خشونت و نزاع سراسر سوریه را فرا گرفته - جنگهای داخلی به خودی خود خرابی زیادی به بار میآورند (میانگین طول این جنگها هفت سال است) و منافع شخصی بازیگران جهانی هم وضع را از آنچه که هست بدتر میکند.
اخیرا از رادیوی ۴ بیبیسی برنامهای پخش شد که به مناقشات سوریه اختصاص داشت. اکثر کسانی که به نوعی در این برنامه شرکت داشتند به شدت نسبت به پایانپذیر بودن جنگ ابراز ناامیدی میکردند، چه برسد به پایان زودهنگام آن.
شخصی اخیرا گفته بود که یکی از مشکلات این جنگ داخلی این است که حتی اگر بپذیریم که بعضی از کشورهای درگیر واقعا خواهان برقراری صلح هستند، ولی صلح اولویت اول آنها نیست. حیف که دقیقا یادم نیست اینها حرفهای کدام انسان فرزانهای است و لذا نمیتوانم اعتباری را که شایستهاش است به او اعطا کنم.
ایالات متحده و بقیه کشورهای غربی میخواهند گروه موسوم به دولت اسلامی (داعش) نابود شود، و دوست دارند اپوزیسیونی که به اصول دموکراتیک پایبند است جای بشار اسد را بگیرد.
ترکیه نگران پناهندهها و ایجاد کشور مستقل کرد است و نمیتواند تکلیف خود با گروههای سنی را مشخص کند.
ایران و عربستان سعودی به این جنگ به چشم جبههای دیگر در تقابلشان برای تبدیل شدن به ابرقدرت اصلی منطقه نگاه میکنند. تقابلی که خود از مناقشهای مذهبی منکسر میشود که در بسیاری از کشورهای همسایه در جریان است و تضاد میان هویت شیعه و سنی را تیزتر و سختتر کرده.
اما بازیگر مهم و اصلی روسیه است.
راستش حرف و حدیث بر سر اینکه ولادیمیر پوتین واقعا چه میخواهد بسیار زیاد است. بعضیها میگویند او دنبال بندری در آبهای گرم مدیترانه است، بعضیها میگویند او دنبال حفظ متحدش است، و دیگران هم میگویند هدفش شکست دادن یک انقلاب "رنگی" است.
یا اینکه مساله نمایش قدرت روسیه در جهان است - و بعضی از افرادی که چنین نظری دارند در ادامه میگویند که این نمایش قدرت هدفی جز جلا دادن به چهره آقای پوتین در داخل ندارد.
شاید بیش از ربع قرن از پایان جنگ سرد گذشته باشد، ولی تغییری که در توازن جهانی ایجاد شده، همچنان در جریان است.
ایالات متحده همچنان ابرقدرت اول جهان است، ولی دوره کوتاه یکهتازیهایش که با پایان جنگ سرد آغاز شد خیلی وقت است که به سر رسیده. بعضیها عقیده دارند که این کشور اعتماد بهنفس اخلاقی خود را در بیابانهای عراق حیف و میل کرد - بعضیها هم میگویند که مشکل بیارادگی رئیسجمهور فعلی است.
شکی نیست که آقای اوباما نه میلی به چنین تقابلی دارد و نه دوست دارد خود را درگیر اشغال بینتیجه یک کشور عرب کند.
اما تصور نکنید که انتخابات ماه آینده به تغییرات عمده منتهی خواهد شد.
هیلاری کلینتون شاید دخالت نظامی را افزایش دهد، اما خیلی مشخص نیست که برخورد دونالد ترامپ چه خواهد بود - او خواهان روابط دوستانه با روسیه است، مخالف دخالت نظامی است، ولی وعده داده که داعش را نابود کند. ولی اگر شعارهای انتخاباتی را نادیده بگیریم، حدس من این است که رئیسجمهور بعدی تنها در مسائل حاشیهای با آقای اوباما تفاوت خواهد داشت.
امروزه مرسوم است که آقای اوباما را به خاطر باز گذاشتن دست بشار اسد مواخذه کنند. این نظر خیلی از سیاستمداران، افراد نظامی و دیپلماتها است و برای همین زیاد به گوش میرسد. اما از طرف دیگر میتوان مدعی شد که آقای اوباما نه تنها درک درستی از جو حاکم بر جامعه آمریکا دارد، بلکه بررسی اسناد و مدارک دخالت آمریکا در افغانستان، عراق و لیبی به او اجازه داده تا به خوبی بفهمد که حتی یک ابرقدرت مصمم هم نمیتواند به هر چه میخواهد برسد.
برای آشنایی بهتر با نظرات اوباما درباره سیاست جهانی کاری بهتر از خواندن مصاحبه استادانه جفری گلدبرگ در مجله آتلانتیک نمیتوان کرد. در این مصاحبه مشخص میشود که آقای اوباما احترامی برای "آییننامه موجود در واشنگتن که رئیسجمهورها باید از آن تبعیت کنند" قائل نیست و فکر نمیکند که همه بحرانها را باید از راه نظامی حل کرد.
او در این مصاحبه میگوید: "چیزی که به نظرم اصلا هوشمندانه نیست این ایده است که هر وقت مشکلی پیش میآید ما باید ارتش را برای برقراری نظم به محل بفرستیم. این کار اصلا شدنی نیست."
اما نتیجه این طرز فکر به تعلیق در آمدن "مداخله لیبرالیستی" است که در پی وقایع رواندا و بوسنی مرسوم شد.
مساله دیگر تنها اراده نیست. دنیا دستخوش تغییر است و توازن قوا دیگر مثل سابق نیست تا بتوان همه چیز را به رقابت میان شرق و غرب خلاصه کرد.
درست است، آمریکا دیگر نه میلی به ایفای نقش کلانتر دارد و نه اعتماد بهنفس لازم برای این کار را. ولی سوریه پیام دیگری هم دارد: دنیا دارد روز به روز چندقطبیتر میشود.
دودلی اخیر فیلیپین در پیوستن به گشتزنیهای نیروی دریایی آمریکا در دریای جنوبی چین نشان میدهد که این کشور خواهان داشتن روابط خوب با ابرقدرت در حال رشد در همسایگیش است.
شاید نمایش قدرت محلی چین در آبهای اطرافش نسبت به گذشته بیشتر شده باشد، ولی این کشور همچنان علاقهای به فرستادن نیروی نظامی برای دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر ندارد. پکن اعتقادی به جهانگرایی اخلاقی ندارد و نتیجتا میلی به اصلاح امور و تصحیح اشتباهات از خود نشان نمیدهد.
روسیه اما کمتر میشود که بخواهد دست به تظاهر اخلاقی بزند، چیزی که همیشه بسترساز اقدامات نظامی آمریکا بوده. البته کسی هم باورش نمیشود. ولی حالا دیگر همان اندازه مصر است که آمریکا روزگاری بود.
شاید ایجاد بینظمی راحتتر از اعمال نظم باشد. حضور در نزدیکی مرزهای پیمان ناتو و اتحادیه اروپا، اشغال کریمه و جلوگیری از غربی شدن کشورهای همسایه را در نظر بگیرید؛ سوریه چیزی نیست جز آخرین نمود واقعی تعمیم قدرت نظامی آقای پوتین.
I
تنها چیزی که ممکن است برایش مهم باشد خرج و مخارج این عملیات نظامی است.
ما حرفهای قشنگی در باب "جامعه جهانی" میزنیم ولی معلوم نیست معنی دقیق آن چیست.
سازمان ملل به جای اینکه نهادی برای حل و فصل اختلافات باشد به محلی برای طرح اتهامات خشمناک و امیدهای پژمرده تبدیل میشود. هنوز البته به پای جامعه ملل نمیرسد، ولی بیشتر محلی برای داد و فریاد است تا دادخواهی.
چین و ایالات متحده بیشترین اسلحه و قدرت مالی را در شورای امنیت دارند.
اما این روسیه است که خواب قدرت و شکوه زمان شوروی را میبیند و مصمم است که حیطه نفوذ آن امپراطوری را برای مدت کوتاهی هم که شده با فتنهانگیزی شبیهسازی کند، بدون اینکه هدف استراتژیکی داشته باشد. (بریتانیا و فرانسه شاید هنوز رویای شکوه امپراتوریهای گذشته را در سر داشته باشند، ولی در عمل وظیفهای جز ایفای نقش کمکی در آرمانهای از دست رفته آمریکا ندارند.)
من تا به امروز کسی را ندیدهام که بتواند برایم توضیح دهد که چطور میشود روسیه به اهدافش در سوریه دست پیدا نکند و، به تبع آن، چطور ممکن است آقای اسد از قدرت کنار برود، مگر آنکه خواست آقای پوتین چنین باشد.
شاید اینگونه پیشرفت امور مطلوب ما نباشد ولی فعلا وضع دنیا همین است، مگر اینکه چیز مهمی را از قلم انداخته باشم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید