رفتن به محتوای اصلی

ذهن استبدادی حضرت آیت الله و اعلیحضرت

ذهن استبدادی حضرت آیت الله و اعلیحضرت

1

ذهن مستبد و استبداد ذهنی به استثمار و استعمار ذهن ها می اندیشد.

استبداد ذهنی در لابلای متن مقدس و متن اسطوره ای تخمریزی می کند.

ذهن استبدادی در حضرت آیت الله و اعلیحضرت اتراق می کند و مشغول جهالت پروری و کور کردن اجتماع می شود. 

 

2

رشوه، ریشه و شیره ی این حکومت است. از این کار عصبانی نیستند که هیچ، ممنون هم هستند. اما حرف من چیز دیگری است.

در جامعه ی اسلامی ایرانی، رشوه گیرنده و رشوه دهنده هر دو ممنون هستند. وقتی خود مردم در رشوه دادن مسابقه می گذارند حکومت چرا ناراحت و عصبانی باشد؟

این فرهنگ و جامعه را باید خاک کرد و به فراموشی سپرد. 

 

3

خوشبختی در خاورمیانه یخ زده است. حکومت ها و فرهنگ ها منجمد هستند. نمی توانی در آغوششان بکشی و با آنها خوش باشی. در دسترس نیستند. نور و روشنایی اذیتشان می کند.

من به این می گویم؛ یخزدگی فکری.

 

4

من دیدمش. از اعماق جهان جاودانگی برخاسته بود. معنا بود. همه ی دوست داشتنی های انسان بود. وطن، رهایی، عشق، مبارزه، ایستادگی، عصیان و سکوت. در چشم انداز ما چرخی زد و فرو رفت، فرا رفت. دیروز و امروز و فردا بود. نه دریا اعماق او بود و نه او اعماق دریا. من دیدمش و عاشقش شدم. آلاداغلار بود و آیسودا. نهنگ اعماق بود اما در سطح ما رقصید. اسارتش آزادی بود. آزادی اش اسارت بود. مجموعه ای از تضادهای بشری بود. اسم نداشت، رسم نداشت، مرز نداشت. اضداد بود و آزادی بود اما آزاد نبود. مرا لرزاند و تکاند و غیب شد. بعدش شعر باریدم و کلمه. بعدش کهکشانها را بر کاسه های خالی حاشیه های جهان باریدم. بعدش آنهمه انسان بارید اما انسانیت خشک ماند. شب هنگام که سیاستمداران در تریبون‌ها گزارش های سالیانه تحویل دیوارها و شهرها و نان به نرخ روز خورها می دادند بُعدی از ابعاد من نهنگ شد. جهان و قیل و قالش را بلعید و فرو رفت، فرا رفت. تو نبودی و ندیدی. این دریا در کهکشانی دیگر سنگ شد، نهنگ شد. تو کجا بودی وقتی اعماقم پرید؟ 

 

5

ترجمه ی یک شعر تورکی ام:

می خواستم دوستت داشته باشم
اما تلخه رود از انگشت‌هایم بر قلبم خزید و از زبانم افتاد
وطن را اسلحه کردند و بر سرم شلیک نمودند
بامب
...
می خواستم دوستت داشته باشم
دیندارهای گوزو
همه چیز را صیغه ی ملاها کردند
هم تو و هم وطن
در زیر عباها لخت شدید
در این سوخاسوخ - آشفته بازار - 
چگونه می توانستم دوستت داشته باشم؟
...
اما می خواستم دوستت داشته باشم ...

 

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید