هایدگر و سیاست
مارتین هایدگر، فیلسوف بنام و بحثبرانگیز آلمان
Großansicht des Bildes mit der Bildunterschrift: مارتین هایدگر، فیلسوف بنام و بحثبرانگیز آلمان
۲۶ سپتامبر امسال، صدوبیستمین زادروز مارتین هایدگر است. او یکی از بانفوذترین وهمهنگام بحثبرانگیزترین فیلسوفان سدهی بیستم به شمار میآید. بررسی زندگی و نظرات سیاسی هایدگر، کماکان شکافی ژرف میان منتقدان را در پی دارد.
مارتین هایدگر در درسگفتاری درباره ارسطو، فیلسوف پرآوازهی یونان باستان میگوید: «او بدنیا آمد، کار کرد و سرانجام در گذشت.» اما هدف از این جملهی ساده درباره متفکری که در روزگاری به شدت توفانی و بیثبات زیسته و فلسفیده چیست؟ در دوران فعالیت فلسفی و نظری ارسطو، سرنوشت بزرگترین امپراتوری زمانه، یعنی ایران و سلسلهی پرقدرت هخامنشیان به دست اسکندر مقدونی، شاگرد ارسطو، رقم خورد.
سیادت اسکندر و سپس جانشیان او بر جهان آن روز، جایی برای شهرهای آزاد یونانی باقی نمیگذاشت. درپایان کار، آتنیها به ارسطو، به عنوان استاد اسکندر، همچون یک خائن مینگریستند. حتا ایسوکراتس، سرپرست آکادمی افلاطون در آتن نیز به کمک دیگر نخبگان شهر، خواهان اعدام یا دستکم تبعید استاد کبیر فلسفه بود. بدین ترتیب ارسطو مجبور به ترک آتن شد و آن جمله معروف را گفت: «به آتنیها این فرصت را نمیدهم، که برای دومین بار علیه فلسفه مرتکب گناه شوند.» پیش از آن نیز شهر آتن، سقراط را مجبوربه نوشیدن جام شوکران کرده بود.
هایدگر با بیتفاوتی دربارهی سیر زندگی فیلسوف و تاثیرات زمانه بر او، این تصور را القا میکند که گویی میان فیلسوف و فلسفه رابطهای برقرار نیست. آیا این دیدگاه در مورد هایدگر نیز معتبر است؟ آیا چگونگی زندگی هایدگر و تعینات مکانی - زمانی بر اندیشه و آثار فلسفی وی بیتاثیراند؟
هایدگر در شاهکارش، یعنی در کتاب "هستی و زمان"، خود بر این باور است که انسان (هایدگر او را "دازین" مینامد) به این جهان پرتاب و فروافکنده شده است، بدین لحاظ پیشاپیش متعین است. آنچه انسان انجام میدهد، میاندیشد، و سرانجام میشناسد، متاثر از "در-جهان-بودگی" اوست. فیلسوف و متفکر نیز از این قاعده مستثنی نیست.
هایدگر و همکاری با حزب نازی
هایدگر در اول ماه مه سال ۱۹۳۳ به عضویت حزب ناسیونال سوسیالیسم (نازی) در آمد و تا پایان جنگ و فروپاشی اجباری حزب در آن باقی ماند. هوگو اوت (Hugo Ott)، یکی از تاریخنگاران آلمانی، با دقتی کمنظیر، تصویری روشن از همکاریهای عملی و قلمی هایدگر با حکمرانان در دوران سیادت رژیم هیتلری ترسیم میکند.
سخنرانی بحثبرانگیز هایدگر، در پی انتصاب وی به عنوان رئیس دانشگاه فرایبورگ، بعدها برای جادوگر مسکیرش دردسرهای زیادی ایجاد کرد و در دهههای بعد، مخالفانش مکرر به محتوای این سخنرانی استناد میکردند
هایدگر در نامهای به شاگر سابق خود، هربرت مارکوزه، مینویسد که این سخنرانی "درباره ماهیت علم" بوده، اما در آن "لغزشهایی" نیز رخ داده است. منظور هایدگر از این "لغزشها" عبارتی است که نزدیکی و خویشاوندی فکری وی به رژیم نازی را آشکار میسازد.
در اصل گرفتاری هایدگر در تلهی حزب ناسیونال سوسیالیسم، سه دوره را در بر میگیرد: نخست دوران تدارک نظری پیش از قدرتگیری هیتلر، سپس فعالیتهای مشخص هایدگر در دوران اقتدار حزب نازی و سرانجام دورهی سکوت غیرقابلقبول هایدگر پس از پایان جنگ جهانی دوم.
مبانی نظری برای همکاری با رژیم دیکتاتوری
جانبداری نظری و عملی هایدگر از حزب نازی را میتوان در آغاز دهه سی بدینگونه ارزیابی کرد که پیشاپیش هایدگر برای گذار از مقدمات تئوریک به حوزهی عملی دارای طرح و ایدهای مشخص بوده که سرانجام او را درسال ۱۹۳۳ به فعالیتهای عملی میکشاند. دوم اینکه، هایدگر تصوری روشن از رابطهی فرد با گروه، جامعه و ملت داشته است. زیرا بدون چنین تصوری هایدگر قادر نبود، فعالیتهای فلسفی-نظری خود را در درون یا خارج از دانشگاه به خواستهای "جمع" پیوند زند.
برخی بر این باورند، که هر دو مولفههای فوق در مورد هایدگر فاقد اعتباراند و او تنها به گونهای تصادفی و حتا در کمال ناآگاهی یا سادهباوری به حوزه عمل و سیاست کشیده شده است. اما هایدگر خود در سال ۱۹۳۳ مینویسد: «ما میخواهیم، فلسفه را به واقعیت بدل کنیم.» عبارتهای متعددی را میتوان از هایدگر در این دوره یافت که شکی پیرامون گذار آگاهانهی تئوری به عمل بر جای نمیگذارد. به قولی هایدگر در دهه سی بر آن بود که رهبر (یعنی هیتلر و حزب نازی) را نیز رهبری کند.
هایدگر و سیاست
به طور سنتی و به لحاظ موضوعی، اخلاق و سیاست در فلسفه، رابطهای تنگاتنگ با یکدیگر دارند. مسلماً در دوران مدرن جدایی میان این دو حوزه بیش از پیش توسعه یافته و پایههای نظری برای این جدایی نیز تدوین شده است. هایدگر بهرغم تولید انبوهاش، هیچگاه کتابی مستقل دربارهی اخلاق نگارش نکرد. شاید همین مسئله، سبب طرح پرسشهایی جدی دربارهی درک هایدگر از سیاست شد.
هایدگر رابطهای بس انتقادی با سیاست داشت. وی خود مدعی بود که «در امور سیاسی تبحر و استعدادی ندارد.» شاید به همین دلیل برخی از کارشناسان معتقدند که میان نظرات هایدگر با فعالیتهای سیاسی و عملی وی رابطهای ضروری وجود ندارد. اما خاستگاه انتقاد هایدگر از سیاست چگونه قابل تبیین است؟
هایدگر در «تاریخ هستی» دورهای را به نام «سرآمدن متافیزیک» در نظر میگیرد که گرچه در این دوره مقدمات برای خروج از متافیزیک فراهم شده، اما متافیزیک مغرب زمین در اوج خود به سر میبرد. در واقع هایدگر مرحلهی پایانی پیش از سقوط را ترسیم میکند.
در این مرحله سوژه (فاعل شناسا) مدعی قدرت و سرمست از زد و بندها و تواناییهای عملی خود است. سیاست در چارچوب همین تواناییهای عملی برای هایدگر معنا مییابد. سیاست القای سیادت سوژه در دورهی خاصی از تاریخ هستی است. سیاست نمود و ظاهر فعلیت سوژه و امکان تغییر جهان از طریق وی را به کاملترین وجهی به نمایش میگذارد. سیاست حجاب و غفلتی را میآفریند که اجازه نمیدهد قدرت واقعی در پشت سیاست و تاریخ آن آشکار شوند.
آزادی و دمکراسی
هایدگر در نقد خود از آزادی سیاسی در پی دستیابی به مبنایی فلسفی است. نقد از آزادی سیاسی در پیوند با ابطال «تمایزگذاری متافیزیکی میان قوانین طبیعی و آزادی» بطور کلی صورت میگیرد. به نظر هایدگر این تمایز «در حقیقت صرفاً تکنیکی است.» و فلاسفهی گذشته به اشتباه بر آن انگشت نهادهاند. در این تمایز، هستی به سخن در نمیآید و به فراموشی سپرده میشود.
در نگاه هایدگر، از آنجایی که در عرصهی سیاست، سوژه به دنبال اقتدار بر دیگر هستندگان است، خود را به دست تکنیک میسپارد و از آن یاری میطلبد. این خطایی ساختاری در ایدهی سیاست است. حضور هر چه بیشتر تکنیک در تمامی عرصههای زندگی، نه تنها مفهوم سوژه را از هم میگسلاند، بلکه او را بطور واقعی به حاشیه نیز میراند.
هایدگر سرانجام در نقد خود به آنجا میرسد که میان انواع مختلف سیاست فرقی قائل نمیشود. «نجات یک نژاد (حیوانی) و پاسداری از آزادی دو روی متضاد یک موضوع هستند، در پس هر دو آنها قدرتی عریان به تاخت و تاز مشغول است.» به نظر هایدگر به لحاظ قرابت متافیزیکی، میان دولتهای «اقتدارگرا» و «پارلمانی» اختلاف چندانی نیست، زیرا هر دو در پی اجرای نمایشهایی متفاوت از «توسعهی قدرت» هستند.
نقد هایدگر به ناسیونال سوسیالیسم
هایدگر با انتقاد به سیاست و فایقهی تکنیک در دوران کنونی، ناسیونال سوسیالیسم را تاریکخانهی هستی به شمار میآورد. رژیم هیتلری نه به خاطر کشتار انسانها، سلب آزادی و سرکوب نهادهای دمکراتیک، بلکه به خاطر چیرگی گستردهی تکنیک و فراموشی هستی، انحرافی در تاریخ هستی به شمار میآید و مستوجب انتقاد است.
موفقیت حزب نازی در کنار رنگ و لعاب ایدئولوژیک به خاطر ورود گستردهی تکنیک به عرصهی زندگی است. به لحاظ سیر تحول «تاریخ هستی»، ناسیونالسوسیالیسم مرحلهای است که در آن به کمک تکنیک در عرصههای نظامی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی راه برای نابودی همه جانبهی زندگی بهتر از پیش فراهم میشود. برای پس زدن حجاب از روی هستی و یادآوری آن، این مرحلهای ظاهراً سرنوشتساز است.
پس از قدرتگیری سوبژکت، حال نوبت خلعید از آن، بواسطهی تکنیک فرارسیده است. بدین لحاظ هایدگر کمونیسم را برتر از دمکراسیهای لیبرالی در غرب میدانست، زیرا کمونیسم همچون ناسیونال سوسیالیسم، تصوری کاذب از هدایت سیاسی را در انسان القا میکند.
ارزیابی دوگانه از نظر و عمل سیاسی هایدگر
اگر از تقسیمبندی و ارزشگذاری بخشهای مختلف فلسفهی هایدگر دوری کنیم و نپذیریم که تنها بخشهایی مجزا از نظرات وی، مناسب و مطلوباند، مجبوریم به پیوند درونی آثار هایدگر رجوع کنیم. هر یک از این دو رویکرد ما را به ارزیابیهای متفاوتی از نظرات سیاسی هایدگر سوق میدهد. در دو قطب داوری و سنجشگری میتوان همکاری هایدگر با حزب نازی را، یا تنها ناشی از غفلتی گذرا و سادهباوری سیاسی وی دید، یا اینکه نزدیکی به رژیم هیتلری را در ماهیت و مبانی فلسفیاش جستجو کرد.
ماجرای هایدگر یکی از عجیبترین و دردآورترین سرنوشتهای فلسفی در سدهی بیستم است. آیا تقدیر هایدگر بدین معناست که تلاقی فلسفه و قدرت ضرورتاً منجر به دوری از حقیقت و سنجشگری میشود؟
نویسنده: شهرام اسلامی
تحریریه: بهرام محیی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید