رفتن به محتوای اصلی

اروپا متشکریم

اروپا متشکریم

جبری که امروز گریبانگیر کشورهایی در مناطق مختلف جهان است و این باعث شده تعداد زیادی از مردم از خانه و کاشانه و تمام دلبستگی هایشان دست برداشته و اقدام به مهاجرت نمایند .
تنها کافیست تصور کنی صبحی چشمان خود را باز کرده و شهر خود را در محاصره بربرانی همچون داعش ببینی یا اینکه رادیکال های مذهبی عرصه زندگی رابرتو تنگ کنند .
پدرت صبح از خانه بیرون رفته و هیچ گاه برنگردد و یا مادر و خواهرت را برای فروش به بازار شهر ببرند .
در سرزمین من شاید از جنگ و خونریزی خبری نباشد .
سرزمین من دچار جنگیست خاموش میان سلطه مذهبی و دیکتاتوری و مردمی که آزادی را با لبان بسته فریاد میزنند و رهایی را بر روی سنگهای عظیم خفقان چنگ میزنند و مسیر زندگی را میان سیاه چال های تاریکی میجویند .
و این شد سراغاز هجرت مردمانی از سرزمین های دور به کشور شما .
هجرتی بس تلخ میان بازی بزرگان ، کسانی که مهره های شطرنج سیاست را به نفع خویش حرکت میدهند و در این کیش و مات های بازی چه بسیارند مردان و زنان و کودکانی که جان خود را از دست میدهند .
این پایان کار نیست ، شروع هجرت سرآغاز خطر است .
راههای صعب العبور ، قاچاقچیان انسان ، امواج دریا و ….همگی همانند گرگی گشنه منتظر قربانیان خود هستند و چه فراوان بودند کسانی که در این راه جان باختند و سوال اینجاست ، چه چیز ارزش این همه خطر و آوارگی را دارد ؟
آیا زنانی که حق خود را فریاد میزنند جوابشان آوارگی است ؟ یا کسانی که در کشورم به دنبال حداقل آزادی اجتماعی و انسانی هستند میبایست آویزان از دار و در زندان باشند . آمارهای اعدام و زندان و شکنجه مصداقی است بر این مطلب . این یک پروپاگاندای سیاسی نیست این درد دل یک مهاجر است .
جای هیچ نویسنده ای در زندان نیست و هیچ کودکی به جرم زندگی در خاکی که روی چاه نفت قرار دارد نمیبایست گردن زده شود .
هیچ کسی به صرف داشتن دین یا عقیده خاصی مجازاتی ندارد و آزادی حق تمامی انسانهاست .
شاید این جملات برای تو دوست خوبم که در اروپا و در کشوری آزاد زندگی میکنی غریبه باشد ولی اینست حقیقت زندگی من .
میدانم که پدرانت نیز برای آزادی مبارزه کردند و امروز مرا درک میکنی .
من کاری به سیاست های پنهان دولت های استعمارگر و توافقات پشت پرده آنها ندارم و با راسیسم هایی که نژادی را برتر میدانند
روی سخنم با توست ، آری با تو همنوع من ، تو که در کشورت و در زیر سایه امنیت و آسایش روزگار میگذرانی . توکه میتوانستی چشمت را به روی همه بدی ها ببندی و هیچ گاه پذیرای من نباشی .
امروز من مهمان توام ؛ مهمان خانه ات ، شهرت ، کشورت و تو با آغوش باز مرا پذیرفتی .
مهر را به من آموختی و نوع دوستی را .
تو باعث کمرنگ شدن خاطرات تلخ من و بازگشایی دریچه ای جدید از امید در زندگیم شدی .
کاش لایق مهر تو باشم .کاش بفهمم که میبایست عقاید پوچ و افراطی مردمان بد سرزمینم را برای تو به ارمغان نیاورم . کاش بدانم که همه انسانها برابرند و در پی تحمیل عقایدم به تو نباشم .
کاش دنیا به این تعامل برسد که دوستی پیشه کند و یک پرچم صلح سفید برای همیشه بر بلندای آن افراشته شود .
از تو ممنونم بابت تمام اینها . دستت را به من بده و دستم را بگیر تا انسان وار صلح را در کنارت تجربه کنم و با هم بکوشیم تا آنرا برای تمامی جهان به ارمغان بیاوریم .
آری در کنار تو میتوانم و از تو سپاسگزارم و در آخر میگویم
اروپا متشکریم .

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

رضا وضعی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید