رفتن به محتوای اصلی

جمهوری ایرانی

جمهوری ایرانی

شالودهِ « حکومت داد»

حق ایستادگی و سرپیچی

در برابر «حکومت بیداد» است

داد= قانون+ حق + عدالت

بـیـداد = آزردنِ جان و خرد

حکومتی که خردمردم آنرا مشروط نسازد، حکومت بیداداست

خـرد = خردِضدخشم(قهروترس) +خردِ همپرس+ خردبرگزیننده + خرد سامانده + خردنوآور+ خردشادوجشنسازاست

حکومت داد، فقط از خردِ بهمنی انسان، سرچشمه میگیرد

حق مقاومت وسرپیچی ملت،اصل مشروطیتِ حکومت است

حکومتی حکومت داد است که از خردِ مردمان سرچشمه گرفته باشد

درفش کاویان ، درفشِ ایستادگی و قیام« ملت»، برضدِ« حکومت»است

وقتیکه ملت از حکومت ، سرمیپچد ، درفش کاویان را برمیافرازد

درهرانقلابی ، ملت از یک حق بنیادیش ، « ناگهان» در یک برهه بسیار کوتاه ، بهره میبرد ، که بزرگترین حق او، برای مشروط ساختن هر قدرت و حکومتی است. قدرت و حکومت، باید مشروط ساخته شود، تا همآهنگ با ویژگی« بهمن» گردد ، که ضد خشمست . ولی متاءسفانه ، دراغلب انقلابات ، حکومتهائی سرکار میآیند که درست همین حق را، بلافاصله پس از انقلاب ، از مردم پس میگیرند . آنها ادعا میکنند که چون خود ، حکومت داد هستند ( دادسالاری = داد شاهی ) ، و همیشه حکومت داد، باقی میمانند ، پس هیچکس، حق ایستادگی و سر پیچی در برابر آن ندارد. هرکس در برابر آن بایستد و از آن سر پیچی بکند ، بیدادگر است و باید بسختی مجازات بشود . ولی تشخیص بیداد بودن یا دادگر بودنِ حکومت ، خویشکاری مردمانست . مردمانند که با کاربرد خرد کاربندشان ، تشخیص میدهند که یک حکومتی ، حکومت داداست یا بیداد . همچنین مردمانند که تشخیص میدهند که یک حکومت، که در آغاز برای دادگری آمده است ،و وعده دادگر بودن داده است ، برغم وعده و میثاقش ، تبدیل به حکومت بیداد شده است . قول دادن ، آسانست و عمل کردن به داد ، دشواراست . هیچ دادی نیست که در یک« آن» ، تحول به بیداد نیابد . پبمان ، هنگامی ارزش دارد ، که دو طرف پیمان ، همیشه دارای قدرت برابر باشند . مردی که امروز در حال ضعف با ملت پیمان می بندد ، فردا که سراسر قدرتِ ملت را در اختیارگرفت ، پیمانش بی اعتباراست ، چون ، ملت ، دیگر قدرت ندارد ، که اورا به ماندن برسر پیمان ، بخواند ویا بطور آشکار ، لغوو بی اعتباری آن پیمان را اعلان کند. قدرت که با داد آمیخت ، بسختی در چهارچوبه داد میماند . قدرت از هر دادی ، میتواند بیداد بسازد . حکومت داد ( دادسالاری ) ، چنانچه از خود نامش میتوان دید ، ترکیب قدرت با داد است . پس هر حکومتی ، همیشه امکان بیداد شدن را دارد . خطرِ تبدیل داد به بیداد، همیشه هست . واین خرد مردمانست که سرچشمه پیدایش داد است . از این رو ملت همیشه نیاز به« حق مقاومت و سرپیچی، از حکومتی که دیروز حکومت داد بود و امروز حکومت بیداد شده است» را دارد . این حق و توانائی را ملت دارد که بگوید ، حکومت داد دیروز ، حکومت بیداد امروز شده است . و این خرد مردمانست که حق آن را دارد از نو ، داد را بنیاد بگذارد . ملتی که دیروز به حق ، فرمان میبرد ، امروز به حق از آن سر پیچی میکند . فرمان بردن و سرپیچی کردن ، دورویه یک حقند . هرسکه اصیلی دو رویه داد 1- پیمان ِ اطاعت 2- حق به سرپیچی ملت از دادی فرمان میبرد که پیآیند همپرسی خرد مردمانست ، نه از حکومتی که ادعا میکند ، حکومت داد است، ولی مردم احساس میکنند که حکومت بیداد است . این جان و خرد مردمست که میتواند دریابد که یک حکومت ، بیداد شده است . اگر این حکومت ، دیگر تابع داد نیست ، ملت حق دارد که جلو او بایستد و از فرمانش ، سر پیچی کند . چون حکومت بیداد ، همه خردها را میآزارد و سترون میسازد . باحکومت بیداد ،ازخردهای مردمان ، نیرویِ ِ ساماندهی و همپرسگی و نیروی برگزیدن ، و نیروی جشن سازی ، سترده میشود . ملت ، در تاریخش ، فقط در آنات کوتاهی از این حقش برخوردار میگردد، که باید « گوهر همیشگی حکوماتش» باشد . اندیشه های ملت در باره این برهه های کوتاه ایستادگی و قیام ، سپس از حکومتگران و آخوندها از بین برده میشود و مسخ ساخته میشود . درست از همین حق ، که حق ایستادگی و سرپیچی از حکومت بیداد است ، و از ژرفای ملت،آتشفشانی میکند،«قانون اساسی حکومت حقیقیconstitution »، ساخته میشود ، و بدون این حق ، هیچ قدرتی را نمیتوان مشروط ساخت . حکومتی که از خرد مردمان ، مشروط ساخته نشده است ، حکومت بیداد است . مسئله اینست که چگونه از این حق که ملت فقط در برهه های کوتاه از آن بهره میبرد ، میتوان یک حق همیشگی ساخت ؟ چگونه خردهای مردمان ، میتوانند ، قدرت را در هر شکلی ، محدود سازند ؟ این حق که در آنی ، دریافته میشود ، حقیست همیشگی ، ولو آنکه در درازای تاریخ ، پنهان و پوشیده بماند و حتا انکار گردد .

حکومت بیداد ، حکومتی است که از جان و خرد مردم ، مهر و داد رامیسترد ، و نهاد خشم و قهر را در مردم مینشاند . حکومت بیداد ، مردمان را به هم میاندازد ،و از انسانها، پلنگ و شیر و گرگ میسازد . حکومت بیداد ، مردمان را از همآهنگشوی خودجوش ، بازمیدارد .

چومردم ندارد« نهاد پلنگ» نگردد زمانه براو تار و تنگ ( فردوسی)

حکومت بیداد ، حکومتیست که داد ، از خردانسانی ، پیدایش نمی یابد . حکومت بیداد ، حکومتیست که همه امکانات را در جامعه ، از بین میبرد ، که انسان میتواند درآن ، راست زندگی کند، و هنرش ارج بیابد، و برشالوده خرد انسانی ، زندگی کند. حکومتی ، حکومت بیداد است که نمیتواند خرد و جان مردمان را از آزار و گزند دور دارد، و نمیتواند امکانات آنرا فراهم آورد که مردمان ، جان و خرد خودرا بپرورند .در فرهنگ ایران ، خرد، نخستین تراوش جان و زندگیست، و مانند جان ، مقدس است . آزردن خرد ، در باز داشتن خرد از سامان دادن اجتماع ، آزردن جانست که برترین گناه و جرمست .حکومتی ، حکومت بیداد است که مشروط به این شرط نیست، و خواه ناخواه ، مردمان حق سر پیچی از آن دارند . حکومت بیداد ، سنجه هائی را برای کردار و گفتار و اندیشیدن، وضع و جعل میکند که راه پیدایش خرد و جان را، به همه انسانها می بندد ، چون تنفیذ ِ این معیارها در جامعه ، با کاربرد قدرت و قهر ( که ایرانیان ، آنرا خشم مینامیدند ) تضمین میگردد . این معیارها، که بیگانه با گوهر جان و خرد انسانی اند ، طبعا جان و خرد مردمان را میآزارند و به آنها گزند میزند . چنانچه در آغازداستان ضحاک ، که در فرهنگ ایران ، نمونه اعلای حکومت بیداد است میآید که:

نهان گشت آئین فرزانگان پراکنده شد کام دیوانگان

هنر، خوارشد ، جادوئی ، ارجمند نهان ، راستی ، آشکارا ، گزند

شده بر بدی ، دست دیوان دراز زنیکی ، نبودی سخن جز براز

آزادی سخن در جامعه از بین میرود ، و فقط در راز ، میتوان بهمنی اندیشید . همانسان که عرفا در سده های دراز ، یا خاموش بوده اند ، یا در راز و سرّ وسربسته، سخن گفته اند . راستی ، درنهان است . کسی جرئت آنرا ندارد که راست باشد و گوهر خودش را بنماید . در حکومت بیداد ، خردِ سامانده انسان ، خردِ برگزیننده انسان ، خردِ نوآور و آغازگر انسان ، خرد همپُرسِ انسان ، توانائی ندارد که گوهر خود را آشکار سازد . به عبارت دیگر، خرد، راست نیست . و انسان در « راستی » ، که پیدایش گوهر جان و خردش باشد ،« انسان هست » . از این رو در حکومت بیداد ( بیدادسالاری ) ، همه انسانها از گوهر خودشان، بیگانه میشوند . قانون اساسی چنین حکومتی ، برضد پیدایش خرد انسانیست که چشم جان انسان ، طبعاو « نگهبان جانها در اجتماع » است . « غایت حکومت » ، پیدایش خرد و جان انسان در جامعه است ، و این پدیده را ایرانیان ، راستی ،مینامیدند ، و امروزه آنرا، آزادی مینامند . به عبارت دیگر ، غایت حکومت ، آشکارشدن ِ « بهمن و ارتا » از انسانست که در بُن او، نهفته هست . بهمن ، اصل « ضدخشم ، یعنی ضد قدرت و ضد تهدید و ضد تحمیل و ... » است . چنین ایده ای ، مسئله « غایت و وسیله رسیدن به غایت » را پیشاپیش ، روشن و مشخص میسازد . وسائل یا آلات یا راههای رسیدن به چنین غایتی ، نبایستی بیگانه با این غایت باشند . وسائل و راههای رسیدن به این غایت ، باید همگوهر و همسرشت این غایت باشند . وسیله برای رسانیدن به غایت ( بهمنی شدن اجتماع ) ، جدا از ویژگیهای « خرد بهمنی » نیست . همانسان که غایت خرد بهمنی ، ضد خشم است ، وسائل نیز باید « تهی از خشم » و ضد خشم باشند . این ایده، در داستان رسیدن کیخسرو به شاهی ، در شاهنامه بیان شده است ، که هر چند شکل پهلوانی به خود گرفته ، ولی خود ِ ایده ، ازشکافهای داستان ، فرا میدرخشد . رسیدن به خرد بهمنی، که شالوه جامعه و حکومتست ، فقط از راهی ممکنست که همآهنگ با گوهر ضد خشم بهمن باشد . بهمن دژیست که راه ورود به آن بسته است و هیچکس نمیتواند با زور و جنگ و خشم و قهر ،آنرا بگشاید . بنا برفرهنگ ایران ، کسی حق رسیدن به حکومت در ایران را داشت، که بتواند درِ پنهان ِ دژ بهمن را بیابد و آنرا بگشاید . و این دروازه دژ بهمن، هم نا پیداست و هم نمیتوان با جنگ و قهر و هجوم و زور آنرا گشود، و به بهمن راه یافت . کسی حق به حکومت در ایران دارد که حکومتش را بر پایه « خرد همپرس » ، « خرد سامانده » ، « خرد آغازگر و نوآور و مبدع » و « خرد برگزیننده » ، « خردی که آزار را از همه جانها دور دارد » بگذارد . این بزرگترین شرط حکومت و قدرت است . رد پای این اندیشه، در داستان برگزیده شدن کیخسرو به شاهی باقی مانده است . کیکاوس میگوید که میان دو نامزد شاهی که کیخسرو و فریبرزباشند ، کسی حق پادشاهی در ایران دارد که بتواند در دژبهمن را بگشاید . البته نام دیگر بهمن ، ارکمن = ارشمن بوده است . « ارک » هنوز نیز به معنای « قلعه ایست که درون قلعه دیگر میسازند + و مقر حکومت است » . همین دو معنا ، نشان میدهد که « ارکه » ، اصل حکومترانیست که نهفته و پنهان و محفوظ از دسترسی است . ارکه، محور نهفته از دید است که سراسر اجتماع را سامان میدهد . در نائینی ، ارک را به محور چرخ نخریسی میگویند که همه پره های چرخ برآن استوارند . این «ارکه» را نمیتوان چاپید و ربود و غارت کرد و بزور، تصرف نمود ، بلکه باید آنرا با مهر ، گشود . با وسائل آشتی و مهر، که درآن هیچ زور و خدعه ای بکار برده نشود ، میتوان درب دژبهمن را گشود . فریبرز و توس با کار برد وسائل قهرآمیز ازعهده گشودن دژبهمن بر نمیآیند و کیخسرو با نهادن نامه در دیوار دژ ، دژ را میگشاید . اینست که خرد انسانی در فرهنگ ایران ، کلید گشودن همه طلسمها و مشکلات و دشواریها شمرده میشود . راه رسیدن به حکومت و قدرت ، مشروط به کاربرد وسائل و روشهائیست که درآن ، اثری از خشم ، یعنی از قهر و جنگ و زور و تهدید و آزار و دروغ و خدعه نباشد .

چرا « بهمن » ، ضد خشم یا ضدِ قدرت است ؟

برای اینکه حکومت بهمنی باشد ، باید آنچه خرد انسانها باهم میاندیشند ، بدون زور و خدعه و تهدید ، از مردمان ، بکار بسته شود . اینست که « فرمان » در فرهنگ ایران ، نخستین تابش همان بهمن است . فرمان ، پیدایش بهمن ، در « خواست » و در « عمل و کار » است .بسخنی دیگر ، این خرد بهمنی انسانهاست که فرمان میدهد . ما امروزه ، از اصطلاح « فرمان » ، مفهوم کاملا غلطی داریم . ما میانگاریم که این صاحب قدرتیست که « فرمان » میدهد . این شاهست که فرمان میدهد . این خداست که فرمان میدهد . این مرجع قدرتیست که وقتی حکم میکند ، اطاعت از حکمش ، ضروریست . ولی « فرمان » در فرهنگ ایران ، چنین معنائی نداشته است . بهمن ، خرد سامانده و برگزیننده است، چون بهمن ، اصل اندازه و پیمانه است . یکی از معانی « سامان » ( مخزن الادویه ) ، نی است . ونی ، سنجه یا معیار اندازه گیریست . پس بهمن ، خردیست که درسرشتش ، اندازه هست، و با این اندازه است که برمیگزیند، و سامان ( نظم و ترتیب و شکل ) به همه مردمان میدهد . واژه « فرمان » ، مرکب از « فرمه + مان » یا « پرمه + مان « است . این پرمه ، همان واژه پرایم prime انگلیسی و پرمه سانسکریت است . مثلا در سانسکریت parama tattva به معنای عنصر ازلی + قدیمی ترین عنصر+ جوهر اصلی + نطفه واقعی است . یا پرمه پوروشا ، به معنای اولین انسان + بشر جامع + انسان کامل است . یا پرم آتماparamaatma به معنای جان جانها + جان بزرگ + روح اولیه + روح بزرگ و حقیقی + حق مطلق ... است . واژه « پوران » نیز همین معنا را دارد . پوراندخت ، یعنی نخستین دختر ، چنانکه در سانسکریت نیز پورکهه پورانه purusha puraana به معنای بشر اولیه + قدیمی ترین بشر است . در فارسی به بنفشه ، فرمه میگویند ، چون نخستین گل سال در بهار است . اینست که فرمان یا فرمه+ مان ، به معنای مینوی مینو یا مینوی اصلی است که همان بهمن ( وهو+ مینو ) باشد . پس فرمان ، نخستین تابش و پیدایش بهمن است . فرمان همان پیدایش خردِ به یا خرد سامانده است که از بُن انسان ، که اینهمانی با بُن کیهان دارد ، پدیدارشده است . فرمان ، بیان اراده یک شخص مقتدر یا مرجع قدرت نیست . در فرهنگ ایران ، نه جهان ، از اراده یک مقتدر آفریده شده ، نه اجتماع به دور یک اراده قدرتمندی میچرخد . در کردی ، فرمان ، معنای کار و عمل هم را دارد . خواست خردِ بهمنی که ضد خشمست ، فرمانست که انسان آنرا می پذیرد . چنین خواستی که از خردِ به ، پیدایش می یابد ، یکراست ، تحول به عمل و کردار می یابد . خرد ، تبدیل به داد میشود . خرد بهمنی ، یکراست تبدیل به « خردکاربند یا گیتی خرد » میشود . اینست که در شاهنامه در همان داستان کیومرث، دیده میشود که سروش ( که گوشان سرود خرد است ) ، نخستین فرمان را میآورد . سروش ، راز پوشیده بهمن را، هم به سیامک میگوید، و هم به کیومرث ، نخستین شاه و نخستین انسان . اینها نخستین فرمانهای شاهنامه اند که گوهر فرمان را مشخص میسازند .

درود آوریدش خجسته سروش کزین بیش مخروش و بازآر هوش

سپه ساز و برکش « به فرمان من » برآور یکی گرد ازآن انجمن

ازآن بدکنش دیو ، روی زمین بپرداز و پردخته کن دل زکین

فرمان را سروش از بهمن میآورد . این بهمنست که فرمان میشود . این خرد بنیادی جهان و انسانست که تبدیل به نخستین فرمان میشود . این اندازه که در درونی ترین بخش خرد انسانست ، تبدیل به نخستین خواست ، نخستین فرمان میشود .گوهر فرمان ، اندازه وخرد ضد خشم و خرد همپرس است . طبعا آنچه را انسان ، از ته دل میخواهد، دیگر ایجاد اکراه نمیکند، و نیاز به تحمیل آن ، با قدرت و زور، و تهدید به مجازات و ترغیب با پاداش نیست . آنچه را گفتارنیک و کردار نیک مینامند ، درست گفتار و کرداریست که از همین « وهومن = مینوی بِه = خردِ به » ، برمیخزد . گفتار به و کردار به ، گفتار و کرداریست که از این ژرفترین خرد، در وجودِ انسان ، سر چشمه میگیرد .تا گفتار و کردار، از خرد بهمنی انسان میجوشد ، هیچ نیازی به قدرت و خشم و قهر و تهدید نیست . قدرت ، جائیست که اندازه و معیار از طبیعت خود انسان نجوشیده ، بلکه درخارج از او، وضع و جعل شده است . طبعا ، تنفیذ چنین اندازه ای ، ایجاد اکراه میکند، و واضع چنین قوانینی و دادی را گرفتارخشم میکند، چون برعکس انتظارش همه از بکاربستن آن حکم ، سرباز می تابند ، و تنها راه چاره ، کاربرد قهر و تهدید و انذار و قدرتست . واژه قدرت ، از ریشه « قدر» برخاسته است . قدر، اندازه کردن چیزی بر چیزی است. در قرآن میآید که « ما قدروالله حق قدره 6/91» این الله است که اندازه هر چیزی را معین میسازد . درست قدرت، از همیجا آغاز میشود . واژه قدر ، به معنای فرمان و حکم است . قدرت ، مرجع اندازه گذاری برای دیگرانست . قدرت در امر ونهی ، از همه، اطاعت میخواهد و بدینسان ، کفر و معصیت هر شخصی را معین میسازد، و آنهارا طبق این معیار جعلی که فطری هم میخواند ، پاداش و کیفر میدهد . درست واژه قدرت رابطه آن را با امر، نشان میدهد ( قدر= حکم و فرمان ) . قدر، اندازه ایست که ایجاب اطاعت میکند . در حالیکه واژه « اندازه » در فرهنگ ایران، به معنای « همآهنگی » ، «هنجید ن باهم= هنجارشدن » است . در فرهنگ ایران ، بهمن ، ازسوئی ، اندازه و اصلِ همآهنگیست ، از سوی دیگر ، اصل همپرسی ( دیالوگ و مشورت ) است . این خرد موجود در بُن همه انسانهاست که در اثر همپرسی ِ همگانی ، در« فرمان» ، پیدایش می یابد . فرمانِ برخاسته از خودکامگی شاه یا سالار یا حتااز خدا، نیست .فرمان ، همیشه باید از خرد بهمنی برخاسته باشد ، تا فرمان باشد . فرمانی که از خرد بهمنی بر نخاسته است ، ولو از شاه یا حکومت باشد ، هیچکسی را ملزم به اطاعت ازآن نمیکند و اگر کسی ازآن اطاعت کرد، عملش ، بیداد و ستم شمرده میشود . چه فرمان یزدان چه فرمان شاه ، یکی از جعلیات موبدان زرتشتی است . اراده یا تصمیم گرفتن ، در فرهنگ ایران ، بخودی خود ، صفت خدا نیست ، بلکه « تصمیم گرفتن خوب ، خواست نیک = نیکحواهی » صف خداست . سروش ، نیکحواه است . در گوهر خدای ایران ، قدرت، اولویت ندارد که گفته شود هرچه خدا میخواهد ، عدلست . این بود که ایرانیان ، عدل را گوهر همه خواستهای ِ « الله » ساختند، تا از الله ، وجودی همانند « اهورامزدا » بسازند . شیعه در این زمینه ، زیر نفوذ فرهنگ ایران قرار داشت . انسانها، در اندیشیدن همگانی باهم ، خواست خود را در« یک فرمان» ، عبارت بندی میکنند . این «وضعِ اندازه از دیگری » که بیان خواست اوست ، چون برضد خرد بهمنی در هر انسانیست ، خواه ناخواه ایجاد اکراه و سرکشی میکند . از هر فرمانی، که از « خرد بهمنی سرچشمه نگرفته »، باید سرپیچی کرد . چنین قانونی و فرمانی ، هر خردی و جانی را میآزارد . ولو آنکه این قانون را امرو نهی یهوه یا الله بداند . کسیکه چنین امری میکند، دچار خشم میشود ، چون انسان ، طبق فرمان بهمنش رفتار میکند ، نه طبق وضع و جعل قدری که در فراسوی این خرد درونی انسان شده است . خیلی جالب است که واژه « غدر » در عربی درست ، هویت همان واژه « قدر» را نگاه داشته است . غدر در عربی به معنای نقض عهد ، ترک وفا ، پیمان شکنی ، ... است . انسان ، همیشه از اندازه ای که، خارج از او گذاشته اند و با آن اندازه ، میخواهند رفتار او را داوری کنند ، اکراه دارد، واز اجراء چنین امری ، سر میپیچد . بهمن ، فرمانیست که از ژرفترین خرد انسانها در جامعه در همپرسی، پیدایش می یابد . خردهای بهمنی انسانها در همپرسی باهم ، باهم میآمیزند و ، بهمن میشوند .از این رو نیاز به کاربرد زور و قدرت و انذار وتحمیل ندارد، تا به کاربسته شود . خرد بهمنی ، آنچه فرمان میدهد ، با خشنودی ، به کارهم می بندد . بیداد کردن ، آزردن چنین خردیست که نگهبان جان است ، و داد از او روان میشود . برای داد کردن، باید در آغاز ، رفع بیداد کرد . رفع آزارنده خردها ، رفع بیداد است . برای ایجاد حکومت داد ، ضروریست که بیداد را از جامعه ریشه کن کنیم . اینست که پیکار با بیداد ، ضروریست . کسیکه نمیگذارد ، خرد انسانها، آزادانه بیندیشند ، بنیاد جامعه و حکومت داد را از بین میبرد . فریدون که پیکر یابی اصل داد است ، برای پرداختن به داد ، نخست با بیداد، که ضحاک یا اژدها باشد ، پیکار میکند . سرکشی و سر پیچی از بیداد ، و براندازی حکومت بیداد ، برای آفرینش حکومت داد ، ضروریست . بیداد را باید برانداخت . بیداد ، حق موجودیت ندارد . هرچند نیز که هر حکومت بیدادی ، گواهی بر داد بودن حکومتش بیاورد. همه مهان و بزرگان ، گواهی بر دادگر بودن حکومت ضحاک میدادند، و براندازی آنرا جرم و خیانت هم میشمردند ! سرکشی و سرپیچی از حکومت بیداد، و براندازی آن ، در فرهنگ ایران ، کار مقدسی است .

آنکه در برابر حکومت بیداد میایستد، و برضدآن پیکار میکند ، نخستین گام را برای پیدایش حکومت داد بر داشته است . این قداست ایستادگی و مقاومت ملت در برابر حکومت بیداد، سپس در دوره ساسانیان از اسطوره های ایران ( از ُبنداده های ایران ) زدوده و حذف و طرد شده است . در واقع حق سرپیچی از حکومت بیداد گرفته شده است ، چون حکومت مرّوجان دین زرتشتی، همه شاهان ساسانی ، همه شاهان دادند ، چون نگهبان الهیات زرتشتی هستند . رد پای این طردِ قداست سرپیچی ، در همان داستان کاوه و فریدون، باقی مانده است . فریدون و کاوه ، دوشخص جدا ازهم نبوده اند . آنکه برضد ضحاک برخاسته ، همان فریدون بوده است . واوست که نخستین گام را در پیدایش حکومت بیداد بر میدارد . آنکه حکومت بیداد را بر میاندازد، شایسته و سزاوار حکومت داد است . و هیچ قدرتمندی ، نمیگوید که من حکومت بیدادم، و هرگز بدلخواه خود از قدرت هم، کناره نمیگیرد . هرکس که حکومت را بر پایه خرد بهمنی همه مردمان قرار نمیدهد ، از دید فرهنگ ایران ، حکومت بیداد است و باید ازآن سرپیپچید . اساسا در اوستا ، نامی از کاوه نیست . و نام درفش کاویان هم در اوستا ، درفش گُش است که همان درفش فرّخ یا درفش خرّم باشد . چون لحن چهارده باربد که برای روز چهاردهم ماه ساخته شده ، و روزگُش میباشد ، شب فرّخ خوانده میشود . پس « گُش» ، همان « فرّخ = خرّم » است . از همین درفش کاویان، یا درفش خرّم میتوان دریافت که چرا سده ها در ایران خرّمدینان ، هم در برابر ساسانیان و هم در برابر اسلام سرپیچی میکردند ، چون هردوی آنها، حکومت را بر اولویت خرد انسانها قرار نمیدادند، و طبعا هردو ، حکومت بیداد بودند . داد ، فقط ترواش خرد بهمنی انسانهاست ، نه خلافت امر الله، ونه تنفیذ خواست اهورامزدا .

چرا موبدان ، شخصی را بنام کاوه ، جدا از فریدون که پیکر یابی اصل داد است، ساخته اند ؟ چون از دید الهیات زرتشتی ، کسی حق سرکشی در برابر حکومت داد ندارد . برای الهیات زرتشتی ، حکومتی ، حکومت داد بود که « خواست اهورامزدا » را اصل حکومت میدانست ، نه خرد بهمنی انسانها را ، و این برای ایرانیان ، اصل بیداد بود . موبدان زرتشتی ، این تفسیر را ازآن رو کرده اند که حکومت ساسانیها را مصون و ایمن از سرپیچی ملت بدارند . زنخدایان که همان سیمرغیان یا خرمدینان باشند ، حکومت ساسانی را که دین زرتشتی را با خود اینهمانی میداد ، حکومت بیداد میدانستند ، چون از دید آنها ، حکومت ساسانی ، برضد اصالت جان و خرد انسان بود . حکومت ساسانی ، از دید خرمدینان ، بهمنی نبود . در حکومت آنها ، خرد انسان ، اصل حکومت نبود ، بلکه آموزه زرتشت، با برداشتی که موبدان ازآن داشتند ، اصل حکومت بود . این بود که با جدا ساختن کاوه از فریدون ، راه سرکشی را به حکومت بستند، و بدینسان فرهنگ آزادی را در ایران سربگور کردند . جداساختن کاوه از فریدون ، این معنارا داشت که ، هرکسیکه برضد حکومت بیداد ، قیام میکند ، هرچند نیز که قیامش به حق باشد ، حق رسیدن به شاهی و تاءسیس حکومت تازه ندارد . همین ایده بود که بهرام چوبینه و ابومسلم و .... را در تاءسیس حکومت تازه ، فلج ساخت . با جداساختن کاوه از فریدون ، نشان داده شد که سرکشی و سرپیچی ، امر مقدسی نیست، و از برکت خدایان( آرمیتی + سیمرغ ) برخوردار نیست و سرکش ، حقانیت تاءسیس حکومت ندارد. در حالیکه این سرپیچی را سیمرغیان = خرمدینان ، امر مقدسی میشمردند . پیکار با بیداد ، بخشی از داد و گوهر داد است . ایجاد داد ، با رفع بیداد ، شروع میشود . نگاهداشت داد ، با پیکار همیشگی با بیداد ، ممکنست . هیچ حکومتی ، حکومت داد « نیست » . هر حکومتی را باید در « داد » نگاه داشت، و نگذاشت که بیداد بشود . درفش کاویان ، درفش همیشگی ملت در برابر بیداد حکومتست . درفش کاویان ، درفش سرپیچی ملت و حق سرپیچی ملت است . بسیار جای شگفتست که چرا ملت ایران از این درفش ، برای دفاع از حق سرپیچیش ، بهره نمیگیرد . این درفش حکومتی و درفش شاهی نیست . اکنون هنگام آنست که درفش کاویان را برافرازند . گُش که همان فرّخ یا خرّم باشد ، کسی جز ملت نیست . مسئله ، نشستن در انتظار پیدایش کاوه نیست . خود ملت ، کاوه یا خرّم است که باید بر خیزد. اینکه فریدون ، در آغاز، شیر از گاو برمایون مینوشد ، به معنای آنست که شیر از زنخدای زمین مینوشد، و سپس مادرش اورا به کوه البرز میبرد، که جایگاه سیمرغست ، و در آنجا سیمرغ ، دایه اوست . مادرش که فرانک نام دارد ، فرانک به معنای سرفرازی و سرکشی است . مادر داد ، سرکشی است . فریدون ، پس از شانزده سالگی ، بدان انگیخته میشود که برضد ضحاک برخیزد . به عبارت دیگر ، او در این خیزش برضد ضحاک ، هم برکت از زنخدای زمین، و هم برکت از زنخدای آسمان دارد . هم آرمیتی و هم سیمرغ ، این پیکار و مقاومت را، قداست می بخشند . از اینجاست که ناگهان ، بجای فریدون ، شخصی بنام کاوه گذارده میشود و فریدون ، غیبش میزند .فریدون ، از کوه البرز برای این کار، پائین میآید ولی ناگهان ، ناپدید میشود، و کاوه ، کار سرکشی را آغاز میکند . کاوه ای که نه شیر آرمیتی را نوشیده است، و نه نزد سیمرغ ، پرورده شده است!

سرکشی را فقط کاوه میکند، که هیچ خبری پیش از او نیست . در واقع ، سرپیچی ، فاقد قداست از خدایان است . اینست که کاوه ، هیچ ادعائی نیز برای شاه شدن و تاءسیس حکومت داد ، ندارد ، و ناگهان کاوه ، کنار میرود ، و ابتکار خود را در بنیاد گذاری داد ، به فریدون تسلیم میکند . موبدان زرتشتی ، با تردستی کامل ، کل حقیقت را تحریف و مسخ کرده اند . این « فریدون فرّخ » چنانچه از همین نام روشن است ، فریدونیست که فرزند فرّخ یا خرّم است .و طبعا همان کاوه است که « گُش » میباشد . کاوه یا گُش ، که نخستین گام را در مقاومت برضد حکومت بیداد بر میدارد ، همان خود فریدون ِ فرّخ است . ابتکار حکومت داد ، با پیکار برضد حکومت بیداد ، شروع میشود . آنکه کار کاوه را میکند ، همانکسی است که تائسیس حکومت داد یاحکومتِ فریدونی میکند . تغییر دادن « تئوری مقاومت ملت در برابر حکومت بیداد » و گرفتن قداست از عمل سرپیچی ، و سدکردن راه تاءسیس حکومت نوین به وسیله سرکش ، فاجعه ها در تاریخ ایران ببارآورد و ببار خواهد آورد . هنوز نیز همین « کاوه » که برکت خدایان را ندارد ، مُدل سرکشیهاست که همه نا فرجام میمانند . پس از این تغییر داستان، و جا انداختن آن در اذهان ، حسّ سرپیچی و نا فرمانی ، در ملت ایران ، خرفت ساخته شد ، و این حق که گوهر حکومت داد است ، از ملت گرفته شد .ملت باید صبر کند و شاهان و حکومتهای بیداد را به خود واگذارد ، تا خودشان به دلخواه خودشان ، تغییر مزاج و منش بدهند و هروقت بکامشان بود ، دادگر و خردمند بشوند . شاهان را فقط باید نصحیت کرد . هرچه شاهان امر بکنند ، چه داد و چه بیداد ، باید همان را پذیرفت و بکار بست. از اینگذشته ، شاهان پس از همه جرم و جنایتها اگر توبه کردند ، باید توبه اشان فوری از ملت ایران پذیرفته بشود . این تئوری موبدان ، در شاهنامه بطور پراکنده ، در همه جا موجود است . پدر بهرام گور که بنام یزدگرد بزه کار مشهورست ، به پسرش بهرام گور میگوید :

چنین گفت کای مهتر نامور نگرسر نپیچی ز راه پدر

بدیها به صبر ، از مهان بگذرد سر مرد باید که دارد خرد

این خرد ، خرد محتاطی است که تن به بیداد میدهد و با بیداد ، مصالحه میکند و حتا به دروغ گواهی بر داد بودن و خردمند بودن حکومت میدهد و بردباراست و بیداد به مردمان را تحمل میکند و تغییرات حکومت را به « زمانه ، به خدای زمان » وامیگذارد ، و خردخودش دیگر ، نقشی درساماندهی اجتماع بازی نمیکند .خردی که ویژگی بنیادیش ، « ساماندهی حکومت » و « همپرسی » است ، بیکار میماند . فقط شاهست که خرد دارد، و یا باید خردمند باشد . حکومت بدان مشروط میشود که شاه ، خردمند باشد . اگر هم خردمند نبود ، چند تا موبد و آخوند خردمند ، مشاور او باشند . در باره این سخنی نمیگویند که شاه بیخرد که پند موبد خردمند را نمیشنود ! موبدان میگفتند که شاهان سر اجتماعند . اجتماع ، فقط ، تن این سر هست ، و فقط لشگر خردی هستند که در مغز شاه است .

دل و مغز مردم ، دوشاه تن اند دگر آلت تن ، ورا لشگرند

چو مغزودل مردم ، آلوده گشت بنومیدی از « رای » پالوده گشت

تنها شاه است که نقش سر و خرد را بازی میکند، و سراسر تنه اجتماع یا ملت ، فقط زیر فرمان شاهند، که مغز ملت است . البته چنین تئوری نیز ، از مجعولات موبدان زرتشتی بود . بنا به فرهنگ ایران ، خرد انسان ، در سراسر وجود انسان ، از سر گرفته تا نوک پا ، پخش است . انسان با سراسر تنش میاندیشد . انسان ، تنها با سرش نمیاندیشد . این تفاوت « خرد ایرانی » ،با عقل در اروپا و عقل در اسلام هم هست . سراسر وجود انسان ، مرکب از چهاربخش است که وقتی از رود وَه دایتی ( رود دایه به = رود خدای به ) گذشت، و همه وجودش شیره کیهان را که خداست، درخود نوشید ، آنگاه ، بهمن ، اصل خرد سامانده و همپرس ، پیدایش می یابد، که در انجمن خدایان پذیرفته میشود . این آمیزش خدا باکل هستی ِ انسان را، همپرسی مینامیدند ، وخرد ، رویشی از کعب پا، تا کتفها ی انسان بود . خرد ، ویژه خدا در آسمان یا متناظرش ، شاه یا حاکم در اجتماع نبود . بهمن که اصل خرد است ، در ژرفای وجود هر جانی در کیهانست . همانسان که بهمن یا خرد ، از کل وجود انسان پیدایش می یابد ، همانسان خرد سامانده ، از تمامیت ملت در همپرسی پیدایش می یابد . پذیرش چنین خردی که فقط در سر اجتماع ، در شاه است ، برضد فرهنگ اصیل ایران بود . شاهی که پیکر یابی خرد باشد ، وسرملت شمرده شود ، ، بیداد شاه است . چنین خردی ، متضاد با ایده خرد در ایرانست . اینکه شاه ، پیکر یابی خرد ملت است، و ملت همه بیخردند ، یکی از مجعولات همین موبدان بود . شاهان با این اندیشه ، حقانیت به « حکومت بیداد » خود میدادند . اینها برضد اندیشه اصلی فرهنگ ایران درباره « قداست مقاومت و سر پیچی در مقابل بیداد ، در مقابل قانون بیداد ، در مقابل بیدادی که داد مینماید ، بود . این خرد ملت ، خرد تک تک افراد است که درباره داد میاندیشد، و بیداد را تشخیص میدهد، و خرد، به هیچ روی منحصر در یک مغز یا در سر دوسه دستور و موبد و آخوند نیست . داد ، از تمامیت خردورزی مردمان ، پیدایش می یابد ، نه از مغز شاه یا هیئت حکومتی . از این روهر بیدادی بلافاصله ، در سراسر اجتماع و خردهای مردمان تاءثیر دارد، و بایستی از همان چشمه ، این بیداد را مهار کرد

چو در داد ، شه آورد کاستی بپیچد سر هرکس از راستی ( اسدی )

کوچکترین کاستی در داد ، علت آن میشود که مردم ، دیگر راست نیستند . به عبارت دیگر ، جان و خردشان ، گوهرشان را نهان میدارند و نمیشکوفند . داد ، پیآیند مستقیم شکوفائی و راستی ِ خرد انسان است . دروغ ، یعنی آزار از همین جا آغاز میشود . فرهنگ ایران ، داد را تراوش و شکوفائی خرد میداند . کوچکترین بیداد حکومت، سبب آزردن خرد مردمان و جان آنها میگردد . مفهوم « بیداد » از همان « قداست جان » مشخص میگردد . اندیشه و گفته و کرداری ، بیداد است ، که جان و خرد مردمان را بیازارد . در فرهنگ ایران ، خرد ، چشم جان یا زندگیست . خرد یا چشم ، نخستین پیدایش جان ، برای پاسبانی و نگهبانی زندگی در این گیتی است . پس ، آزار جان و آزارخرد بیکسان ، بیداد شمرده میشوند . به همین علت ، ضحاک ، برترین نماد بیداد شمرده میشود ، چون در آغاز ، جانها را میآزارد ، و از آزردن جانها ، کام میبرد ، به عبارت دیگر ، زدارکامه است . از سختدلی و قساوت ، لذت میبرد . به همین علت در پهلوی به قساوت و سختدلی ، زتار میگویند . سپس ضحاک ، مغزهای جوانان را میخورد ، یعنی « خرد جوان » را میآزارد . « آزردن خرد جوان » معنائی ویژه داشته است . خرد جوان ، خرد آزماینده و نوآور و مبدع است . خردیست که خودش ، مستقیم از آزمایشهای زندگی ، به بینش میرسد . به چشم خورشید گونه میرسد . آزردن چنین خردی ، به معنای آنست که حکومت ، پشت به چنین بینشی میکند . حکومت، دیگر نیاز به خرد آزماینده و خرد نو آور و هفتخوان آزمایش ندارد . ضحاک ، نیاز به آموزگار دارد ، خرد خودش ، نمیتواند کلید گشودن رازها گردد .

« آزردن جان و خرد » ، طیفی گسترده از معانی داشته است . معنای اصلیش آنست که آزار ، چیزیست که گوهر انسان را از بالیدن و شکفتن و روئیدن، و به اصطلاح فرهنگ ایران ، از راستی ، باز میدارد . گوهر انسان ، همان تخم سیمرغ است که مرغ چهار پراست . چهار نیروی ضمیر انسان ، همان چهار پرند . در پرورده شدن این گوهر، این همای درون ، به معراچ بینش و شادی میرود . این همان بهمنیست که در انجمن خدایان ،به همپرسی با خدایان گام میگذارد . آزار ، به معنای رنجگی و عذاب و شکنجه و عقوبت و گزند است . آزار ، به معنای کین ورزیدن و دشمنی کردن و بغض و دلتنگی است . آزار، به معنای غم و اندوه و تیماریست . ترس و بیم ، میآزارد . رشک که پیآیند نا برابری اجتماعی و سیاسیست ، میآزارد . خشم با زدن و ترسیدن کار دارد . این بود که ترسیدن و بیم داشتن از حکومت و از حاکم و حتا از خدا ، نشان بیداد است . خدای ایرانی ، حق ندارد ترساننده و بیم کننده باشد . این بود که الله یا یهوه برای او، نمیتوانستند ، خدا شمرده شوند . در فرهنگ ایران ، این اهریمنست که بیم کننده وترس آور است . مثلا ضحاک ، در اثر اینکه هولناک است ، آزارنده و بیداد است . خود همان ترسناکیش ، کفایت میکند که اورا بیداد گر بخوانند . ایرانیان

شنودند کانجا یکی مهتر است پراز هول ، اژدها پیکر است

« آزادی از ترس و بیم » ، داد است . اگر مردم از حکومتی ، از شاهی ، از رهبری ... از خدائی میترسند ، آن حکومت و شاه و رهبر و خدا ، بیدادند . این ایده بزرگ فرهنگ ایران ، جا برای پذیرش الله، بنام خدا نداشت . این شرط خدائی ، شرط حکومت ، شرط شاهی بود .حکومتی و شاهی که دردل مردم ایجاد ترس و هراس میکرد، تا ازاو فرمان ببرند و در اثر بیم از شکنجه وو عقوبت و عذاب ، تن به فرمانبری میدادند ، حکومت و شاه بیداد بودند . اینکه حافظ میگوید

مباش در پی آزارو ، هرچه خواهی کن

که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست

انسان آنقدر آزاد است که به دیگران ، آزار نرساند .این « شریعت ما » ، شریعت اسلام نیست که الله اش ، رسولش را برای انذارخلق میفرستد و خدای خشم است و از یوم الدین، روز غضب الهی همه را میترساند . این عبارت حافظ ، از دیدگاه فرهنگ ایران ، معنائی گسترده دارد . ازجمله این معنا را میدهدکه به مردم کین مورز و با دیگران عداوت مکن . مردم را دلتنگ مکن . ایجاد ترس و بیم در جان مردم مکن . اینها همه آزارند . ایمن کردن از ترس و ، ایمن کردن از « آزارِ جان و خرد » هست . خرد را از اندیشیدن آزادانه باز داشتن ، خردآزاریست ، ازبین بردن راستی است ، نابودساختن داد است .

نماد « آزار» در فرهنگ ایران ، دهان درنده و جونده و اوبارنده ( بلعنده) و آتشفشاننده و سوزنده است . مثلا گفته میشود که همه وجود اهریمن ، دهان است . این در آغاز، اژدهای خشکی بوده است، و سپس معنای « آز» به آن داده اند . اژدهای خشکی با دم سوزانش ، همه زندگی را فرومیبلعیده است . پدیده « خشم » به همین پدیده خشکی باز میگردد که در فرصتی دیگر، بررسی خواهد شد . در جانوران درنده ، دهان ، نماد درندگی است . جان، در فرهنگ ایران ، به هم آمیخته و به هم پیوسته است، و دریدن و بریدن و شکافتن و زدن ، آزردن جانست . اینست که دهان با دندانهای تیزش ، میدرّد . واژه « درد » از همین « دریدن » میآید . چند حیوان درنده به ویژه ، نماد آزارو درندگی و تولید درد بودند . یکی گرگ بود . همه جانوران درنده ، گرگ سردگان خوانده میشوند . اصل آزار ، مجموعه همه گرگها در یک گرگ بزرگست . یکی دیگر ، شیر بود . شیر که نماد خشم است ، در فرهنگ سیمرغی ، اصل آزار شمرده میشد، و رستم که یک پهلوان سیمرغیست ، هرگز پوست شیر نمی پوشید . ببر بیان که « بی بِر بغان » باشد ، جانور رودخانه هاست، و نماد آناهیتاست ، جامه رستم بود . چون آناهیتا خدای قداست جان بود ، با پوشیدن این جامه ، جان رستم همیشه ایمن از گزند بود . شیر در دوره میترائیان ، اهمیت یافت ، چون اصل خشم شمرده میشد . شمشیر یا تیغ که از آهن و فولاد است ، آلتی در دست میتراس بود که گُش را با آن میآزرد و خونش را میریخت . این بود که شیر و شمشیر، و خورشید که در این دوره ، نرینه ساخته شده بود ، نمادهای میتراس یا همان ضحاک بودند . شیر ، هیچگاه درفش ملت ایران نبوده است ، بلکه نماد ارتش و شاه بوده است، که سپهبد ارتش شمرده میشد . ملت ایران ، حق نداشت بیازارد . یکی دیگر از جانورانی که نماد آزار بود ، همان اژدهاست که حیوان خیالیست که دارای دهانهای فراوان است . به عبارت دیگر ، وجودش پر از دهانست .برای اینست که در اوستا ، ضحاک یا اژدها ، دارای دهانهای زیاد است . در شاهنامه ، دوسر مار است که بر دوشهای ضحاکند و از بوسه اهریمن پدید آمده اند و دهان سوم ، دهان خودش هست . آنچه میآزرده است ، ترس آور و سهمناک بوده است . مجموعه دهانهای بلعنده بودن ، نماد اصل آزار است . مثلا برای نشان دادن اصل آزار ، گفته میشود که همه گرگان ، یک گرگ فوق العاده بزرگ میشوند . همانسان که همه خردها یا همه چشمها ، با هم درماه و خورشید، گردهم میآیند . ماه و خورشید ، اصل بینندگی و روشنی اند ، چون مجموعه همه چشمها و خردها هستند . اینست که واژه اصل «خرد» در اوستا که « خِره تاو » باشد به معنای خورشید است . ماه و خورشید ، هردو سیمرغ بودند . در فرهنگ ایران ، ماه، اصل فرشگرد بود ، خودش ، خودش را همیشه از نو میزائید . ماه ، خودش را که خورشید باشد ، از نو میزائید . این بود که بینش یا خرد را،« اصل خودزا» میدانستند . از این رو بود که در درفش کاویان در میان درفش ، ماه بود و در فرازش ، خورشید که از ماه زاده میشد و هردو چشم کیهان و مجموعه چشمها یا خردهای جانها شمرده میشدند . ماه و خورشید که نماد خرد بهمنی است ، در میان درفش کاویانست . بینش باید از خردِخود انسان بزاید، تا بینش حقیقی باشد . بینشهای وامی و عاریه ای ، بینشهای حقیقی نیستند . مسئله « اصالت » برای ایرانی ، اهمیت بیشتر داشت که «مسئله نوکردن خود با اندیشه و رنگِ بیگانه» .

کهن جامه خویش پیراستن به از جامه عاریه خواستن ( سعدی )

این اندیشه در همان نماد دهان ، بازتاب میشد . اژدها ، مجموعه دهانهای درنده و بلعنده و جونده است ، و همیشه گرسنه است . برای همین خاطر ، برای رسیدن به معرفت ، در اسطوره های ایران ، انسان ، سیب یا گندم در بهشت را نمیخورد ، چون با دندان جونده، و جویدن با دندان، کار دارد . این بدان معناست که خرد در رسیدن به معرفت ، باید بیازارد و سختدل باشد ، نهاد گرگ و شیر را داشته باشد . خرد ، پیآیند خشم و قدرت میشود . این چنین خردی را ایرانی طرد میکرد . به همین علت ، ایرانی تصویر دیگری از پیدایش بینش در انسان داشت .وجودِ انسان ،تخمیست که شیره موجودات را به شکل آب یا شیر یا شیره یا روغن یا نبید ... می نوشد . اینست که نوشیدن از جام جم ، انسان را فرزانه میکند . نوشیدن ازجام کیخسرو ، کیخسرو را جهان بین ( = چشم = خرد ) میکند . نه تنها بیننده میکند ، بلکه کین را تحول به مهر میدهد . بهمن با نوشیدن از جام جم که زیر سر رستم است ، به کلی تحول می یابد، و از کین ورزی به سیمرغیان ( خانواده زال و رستم ) دست میکشد، وپس ازآن ، به آنها مهر میورزد . نوشیدن ، برعکس خوردن ، هم سرچشمه خردمندیست هم سرچشمه مهر . در فرهنگ ایران ، خدا ، آبی بود که در سراسر جهان روان بود . این آب ، جوهر و شیره همه هستی بود ( اشه ) . خدا ، مجموعه همه شیره های کیهان بود که در رودی بنام « وَه دایتی ( رود دایه نیک ) روان بود . و انسان ، تخمی بود که وقتی از این رود میگذشت ، آب خدا ، در سراسر وجود او جذب میشد، و از او بهمن ، اصل خرد خندان میروئید . نوشیدن آبی که گوهر خدا بود ، با خوردن و بلعیدن و دریدن ، دو تصویر متضاد بودند . یکی آمیختن انسان و مهرورزی انسان با طبیعت بود، و دیگری ، غلبه کردن و قدرت ورزیدن و چیره شدن بر طبیعت بود . یکی پروردن طبیعت و مهرورزی با آن بود، و دیگری آزردن طبیعت . یکی خرد ایرانی بود، و دیگری عقل غربی و اسلامی . بهمن که از آمیختن خدای آبگونه، و موّاج با تخمه انسان، از وجود انسان میروئید ، خرد ضد خشم ، ضد آزردن ، ضد ترسانیدن ، ضد انذار ، ضد وحشت انگیزی ، ضد جهاد دینی و فکری بود . در این فرهنگ ، کسیکه خشمگین بود ، فاقد بینش شمرده میشد . برای ایرانی یهوه و الله ، بری و تهی از بینش حقیقی بودند . خشک از بینش بودند . این تری و تازگی و صفای آب خدا بود که بهمن را خندان و شادان و زیبا میکرد . خشم ، نشان آنست که انسان یا شاه و حاکم و رهبر، از آب خدا ننوشیده است . معرفتش ، بی آب و بی تازگی و سفت و سخت است . خشم ، مخوف و تنفر انگیز است . خشم ، چون ترس آور است ، جان وخرد را میآزارد . جان و خردِ ترو تازه ، از خشم خشکاننده ، طبعا میترسند . از این رو ، بهمن ، خرد ضد خشم است، و سروش که آورنده فرمان یا بهمنست ، خرد ضد خشمست . از اینجاست که حکومتی ، حکومت داد است که مخوف و نفرت انگیز نباشد ، ترسناک نباشد . مثلا فردوسی در باره یکی از شاهان بیداد میگوید :

همه یکسر از بیم ، پیچان شدند زهول شهنشاه ، بی جان شدند

تن هرکسی گشت لرزان چو بید که کوپال و شمشیرشان بُد امید

خردمند نزدیک او خوارگشت همه رسم شاهیش بیکار گشت

همه از بیم و ترس ، بهم پیچیده میشوند ، دیگر نمیگسترند ، نمیشکوفند . و کسیکه ترس آور است ، خرد و خردمند را خوار میشمارد . کسیکه نمیتواند با خردخودش ، خرد مردم را خشنود سازد ، و با آنها همپرسی کند ، تنها ابزارش ، ترسانیدن است . کسی دست به ترساندن میزند، که توانا به همپرسی نیست، و خردش ، خرد همپرس نیست، و بدیهیست که خرد مردمان را خوار میشمارد، و خرد خودرا ، کل خردها میشمارد، یا به عبارت دیگر ، حق مردم را به اندیشیدن ، غصب میکند . خود را خرد کل ملت شمردن ، غصب کردن خرد همه ملت است .

خرد مردمان که آزرده شد ، آلوده و آشفته میشود . خردی که از ترس ، فلج و در خود پیچان شد ، دیگر تراوش « داد » نمیکند، و خرد بیداد میشود . انسان ، گرگ و پلنگ و شیر یا جانور درنده میگردد . بقول فردوسی ، نهاد پلنگ پیدا میکند . با ترس و وحشت از حکومت بیداد یا حاکم و شاه و رهبر بیداد ، همه خردهای مردمان ، آلوده و تباه و آشفته میگردد . خردهائی که آزادی ندارند ، بیمار و تباه میشوند . خردهای حیله ورز میشوند که همیشه در اندیشه ِ چنگ وارونه زدن به دیگرانند . خردهائی میشوند که همیشه در اندیشه ربودن و چپاول کردن و کینه ورزی و غلبه خواهی هستند . این انسانها ، همان طبیعت انسانهائی را دارند که هابس Hobbes فیلسوف انگلیسی ، بر پایه آن حکومت را بنا میکند . حکومت ترسناک ، خردهای مردمان را نازا و نا کارآ میسازد . با سترون شدن و فلج شدن خردها ، سراسر اجتماع ، ناهنجار میگردد . در چنین اجتماعی است که نهنگ خون آشام Leviatan یا حکومت مستبدالاراده ، با اراده آهنینش ، همه را مطیع خود میسازد . حکومت بیداد ، درخشم یا به عبارت دیگر ، در ابراز قدرت و ایجاد ترس و رُعب ، خردها را بیسامان میکند، و نیروی ساماندهی اجتماع و حکومت را از آنها میرباید .

چو مغزودل مردم آلوده گشت بنومیدی از « رای » پالوده گشت

هنر حکومت داد آنست که خردمان ، درست بماند و آزرده نشود . و خرد ، موقعی درست است که همپرس باشد و جامعه را سامان بدهد و داد ( قانون ) از خود بتراود . خردی که از این خویشکاریهایش تهی شد ، خردیست که آزرده و آلوده شده است . همه هنرها یا فضیلت ها از خرد سرچشمه میگیرند . همپرسی و ساماندهی و برگزیدن ، هنرهای گوهری خرد هستند . وقتی خرد از انجام این هنرها باز داشته شود ، خالی از اصالت خود شده است . حکومت یا شاه ، برعکس خشم آوری و بیم انگیزی و ترس آوری ، باید خشنود کننده باشد . خشنودی ، ضد خشمست . بیم و ترس از حکومت ، سبب دوری و بیگانگی مردمان از حکومت میشود ، و اصل برابری و برادری حاکم یا شاه یا سالار ، با مردمان به هم میخورد . در فرهنگ ایران، شاه یا رهبر یا سالار ، برابر با مردمست . او نخست ، میان برابرانست . در برابر داد ، همه باهم برابرند . داد ، شاه و گدا نمیشناسد . نتیجه مستقیم این اندیشه، آن بود که مردم باید همیشه دسترسی به شاه یا حاکم یا رهبر داشته باشند . مردم ، باید بتوانند با هیچ ترسی در گستاخی دردهای خودرا مستقیما به او بگویند . حکومت ، مسئول هر آزاریست که درسراسر کشور روی میدهد . اگر شاه یا حاکم یا حکومت ، ادعا کند که از این قضیه بیخبر بوده است ، همین ، دلیل کافی بر بیداد بودن اوست . حکومت ، مسئول رفع آزار از همه دردهاست ، پس باید از همه دردها باخبرباشد ، تا فوری آنرا برطرف سازد . حکومتی که بیخبر از دردیست ، حق حکومت کردن ندارد . به همین علت شاهان ساسانی در خطابه تاجگذاریشان تکرار میکردند که :

برما شما را گشادست راه به مهریم برمردم دادخواه

میان ما وشما ، هیچ سد و دیوار و حاجب و پرده داری و... نیست .

در فرهنگ ایران ، حکومت یا پادشاه یا خشتره ، فقط استوار بر « اصل خرد همپرس و ضدخشم بهمنی » بود . حکومت باید همیشه در دیالوگ و مشورت با مردمان باشد . این نیاز به صمیمیت و نزدیکی و نبود بیم دارد. قانون و داد ، از چنین رابطه ای پیدایش می یابد و نو میشود . این اندیشه بزرگ را سپس موبدان ، تحریف و مسخ کردند و حکومت و شاه را تا بع دانش ایزدی ساختند . یا آنکه بهمن و سروش و رشن را بگونه ای تفسیر کردند که مفهوم اصلی خرد ، آلوده و تهی از معنا گردید . اسنا خرد که همان خرد بنیادی انسانست ، از بهمن، پیدایش می یابد . گوشان سرود خرد ، همان سروش است که فرمان را از ژرفای انسان ، میشنود و میآورد . آنها گفتند که « گوشان سرود خرد » ، همان منقولات دین زرتشتی است و خرد بنیادی را با ید با این منقولات ، سازگار ساخت . بدین ترتیب ، اصالت خرد انسان را تیره و تار ساختند . حکومت ، مشروط به خرد ضد خشم مردمان، و خردهمپرس مردمان، و خرد سامانده مردمان و خرد آغازگر و بنیادگذار مردمان، و خرد برگزیننده مردمان میشد . حکومت ، به هیچ روی ، استوار بر « خرد شاه و یا حاکم » نبود ، چون خرد بهمنی ، خرد همپرس است . خردیست که در دیالوگ و مشورت همگانی در اجتماع ، ایجاد داد میکند . حکومت باید پیکریابی خرد همپرس و خرد سامانده و خردجشن ساز همه مردمان باشد . نه اینکه فقط حاکم یا شاه یا رهبر ، تنها خودش با خرد باشد . خرد ، هنگامی خرداست که همپرس است ، یعنی « خرد انجمنی » است . خرد ، هنگامی خرد است که سامانده اجتماعست . یعنی قانون میگذارد و بنیادگذار داد است . اینست که آنها، تمام ویژگیهاِی گوهری خرد مردمان را از خردشان میزنند، و میکوشند که خرد را ویژه انحصاری شاه و موبدان یا آخوندها سازند . بهمن ، که خردش ، گوهر همپُرسی دارد ، یعنی دیالوگی و رایزنی و انجمنی است ، چنین خردی ، اصل حکومت مشروطست . به عبارت دیگر این خواستی که از خردهای مردمان یا ملت در همپرسی بر میخیزد ، همان فرمانیست که هرکسی با خشنودی ، به کار می بندد وازآن فرمانبری میکند

، چون خرد ش ، در پیدایش آن خواست و آن فرمان ، انباز بوده است . این فرمان ، فرمان خودش هست . با وجود اینکه این ویژگیهای خرد بهمنی را به کلی نادیده میگیرند و از خردمردمان میزدایند ، ولی هنوز ، شاهی و حکومت را بر پایه خرد شاه میگذارند .

اگر شاه ، با داد و فرّخ پی است خرد بیگمان ، پاسبان وی است

خرد ، پاسبان باشد و نیکخواه سرش برگذارد زابر سیاه

همه جُستنش ، داد و دانش بود زدانش ، روانش برامش بود

دگر آنکه با آزمون خرد بکوشد که با داد ، گرد آورد

بشاهی ، خردمند با شد سزا بجای خرد ، زر بود بی بها

االبته در الهیات زرتشتی ، خواست اهورامزدا ، فرمان یزدان میشود، و سرچشمه خرد میگردد، و این اهورا مزدا ، دیگر اهورامزدای زرتشت نیست ، بلکه اهورامزدائیست که گوهرش از گوهر انسانها بریده شده است ، و بهمن ، در انسان، از اصالت انداخته شده است که در فرهنگ اصیل ایران ، اصل گوهر انسان بود . ولی برغم همه اینها ، بهمن ، مشاور و ندیم و رایزن ویژه اهورا مزدا میماند ، ولی از گوهر انسان ، حذف میگردد . بدینسان مفهوم « خرد بهمنی » ، با ویژگیهای سیاسی و اجتماعی که داشت و هر قدرتی را مشروط میساخت ، تهی از محتوا میگردد . این خرد بهمنی مردمان بود که با هم در همپرسی ، جمع و آمیخته میشد، و بهمن ، یعنی نگهبان ملت میشد، و این بهمن بود که در انجمن خدایان ، همپرس همه خدایان ، از جمله اهورا مزدا میشد .

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید