نویسنده ی مقاله ی چرا انقلاب کردیم؟ نگاهی تازه به انقلاب ایران (امیر فطانت)
مسایل زیادی مطرح کرده و جوابهایی برای خودش یافته است، که فکر میکنم اشکالات بسیاری دارند:
چرا انقلاب کردیم؟
- طرح چنین سئوالی صحیح نیست.درست اش آن است که پرسیده شود "چرا انقلاب شد؟" برای چه انقلاب شد؟" کسانی که با جامعه شناسی کمی آشنایی دارند میدانند انقلاب را انجام نمی دهند بل آن " روی میدهد" . چه عده ای بخواهند و چه نخواهند. وقتی شرایط چنین رویدادی فراهم شد آن اتفاق میافتد. و دهها میلیون انسان را به «عمل وحرکت» درمیاورد.
اکنون دهه هاست خیلی ها میخواهند انقلاب کنند ولی چیزی روی نمیدهد. چون «شرایط مادی و معنوی » چنین رویدادی هنوز به مرحله ی انقلاب رشد نکرده است. تاحدی شبیه آن است که بگوییم " آب هنوز به صد درجه نرسیده که بخار شود." قازان قاینیر- هله داشماغا قالیر.
انقلاب شد که راه تکامل جامعه از " نظام استبداد و دیکتاتوری" به " نظام دموکراتیک" باز شود. که با شکست انقلاب مشروطیت- و جنبشهای بعدی- همچنان بسته مانده بود.
نیروی تئوکراتیک جامعه رقیب تاریخی نیروی سکولار بود. از مشروطیت تا بهمن. و همیشه در فرصت مناسب میکوشید قدرت را به چنگ آورد.
تحقق خواست مترقی مردم بستگی به شرایط دارد
در سوریه مردم برای دموکراسی-رفع تبعیض-عدالت اجتماعی حرکت کردند. اما خوراک گرگهای درنده ای چون داعش و حکومت اسد و غولهای جهانی شدند. چرا؟ به علت عدم شرایط کافی برای تحقق آنها.
این خواستها در جامعه ایران هم توسط نیروی تئوکراتیک با مرگ و شریعت پاسخ داده شد و تحقق نیافت. و روشن است که چرا.
چپ در جهان معاصر
چریکهای ساندنیست با جنگ چریکی به قدرت رسیده بودند اما نخواستند با دیکتاتوری در قدرت بمانند و با انتخابات و دموکراسی کنار رفتند.
در ایران چپها هیچوقت در قدرت نبودند. طرح اینکه اگر بودند اله و بئله میکردند سخن بیهوده ایست. تاریخ اگر مگر ندارد. رویداد را ارزیابی میکنند -نه اگرها را. چپ در ایران چپ میدانهای تیرباران بود و هست.
چپهای اروپا عمدتا راه دموکراتیک را برای قدرت گیری انتخاب کرده اند نه راه جنگ را. این راه در میان چپ های نوین ایران نیز اکنون به مقدار زیادی جا افتاده است. این چپ به رفع تبعیض-ایجاد دموکراسی- عدالت اجتماعی - حق تعیین سرنوشت- اتحاد یا جدایی داوطلبانه ی خلقها میاندیشد.
دید ناسیونالیسی نویسنده
« روح ملی » ، « یک ملت » و غیره در نوشته اصطلاحاتی ست که دید ناسیونالیستی نویسنده را نشان میدهد. هنوز از چنگ ناسیونالیسم نتوانسته خود را رها کند.
قضیه ی دانشیان و دیگران
دوستی و رفاقت
در دوره ی دیکتاتوری شاه هرگاه « دوست یا رفیقی» با اندیشه و عمل دوست یا رفیق اش مخالف بود آنرا مستقیم به خود طرف مطرح میکرد نه
به مامور ساواک. و میدانست که چیزی به ساواک گفته شود ضربه به دوست است. کسی که این اصول را رعایت نکرده بدیهی ست که دوست و رفیق اش را از دست میدهد. این مسئله برای دیگران هم غیر قابل هضم و قبول است.
اندیشه های نوشته
نشان میدهد نویسنده با همه ی تلاشی که کرده هنوز نتوانسته چیزی را روشن کند. نه برای خود و نه به دیگران. درد بزرگ.
دریغا و دردا.
آقای امیر فطانت در کامنتی زیر مقاله ی خود نوشته اند :
« سوال اصلی من اینست که چه چیز در روحیه جمعی ما مشترک است که کانون نویسندگان را در کنار صنف طّباخ و کله پز به استقبال پیرمردی میبرد با افکاری از عهد عتیق؟ »
کنکرت میگویم :« عقب ماندگی و عقب نگهداشته شدگی تاریخی و همه جانبه ی جهان سومی جامعه ی ما بود» در زمینه ی عوامل مادی و معنوی. که بازتاب رشد نیافتگی جامعه و استبداد حاکم بود. و بر این اساس نیروی اندک سکولار جامعه ، ضعف سازمانی-معنوی- سازماندی و رهبری داشت. در این شرایط جذب توده ها و حتی بخشی از روشنفکران به سوی « عدم تشخیص ماهیت نیروی رقیب»، اینجا جریان «پیر مرد» ، رویدادی ست عینی و بدیهی؛ که تحقق یافت. بنابرین نه ضعفهای خود را شناختیم و نه قوتهای طرف مقابل را. و نه کارهای لازم را توانستیم انجام دهیم و نه از پس شناخت ماهیت رقیب برآمدیم.
لاجرم آنچه فاجعه بود برما رفت.
نوشته اند : «ایران با هیچ معیار و تعریفی حالت انقلابی نداشت اما انقلاب شد.»
سخن متناقضی ست. بدون وجود حالت یا شرایط انقلابی، انقلاب غیر ممکن است. همانطور که بدون علت و جود معلول ممکن نیست.
-« با ایجاد فضای باز سیاسی برای اولین بار در تاریخ درِ گونی فشار و استبداد تاریخی این ملت باز شد و در خمینی آن ناجی را دیدیم که تصور میکردیم ما را به جامعه ارمانی میبرد.»
- علت اصلی جذب شدن توده به سوی نیروی تئوکراتیک نه باز شدن « در گونی یا فضای باز سیاسی»، بل « ضعیفهای تاریخی» ما -نیروی سکولار جامعه-بود.
- « شناخت حاصل زندگی ست»
- بله شناخت حاصل زندگی ست. از این رو نیز مردگان شناخت ندارند.
اما شناخت نسبی ست. اینکه حاصل زندگی ست دلیل بر این نیست که "همواره درست باشد". شناخت در زندگی میتواند «کاذب- درست- یا آمیخته به هردوی اینها» باشد. تشخیص آنها به عهده ی آزمایشهای بیطرفانه ا ست.
دید همه متفاوت است. اما پراتیک و « آزمایشها» بدون توجه به تفاوتهای دید ما فکر را می سنجند.
و کاری به این ندارند که من از در نگاه میکنم یا از پنجره. سکولارم یا روحانی- و اصلا چه کسی هستم- برای آزمایش مهم آن است سیبی که از درخت میافتد به هوا میرود یا روی زمین سقوط میکند. همین.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید