من با رجب موافقم!
رجب شعرش را در باکو خواند، در مراسم رژهی سربازان «کشور» ترکیه (با قدمت ۹۷ سال، تاسیس ۱۳۰۲/ ۱۹۲۳.م) در پایتخت «کشور» جمهوری آذربایجان (با قدمت ۲۸ سال، تاسیس ۱۳۷۰/ ۱۹۹۱.م). به این فعلا کاری نداریم که چرا و چطور سربازان یک کشور در پایتخت کشور دیگری رژه رفتهاند. هرچند این خودش نکتهی جالبی است. چون در سنت بینالملل، این اتفاق فقط پس از اشغال نظامی رخ میدهد، مثل رژهی آلمانیها در پاریس (خرداد ۱۳۱۹/ ژوئن ۱۹۴۰.م) یا رژهی سربازان متفقین در برلین (شهریور ۱۳۲۴/ سپتامبر ۱۹۴۵.م)، و شاید رژهی سربازان ترکیه در باکو (آذر ۱۳۹۹!).
به این هم کاری نداریم که دو «کشور» مورد نظرمان، هرچند در سازمان ملل کرسی دارند و جایگاه و پرچم و سرود ملی، اما عمرشان به شکل اسفباری کوتاه است. کشور ترکیه -که بنا به گفتمان پانترکی خودشان قاعدتا از ریشه با عثمانیهای پارسیزبان و سلجوقیهای شاهنامهخوان و هیتیهای آریایی تفاوت دارد- در زمان کودکی پدرم تاسیس شد، و جمهوری آذربایجان وقتی من هفده ساله بودم متولد شد. یعنی به لحاظ سن و سال، یکیشان جای عمویم است و آن یکی اگر قدری دیر میکرد میتوانست جای پسرم باشد!
به این موضوع نمیپردازم که این دو کشورِ نوجوان، گفتمانی نژادپرستانه، دولتمردانی بسیار فاسد، و کارنامهای وخیم در سرکوب اقوام (ارمنی، تاتی، کرد، آسوری) دارند؛ یا بر این تاکید نمیکنم که ترکیه به تازگی دهها هزار نفر از شهروندان خود را در نوعی ضدکودتای مهندسی شده دستگیر و زندانی کرده، یا این که جمهوری آذربایجان همین ده سال پیش (بهار ۱۳۹۰/ ۲۰۱۱.م) شهروندان خود را که به فساد و بیکاری معترض بودند را زد و کشت و زندانی کرد. اینها درد مشترک مردم این قلمرو باستانی است و خودمان داریم مشابهش را تجربه میکنیم.
به این هم فعلا کاری ندارم که هویت ترکیای که رجب و الهام (رهبران این دو کشور) برای خود اختیار کردهاند، به کلی پرت و جعلی است. پدر الهام، حیدر علیف که همکار پرشور روسها و دستیار کا گ ب برای سرکوب هموطنانش بود، از اهالی نخجوان بوده و مثل بقیهی مردم این منطقه در آن دوران، ایرانیتبار و پارسی زبان. رجب هم در اصل گرج است و خانوادهاش از اهالی شهر ریزه بودهاند در قلمرو گرجینشین چانِتی در کرانهی دریای سیاه. حالا ناگفته بماند که خود آتاتورک هم ترک نبود و تباری آلبانیایی-اسلاوی داشت.
تا همین جای کار به اندازهی کافی روشن است که شعرخوانی رجب اتفاقی عجیب و نامحتمل بوده است. در تاریخ بسیار بسیار نادر است که دو مرد غیرتُرک با این شدت و خشونت مروج و مبلغ مذهب پانترکی بشوند، و بعد دوتایی در جریان رژهی ارتش کشوری در پایتخت کشور همسایه حضور پیدا کنند. وقتی هم که کنار هم ایستادهاند، توجهی نداشته باشند که حاصل جمع عمر کشورهایشان (۹۷+ ۲۹= ۱۲۶) از حاصل جمع عمر خودشان (۶۶+۵۸= ۱۲۴) فقط دو سال بیشتر است!
پس تا همین جای کار معلوم است که این مراسم شعرخوانی مجلسی استثنایی و شگفتانگیز بوده و باید آن را از این نظر محترم شمرد و همچون شیئی موزهای به آن نگاه کرد. اما آنچه که رجب در باکو گفته از این هم جالبتر است. چون او بخشی از شعر «آراز آراز» را خواند، که اینطوری شروع میشود: « آی آراز بیر دالغا وور، دریا کیمی توفان ائله/ ظالمین ییخ قصرینی، اوز باشینا ویران ائله...» یعنی «ای ارس موجی بزن، همچون دریا توفان نما/ کاخ ظالم را بیفکن، بر سرش ویران نما...».
رجب البته به احتمال زیاد اطلاع چندانی دربارهی تاریخ این شعر و معنیاش نداشته است. این البته بیماری مشترک همهی قومگرایان به ویژه پانترکهاست که از پردازش اطلاعات علمی ناتواناند و درکی از تاریخ (و باقی چیزها) ندارند. اما برای باقی مردم کرهی زمین که اختلالی در این زمینه ندارند، حرفهای رجب باید بسیار شگفتانگیز باشد. چون شعری که خواند، دقیقا همان است که ایراندوستان و هواداران اندیشهی ایرانشهری قرنی است دارند میگویند.
شعر «آراز آراز» سرودهی یحیی شیداست که از دوستان نزدیک شهریار بوده و وطنپرستی نمونه و غیور و مبارز. یحیی شیدا از اهالی محلهی چرنداب تبریز بود و به سال ۱۳۰۳ در این شهر زاده شد. پدرش از مجاهدان دوران مشروطه بود و همرزم ستارخان و باقرخان، و خودش از هواداران دکتر مصدق و نهضت ملی ایران. این خانواده در ضمن نسبت به اشغال آران و شیروان و قفقاز به دست روسها حساسیتی داشتند و به ویژه پس از فروپاشی دولت تزاری و در جریان جنگ جهانی دوم برای اتحاد مجدد سرزمینهای جدا شده از ایران میکوشیدند. این شعر را هم یحیی شیدا بر همین مبنا سروده است.
این شعر بلند و زیبا در شکایت از جدا شدن آران و شیروان (همان جمهوری نوظهور آذربایجان) از مام میهن سروده شده و شاعر با کلمهی «ایران» قافیهاش را تنظیم کرده است. مثلا بیت هشتماش هم این است:
«قاضی اول ، انصافه گل ، حکم زمان وئر تازه دن/ غصب اولان تورپاقلاری وابسته ی ایران ائله»
یعنی: «قاضی باش ، انصاف بده، دوباره حکم کن/ سرزمین های غصب شده را دوباره به ایران درپیوند».
برای این که بحث گسسته نشود، قصد ندارم اینجا باقی شعر را نقل کنم، اما در پیوست ادامهاش را میآورم که همگی از انتخاب به جا و شایستهی شعر در مراسم باکو لذت ببریم. در اینجا فقط همین را اعلام کنم که من کاملا با رجب موافقم. نه فقط با آنچه که در باکو گفت، بلکه حتا با حرفهای دیگری که دربارهی احیای امپراتوری عثمانی زده است. البته این دور از ذهن نیست که رجب از معنای حرفهای خودش بیخبر باشد. چون به هر صورت دربارهی هویت پدرانش و قومیت خودش و باقی چیزها هم دچار ابهام است. اما انگار حرف دل ما را میگوید، هرچند خودش متوجه نیست و به قول شیخ غازیان، مرحوم بروسلی، حرفهایش نا«غوداااااااااااا»گاه است!
من با رجب کاملا موافقم، چون او در باکو اعلام کرده که با شیدا موافق است و قبلا هم در استانبول گفته بود میخواهد به دوران عثمانیها بازگردد. به نظرم بسیار خوب و ضروری است که شعر «آراز آراز» تحقق پیدا کند و درست همانطور که او در شعرش گفته، رود ارس نه همچون مرز، که مانند رودی در میانهی سرزمین باستانی و زخم خوردهی ایران جاری شود. همچنین به نظرم عالی میشود اگر فرمانروایان برنشسته در استانبول، مثل شاهان عثمانی تنوع قومی و دینی قلمروشان را به رسمیت بشناسند، زبان رسمی و دیوانیشان را به پارسی برگردانند و آموزش عمومی گلستان و بوستان و مثنوی و فرهنگ ایرانی را در مکتبخانههاشان رواج بدهند. همچنین بسیار سزاوار است که ارتش ترکیه وقتی به جنگ میرود، مثل سپاهیان عثمانی شاهنامه بخوانند. در این حالت احتمالا در کشتن کردها و غارت ارمنیها و سرکوب ترکهای ناراضی قدری دچار تردید خواهند شد و جوانمردی جنگاوران حوزهی تمدنیمان را به یاد خواهند آورد. اگر رئیس جمهور و دولتمردان ترکیه هم پارسی یاد بگیرند و مثل عثمانیها شعر پارسی حفظ کنند و هر از چندی فارسی شعر بگویند هم که دیگر چه بهتر!
من واقعا پیشنهاد میکنم وقتی یک دولتمرد همسایه پیدا میشود و حرف دلمان را میزند، از او استقبال کنیم. حالا خیلی مهم نیست در دل خودش چه میگذرد، و یا اصولا خودش میفهمد که چه میگوید یا نه. مگر اصولا چند درصد از سیاستمدارها متوجهند که چه میگویند؟ وقتی مرز میان کشوری با پنج هزار سال تاریخ و کشوری با ۲۹ سال تاریخ برداشته شود، و دومی هم طی چهار هزار و نهصد سال قبلش استانی از اولی بوده باشد، بدیهی است که بعدش چه اتفاقی خواهد افتاد. همین ماجرا به نظرم دربارهی اروندرود و هیرمند و مرز بازرگان و باقی خط و خطوط نورستهی قرن اخیر هم مصداق دارد، و باید این را به یاد داشت که «هرکجا مرز کشیدند، شما پل بزنید». باقیاش را به تاریخ و جغرافیا واگذار کنید، که گویاتر و خردمندتر از سیاستبازان هستند، و شعری که میسرایند را به واقع منظور دارند.
پس بار دیگر اعلام میکنم: رجب جان، من با تو کاملا موافقم، هیچ نگران نباش. ارس خیلی زودتر از آنچه که فکر میکنی از حالت مرز در خواهد آمد و مردم همخون و همتبار دو سویش بار دیگر به هم پیوند خواهند خورد. در این مدت قدری تمرین کن تا شعرهای پارسی را در مراسم بازگشایی مسجدها بهتر بخوانی، و وقتی شعری ترکی را شروع کردی، تا آخرش بروی. هیچ زحمت دیگری هم لازم نیست بکشی. خودمان خدمتت خواهیم رسید، هم در باکو، و هم در استانبول...
پ.ن: ادامهی بیتهای شعر «آراز آراز»:
قارداشی قارداشا چاتدیر ، جانی هجراندان قوتار/ بو آغیر بیر خسته لیک دیر، خسته یه درمان ائله
«برادر را به برادر برسان و جان را از هجران برهان/ این ناخوشی سختی است، بیمار را درمان کن»
نه شمالی نه جنوبی؟ آت بو چرکین سؤزلری/ مُلک ایراندیر تماماً، دونیایا اعلان ائله
«چه شمالی؟ چه جنوبی؟ این سخنان چرکین را دور بینداز / به جهانیان اعلان کن که همهاش سرزمین ایران است»
فتحعلیشاه ائیله دی فاحش خیانت ایرانا/ سنده خدمت گوستریب ، نقصانلاری جبران ائله
«فتحعلی شاه خیانتی آشکار به ایران کرد/ تو خدمت بکن و کوتاهیها را جبران کن»
تورکمن چای پیمانی بیر ننگ دیر تاریخ ده / عرضه سیز شاهین ایشین دونیالره اعلان ائله
«(قرارداد) ترکمنچای یک ننگی است در تاریخ / این کار شاه بیعرضه را به دنیا اعلام کن»
کئچدی اون یئدی شهر روسیه نین چنگالینا/ بوجنایاتی گتیر یاده ،بوگون عنوان ائله
«هفده شهرزیر چنگال روسیه قرار گرفت/ این جنایتها را به یاد آور و امروز آنها را عنوان کن»
گولستان پیمانی دا سیندیردی ایرانین بئلین/ بو ایشه باعث لره ،یارب اؤزون دیوان ائله
«(قرارداد) گلستان کمر ایران را شکست / خداوندا باعث و بانی این کار را محاکمه کن»
گل گتیر بو ملته آزاده لیک فرمانینی / ملک ایرانی صفاده روضه ی رضوان ائله
«بیا و براین ملت فرمان آزادگی بیاور/ سرزمین ایران را به روضهی رضوان تبدیل کن»
تهمت و تحقیر اوخو هر سمتیدن یاغماقدادیر/ سینه وی بیر داغ کیمی بو اوخلارا قالخان ائله
«تیر تهمت و تحقیر از هر سمتی در حال باریدن است/ سینهات را همچون کوهی در برابر این تیرها سپر کن»
یا اؤزون چک بیر کناره، غصب اولان مرزی گؤتور / یا ایکی روحو سازاشدیر، دل لری شادان ائله
«یا خودت را کنار بکش و مرز غصب شده را از میان بردار/ یا دو روح را آشتی بده و دلها را شادمان کن»
شیدا نین دائیم فراق یاردن آغلار گؤزو / گؤستر اوشوخون جمالین گول کیمی خندان ائله
«شیدا همواره از فراق یار چشمش اشکبار است/ جمال دلبر را بنما و همچون گل او را خندان کن»
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
اصغر جیلو
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید