را به جز مکه و مدینه سالم نخواهیم گذاشت.»
این قسم اظهارات نشانهی شومی هستند از وقوع آنچه کلاوزویتس آن را «سرریزشدن خشونتها» مینامید. تا امروز، البته هریک از طرفین به جنگهای نیابتی راضی بوده است، جنگهایی که البته تأثیرات مخربشان را در نقاط گوناگونِ این «شرق پیچیده» —به قول ژنرال دوگل— شاهد هستیم: هم در سوریه «بعثیِ» بشار اسد— که مسلماً بهخصوص با مداخله و کمک ایران “نجات یافته” اما ویران شده است — و چه در یمن که امروز هیچ نشانی از آن آنچه سابقاً «عربستان خوشبخت» نامیده میشد، ندارد، و زیر بمباران اغلب کور ائتلافِ به رهبریِ ریاض با خاک یکسان شده است.
پیکربندی جنگافروزانه
امروز در موقعیتی هستیم که نظام بازنماییِ «قومی/فرقهای» متناقضی بر آن حاکم است، نظامی که در ابتدا دوگانه بود — اعراب درمقابل فارسها، سنیها در مقابل شیعیان— و اخیراً سهگانه شدهاست—اعراب شیعه درمقابل اعراب سنی در مقابل فارسهای شیعه که از اعراب شیعه حمایت میکنند. در چنین پیکربندی جنگافروزانهای، هیچکس از گزند لغزشهایی در امان نیست که مستعدِ به راه انداختن گردابی از حوادث غیرقابلکنترلاند.
پشت این بازیِ «بازنماییها»ی ژئوپلیتیک، صدای خفه و خاموش اما نگران رژیمهای عرب— که اکثراً سنی هستند— به گوش میرسد، رژیمهایی که در اثر پیامدهای حاصل از حرکت صفحات ژئوپلیتیکی زمین پس از سقوط رژیم «بعثی» (و البته سنی) صدام حسین در ماه مه ۲۰۰۳ بیثبات شدند. نگرانی کشورهای عرب در اواخر سال ۲۰۰۴ وقتی بهطور عمومی آشکار شد که پادشاه اردن، ملک عبدالله دوم، در مورد خطر شکلگیریِ یک «هلال شیعیِ» منطقهای هشدار داد؛ هلالی که قرار بود ایران فارس، عراق عرب پساصدام، سوریه علوی بشار اسد و لبنان را— که در قبضه حزبالله است— به یکدیگر متصل کند.
پادشاه اردن تلویحاً اظهار داشت که موازنه سنتیِ شیعه و سنی لاجرم از این اتفاق متأثر خواهد شد، و این باعث بروز مسائل و مشکلات جدیدی خواهد داشت که مسلماً به مرزهای عراق محدود نمیمانند. سیر وقایعی که از آن زمان رخ دادند نگرانی پادشاه اردن را تأیید کردند. با ایجاد یک «کریدورِ زمینی» بین عراق و سوریه که از طریق لبنان به مدیترانه میرسد، از قرار معلوم ایران بهطور بالقوه «دوباره» به یکی از «قدرتهای مدیترانه» تبدیل شده است، همانطور که ایران باستان در دوران خودش اینگونه بود.
ترس حکومت هاشمی اردن از گسترش نفوذ ایران، بر تمام پادشاهیهای نفتی حوزهی خلیج فارس حاکم است، جایی که اقلیتهای شیعه با نفوذی در آن ساکن هستند — در بحرین، این “اقلیت” البته در اکثریت است— و همچون یک «ستون پنجمِ» بالقوه در نظر گرفته میشوند. اصطلاح «هلال شیعی» در اینجا مشخصاً به دینامیسم هژمونیسمِ جدید ایران ارجاع دارد که در واکنش با آن پادشاهیهای خلیج ایده «کمان سنی» را مطرح کردهاند.
با این وجود، این تنش قابل تقلیل به مشکلی صرفاً «قومی/فرقهای» نیست، بلکه همراه و همزاد نوعی دیالکتیک قدرت است میان پادشاهی جوان وهابی و جمهوری اسلامی؛ اولی با تأکید بر «عربیت» و همچنین تعلق اکثریت «امت»اش به مذهب سنّی (۸۵ درصد)، خود را جلودار جهان سنی/عرب میداند، و دومی خود را قیمِ و محافظ شیعیانی معرفی میکند که در طول تاریخ «بهلحاظ تاریخی مورد بدرفتاری قرار گرفتهاند».
قدرتگیری ایران در حال حاضر اگرچه بهنحوی همچون انتقام «طردشدگان» به نظر میرسد، اما دولتهای عرب سنی آن را همچون تجسمِ «پنهان و پوشیده»ای از بازگشت نوعی امپریالیسم میبینند. این تصویر با یک سری اظهارات تحریکآمیز نیز تقویت میشود، که از آن جمله میتوان به اظهارات منسوب به یکی از مشاوران حسن روحانی، آیت الله علی یونسی، اشاره کرد: «ایران امروز امپراتوری شده است، همان طور که در طول تاریخ امپراطوری بوده است و پایتخت کنونی آن بغداد است. بغداد هم اکنون همانند گذشته مرکز تمدن، فرهنگ و هویت ما است.»
«جنگ سی ساله» جدید
در مصاحبهای به تاریخ ۲۴ ژانویه ۲۰۰۷، شاهزاده سعود الفیصل فقید، که در آن زمان وزیر امورخارجه مادامالعمر عربستان بود، تهران را با این عبارات مورد خطاب قرار داد: «ما نگرانیهایمان را بابت نفوذ ایران در جهان عرب به ایرانیها ابراز میکنیم. (به این خاطر است که) خطاب به آنها تکرار میکنیم: در امور ما مداخله نکنید.» بر سر کار آمدن حکومتی جدید در ریاض در ژانویه ۲۰۱۵، به رهبری ملک سلمان و پسرش شاهزاده بن سلمان نه تنها این رویکرد را تغییر نداد که برعکس، به معنای «بازگشت سعودیها» بود. در این «جنگ سردِ» جدید که البته «جبهههای گرمی» دارد، ریاض دیگر نمیخواهد در مقابله با تهران تنها محدود به سیاست «سد نفوذ» باقی بماند، بلکه قصد دارد سیاست «پس راندن» را در پیش بگیرد. بنیاد سیاست خارجی عربستان (که بعضاً حالتی سردرگم به خود میگبرد) را در همین تغییر موضع باید جستجو کرد؛ مداخله نظامی عربستان در یمن با فرمان بن سلمان و بر ضد حوثیها سمپتوم تمام و کمال همین سندروم است که البته به بنبستی استراتژیک انجامیده است.
ورای ظواهر، این طور به نظر میرسد که منطقه درگیر نوعی جنگ سی ساله جدید شده است که در آن متغیرِ «قومی/فرقهای» مورد استفاده ابزاری دو قدرت رقیب قرار میگیرد؛ در زمان جنگ سی ساله اروپا نیز همین وضع حاکم بود. این متغیر البته آنقدرها دلیل اصلی دشمنی این دو اردوگاه نیست، چرا که این دشمنی بیشتر ریشه در منطق قدرت و رقابت بر سر رهبری منطقه دارد.
همان طور که در زمان جنگ سی ساله، ائتلافاتی به دلیل منافع ملی بین پادشاهی کاتولیک فرانسه و شاهزادههای پروتستان بر ضد پادشاهان هابسبوگ امپراتوری رومی مقدس ملت آلمان شکل گرفت، نزدیکیهای غیرعادی بین کشورهای خاورمیانه را نیز باید به حساب منافع مهمتر و بالاتری نوشت: مثلاً نزدیکی ترکیه اردوغان و ایران، علیه خواست استقلال کردهای سنی و شیعه ، که در قالب ایجاد «منطقه کاهش تنش» در خاک سوریه بروز کرده است. یا مثل نزدیکی مخفیانه اما واقعی ریاض و تل آویو— که با این وجود هیچ رابطه رسمیای با یکدیگر ندارند— برای رویارویی با «تهدید ایران» که دشمن مشترک هر دو کشور محسوب میشود. دشمنی ریاض و تهران تاحدی است که بن سلمان در مصاحبهای به تاریخ ۲۴ نوامبر با روزنامه نیویورک تایمز، رهبر ایران را «هیتلر جدید» بخواند.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید