با سپاس فراوان از میلاد بالسینی که این مطلب زیر (بعداز توضیح حاضر) را شایسته یک تایپ جدید دیده و نشر مجدد این مطلب به مناسبت 31 مین سالگرد فاجعه 20 ژانویه 1990 باکو را ممکن ساخته است.
تاریخ تولد "جنبش ملی آذربایجان" کدام است؟ یک جواب به این سوآل به شرح زیر است:
ـ دور فعلی جنبش ملی همراه با تحولات دمکراسیخواهی در جمهوری آذربایجان در پایان دهه 1980 میلادی شکل گرفت.
تاریخ تقویمی فوق، دو حادثه مهم دیگر را نیز در بر دارد: پایان جنگ ایران و عراق (20 اوت 1988) و بالارفتن جدی میزان باسوادی در ایران (از 37 درصد سال انقلاب به حدود 70 درصد) نرخ باسوادی از آن رو برای جنبش ملی آذربایجان مهم است که وجه اصلی تبعیض بر علیه آذربایجان، تحصیل به زبان مادری است. روشن است وقتی که سواد یک کالای لوکس در مقیاس پایین باشد، تبعیض مرتبط به زبان تحصیلی هم تابع این توصیفات خواهد بود.
جنبش دمکراسیخواهی در جمهوری آذربایجان در مقابل نظام توتالیتر اتحاد شوروی دو نقطه عطف مهم داشت:
1. ورود ارتش شوروی به باکو و کشتار موسوم به "فاجعه 20 ژانویه 1990"
2. برگزاری رفراندوم و تولد جمهوری سوم آذربایجان (18 اکتبر 1991)
مطلب زیر را من در دوم فوریه 1990 نوشتهام. من قبل از این، تنها یک مقاله در باره تبعیض علیه آذربایجان نوشته بودم. آن مقاله را هم برای نشر در یکی از نشریات جریانات چپ کمونیستی در خارج از کشور نوشته بودم. (مقاله "شوینیسم فارس و مسئله ملی" به امضای مستعار "بهرام آذرنگ" را میتوانید در لینک زیر ببینید: http://www.tribun.one/Alirza/Masele%20Melli.pdf)
مخاطب مطلب زیر نیز، ایرانیان چپ کمونیست بودند که به علت طولانی بودن زمان نشر تا رسیدن نشریه به دست خوانندگان از خیر فرستادن مطلب به نشریه خودداری کردم. (البته الان میتوانم ببینم که حتی اگر هم مطلب را در اختیار نشریه قرار داده بودم، چه بسا یک نشریه کمونیستی حاضر به درج آن نمیشد!)
مطلب زیر به این علت حامل ارزشهای "باستانشناسانه" است که افشاگر اطلاعات میزان اشراف قشری از فعالین سیاسی چپ آذربایجانی (از جنوب) در باره مهمترین تحولات آخر قرن بیستم (فروپاشی کمونیستم) و سهم جمهوری دوم آذربایجان از این تحولات است. این قشر از فعالین چپ آذربایجانی که با فوت و فن کار سیاسی و شکل دهی افکار عمومی آشنا بودند، به اولین نسل از فعالین جنبش ملی در این دور، تبدیل شدند و تا سالهای متمادی، سهم مهمی از بار شکل دهی به یک جنبش بزرگ سراسری را برعهده داشتند. امروز با گذر زمان و پرشاخه و پرتعداد شدن فعالین جنبنش مدنی آذربایجان، سهم این فعالین چپ از کل جنبش ملی آذربایجان شاید بنظر نیاید، اما از نظر حفظ تسلسل و بخاطر نقشی که فعالین چپ آذربایجانی در آفرینش، حفظ و تبلیغ فرهنگ آذربایجانی در سالهای بعداز شکست حکومت ملی در ایران داشتند، حائز اهمیت است. به مدت چند دهه، دانشگاهها در ایران تنها محیط مهم فعالیت فرهنگی آزاد از کنترل دولتی بود و دقیقا در این محیط بود که فرهنگ آذربایجان به حیات خود ادامه داد و اجازه نداد که شعله مانده از پس شکست حکومت ملی به خاموشی بگراید. در این زمینه تکنگاریهای ارزشمندی از سوی آقایان شیوا فرهمند راد و علیرضا صرافی (هردو از فعالین دانشجویی چپ دانشگاه صنعتی آریامهر) منتشر شده است.
با نگاه به مطلب زیر میتوان همچون نگاه به اثر برآمده دوران آنتیک از زیر خاک، به پس ذهن نسل اول فعالین جنبش ملی با ریشه در جنبش چپ ایرانی، پی برد. از این نظر هم اشتباهات و سوء تفاهمات و هم نکات درست و گاه دقیق مطلب زیر، به شناخت ما از دوران شکل گیری دور جدید جنبش ملی آذربایجان کمک میکند. اینکه آن جماعت اولیه از جریان ایدئولوژیک چپ با کدام میزان اطلاعات و با کدام بضاعت فکری به جنبش ملی نقل مکان کردند، هم امروز و هم در آینده میتواند سوال آدمهای کنجکاو زیادی باشد. از این منظر، نگاه به مطلب زیر بخصوص در پرتو اطلاعات امروزی ما و پایان اشغال اراضی آذربایجان، جالب است.
من در مطلب زیر، مهمترین اشتباهات راه یافته را داخل [کروشه] اصلاح میکنم و گاهی شاید توضیحی جدید در مورد ماجرا هم لازم بیاید. اصل مطلب بصورت اسکن شده در لینک زیر در دسترس دوستان علاقهمند است:
http://www.tribun.one/Alirza/20%20yanvar%201990.pdf
ضمن اضافه کردن تصاویر و یک نقشه، مطلبی به ترجمه دکتر علی قراجهلو در باره فاجعه سومقائیت را هم به پایان مطلب اضافه میکنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
علیرضا اربیلی: روایت گونهای از جنبش مردم آذربایجان در شمال ارس
طی یکسال اخیر تحولات کشورهای اروپای شرقی یکی پس از دیگری در مرکز توجه جهان قرار میگیرد و هر بار شدت و سرعت حوادث، حيرت افکار عمومی را سبب میشود. این یک ماه بعد از آنکه رسانههای گروهی دنيا از انحصار اخبار مربوط به انقلاب مردم رومانی آزاد شده بود، پرده ای دیگر از این سلسله حوادث در برابر انظار جهانیان قرار گرفت: آذربایجان. تحولات آذربایجان با خود ویژگیها و پیچیدگیهای تفسیرها و مخالفت و موافقتهای زیادی را به دنبال آورد که هنوز ادامه دارد.
هر چند آگاهی نسبت به مسئله در نزد ایرانیان بیش از دیگران نیست و اخبار و تفاسیر دنیای غرب از مسئله، مهمترین منابع اطلاعاتی آنان به شمار می آید، اما در کل، ایرانیها نسبت به موضوع بی تفاوت نماندهاند و هر کسی از این دیدگاهها و منافع سیاسی خود به مسئله نزدیک شده است.
رژیم جمهوری اسلامی فعالیت همه جانبهای برای اسلامیزه کردن حرکت در آذربایجان را سازماندهی کرده و رهبران رژیم مرتب در تهران اعلام می کنند که این یك جنبش ناسیونالیستی یا دمکراتیک نیست و درباره اسلامی بودن آن با اطمينان اظهار نظر می کنند. محافل سلطنت طلب با وحشت نگران «هشیاری» میليونها اهالی آذربایجان در ایران هستند و اطمینان می دهند که حرکت دمکراتیك مردم در آذربایجان گامی است در جهت تحقق مالیخولیاهای شونیستی - عظمت طلبانه، حضرات برای «احیای مجد و عظمت گذشته ایران». درمیان آذربایجانیهای مقیم خارج نیز بخشی از نظرات تابع چارچوبهای فکری گروه بندیهای سیاسی موجود است و در بخش دیگر نظرات محدودی که گاه حتی شبهه مواضع مجاهدین افغانی است و در حال شکل گیری است.
هدف از انتشار این گزارش
امرور بنا به دلایل مختلف، ارائه یک نمایش مستند از آنچه گذشته و در جریان است حتی برای خبرنگارانی که از نزدیک با مسئله در ارتباط هستند، دشوار است. احتیاط حکم میکند که برای ارائه، یک تصویر دقیق و مهمتر از آن قضاوت در باب حوادث منتظر منتظر سیر جریانات و دست یابی به اسناد لازم شد. اما به یقین دیگر آن روز برای کسب اطلاع از واقعیت جریانات دیگر اهمیت خود را از دست خواهد داد. لذا اینجا «بی احتیاطی» به خرج داده شده و سعی میشود تا حدی که امروز مقدور است نگاهی هرچند گذرا به تاریخچه، حوادث در گذشته انداخته شود.
چند توضیح ضروری
1. سعی میشود بیشتر به مسائلی اشاره شود که تاکنون در سایه بودهاند و کمتر به موضوعاتی که بر غرب در مورد آنها اطلاعات معینی وجود دارد. هر چند مسائل دسته اخیر از اهمیت بیشتری برخوردار باشند.
2. از تداخل تفسیر با اخبار جلوگیری خواهد شد و در صورت نیاز به توضیحات حاشیه ای جدا از اخبار قید خواهند شد.
مختصری از گذشتهی دور: منطقهی کوهستانی قاراباغ [4160 کیلومتر مربع] در داخل خاک آذربایجان در جنوب غرب آن قرار گرفته است. شهرهای مهم منطقه عبارتند از استپاناکرت [با نام اصلی "خانکندی" قبل از برقرار رژیم کمونیستی در شوروی و اینک] (مرکز منطقه) مرداکرت [آغدره] و عسگران. به علاوه روستاهایی که در آنها مردم یک دسته ارمنی یا مسلمان (نه در مفهوم عقیدتی کلمه) هستند. اکثریت اهالي (نزدیك به دو سوم ارمنی) [77 درصد] هستند. همچون مناطق بسیار زیاد دیگر در امپراطوری روسیه تزاری هیچ وقت مرز دقیقی بین مناطق محل سکونت خلقهای مختلف نموده است. بعد از انحلال «جمهوری فدرال سرزمین قفقاز» [بنام "سئیم قفقاز"] (ماه مه 1918) و تشکیل سه دولت مستقل در جنوب کوههای قفقاز منطقه قاراباغ در ترکیب «جمهوری آذربایجان» قرار گرفت. بعد از برقراری حکومتهای بلشویکی در این سه جمهوری (1920 و 1921) طی مدت کوتاهی حاکمیت منطقه قاراباغ به ارمنستان واگذار شد و سپس به عنوان «ولايت کوهستانی خودمختار قاراباغ» در ترکیب جمهوری آذربایجان قرار گرفت. طی 70 سال از این تاریخ به بعد مسئله مورد بحث واقع نشد تا اینکه گلاسنوست از راه رسید. اوایل سال 1988 - ناگهان در مطبوعات استپاناکرت اعلام شد که «شورای نمایندگان خلق» (پارلمان) منطقه خودمختار قاراباغ تصمیم گرفته است تا بعد از این منطقه به جای آذربایجان در چارچوب جمهوری ارمنستان قرار گیرد. طبق قانون اساسی اتحاد شوروی تغییر مرزهای بین جمهوریها بر اساس توافق طرفین ممکن است. پارلمان آذربایجان بلافاصله با این تصمیم مخالفت کرد. تظاهرات میلیونی در ایروان و دیگر شهرهای ارمنستان شروع شد.
گروههای فشار و باندهای سیاه به سرعت در قاراباغ از سوی ارمنیها شکل گرفتند. ایذا و آزار آذربایجانیها شروع شد. ابتدا در استپانکرت، آذربایجانیها از مقامات دولتي کنار گذاشته شدند. اساتید آذربایجانی دانشگاهها و کارمندان نیز از شغلهای خود برکنار میشدند. مرحله بعدی نوبت روستاهای آذربایجانینشین بود. گروههای سیاه غیر محلی در دستهجات صد نفری به روستاهای آذربایجانی نشین مراجعه کرده و چند نفر را برای زهر چشم گرفتن از اهالی انتخاب میکردند. در میدان روستا در برابر چشمان وحشت زده اهالی افراد انتخاب شده به شدت مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند. از اهالی خواسته میشد تا برای احتراز از دچار شدن به سرنوشت مشابه تا دیر نشده «داوطلبانه منطقه را ترک کنند. حوادث سازماندهی شده پیش میرفتند. نوبت در مراجعه به روستاها رعایت میشد. ضرب و شتم میزان و شدت معینی داشته و به مرگ منتهی نمیشد. تظاهرات در ایروان هم طبق گفته تلویزیون سراسری مسکو از سازمان یافتگی و نظم شگفت انگیزی برخوردار بود. پلیس قاراباع در برخورد با عملیات ایضایی علیه آذربایجانیها اعلام استیصال میکرد و از آنان میخواست تا برای نجات خود منطقه را ترک کنند. معاودین آذربایجانی در شهر سومقاییت اسکان داده می شدند. با فزونی تعداد این معاودین مشکلات اسکان و اشتغال آنان به صورت مشکل جمهوری آذربایجان ظاهر میشود. ژستهاي انترناسیونالیستی از سوی مقامات دولتی آذربایجان و برخی روشنفکران بر صفحه تلویزیون آذربایجان ظاهر میشود [این ژستها، بنوبه خود عامل تحریک معاودین آذربایجانی از جمهوری ارمنستان برای در اختیار گرفتن قانون در دست خود میشود] آذربایجانیهای رانده شده اهالی آذربایجان را به داشتن عرق ملی و همنوایی با برادران خود در ارمنستان دعوت میکنند. بالاخره حادثه سومقاییت پیش می آید. در یک حمله کور و وحشیانه به اهالی ارمنی سومقاییت از سوی رانده شدگان از ارمنستان و قاراباغ 38 نفر کشته میشوند. با استقرار ارتش در شهر ششصد نفر دستگیر میشوند. فیلمی از حوادث سومقاییت همراه کشتار تاریخی ارامنه به دست دولت عثمانی تهیه میشود (با عنوان: «قاراباغ: حوادث و تصورات») تلگرامهای تشکر از تلویزیون از قول آذربایجانیها در تلویزیون خوانده میشود و تقاضای تکرار برنامه از تلویزیون سراسری میشود. برخی از آذربایجانیها که پیام تشکر به نام آنها خوانده شده بود به تکذیب امضای خود دست میزنند. طى فاصلهی كوتاهي از حوادث سومقاییت 150 - 206 هزار آذربایجانی مقیم ارمنستان تماما «از ارمنستان رانده میشوند». این جماعت در آذربایجان تبدیل به نیروی جدیدی در عرصه تحولات میشوند. اهالی ارمنی آذربایجان به جز 2ـ3 درصدی که احتياط شرط عقل دانسته و با فروش خانه و با انتقال داراییهای خود از آذربایجان رفتهاند، بقیه هنوز دلیلی برای رفتن از آذربایجان نمیبیند.
[دقیقا پارسال در همین روزها، داستان تلخ پاکسازی اتنیکی آذربایجانیها از جمهوری ارمنستان بنحو صریح و آشکاری در یکی از کانالهای تلویزیونی سرتاسری روسیه منعکس شد. نویسنده و سناریست معروف روسیه بنام آلکساندر پروخانوف Aleksandr Proxanov در کانال 1 تلویزیون روسیه از مشاهدات خود از این فاجعه شرح مفصلی با جزئیات داد. از آنجا که پاکسازی آدربایجانیها از ارمنستان در پایان سال 1987 شروع شده است، این فاجعه برای فهم رابطه علت و معلولی حوادث و یافتن نقطه صفر شروع حوادث بسیار مهم است. این پاکسازی و قتل دو جوان در 22 فوریه 1988 در عسگران، از نظر کرونولوژی ماجراها، مقدم بر هر حادثه دیگر از جمله مقدم بر فاجعه سومقائیت هستند. لینک گزارشی از این برنامه به زبان ترکی در یک سایت اینترنتی: https://www.baki-xeber.com/siyaset/98330.html]
با گذشت زمان تظاهرات موضعی و پراکندهی باکو و شهرهای دیگر آذربایجان را در بر میگیرد. تظاهرات بی شکل و نامنظم است. دو خواسته بیش از همه شنیده می شود:
1. چرا در حالی که آذربایجانیها از ارمنستان رانده شدهاند ما به آنها [ارامنه] قاراباغ: خودمختاری دادهایم.
2. چرا فقظ افراد به اتهام قتل در آذربایجان دستگیر شدهاند و عاملین قتلهای پراکنده در ارمنستان دستگیر نمیشوند.
در این دوره مثل همه سالهای قبل و بعد از آن شایعات وحشتناك و اغراق آمیزی در دو طرف به عنوان «حقایق مسلم» از سوی همه اهالی پذیرفته میشود. نیمه دوم سال 88 جنبش دمکراسی در سراسر شوروی در حال گسترش است و تاثیر خود را در همه شوروی به جا میگذارد. از جمله شایعاتی در مورد تشکیل احتمالی جبههای نظیر آنچه در جمهوریهای کرانهی بالتيك وجود دارد سر زبانهاست. در این دوره بزرگترین کارخانه صنعتی باکو، ماشین سازی اشمیت محل برگزاری جلسات منظم کارگران شده است. نام کارگری به نام «نعمت پناه اوف» سر زبانهاست. وی که از قبل به خاطر مبارزه با مدیریت کارخانه در دفاع از حقوق کارگران در کارخانه اشمیت شناخته شده است، این بار با جلسات سیاسی در کارخانه به عنوان يك چهره جوان (28 سال) دارد در صحنهی سیاست آذربایجان ظاهر میشود. کگب طي یک يورش به کارخانه جمعی از کارگران را طی جلسهای همراه نعمت دستگیر میکند که به دنبال اعتصاب سراسری کارخانه آزاد میشوند.
با پایان تابستان، تظاهرات موضعی به میدان لنين (جدیدا میدان آزادي) کانالیزه میشود. اولین تظاهرات وسیع در این محل با حضور صدها هزار نفر برگزار میشود. این میتینگ را میتوان روز تولد عملی جبهه خلق آذربایجان و نقطه عطفی در پروسه مبارزات مردم و هویت یابی جنبش ناميد. نعمت پناه اوف به عنوان زبان تودهای مردم و روشنفکر تاريخدانی بنام سلیمان رستمخانلی (33 ساله) به مثابه زبان روشنفکرانه جنبش در رهبری قرار میگیرند. ["صابر روستمخانلی" درست است] بی تجربگی سیاسی در کل جنبش مشهود است. در بین سخنرانیهای مهم از جمله سخنرانی یک جوان از آذربایجان ایران بنام سيامك [سیامک رهبری اهل شهرستان عجب شیر در آذربایجان شرقی] را باید نام بود. وی در سخنرانی خود از تصورات رویایی گذشته خود در مورد سوسیالیسم و شوروی و شووینیسم فارسی [در ایران] صحبت میکند که به شدت مورد استقبال قرار میگیرد.
[نقش فعالین آذربایجان جنوبی در جنبش دموکراسیخواهی در جمهوری آذربایجان بسیار برجسته بود. سیامک رهبری در اصل راهنما و مشاور اصلی نعمت پناهاوف کارگر و رهبر کاریسماتیک جنبش بود. علاوه بر وی کسانی از میان رهبران حکومت ملی آذربایجان جنوبی مثل محمد علیزاده، محمد حاتمی، اسماعیل طریقپیما و میرقاسم چشمآذر که تجربه برپایی و رهبری حکومت ملی را داشتند، نقش بزرگی در جهتدهی جنبش مردمی جمهوری آذربایجان ایفا کردند. از جمله تشکیلات مشترکی مابین رهبران دو سوی آراز بنام "قیزیلباشلار" از سوی کسانی مثل محمد حاتمی و بختیار تونجای تشکیل شده که در مراحل حساس جنبش مردمی، نقش مهمی بازی کرد]
تظاهرات در ميدان لنین دائمی اعلام میشود. شهرها، رایونها، کارخانجات و موسسات به حمایت از انبوه جماعتی که شب و روز را در مقابل ساختمان شورای وزیران آذربایجان در میدان لنین میگذرانند می پردازند. 15 روز بعد از شروع حرکت، ارتش وارد شهر میشود. ساعت منع عبور و مرور وضع میشود و فرماندار نظامی مافوق دولت اعلام میشود. اما ميدان لنین همچنان شهر آزاد است. گویی اصلا اینجا جزو باکو نیست. 15 روز بعد از ورود ارتش به شهر به دنبال یک سری اقدامات حسابگرانه ارتش نیمه شب به میدان حمله و آن را تصرف میکند. کسی صدمه نمیبیند اما تعداد زیادی از جمله نعمت [پناهاوف] و سیامک [رهبری] دستگیر میشوند. سیامک با استفاده از یک فرصت همراه دیگر دستگیر شدگان داخل اتوبوس در جلوی ساختمان فلارمونی فرار میکند.
مقامات شروع به دادن وعده وعیدهای متنوع و برخاً سطحی میکنند. از جمله قول برگزاری باشکوه عید نوروز که سابقا ممنوع بوده (!) و به جای چیزی به نام عید بهار (؟) [در دوره کمونیستی] برگزار میشده است. اسامی خیابانها نیز مشمول این تغییرات شد. اسمهای جدیدی نظیر تبریز، کور اوغلو و ... بر خیابانها نهاده شد. اما خواستهها به شدت سیاسی شده بودند و به چیزی کمتر از انتقال قدرت به جبهه خلق راضی نبودند. آخرین انتخابات پارلمان آذربایجان و نمایندگان ارسالی از آذربایجان به شورای عالی نمایندگان اتحاد شوروی ساخته و پرداخته حزب و دولت اعلام شده و خواست تجدید انتخابات مطرح شده بود. بعد از تصرف میدان لنین توسط ارتش و دستگیری وسیع فعالین، خواست آزادی آنها نیز به لیست خواستها افزوده شده بود. از جمله خواست آزادی نعمت و سیامک که بعد از تعقیب زیاد بر اثر باور به قول مقامات دستگیر شد و مدت 8 ماه در زندان بسر برد.
اجلاسها و پلنومهای متعدد بی نتیجه در باکو و مسکو برگزار میشد. ارمنیهای مقیم آذربایجان به آرامی دست به مهاجرت از آذربایجان میزدند. عدم انطباق آذربایجانیها و ارمنیها با محیط جدید هرچه بیشتر آشکار شده است. ارمنیهایی که از آذربایجان به ارمنستان میروند منهای کسانی که گویا به تشكیلات مخفی داشناکها در گذشته كمک مالی و حق عضویت پرداختهاند، مورد بی مهری قرار میگیرند. لذا بسیاری از ارامنه ترجیح میدهند به شهر کراسنوودوسک، شهر بندری ترکمنستان در شرق دریای خزر مهاجرت کنند. در ضمن فردای تصرف میدان در باکو زلزله ارمنستان رخ میدهد. که به نوبه خود مدتی اختلافات بین دو جمهوری را زیر سایه میبرد.
تابستان 89 فرا میرسد. جبهه خلق آذربایجان دیگر شکل گرفته است. تظاهرات میلیونی برپا میشود. بی تجربگی سیاسی همه جا به چشم میخورد. از جمله لیست خواستهها که شامل 200 بند بود و مهمترین خواستهها در کنار تضاهای بسیار فرعی ردیف شده بود. در این لیست خواستههای ناسخ و منسوخ هم کم نبودند. این بار تقاضای به رسمیت شناخته شدن جبهه خلق به عنوان يك خواست جدید در کنار مهمترین تقاضاها قرار گرفته بود. برای به کرسی نشاندن خواستهها، یک هفته اعتصاب سراسری اعلام شد. عظمت، گستردگی و همهگیر شدن اعتصاب دولت [کمونیستی] آذربایجان را نگران ساخت. عقب نشینی از جانب دولت شروع شد، قرار شد پارلمان آذربایجان با حضور رهبران جبهه خلق به خواستهها رسیدگی کند. در این مدت «کمیته قاراباغ» (رهبر جنبش ارمنی مبارزه برای الحاق منطقه کوهستانی قاراباغ به ارمنستان) اعلام کرده است که صرفا روی خواست الحاق به ارمنستان پافشاری نمیکند و پیوستن منطقه مورد دعوی به جمهوری فدراتیو روسيه نیز از نظر کمینه میتواند قابل قبول باشد. کميته 3 نفرهای با نظارت دولت مرکزی تشکیل شده بود که از نظر آذربایجانیها به علت جانبداری عضو سوم کمیته (از مسکو) این کميته «جانبدار» اعلام شد و انحلال آن جزو خواستههای اعتصابات قرار گرفته بود.
جلسه پارلمان در نوع خود بی نظیر بود. رهبران جبهه رو در رو با اعضای پارلمان و حکومت مباحثه میکردند و مردم به طور مستقیم از طریق تلویزیون در جریان مذاکرات بودند. دیگر مسئله قاراباغ تنها یکی از مسائل مورد مذاکره بود. خواستههای مهم دیگر عبارت بودند از: برقراری سیستم سیاسی نظیر حکومت مساوات (28 ماه مه 1918 به 28 آوریل 1920). در این مورد عنوان میشد که برخلاف تاریخ نگاری رسمی در شوروی دولت مساوات به دولت ملی و دمکراتیک بوده است که بر قویترین پرنسیبهای دمکراتیک در زمان خود متکی بود. از جمله آزادی فعالیت تمامی احزاب و سازمانهای سیاسی شامل بلشویکها و نمایندگی شدن تمامی این احزاب در پارلمان 95 نفری جمهوری مورد استناد قرار می گرفت. مهمترین خواستهها از سوی نمایندگان پارلمان مورد موافقت قرار گرفت. در مورد به رسمیت شناخته شدن جبهه خلق با وجود نظر موافق پارلمان آذربایجان گفته شد که نظر مسکو هم در این زمینه شرط است.
اهم خواستههای مهم جبهه خلق عبارت بودند از: رفورمهای اقتصادی، تغیير الفبای مورد استفاده برای نوشتار زبان آذربایجانی از اسلاو به الفبای عربی، برچیدن مرزهای دو آذربایجان شمالی و جنوبی و برقراری تسهیلات رفت و آمد بین دو بخش آذربایجان و در نهایت حرکت به سوی اتحاد شمال و جنوب، عدم دخالت دولت مرکزی در امور داخلی جمهوری، دفاع از تمامیت ارضی آذربایجان و پاسداری از هویت ملی، برقراری دمکراسی وسیع سیاسی و تامین حق فعالیت برای کلیه جریانات سیاسی، آزادی زندانیان سیاسی از جمله نعمت پناه اوف، بازنویسی واقع بینانه تاریخ آذربایجان و ...
نیمه دوم سال 1989 بعد از جلسه پارلمان احساس قدرت و پیروزی در میان مردم قوت گرفت و از جمله بحث آینده در میان مردم وگروه بندیهای سیاسی بالا گرفت. جبهه خلق دست به تشکیل کمیتههای محلی در محلات باكو و شهرهای اطراف زد. جبهه اعلام کرد که همه هفته در روزهای یکشنبه بر میدان لنین تظاهرات برقرار خواهد شد و مسئولین جبهه مستقیما به مردم گزارش کار خود را ارائه خواهند کرد.
زندانیها از جمله نعمت و بعدها سیامک آزاد شدند. مسکو ابتدا «نوع ویژه» اداره منطقه کوهستانی قاراباغ لغو کرد و سپس حاکمیت جمهوری آذربایجان بر منطقه از سوی شورای عالی نمایندگان خلق (پارلمان) اتحاد شوروی مورد تایید قرار گرفت.
تظاهرات شنبه 25 نوامبر 1989: همزمان با اعتصاباتی که در این تاریخ در جریان بود، در این روز تظاهراتی در میدان لنين برگزار شد که از برخی جهات خیلی مهم بود. ضیا بنیاد اوف [رئیس هیئت مدیره آکادمی علوم جمهوری آذربایجان] از جمله برای اولین بار خواست استقلال آذربایجان از اتحاد شوروی را مطرح کرد. وی با طرح اینکه 70 سال از ما سلب اختیار شده و به ساز دیگران رقصیدهایم خواهان برگزاری رفراندوم برای تعیین سرنوشت جمهوری شد. در میتینگ علیه ماده 6 قانون اساسی اتحاد شوروی که حاکميت بلامنازع حزب کمونیست بر کل جامعه را بدون توجه به آراء أهالي اتحاد شوروی از پیش تضمین می کند سخنرانی شد و همانجا تومارهایی علیه این ماده از قانون اساسی امضا شد، علاوه بر این عنوان شد که روزی به طور متوسط جسد 8 سرباز آذربایجانی را از پادگانهای سراسری اتحاد شوروی به باکو حمل می کنند. اجازه باز کردن تابوتها داده نمیشود و مواردی که خانوادهها به زور تابوتها را گشودهاند با صحنههای فجیعی از قبیل کشته شدن در اثر ضربات چانو و خفگی مواجه شده اند. با استناد به این گفتهها از خانوادهها خواسته میشود که از اعزام فرزندان خود به خدمت سربازی جلوگیری کنند و در عوض منتظر تشکیل ارتش ملی آذربایجان باشند. علاوه بر این آمارهای مختلفی در مورد آذربایجانیهایی که به ویژه در مناطق مرزی با ارمنستان به وسیله افراطیون و باندهای سیاه ارمنی کشته شدهاند، داده میشود و در آن از دانش آموزان، دانشجویان رشته پزشکی و ماموران نظافت شهرها خواسته میشود که به خاطر صدمهای که جامعه از اعتصاب آنان میبینید دست به اعتصاب نزنند. تولید نفت هم ادامه مییابد اما تهدید به اعتصاب در معادن و صنایع نفت در صورت موثر واقع نشدن اعتصابات مطرح میشود. برخی از این خواستهها در مورد استقلال آذربایجان و خروج آن از ترکیب جمهوریهای شوروی در متینگهای بعدی مسقیم و غیر مستقیم پس گرفته میشود.
اعتراض به دولت در جلوی وزارت کشور آذربایجان: به دنبال اعلام نظر پارلمان شوروی از تغییر عملی در اوضاع منطقه مورد اختلاف و بازگشت آذربایجانیهای رانده شده از منطقه به قاراباغ خبری نمیشود. طی هفتههای متوالی لزوم تحقق عملی مصوبه پارلمان شوروی و بازگشت آذربایجانیهای رانده شده از منطقه، از دولت مرکزی و دولت آذربایجان تقاضا می شود. تا اینکه در پاسخ به جماعت معترضی که در مقابل ساختمان ام.و.د. (وزارت کشور) در باکو، عبدالرحمن وزیر اوف دبیر کل حزب سخنرانی میکند. وی با صراحت اعلام استیصال میکند و به ناتوانی دولت آذربایجان در تحقق بخشیدن به مصوبه پارلمان شوروی و بازگردانیدن آذربایجانیهای رانده شده از قاراباغ به آن منطقه اعتراف می کند (از 11 ژانویه 1990).
این مسئله به همراه خبر پیدا شدن جسد سه آذربایجانی در مرکز شهر باکو موجی از آنارشی و خشونت را دنبال می آورد که به نوبه خود منجر به بالا گرفتن سريع حوادث در باکو و شهرهای مرزی با ارمنستان میشود. حدود 50 نفر از اهالی ارمنی مقیم آذربایجان در جریان یک سری انتقام جوییهای کور کشته میشوند و 14 هزار تن از شهروندان ارمنی مقیم باکو و دیگر شهرهای آذربایجان دست به فرار به سوی ارمنستان میزنند و بنا بر آنچه در باکو گفته میشود، ارمنستان به دلایل واهي (؟) از پذیرفتن اکثر این افراد سرباز میزند و آنان راه کراسنوودسک در ساحل شرقی دریای خزر را در پیش میگیرند. از این روزها اخبار درگیریهای آذربایجان عمدتا از منابع موجود در مسکو و ایروان به خارج درج میکند. از ورود خبرنگاران به آذربایجان جلوگیری می شود.
از این به بعد فقط به ذکر برخی اخبار منتشر نشده در غرب اشاره میشود. از ذكر حوادث به دلیل وجود یک سری اطلاعات (هرچند جانبدارانه) خودداری می شود.
طیفبندی سیاسی با در نظر گرفتن نبود آزادی تشکل و آزادی مطبوعات در طی دهههای بسیار شاید نیاز به گفتن هم نباشد که هنوز شكل بندی ثابت و تداوم یافتهای در میان تشکلهای سیاسی که بتواند نظرات و مواضع سیاسی موجود در جامعه را نمایندگی کند، وجود ندارد. اما با این حال از میان آنچه جامعه پر تلاطم آذربایجان در دو سال گذشته شاهد بوده است، میتوان خطوط معینی را بیرون کشید و به شرح ویژگیهای آنها پرداخت.
جبهه خلق آذربایجان این جریان که به نوبه خود تغییر و تحولات ویژهای را پشت سر گداشته است دارای بیشترین نفوذ سیاسی در جامعه است. برگزاری اعتصابات سراسری در تابستان 89 و تظاهرات میلیونی در باکو، جبهه خلق را به عنوان یک نیروی سیاسی تعیین کننده در آذربایجان معرفی کرد. رهبران اصلی جبهه عبارتند از:
۱. ابولفضل علییف، گفته میشود در دوره قبل از گارباچف زندانی سیاسی بوده است.
2 و 3. واقف و یوسف صمد اوغلو و فرزندان صمد وورغون شاعر بزرگ آذربایجان.
4. بختیار واهابزاده بزرگترین شاعر آذربایجان در دوره اخیر.
5. اعتبار محمد اوف، رئیس کمیته اعتصابات تابستان 89،
6. سليمان رستم خانلی، ["صابر روستمخانلی" درست است] تاریخدان، [در اصل شاعر و نویسنده]
7. نعمت پناه اوف، کارگر بزرگترین کارخانه صنعتی باکو و...
علاوه بر اینها به تناوب، عناصر دیگری در رهبری و ارگانهای اجرایی جبهه خلق قرار گرفتهاند که تماما از میان روشنفکران و شخصیتهای دارای محبوبیت اجتماعی بودهاند. به خواستههای سیاسی جبهه در بالا اشاره شد. به گفته برخی از رهبران خود جبهه، مشكل اصلي در جبهه کمی رهبران و کادرهای روشنفکر است. برخی از ایرانیان [آذربایجانی] از نزدیک با جبهه همکاری میکنند. این مسئله در مورد سیامک به دستگیری و تظاهرات و اعتراضات متعدد انجامید. اینک مقامات امنیتی با نوعی سوءظن به عناصر ایرانی [آذربایجانی] مینگرند و همکاری آنان با جبهه خلق را نوعی دخالت غیر مجاز در امور سیاسی میدانند. در جواب تبلیغات رژیم جمهوری اسلامی رهبران جبهه اعلام میکنند که حرکت مردم آذربایجان یک حرکت ملی است و نه مذهبی. در اکثر سخنرانیهایی که جبهه ترتیب داده است، شوونیسم فارس در ایران و ستم ملی بر خلق آذربایجان از سوی دولت مرکزی در ایران محکوم شده است. سخنرانیهایی که از سوی برخی و به ویژه سیامک ارائه شده به ماهیت عمیقا ارتجاعی رژیم اسلامی در ایران پرداخته است. بعد از حوادث اخیر مردم معتقدند که رهبران جبهه سیاستمدارهای خوبی نیستند. خود جبهه نیز به برخی ضعفهای خود اعتراف کرده است. [ذکر این نکته جالب است چراکه در دوران حکومت یکساله جبهه خلق، این بی کفایتی آنها، نتایج فاجعهباری برای آذربایجان به همراه داشت]
آپارت حزبی، دولت و پارلمان: برخلاف جمهوریهای کرانه دریای بالتیک در آذربایجان، این ارگانها به کندی به حرکت از پایین نزديك شده و گاه چوب لای چرخ آن گذاشتند. در جریان اعتصابات سراسری یکی از مسئولین دولتی (حسن حسناوف عضو کمیته مرکزی حزب و وزیر صنابع) که برای خواباندن اعتصاب به جمع کارگران اعتصابی راه آهن رفته بود بعد از مذاکره با کارگران اعلام میکند که از کارگران نخواهد خواست که اعتصاب را قطع کنند. الميرا غفارا اوا، رئیس جمهور آذربایجان [نام مقام رسمی وی در آن دوره "صدر شورای عالی جمهوری آذربایجان" بود] نیز گاه و بیگاه ندای موافق با خواسته های مردم سر میدهد. با ورود خونین ارتش به باکو این ارگانها دیگر اتوریته چندانی ندارند و عناصر متعلق به این ارگانها در اظهار نظرهای خود چيزي جز محکوم کردن تصمیم مسکو برای مداخله نظامی نمیگویند. از اولین ساعات مداخله نظامی در باکو، المیرا غفار اوا رئیس جمهور آذربایجان مدام از رادیو اعلام میکرد که حزب، دولت و پارلمان آذربایجان مخالف سرکوب نظامی مردم بودهاند و مسئولیت خونهایی که ریخته می شود به عهده مسکو است.
نیروهای مذهبی و جمهوری اسلامی: نیروهای مذهبی خارج از جبهه عمل میکنند. از میان هزاران سخنرانی در میادین شهر به مناسبتهای مختلف، یک مورد فردی مذهبی به نام منصور علییف ["منصور علیسوی" درست است] در تظاهرات شنبه 25 نوامبر تریبون را به دست آورده و از موضع جمهوری اسلامی به حمله علیه کمونیسم پرداخت. وی کمیته مرکزی را لانه ابلیس نامید و علاوه بر محکوم کردن دخالت شوروی در افغانستان، 20 میلیون اهالی اتحاد شوروی را هم که در جنگ علیه تهاجم فاشیستی کشته شدهاند به حساب جنایات کمونیستها گذاشت. در روز تدفین کشته شدگان عمليات تصرف باكو توسط ارتش نیز آخوندی خواهان برپایی دیکتاتوری اسلامی (!) شد. اینک در جمهوری خودمختار نخجوان که اعلام استقلال از اتحاد شوروی کرده است و فروش مشروبات الکلی ممنوع شده است و گویندههای زن تلویزیون به تقلید از جمهوری اسلامی با حجاب ظاهر میشوند. در باکو یک مشروب فروشی را آتش زدهاند. در اولین تظاهرات بزرگ باکو همراه پرچم ترکیه پرچم لا اله الله نیز بلند شد که هر دو با موضع گیری صریح سليمان رستم خانلی [صابر روستمخانلی] پایین آورده شدند.
جمهوری اسلامی مدتهاست نسبت به آنچه در آذربایجان میگذرد حساس شده است و چشم انداز گسترش اسلام در اینجا را چندان دور از عقل نمیبیند. در دومین هفته مهرماه امسال جمهوری اسلامی نمایشگاهی از محصولات ایران در باکو برگزار کرد. کالاها باتوجه به نیازهای مصرف روزانه مردم باکو و شوروی انتخاب شده بودند و از کیفیت خوبی برخوردار بودند. به نحوی که نخست وزیر آذربایجان در دیدار از نمایشگاه گفت: ایران در این عرصهها از اتحاد شوروی پیشرفتهتر است و چند هفته بعد نمایشگاه کتابی در محوطه نمایشگاههای هنری باکو برقرار شد که مورد استقبال وسیع واقع شد. به علاوه عناصری از آذربایجان با ایران رابطه دارند. از جمله فردی ایرانی به نام حاتمی که در سال 1954 به شوروی مهاجرت کرده است. اینک ایران بعد از حوادث اخیر به شدت در این رابطه فعال شده است. از جمله ارسال حزب اللهيهای شناخته شده به شمال رود ارس و به خصوص به نخجوان. [وی فردی مذهبی بود اما رابطه نسالم وی رژیم جمهوری اسلامی، گویا شایعه رقبای سیاسی وی بو ده است که مناسب حال مذهبی وی، برای خراب کردن وی، ساخته شده بود] کلا فشار از جانب مسکو و احساس ضعف در برابر این فشارها نوعی روحیه حمایت جوبي و تکیه گاه طلبی را در میان مردم رواج میدهد. این روحیه که سابقا ترکیه را حمایتگر خود میدانست بعداز حوادث اخیر و خاموشی ترکیه در مورد کشتار در باکو ایران را مد نظر دارد. بعد از تصرف خونین باکو گرایش اسلامی در میان مردم به حدی رشد کرد که تا قبل از آن قابل تصور نبود. اما هنوز ابتکار عمل در دست جبهه خلق است ولی سیر حوادث با توجه به اظهارات رهبران شوروی که آشکارا اعلام کردند هدفشان از دخالت دادن ارتش نابودي جبهه خلق بوده است، میتواند بازی دیگری پیش بکشد. گرایش اسلامی قادر است شعارهای رادیکال بدهد و هرچند تاکنون تحرک ناچیزی داشته و از سوی هیج شخصیت مورد اعتماد مردم حمایت نشده است می تواند خطر موجود را از قوه به فعل در آورد. رهبران جبهه در این [موضوع] شناخت دارند ولی دامن زدن به یک مبارزه ضد شريعت و مذهب را چارهساز نمیدانند.
در میان نیروهای سیاسی ایرانی طرز تفکرهای ویژهای تبلیغات رژیم در مورد پان اسلامیستی بودن جنیش در آذربایجان را به راحتی میپذیرند. به نظر میرسد این تسامح بیش از آنکه نتیجه کمبود اطلاعات باشد، نشان از استمرار نگرشی را در این افراد و جریانات دارد که سرکوب مردم مجارستان، به خون کشیدن بهار پراگ و موارد مشابه دیگر را به خاطر قرابت ایدئولوژیک با سركوبگران «مباح» میشمرد. به علاوه محافل زیادی در غرب نیز که حمایت از «ارمنیهای مسیحی» در برابر آذربایجانیهای مسلمان را وظیفه مقدس خود میشمارند، عامدانه تبلیغات جمهوری اسلامی را در مورد ماهیت جنبش در آذربایجان و معرفی آن به عنوان يك حرکت فوندامنتالیستی اسلامی، دامن میزنند.
علاوه بر سه نیروی سیاسی فوق گرایش به نزدیکی با ترکیه و یا پان ترکیسم نیز طرفدارانی دارد ولی فعلا با توجه به موضع منفعل ترکیه در قبال حوادث اینها بیش از پیش تضعیف شدهاند.
در آذربایجان ایران: مدتهاست حرکت آزادانه از مرزها صورت میگیرد. در شهرهای مرزی ایران کمیته مهمانان تشکیل شده و استقبال زیادی از اهالی شمال آذربایجان میشود. تعداد کسانی که خواهان پذيرفتن مهمان هستند گاه بیش از ده برابر تعداد مهمانان است. بیشتر شهرهای مرزی آستارا، مشکین شهر، اردبیل و پارس آباد مقصد کسانی است که از شمال مرز می آیند. روبل شوروی بین 10 تا 20 تومان تبدیل میشود. کسانی که می آیند علاوه بر خرید لوازم صوتی و تصویری به خرید قرآن نیز علاقه نشان میدهند و گاه دسته جمعی در نماز جمعه حضور مییابند. از طرف ایران نیز تاکنون تعداد زیادی به آن سوی مرز رفتهاند.
در پایان بار دیگر نواقص و محدودیتهای این نوشته لازم به اشاره است. مهمتر از همه ریشههای تاریخی و اشكال كنونی درگیریهای قومی-مذهبی بین ارمنیها و آذربایجانیها در این نوشته نیامده است. به علاوه در مورد مسائل مهمی چون نقش آذربایجان در کل اقتصاد شوروی، مناسبات خلق آذربایجان با دیگر خلقهای اتحاد شوروی، میزان شدت ناسیونالیسم در جمهوری، خود ویژگیها و مشابهتهای جنبش دمکراسی در جمهوریهای ماورای قفقاز با مبارزه برای دمکراسی در دیگر مناطق شوروی، موضع سلطنت طلبهای ایرانی و شوونیستهای فارسی نسبت به مساله و بسیاری مسائل دیگر چیزی گفته نشده است و البته پرداختن به این مقولهها وطيفه این نوشته کوتاه نبوده است و چنانکه قابل مشاهده است وارد شدن به این همه مسائل متنوع در خور کاری علمی و اساسی است و محتاج زمان.
تدوین از : ب. آذرنگ
استکهلم 2 فوریه 1990
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نکاتی چند درباره واقعیات حوادث تراژیک "سومگائیت"
آذربایجان، 28 فوریه 1988
ترجمه: علی قره جه لو
تورنتو- فوریه 2009
قتل عام سومگائیت حوادث تراژیکی است که که در دوران "پروسترویکا" و آخرین روزهای فروپاشی اتحاد شوروی در شهر صنعتی سومگائیت، شهری که از لحاظ اقتصادی رو به افول و فقر فراگیر دامن گیر آن بود روی داد. در 28 فوریه 1988 در نتیجه تحریکات برنامه ریزی شده ای 32 نفر ( 26 ارمنی، 6 آذربایجانی ) کشته و بسیاری زخمی شده و اموال عمومی و شخصی قابل توجهی نیز آسیب دیدند.
این حوادث بلافاصله بوسیله ماشین تبلیغاتی ناسیونالیست های ارمنی با آمار و ارقام اغراق آمیز و غیر واقعی بعنوان " قتل عام وسیع" و حتی " نسل کشی" معرفی شد، تا جائی که آنرا تعقیب و آزار ارمنی ها و حتی علت جنگ بین آذربایجان و ارمنستان در قره باغ قلمداد کردند. این ادعا ها که بوسیله محافل ناسیونالیست ارمنی انجام می شد، بزودی در آمریکا که تعداد زیادی ارمنی در آنجا زندگی می کنند شدت بیشتری یافته و افکار عمومی آمریکا را با ادعا های غیر واقعی تحت تاثیر قرار داد.
در این مورد برای روشن شدن ماهیت آن حوادث، ضرورت دارد که واقعیت های اساسی حوادث تراژیک سومگائیت یادآوری گردد:
1- از سال 1985 بویژه از سال 1987، 11 هزار آذربایجانی از ارمنستان از خانه و کاشانه خود اخراج شدند، آنها اولین پناهندگان منازعه قره باغ محسوب می شوند. در حین این حوادث، تظاهرات زیادی توسط ارمنی های ایروان و استپاناکرت (خان کندی) با مطالبه جدائی قره باغ از آذربایجان و متقابلا تظاهراتی توسط آذربایجانی های قره باغ در مخالفت با جدائی قره باغ از آذربایجان صورت می گرفت. وقتی هزاران آذربایجانی و کرد شروع به ترک ارمنستان کردند تنش بیش از پیش بالا گرفت.
ترک ارمنستان با "تشویق" و "اقدامات فعال" ناسیونالیست های ارمنی و یا با پیش بینی حوادث تلخی که در انتظار آذربایجانی ها در ارمنستان بود انجام می گرفت. در میان پناهندگان تعداد زیادی ذوج های آذری- ارمنی وجود داشتند که آنها نیز خانه و کاشانه خود را رها کردند. پناهندگان اکثرا در شهرهای نزدیک مرز ارمنستان مانند "خوجالی" و "شوشا" و یا در شهر صنعتی "سومگائیت" در شمال باکو پناه یافته و یا اسکان داده شدند. (1)
2- در 14 فوریه 1988 ناسیونالیست های ارمنی اولین تظاهرات وسیع خود را در قره باغ برگزار کردند. در 20 فوریه آنها از مقامات مرکزی اتحاد شوروی تقاضا کردند که قره باغ از آذربایجان جدا و به ارمنستان الحاق گردد. این در حالی بود که:
"ناسیونالیسم قومی سازمان یافته ای که بتواند از طرف آذربایجانی ها سخن بگوید در 26 فوریه 1988 وجود نداشت. مردم آذربایجان به سختی شروع به تحت تاثیر قرار گرفتن حوادث ارمنستان کرده بودند، در واقع بیشتر آذری ها با این حوادث شوکه شده بودند". (2)
3- در 22 فوریه 1988 اولین قربانی های منازعه قره باغ ظاهر شدند: دو جوان آذربایجانی، بختیار قولی یف (16 ساله) و علی حاجی یف (23 ساله) در قره باغ به ضرب گلوله کشته شدند. کشته شدن آنها به دلیل تعلق قومی آنها بود. این واقعیت در 27 فوریه 1988 در رادیو- تلویزیون دولتی اتحاد شوروی بوسیله رئیس دادستانی نظامی و معاون دادستان کل اتحاد شوروی ژنرال " الکساندرکاتوسف" اعلام گردید. " قتل این دو جوان آذری تا مدتی فاش نشد، ولی وقتی گزارش ها در مورد قتل دو جوان با تاخیر منتشر شد خشونت در گرفت".(3)
4- سومگائیت که سومین شهر بزرگ آذربایجان با 300.000 هزار جمعیت به فاصله نیم ساعت مسافت با اتوموبیل در شمال باکو قرار دارد، دارای 14.000 هزار جمعیت ارمنی ( 4.67% کل جمعیت سومگائیت ) است. طبق گزارش دفتر دادستانی اتحاد شوروی 26 نفر (0.20% جمعیت ارمنی شهر) در حوادث تراژیک سومگائیت کشته شدند. منابع مستقل ارمنی این رقم را بین 32- 28 نفر اعلام کردند، در حالیکه ناسیونالیست های ارمنی مدعی شدند که 450 نفر در حوادث سومگائیت کشته شده اند !؟ امروز 800 ارمنی در سومگائیت زندگی می کنند و کل ارمنی های ساکن شهرهای عمده جمهوری آذربایجان 30.000 نفر است، در حالیکه همه آذربایجانی ها ارمنستان را ترک کرده اند. مجموعا 194.000 هزار آذربایجانی از ارمنستان پاک سازی شده و اخراج گردیده اند.
5- شهروندان آذربایجان، نخبه گان روشنفکری و حکومت آذربایجان این حوادث تراژیک و خشونت های ناشی از آن را علنا محکوم کردند، و همچنین به قربانیان خشونت کمک و از آنها حمایت کردند.
6- طبق: "پرونده جنائی شماره 88- 55461/ 18، جلد . 29، ص. 250 اتحاد شوروی"، صد ها نفر از ملیت های مختلف بخاطر این کشتار، تاراج و خشونت ها دستگیر شدند. در میان دستگیر شدگان که آذربایجانی ها، ارمنی ها، روس ها و لزگی ها بودند بیش از 80 نفر محکوم به زندان شدند. (4)
7- در میان سردستگان این فتنه جوئی ها که قاتل 7 نفر از 26 نفر مقتولین ارمنی بودند "ادوارد گریگوریان" و " ژیراییرعزیز بکیان" در کنار ارمنی های دیگری بودند که به جرم جنایت و تبه کاری محکوم شدند.
8- اکثر تحقیقات و بازجوئی ها بوسیله مقامات حکومت مرکزی اتحاد شوروی که از مسکو آمده بودند انجام پذیرفت. اکثر مدارک و اسناد مربوط به این جنایات از آذربایجان به مسکو منتقل شده و هرگز به آذربایجان بازگردانده نشدند. سردستگان این فتنه جوئی ها از جمله "گریگوریان" در سال 1995 از زندان روسیه آزاد شدند!
9- این رفتار غیرعادی، آذربایجانی ها را به این نتیجه گیری رهنمون شد که که قتل عام سومگائیت یک عمل تحریک آمیز و خرابکاری عمدی بوده که از طرف برخی از عناصر حزب کمونیست شوروی برای دامن زدن به اختلافات قومی بین آذری ها و ارمنی ها بوده است، با این هدف که طرفداران استقلال آذربایجان و ارمنستان را بجای مبارزه علیه حکومت مرکزی اتحاد شوروی، بجان هم بیندازند. یعنی نمونه کلاسیک اختلاف بیانداز و حکومت کن.
10- واقعیت فوق توسط وزیر دفاع سابق، نخست وزیر فعلی و رئیس شورای امنیت ملی و رئیس جمهور محتمل آینده ارمنستان آقای "سرژ سرکیسیان" در اثنای دادرسی پارلمانی در 30 مارس 2005 تائید شد: " دلایلی برای این قضاوت وجود دارد که قتل عام و کشتار ارمنی های بی آزار در سومگائیت با اطلاع کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی در مسکو عملی گردیده است". سرکیسیان این نظر خود را یک بار دیگر به هنگام سخنرانی در "نشنال کلاب پرس" در واشنگتن دی- سی در اکتبر 2005 تکرار نمود.
11- "همچنین، همانند دوران روسیه تزاری رفتار حکومت مرکزی اتحاد شوروی نسبت به دو جمهوری آذربایجان و ارمنستان نیز قابل تامل است. گورباچف ماهها با ارمنی ها گفتگو و تقاضای آنان را پذیرفت و به آنها قول داد که قبل از به کار بردن نیروی نظامی کاری برای آنها انجام دهد. ولی در آذربایجان او بلافاصله متوسل به نیروهای نظامی شد، و محاکمه آذربایجانی ها با عنوان "ضد ارمنی ها" در خارج از جمهوری آذربایجان انجام پذیرفت. در واقع حکومت مرکزی شوروی تسلیم اتهامات ارمنی ها مبنی بر اینکه محاکمه در آذربایجان بیطرفانه نخواهد بود، شدند. در حوادث سومگائیت تعدادی آذربایجانی به قتل رسیده و گزارش شده بودند، ولی هیچ گزارشی از محاکمه ارمنی هائی که مرتکب این جنایات شده بودند وجود نداشته است. مطبوعات شوروی فقط به خبرهائی که از ایروان، استپاناکرت (خان کندی) و ارمنی های ساکن مسکو می رسید استناد می کردند. آنها به ندرت به خبری از باکو استناد می کردند. این رفتار مسکو بطور وسیعی در میان ترک های آذربایجانی احساس تبعیض علیه آنها را منعکس می کرد". (5)
12- اما رهبری حزب کمونیست احساس پشیمانی از این رفتار خود نکرد، چنانکه گورباچف در نطق خود در دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی که بعد از حوادث سومگائیت در مارس 1988 ایراد کرد چنین گفت: " تا آنجائی که به این مسائل مربوط می شود (حوادث سومگائیت) ما عکس العمل درست نشان دادیم .... ما به اقدامات مؤثری دست زدیم، همچنانکه معلوم شد این اقدامات ضرورت داشت. بطور خلاصه، ما به حوادث احاطه داشتیم و می توانستیم روی آنها تاثیر بگذاریم و از بدتر شدن اوضاع جلوگیری کنیم". (6)
13- بعلاوه در اجلاس دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی در 29 فوریه 1988 که بلافاصله بعد از تراژدی سومگائیت برگزار شد گوباچف گفت: "اکنون موضوع اساسی این است که ما باید طبقه زحمتکش را، مردم را، داوطلبان مردم را به جنگ علیه این جنایتکاران بفرستیم، بدین وسیله آنها خواهند توانست اوباش و افراطیون را متوقف کنند، همچنانکه در "آلما اتا" اتفاق افتاد". (7)
اتفاقا او به سرکوب بیرحمانه مطالبات مشروع مردم قزاقستان در آلما اتا پایتخت قزاقستان در سال 1986 اشاره می کرد، به حوادثی که ارتش شوروی برعلیه شهروندان قزاقستان مورد استفاده قرار گرفت، همچنانکه، این ارتش در 20 ژانویه 1990 در باکو، در سال 1989 در تفلیس و در سال 1991 در ویلنیوس ( پایتخت لیتوانیا ) برعلیه مطالبات مشروع جمهوری های اتحاد شوروی بکار گرفته شد.
14- حوادث تراژیک سومگائیت بهیچ وجه تنها حادثه از این نوع در اطراف {جمهوری های شوروی} اتحاد شوروی نبود: چنانکه ناآرامی های عشق آباد و "نبیت داغ" در اول و نهم مه 1989، قتل عام در دره فرغانه در جون 1989 و برخورد های قومی در "نووی اوزئن" و "مان قیشلاق" 20- 17 جون 1989، برخوردهای آبخازیا- گرجستان در آبخازیا 1989، گرجستان- اوستیا در اوستیای جنوبی 1989 اتفاق افتادند. (8)
15- واقعیات حوادث تراژیک سومگائیت (1988) تحریف شده و تحت تاثیر تبلیغات سنگین و تراژدی های بزرگتر بعدی پنهان مانده است. تراژدی هائی همچون قتل عام شماری از آذربایجانی ها در طول سال 1988 در ( گوگارت و اسپیتاک) ارمنستان، قتل عام بیش از 400 نفر آذربایجانی در حوادث "ژانویه سیاه" باکو (1990) توسط ارتش و نیروهای وزارت کشور اتحاد شوروی، نسل کشی بیش از 600 نفر آذربایجانی در خوجالی در فوریه 1992 - بزرگترین قتل عام در منطقه تا به امروز. همه این تراژدی ها به روابط آذربایجان و ارمنستان ضربه های جبران ناپذیری وارد کرده است، که بایستی دقیقا مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته و آمرین آن جنایت ها به دست عدالت سپرده شوند. تراژدی سومگائیت که باعث کشته شدن مردم از ملیت های مختلف شد، باید در متن تاریخی وسیع تر اشغال قره باغ و مناطق دیگر آذربایجان بوسیله نیروهای مسلح ارمنستان مورد بررسی قرار گیرد. این اشغال سبب آوارگی بیش از 800 هزار و کشته شدن بیش از 20 هزار آذربایجانی شده است و البته، بازی رژیم شوروی با زندگی میلیون ها انسان که در اطراف {جمهوری های شوروی} آنها زندگی می کردند.
توضیح: ترجمه فوق از منبع: "شبکه آذری های آمریکا" گرفته شده است. این نامه برای آگاهی رسانه ها، نمایندگان مجلس، سیاست مداران، دانشگاهیان... آمریکا از حوادث 28 فوریه 1988 سومگائیت در تاریخ 3 فوریه 2008 نوشته شده است.
لینک منبع مطلب در سایت "آچیق سؤز":
http://achiq.info/yazi/qerecelu%20sumqait.htm
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
USAN Action Letter: The Sumgait event of February 28, 1988: Setting the record straight
The U.S. Azeris Network (USAN)
1- Thomas Goltz, “Azerbaijan Diary: A Rogue Reporter’s Adventures in an oil – Rich, War – Torn, Post –Soviet Republic”, M.E. Sharpe, 1998, p. 83.
2- Svante E. Cornell, “Small Nations and Great Powers: A Study of Ethnopolitical Conflict in the Caucasus” , Routledge, 2001, p. 84.
3- Patrick Brogan, “World Conflicts” , London: Bloomsbury Publishing, 1998, p. 399.
4- (USSR criminal case 18/55461-88, vol. 2,p.260)
5- Prof.Audrey L. Altstadt.
“ Nagorno-Karabagh – “Apple of Discord” in the Azerbaijan SSR”.
Asian Survey , vol 7, No.4, 1988,p.63-78.
6- Anatoly S.Chernyaev, “My Six Years With Gorbachev”, Penn State Press, pp.181-182.
7- Thomas De Waal, “ Black Garden: Armenia and Azerbaijan Through Peace and War” , NYU Press, 2003, pp. 38-39.
8- Anatoly M. Khazanov, “After the USSR: Ethnicity, Nationalism and Politics in the Commonwealth of independent States”, University of Wisconsin Press, 1995, p.30.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید