در مصاحبهای با محمد هادی رضوی در روی “فرش قرمز” که پدیدهای جدید سینمایی در ایران و وام گرفته از سینمای هالیوود است؛ ایشان بعد از خواندن آیهای از قرآن، برای قداست کار به این نکته اشاره میکنند که جسارت میخواهد وارد شدن در عرصهی ورشکستهی سینما و سینمای خانگی.
ایشان در خاتمه میافزاید که ما باید تهاجم فرهنگی داشته باشیم چون در عرصهی فرهنگ، تهاجم کار خوبیست. ۱۲میلیارد تومان سرمایه این سریال پر هزینه در شهرکِ سینمایی غزالی شده است، سریالی با تعداد زیادی هنرپیشههای قدیمی، جدید و نسبتا جدید.
این که حادثهی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در جمهوری اسلامی بازسازی شود به خودی خود وارونهگوییِ حقیقتِ تاریخی میباشد. اگر ایران، دچار جمهوری اسلامی نمیبود، این سریال به راحتی میتوانست تاریخ واقعی و تحریف نشده را به تصویر بکشد و زنان را با پوشش غیر اجباری نشان بدهد نه با پوشش “فاخر” شدهی جمهوری اسلامی پسند.
تلاش بسیاری شده که پوشش خانمها به دورهی قبل از انقلاب نزدیک باشد ولی عملا از دید هر فردی که این سریال را بیطرفانه نگاه کند، موضوع پوشش گردنِ خانمها و پوشاندن موها با کلاه و بیشتر رهگذران با روسری، چادر گلدار یا مشکی توی ذوق میزند. البته این روندیست که بعد از انقلاب در سینما و صدا و سیمای جمهوری اسلامی نهادینه شده است و منحصر به این سریال نیست.
اگر به فیلمفارسیهای زمان شاه مراجعه کنیم، پوشش خانمها اصلا قابل مقایسه با سریال شهرزاد نیست . به غیر از پوششِ عجیبِ خانمها که از نظر جمهوری اسلامی، فاخر به نظر میرسد، مسئلهی عمدهی فیلم، تحریفِ تاریخ میباشد.
قسمت اوّل فیلم با جوخههای اعدام و شعلههای آتش شروع میشود که به بیننده تفهیم میکند که زمان شاه هم دست کمی از جمهوری اسلامی نداشته، اعدام؛ امری طبیعی بوده و هرج و مرج یک روندِ عادی به حساب میآمده است.
حضور پر رنگ جاهلها در نابسامانیِ جامعه و تکرار جملهی کلیشهایِ؛ «مملکت صاحب ندارد»، بیننده را به این باور میرساند که ایران هیچوقت نظمِ سیاسی و اجتماعی نداشته است و حضور پر رنگ مذهب و خرافه در میانِ قشرِ پر قدرت، دیکتاتوریِ محض “بزرگ آقآ”، چاپلوسی و اطاعت بیچون و چرای اطرافیان او همه و همه نگاهی موازیگرایانه به قبل و بعد از انقلاب دارد. بیننده بارها از خود سوال میکند که تمام این معضلات در قبل از انقلاب بوده و حالا هم هست و سعی میکند که خود را دلداری دهد و بگوید که تا بوده، همین بوده، بگذار سرمان به کار خودمان گرم باشد و از فاخر بودن لباسهایمان، هرچند پوششی اجباریست لذت ببریم .
سید شهاب حسینی، بازیگر نقش قباد با تمام تناقضهایش؛ به گونهای همخوانی دارند. او به عنوان بازیگری که بعد از انقلاب ظهور میکند، به دیدار خامنهای میرود و از او تقاضا میکند که بگذارد از شخصیتهای دینی، فرهنگی، تاریخی و ورزشی فیلم بسازند و اسطوره برای نسل جدید تهیه کنند.
در جایی دیگر ایشان میگوید دوست دارد تا قبل از مرگش از امام حسین فیلمی بسازد و در یک گفتگویی دیگر مثل روشنفکرها با سینماگران پیشکسوت طوری از سینما صحبت میکند که آن مرد مذهبی-سنتی طرفدار آرمانهای انقلاب در غباری از ابهام میرود.
او در زندگی واقعی خود مردیست که در سن ۲۲ سالگی، همسر ۱۵ ساله خود را پیدا میکند. در مقابل “قباد” با یکی از پیشکسوتان سینمای ایران، علی نصیری با نقشی فوقالعاده قوی در این سریال روبرو هستیم، از معدود بازیگرانی که توانست به راحتی از فیلمفارسی به فیلم جمهوری اسلامی دگردیسی کند بدون اینکه از محبوبیتاش کاسته شود.
کمتر ایرانی میتوان یافت که نتواند با این سریال ارتباط قوی بصری پیدا نکند آن هم به جهت نوستالژی قوی و یکدستی که در کوچه پس کوچههای قدیمی، غذاهای سنتی، چیدمان تاقچه، میز، سفره و به عبارتی ایران قدیم با تمام حضور پر رنگش جای پایی عمیق در ذهن میگذارد. این سریال با طراحیِ ماهرانهی صحنهها، تواناییِ نقد بر تحریف تاریخ را میخواهد از بیننده بگیرد و او را در نوستالژی و لذت خمارگونه تعلیق در زمان جا بگذارد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید