بر اساس گزارشهای رسمی وزارت نیرو میزان بارشها در ایران بین بیست تا سی درصد کاهش یافته (از ۱۳۰ میلیارد مترمکعب متوسط نرمال آبهای تجدیدپذیر به کمتر از ۹۰ میلیارد مترمکعب در حال حاضر و کمتر از آن در دهههای در پیش رو)، حجم آبهای جاری حدود چهل درصد کمتر شده، رطوبت خاک در اغلب دشتهای ایران از آستانه تحمل اکولوژیک کمتر شده و البته آبهای زیرزمینی هم به پایینترین سطح در طول تاریخ ثبت دادههای محیطی رسیده است؛ البته آمارهای غیر رسمی بدبینانهتری هم وجود دارد.
مجموعه این تحولات بر میتابد که ایران وارد یک نرمال تازه اقلیمی شده که مؤلفههای آن بر چشم انداز عمومی کشور کاملاً مسلط خواهد شد. بحران آب وجهی از این نرمال جدید یا دوران پساخشکیدگی است که عمدتاً یا در حوزه اقتصاد قابل بررسی است یا با روشها و ابزارهای اقتصادی قابل کنترل است.
در واقع بحران آب به وجهی از وضعیت خشکیدگی (خشکسالی پایدار و برگشتناپذیر) گفته میشود که بر منابع آب شرب و کشاورزی اثر میگذارد. از این نظر میتوان گفت با ابزارهای فنی و اقتصادی میتوان بحران آب را مدیریت کرد.
برای مثال در صورت وجود منابع مالی کافی قابل انتظار است که با شیرین سازی آب دریا بخش قابل توجهی از کمبود آب شرب را تأمین کرد و یا در صورت توجیه اقتصادی لازم میتوان سرمایه کافی برای افزایش بهرهوری در آبیاری و یا گذار به کشاورزی پایدار را فراهم کرد.
اما بحران خشکیدگی عمدتاً شامل عرصههای طبیعی است که به صورت مستقیم تحت پوشش برنامه ریزیها و اولویتهای روزمره اقتصادی نیستند. اگرچه در نهایت کمبود آب وجه مشترک هر دو چالش بحران آب و بحران خشکیدگی است و قطعاً این دو در ساحتی کلان در هم میتنند، اما میتوان گفت بحران آب عمدتاً دلمشغولی سیاستمداران و اقتصاددانان است و بحران خشکیدگی دغدغه دست اندرکاران و طرفداران محیط زیست.
به هر رو، اولویتها برای انطباق با این دوران جدید (ایرانی گرمتر، خشکتر، کم برگ و بارتر و بیشتر در معرض انواع شدتهای اقلیمی و محیطی و اجتماعی) را میتوان اینگونه برشمرد:
۱- تأمین رطوبت خاک:
Image copyrightGetty
به واقع جان ماجرا همین است. عمده قهقرای فزاینده محیط طبیعی ایران ناشی از کاهش رطوبت خاک (تحت تأثیر هر دو مؤلفه طبیعی و انسانی) است و مهمترین اولویت برای نجات غالب چشماندازهای طبیعی کشور نیز بازگرداندن رطوبت به خاک خشکیده دشتهاست. رطوبت که بازگردد طبیعت بسرعت خودش را ترمیم میکند اما هر روز تداوم وضعیت خشکی غیرمعمول خاک، چشم انداز را با خطر نازایی و بیابانزایی بیشتر روبرو میکند. در واقع هم اکنون در ایران هیچ اولویتی، تاکید میشود هیچ اولویتی، مهمتر از بازگرداندن رطوبت به دشتهای خشکیده وجود ندارد.
۲- افزایش حجم و سطح آبهای زیرزمینی:
وجه سلبی ماجرا ضرورت تعطیلی صدها هزار چاه است و وجه ایجابی آن تغییر رویکرد از انباشت آبها در سطح (عمدتاً از طریق سدسازی) به ذخیره سازی آنها در درون زمین، از طریق روشهای اتفاقاً بومی مثل آبخوانداری و آبخیزداری.
۳- مضاعف سازی زمینههای معیشت روستایی:
البته که کار دشواری است اما قطعاً حوزه خدمات بویژه در روستاهای حاشیه ساحلی شمال و جنوب کشور، صنایع بومی و کوچک در نواحی مرکزی، صنایع تبدیلی مرتبط با فرآوری مواد غذایی در نواحی کوهستانی و اکوتوریسم در غالب چشماندازهای طبیعی کشور امکان توسعه دارند.
۴- گذار به کشاورزی پایدار:
قاعدتاً منظور کشاورزی منطبق با ظرفیتهای اکولوژیک کنونی و آینده کشور است. پایداری در اینجا نه صرفاً به مفهوم بازگشت به روشهای سنتی است (آن چنانکه گاهی تبلیغ میشود) و نه کشاورزی صد در صد مکانیزه. منظور گونهای از کشاورزی است که واقعاً توجیه اقتصادی داشته باشد و بتواند بهای واقعی آب در سرزمینی کم آب و در معرض خشکیدگی فزونتر را بپردازد.
۵- کنترل جمعیت و تغییر الگوی مصرف:
ایران کشوری است با اقتصاد منابع محور؛ بدترین شکل توسعه ناپایدار. یعنی اقتصادی که در آن ثروت نه از کار و بلکه از منابع تجدید ناپذیر تولید میشود. در چنین کشوری میزان جمعیت و الگوی مصرف قاعدتاً باید تابعی باشد از میزان منابع طبیعی قابل دسترس و قابل فروش.
قهقرای چشماندازهای طبیعی و اصطکاک دائم در چشماندازهای انسانی (با وجود بهرهمندی از درآمدهای نفتی) نشان میدهد که ایران سالهاست آستانه تحمل محیطی را پشت سر گذاشته و وارد چرخه ناپایدار خورندگی و قهقرای محیط شده است. شمار جمعیت باید به نقطه قبل از آستانه تحمل بازگردد و الگوی مصرف آن نیز با اقتضائات اکولوژیک ایران منطبق شود.
۶- برنامه جامع توسعه:
مایک هولم در کتاب "چرا ما تغییر اقلیم را انکار میکنیم؟" مینویسد: "فهم تغییر اقلیم نمیتواند جدا از فهم توسعه باشد. غالباً تغییر اقلیم انکار میشود چون انطباق با تغییر اقلیم به واقع شکل دشوارتر و دیربازدهتری از برنامهریزی برای توسعه است.توسعه گریزها ترجیح میدهند منکر تغییر اقلیم باشند تا آنکه به اقتضائات آن تن بدهند".
اقتضائاتی که هولم از آنها میگوید پنج دسته هستند:
- ۱- همه روشها و برنامههای مرتبط با حوزه سیاستگذاری و حکمرانی.
- ۲- برنامههای جمعیتی: منظور فقط کنترل جمعیت نیست، پراکنش و الگوی مصرف و بافت اجتماعی جمعیت نیز برای انطباق با یک وضعیت تازه اقلیمی بسیار مؤثر است.t
- ۳- سیاستهای محیطی: یعنی همه آنچه که به بهرهبرداری از منابع محیطی همچون آب و خاک و پوشش گیاهی مربوط میشود و بر معیارهای پایداری تاثیر مستقیم دارد.
- ۴- اقتصاد: قطعاً یک اقتصاد ورشکسته و ویران توانی برای گذار سالم به یک وضعیت اقلیمی تازه ندارد.
- ۵- فرهنگ: سرمایه اجتماعی بخصوص در این زمینه نقش مهمی دارد. میزان مشارکت عمومی چقدر است؟ حاکمیت تا چه حد توان جلب مشارکت عمومی مردم و کسب اعتماد آنها را برای اجرای طرحهای عموماً انقباضی و سختگیرانه و بعضاً حتی ریاضتمندانه مدیریت محیطی دارد؟ اقشار مرجع و نخبگان مؤثر تا چه حد در این راه علاقهمند به همکاری و کمک به حاکمیت هستند؟
قطعاً مجموع همه آنچه که گفته شد فقط در قالب یک حرکت عمومی به سمت توسعه قابل حصول است. از افزایش رطوبت خاک (که در عمل به معنای برچیدن بسیاری از سدها و بیکاری دهها هزار کشاورز است) تا جلب مشارکت عمومی، که مسئله سیاسی و فرهنگی بسیار پیچیدهای است و تجربه جهانی میگوید پیش نیاز آن مشروعیت مطلق سیاسی و امتزاج ملموس حریم خصوصی و عمومی است.جز آن، میرسیم به این گفته شرود روولند (برنده جایزه نوبل به دلیل تحقیقاتش در زمینه لایه اوزون):
"فایده پیشبینیهای اقلیم شناسان چیست اگر در نهایت، به مهار روندهای آتی منجر نشود و تمام چیزی که اجتماع تمایل دارد انجام دهد این است که کنار بایستد و منتظر تحقق این پیش بینیها بماند؟"
نکته همین است. ایران برای انطباق با دوران پساخشکیدگی چارهای جز توسعه ندارد. افزایش راندمان آبیاری، گسترش آبخیزداری، توسعه خدمات روستایی و امثال ان که البته از نطر فنی مفاهیمی کاملاً ساده و قابل حصول هستند اما در نهایت جز با توسعه رخ نمیدهند.
به همین خاطر است که گفته میشود اگر چه بحران آب و خشکیدگی چندان نکته فنی پیچیده و غیر قابل فهمی ندارد، اما در عمل این بحرانها راه حل ساده و کوتاه مدت و ارزان هم ندارند. همه چیز همانقدر ساده است که مفهوم توسعه و همانقدر دیریاب، که هدف توسعه.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید