلماتيك خود را با فرانسه قطع كردند. انقلابيون با اعطاى شهروندى افتخارى به آن روشنفكرانى كه طرفدار آرمان فرانسه بودند، تلاش كردند كه از جاى ديگرى مورد تائيد قرار گيرند.

كنوانسيون ملى سپتامبر ۱۷۹۲ انعقاد يافت. طى چند روز بعد با رهبرى دانتون، روبسپير، مارا ولويى- آنتوان لئون سن ژوست نظام سلطنتى را ملغى كرد. در تقويم جديد اين «كنوانسيون» سال ۱۷۹۲ مبداء تاريخ جمهورى جديد قرار گرفت. تحت فشار «مونتانيارها» و «كمون» لويى شانزدهم به اتهام خيانت محاكمه شد. روبسپير پس از آنكه «مجلس» شواهدى عليه شاه استماع كرد در آنجا به سخنرانى پرداخت. او چنين استدلال كرد كه وظيفه مجمع صدور حكم له يا عليه يك فرد نيست بلكه بايد اقداماتى را در جهت تامين امنيت عمومى و حراست از خود ملت تصويب كند. شاه به رغم مخالفت «ژيروندن ها» در ۲۱ ژانويه ۱۷۹۳ به جرم خيانت اعدام شد. در همان سال فرانسه، بلژيك، راينلند و ساوآ را به خود الحاق يا اشغال كرد. فرانسه كه بنا بر «حكم برادرى» عمل مى كرد يعنى حكمى كه ضامن يارى رسانى به تمام كسانى بود كه مشتاق آزادى بودند و سياستش رساندن جمهورى فرانسه به مرزهاى «طبيعى» خود بود بر ضد انگلستان، هلند و اسپانيا اعلان جنگ داد.

ولى فرانسويان سرانجام در اين جنگ شكست خوردند و در اثر تحريم تجارى فلج كننده اى كه انگلستان بر اين كشور تحميل كرد متحمل مشقات بيشترى نيز گرديدند.

فشارهاى رو به تزايد بين المللى دور جديدى از كشمكش هاى داخلى ايجاد كرد. موضع افراط گرايان در فرانسه تقويت شد. «ژيروندن ها» از «كنوانسيون ملى» اخراج شدند. «مونتانيارها» به رهبرى دانتون، روبسپير و مارا با طبقه كارگر هم پيمان شدند و قدرت را به دست گرفتند. «كنوانسيون» نيز تحت هدايت آنها يك سلسله اصلاحات اساسى در امور اقتصادى و اجتماعى به عمل آورد. اعمال محدوديت هاى دولتى بر قيمت ها، اعطاى كمك ملى به بينوايان، وضع ماليات سنگين بر ثروتمندان، مصادره اموال اشراف فرارى و آموزش و پرورش همگانى و اجبارى. «كنوانسيون»  قانون اساسى جديدى تنظيم كرد كه به تائيد همه پرسى ملت رسيد و در آن حق راى همگانى نظام تك مجلسى و حقوق ملت اعلام شد. ۲۲ هزار كميته انقلابى، با استفاده مالى از بودجه ملى، ضامن اجراى اصلاحات اجتماعى شدند. «كنوانسيون ملى» بيانيه اى در پاسخ به مقاومت سازمان يافته محلى در اكتبر ۱۷۹۳ صادر كرد كه در آن كاربرد هر نوع وسيله اى كه براى تداوم بخشيدن به انقلاب مناسب باشد مشروع شناخته مى شد.قدرت در «كميته امنيت عمومى» كه با «كميته امنيت همگانى» و «دادگاه انقلاب» همكارى داشت، متمركز شده بود تا دشمنان خلق را منكوب يا اعدام كند. ترس انقلابيون از توطئه موجب اقدام سياسى جديدى شد كه عبارت بود از اداى سوگند علنى به داشتن خلوص نيت [نسبت به انقلاب]. محاكمات مربوط به جرايم خيانت روزبه روز افزايش مى يافت. حتى توسل به سعادت «ملت»، كه زمانى براى حصول حمايت مردم ابزار بسيار نيرومندى بود، نمى توانست بر امتناع آنها از پرداخت عوارض و اجاره بهاهايشان فائق آيد.

مقاومت هاى خشونت آميز- از قيام دروانده در غرب فرانسه گرفته تا ناآرامى در نورماندى، پرووانس، ليون، بوردو و برتانى- گسترش يافت. بيشتر مخالفان مورد حمايت روحانيون كاتوليك بودند كه از اين موقعيت براى ايذا و اذيت پروتستان ها بهره بردارى مى كردند. هزاران تن زير گيوتين جان باختند و كشور در آستانه جنگ داخلى قرار گرفت.

پايان جمهورى اول

روبسپير كه به «فسادناپذير» معروف بود در ۲۷ ژوئيه ۱۷۹۴ سرنگون و اعدام شد. قدرت به ميانه روهايى منتقل شد كه سردمداران «وحشت» را از حكومت بيرون راندند، محدوديت قيمت ها را لغو كردند و اجراى بسيارى از قوانين كميته ها را متوقف ساختند. «كنوانسيون ملى» قانون اساسى جديدى وضع كرد. سلطنت طلبان كه موقع را مناسب يافتند، كوشيدند كه خود قدرت را در دست گيرند و شيوه خاص خود براى ايجاد آشوب، يعنى «وحشت سفيد» را به وجود آورند.

«كنوانسيون» به رغم ناآرامى ها، در چند ماه آخر موفقيت هاى چشمگيرى به دست آورد: نظام مدارس ابتدايى و متوسطه را پى ريزى كرد، هنرستان هاى حرفه اى و مدارس كارآموزى بنيان نهاد، نهادهاى گوناگون فرهنگى داير ساخت و «انجمن ملى علوم و هنرها» را ايجاد كرد.

«كنوانسيون ملى» كه اكنون ديگر در مورد كاربرد نادرست نظام هاى تك مجلسى محتاطانه برخورد مى كرد، در اوت ۱۷۹۵ قانون اساسى جديدى به تصويب رساند كه قوه مجريه را در اختيار «ديركتوار» يا «هيات مديره پنج نفره» قرار داد و قوه مقننه را نيز به «شوراى معمرين» و «شوراى پانصدنفره» سپرد. بيانيه اى هم در مورد وظايف به اعلاميه حقوق مندرج در قانون اساسى سال ۱۷۹۱ افزود. اما اين «هيات مديره» با مشكلات فلج كننده اى روبه رو شد: بار سنگين جنگ هاى اروپا، بحران ديونى كه با وام هاى تحميلى از مالداران باقى مانده تشديد شده بود، ناآرامى ضدانقلابيون «ژاكوبن» سلطنت طلب و آوازه روزافزون فساد و تباهى خود اين هيات. ناپلئون بناپارت قيامى را كه به دست سلطنت طلبان و مرتجعان سازمان دهى شده بود در اكتبر ۱۷۹۵ سركوب كرد. در ميان كسانى كه از ولخرجى هاى «هيات مديره» خشمگين بودند پيروان «فرانسوا- نوئل بابوف» كمونيست نيز به چشم مى خوردند، كه در ماه مه ۱۷۹۶ دست به توطئه اى ناكام براى سرنگونى حكومت زد. ديركتوار يا «هيات مديره» در اثر اتحاد نيروهاى شورشى طرفداران سلطنت و طرفداران ژاكوبن ها فرسوده شد.در اين اثنا كشمكش و نزاع ميان انقلابيون و ضدانقلابيون در سراسر اروپا افزايش يافت و باعث وخيم تر شدن نزاع درونى ميان «هيات مديره»  و شوراهاى قانونگذارى شد. اعضاى «هيات مديره» سياست هاى ژيروندن ها را در مورد گسترش دادن انقلاب به سراسر اروپا دنبال مى كردند و در ۱۷۹۷ سپاهيان فرانسه قسمت هاى وسيعى از

اتريش، سوئيس و ايالات تحت اقتدار پاپ را به تصرف خود درآوردند و نظام جمهورى را در آنجا مستقر ساختند.نبردى كه به منظور فتح امپراتورى عثمانى طراحى شده بود با مقاومت انگلستان، خصوصاً با پيروزى هوريشو نسون بر ناوگان بناپارت در «جنگ نيل»، ناكام ماند. ارتش فرانسه در همان سال از اتريش، روسيه و تركيه شكست خورد. بناپارت به فرانسه بازگشت و در نوامبر ۱۷۹۹ دست به كودتايى مى زد كه سلطنت طلبان را از «هيات مديره» و شوراها بيرون راند. «

هيات مديره» منحل شد و بناپارت پايان انقلاب را اعلام كرد. ولى امپراتورى خود وى بر آن بود كه مهمترين اصولش را به سرتاسر اروپا ابلاغ كند.

نتايج انقلاب

دستاورد انقلاب فرانسه اين اصل دموكراتيك بود كه قانون اساسى اراده مردم است و به قول توماس پين هر حكومتى كه از اين اصل تخطى كند «قدرتى بدون حق» اعمال كرده است و در نتيجه حكومتى جبار محسوب مى شود. در اعلاميه حقوق بشر اين تشخيص كه انسان ها داراى چنان قدرت قانونى هستند كه چنين حقى را اعمال كنند، جنبه مركزى دارد. تصورى كه انقلابيون فرانسه از دموكراسى داشتند جديد بود. اين تصور مبتنى بر الگوى انگليسى تفكيك و تعادل قوا نبود، بر حكومت نمايندگى هم متكى نبود و تجربه ملل گوناگون در جنگ هاى اروپا، آگهى ملى پديد آمد، يعنى تشخيص ملت به مثابه حاكم بر قانون. موفقيت انقلاب فرانسه ناسازگارى ميان حق موروثى و امتياز شهروندى را اعلام كرد. پس از انقلاب فرانسه دموكراسى واقعى ديگر ممكن نبود به چيزى

كمتر از پذيرش برابر تمام افراد يك كشور در مشكلات كامل سياسى رضايت دهد. انقلاب فرانسه كارايى راهبردى سازمان دهى توده ها را نشان داد. اين انقلاب، احتمالاً اولين انقلابى بود كه براى پاكسازى تمام آثار بازمانده از رژيم موجود دست به خشونتى نظام يافته زد. موفقيتش ناشى از احساسات قوى ولى در عين حال بى ثباتى بود كه از آن تراوش مى كرد: دلسوزى، اشتياق، بيزارى و ترس و نيز فضايلى كه به كار مى گرفت: خلوص نيت، خيرطبيعى و همدردى. انقلابيون فرانسه كه خود را همچون بنيانگذاران امپراتورى روم مى دانستند، به شور و شوقى كه داعيه فضيلت خواهى برمى انگيخت واقف بودند، اما اين نكته را نيز مى دانستند كه چگونه آن شور و شوق را به سوى مقاصدى سبعانه هدايت كنند. چيزى كه اين جمهورى را چنان شرارت بار مى كرد، اين بود كه به راحتى از مفهوم «مردم و ملت» در تهييج و بسيج توده ها استفاده مى كرد، در حالى كه سبعانه به انهدام زندگى انسان ها مى پرداخت.انقلابيون فرانسه معتقد بودند كه انقلابى عقلانى را بر ضدمسيحيت به پا كرده اند اگرچه خود آنها نيز «معبد ابديت» خويش را برافراشتند و آئين قداست خاص خود را بنا نهادند. انديشمندان و دست اندركاران عرصه سياسى نسل هاى بعد اين تعويض دين با ايدئولوژى را از آنها به ارث بردند. اين تغيير، اين پرسش را براى برخى مطرح ساخت كه آيا ايدئولوژى حقيقتاً مى تواند آرزوهاى بشرى را برآورده سازد يا خير، در حالى كه در نظر ديگران معرف از بين بردن استبداد و خرافات براى هميشه بودند. بدون شك هر انقلابى متاثر از رهبران و نظريه پردازانى است كه در مقاطع مهم و تاريخى آن اثرگذارند و البته انقلاب فرانسه نيز حضور شخصيت ها و انقلابيونى را تجربه كرد كه در به اوج رسانيدن انقلاب يا در به انحراف كشيدن آن نقش بزرگى داشته اند.

در ميان رهبران و تاثيرگذاران انقلاب فرانسه، سه تن از شخصيت هاى برجسته انقلاب در مراحل مختلف انقلاب در تثبيت انقلاب، بركنارى لوئى شانزدهم از سلطنت و الغاى حكومت سلطنتى، برقرارى حكومت جمهورى و در نهايت به انحراف كشيده شدن انقلاب نقش مهمى را ايفا كرده اند.

بزرگترين و قوى ترين ناطق دوره موسسان، كنت دو ميرابو بود كه مشروطه خواه محسوب مى شود و از جانب اهالى اكس نمايندگى يافت. ابتداى امر، ميرابو طرفدار ملت بود و با نطق هاى آتشين دربار شاهى را مورد اعتراض قرار مى داد و به اين جهت مقبوليت عامه يافت اما در اوايل ۱۷۹۰ عقيده او تغيير كرد و افراط مجلس را در محدود ساختن قدرت پادشاه مضر دانست. او در نهان به لوئى شانزدهم نزديك شد و از خزانه مقررى دريافت مى كرد. در ۱۷۹۳ اسنادى چند راجع به ارتشا و جيره خوارى وى به دست آمد. يكى از باشگاه هايى كه در زمان مجلس موسسان بعد از باشگاه ژاكوبن ها تاسيس شد، كوردليه ناميده شد. گرچه باشگاه ژاكوبن ها از ابتداى امر مركز توانگران بود، باشگاه كوردليه از ابتدا جنبه ملى و دموكراسى داشت. سبب ايجاد اين گروه آن بود كه يكى از وكلاى دعاوى به نام ژرژ- ژاك دانتون براى الغاى امتيازى كه ميان افراد مردم از حيث فعال و منفعل بودن (در قانون انتخابات) وجود داشت، اين گروه را تشكيل داد كه جمهورى خواه نيز بودند. در زمان مجلس كنوانسيون بين دو گروه «مونتانيارها» و «ژيروندن ها» اختلاف افتاد.

دانتون جزء گروه «مونتانيارها» بود كه با روبسپير و مارا در راس گروه بودند. در ۱۷۹۳ جمعى از مونتانيارها به رهبرى دانتون حزب «اعتداليون» را تاسيس كردند كه همزمان با آن نيز حزب ضدمذهب آنراژه شكل گرفت كه روبسپير درصدد اضمحلال هر دو برآمد . پس از سركوب آنراژه، روبسپير اعتداليون را متهم به سعى در تجديدسلطنت كرد و در نهايت دانتون و يارانش را در ماه آوريل اعدام كرد. يكى از انقلابيون تندرو در مجلس موسسان، ماكسيميليان دو روبسپير وكيل آراس بود. وى جزء چند نفر خطباى افراطى فرقه دست چپ در مجلس موسسان بود كه جزء افراد دموكرات و مورد سوءظن پادشاه بود. وى مهمترين خطيب گروه ژاكوبن در مجلس موسسان و بعد از آن بود. بعد از مرگ دانتون، روبسپير عملاً فرمانفرماى مطلق فرانسه شد و مشهور به

«فسادناپذير». ابتدا طرفدار سلطنت بود ولى بعد از آن به صف جمهوريخواهان پيوست. او براى ترويج عدالت، خونريزى و كشتار سابق را مجدداً معمول كرد. در ماه ژوئن ترور و خونريزى به درجه اعلاى خود رسيد و حتى به دليل برگزارى «عيد توجه به خالق» هم خونريزى هاى عظيمى در پاريس اتفاق افتاد. در نهايت و با مشخص شدن علت خونريزى ها در اذهان مردم، مجلس روبسپير را متهم و وى را زندانى كرد. البته تلاش هاى كمون پاريس- در حالى كه روبسپير را از زندان خارج كردند و خواهان حمله به مجلس بودند- بى نتيجه ماند و به دستور مجلس روبسپير و يارانش را دستگير و او را اعدام كردند.

منابع :

1) کتاب "ربسپیر و انقلاب کبیر فرانسه" نوشته ی

قدری قلعه چی

2) فصلنامه متین شماره اول 1

3) میزگرد سیاسی- تحلیلی رادیودری برون مرزی خراسان

4) نشریه اینترنتی(سیاسی) نامه "مقاله حسن یوسفی اشکوری"

5) وب لاگ نیلوفر بیضایی

T H E A T E R I M E X I L; D A S G E S A M T W E R K V O N I L O F A R B E Y Z A I E

6) نشریه الکترونیکی رونا [ تاريخ انتشار :جمعه، 8 دیماه 1385]

7) تاریخ قرن هیجدهم و انقلاب کبیر فرانسه و امپراطوری ناپلئون ~ آلبر ماله، ژول ایزاک، ترجمه غلامرضا رشیدیاسمی

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید