نویسنده در مقدمه ی این نوشته به بررسی کارنامه رضا پهلوی از سال ۱۳۵۹ تاکنون میپردازد. ادامه ی آن در مورد شهریار آهی، نقش و فعالیتهای او در اپوزیسیون ایران است. سپس نقش ناسیونالیسم اریایی در میان سلطنتطلبان بررسی میشود و در پایان نویسنده نظر خود را در باره ی اتحاد نیروهای سیاسی و اولویت چپ در شرایط فعلی طرح می کند
چندی قبل ۶۴۰ کنشگر سیاسی و مدنی، ورزشکار، هنرمند و نویسنده با انتشار بیانیهای مردم را به کارزار «نه به جمهوری اسلامی» فرا خواندند. بسیاری از مردم در طی سالهای اخیر به اشکال متفاوت، به و یژه در دو خیزش ۹۶ و ۹۸ ، «نه به جمهوری اسلامی» را به اشکارترین وجهی اعلام نمودهاند. از این رو، بحثی در مورد شعار «نه به جمهوری اسلامی» وجود ندارد. اما از آنجا که عده قابل توجهی از کنشگران چپ امضای خود را در کنار سلطنتطلبان، در پای این بیانیه گذاشتند، شاید تأمل در مورد برخی از اولویتها بی جا نباشد.
قصد این نوشته بررسی چند ماجرای کاملاً مجزا در کشورهای مختلف است که ایرانیان در آن نقش بازی کردهاند و میتوانند در این مورد قابل توجه باشند. نیروهای چپ در رابطه با همکاری با سلطنتطلبان مواضع مختلفی دارند، برخی از موضع اصلاحطلبی خواهان گفتگوی بین مخالفین و حکومت ایران هستند، عدهای همکاری با سلطنتطلبان را مشروط به شرایط ویژهای میکنند- شر ایطی که امروز مهیا نیست، بعضی از منظر ایدئولوژیکی هر نوع همکاری با سلطنتطلبان را نادرست میداند، و نهایتاً کسانی که همکاری با سلطنتطلبان را در شرایط فعلی ضروری تلقی میکنند. از این جهت باید به این پرسش اساسی پاسخ داد، آیا در شرایط پراکندگی نیروهای اپوزیسیون، هر نوع همکاری یک قدم به جلو نیست؟
از آنجا که نوشته طولانی است و به بررسی چند موضوع مجزا اما مرتبط میپردازد، لازم است به چند نکته در مورد ساختار آن اشاره شود. مقاله دارای پنج قسمت مجزا است.
قسمت اول به بررسی کارنامه رضا پهلوی از سال ۱۳۵۹ تاکنون میپردازد. با بررسی برخی از تصمیمات مهم رضا پهلوی در طول چهار دهه گذشته میتوان قضاوت بهتری در مورد اهداف کنونی او نمود.
قسمت دوم مقاله در مورد شهریار آهی ، نقش و فعالیتهای او در اپوزیسیون ایران است. از آنجا که هم مخالفین سلطنتطلبِ رضا پهلوی و هم طرفداران جمهوریخواهِ او بر نقش آهی در چرخشهای رضا پهلوی تأکید دارند، بدون بررسی افکار و اعمال آن نمیتوان برخی از تصمیمات و رفتار رضا پهلوی را توضیح داد. ضمناً او سخنگوی بخش دیگری از اپوزیسیون است و شایسته است که کارنامه او را مورد توجه قرار داد، هر چند که به خاطر کمبود اطلاعات گاه سخن گفتن در مورد او سخت است.
در قسمت سوم به نقش ناسیونالیسم اریایی در سلطنتطلبان پرداخته میشود. هواداران سلطنتطلب طیف وسیعی از راست افراطی نژادپرست تا سوسیال لیبرال را در بر میگیرد. برخی حتی مدعی هستند که امروز پدیده دیگری بنام چپ سلطنتطلب نیز در حال نیرو گرفتن است. آیا مواضع اخیر رضا پهلوی موجب شده که طرفداران ناسیونالیسم اریایی از صف طرفداران او رانده شوند؟
قسمت چهارم به بررسی اتفاقی که اخیراً در میان بخشی از محافظهکاران سوئد افتاد میپردازد. ارتباط این بخش با اپوزیسیون ایرانی بررسی پدیده اتکا به «ستارهها» برای موفقیت است. آیا روشی که شورای گذار اتخاذ کرده است، یاداور اتکا به چنین تئوریهایی نیست؟ گفته میشود تجربه همه با هم خمینی فقط در دنیای گذشته ممکن بود، آیا امروز چنین حوادثی در یک فضای کاملاً دمکراتیک اتفاق نمیافتند؟
بخش آخر نوشته به بررسی ریسکها و خطراتی میپردازد که هر نیروی سیاسی لزوماً با ورود به هر اتحادی آن ریسکها را میپذیرد. اما پرسش اساسی این است که در لحظات کنونی اولویت چپ کدام است؟
هر کدام از این قسمتها مستقل از هم هستند اما همه آنها در کنار یکدیگر میتواند تصویر جامعتری به ما برای تصمیمگیری در مورد اوضاع اپوزیسیون و وظیفه چپگرایان دهد.
مسلماً برخی از طرفداران مصالحه با جمهوری اسلامی به هر قیمتی، ممکن است از خواندن چنین مقالهای شاد شوند اما هدف این مقاله نه تأیید سیاست آنها بلکه تأکید بر وجود راه سوم است. اگر چه امروز مدعیان راه سوم زیاد هستند، اما این مقاله در جستجوی نغمه دیگری است و بر جدایی از محافظهکاران، از هر دو سوی شاهی و ولایی اصرار دارد.
رضا پهلوی و کارنامه ی او
بسیاری، از جمله چپگرایانی که نامه را امضا کردهاند، معتقدند که رضا پهلوی هیچگاه به سلطنت نرسید و خود «قربانی سنتهای ارتجاعی» سلطنتطلبان است. از این رو بایستی هر گونه قضاوت در مورد او را منوط به رفتار و کردار خود او نمود و تکیه بر تاریخ سلطنت پهلوی و فاکت آوردن از شیوههای سرکوب پدر و پدر بزرگش برای رد تلاشهای امروز او بیعدالتی و حتی ناجوانمردانه است. خود او نیز، اگر چه روایت بسیاری از محققین و پژوهشگران، نیروهای سیاسی به کنار، در مورد دیکتاتوری پدر و پدر بزرگش و یا کودتای ۲۸ مرداد را نمیپذیرد، اما معتقد است که گذشته مربوط به گذشته است. «من روی پای خود ایستادهام.» دموکراسیطلبی امروز من، «رویای من است. آن بر اساس چیزی نیست که اسلاف من انجام داده یا ندادهاند نبوده و نیست.» (ارلیچ٬ ۲۰۱۶، ص ۹۴) .اگرچه خود او و طرفدارانش همیشه در شرایط مناسب بر میراث گذشته پهلوی تکیه میکنند. او بخوبی از موقعیت ویژه خود مطلع است چنانچه در سال ۲۰۱۵ در مصاحبه با نشریه آلمانی فوکوس در مورد نقش خود به عنوان رهبر اپوزیسیون ایران گفت «با توجه به نام ، سرمایه سیاسی و تجارب بینالمللی، من به خوبی میتوانم این نقش را ایفا کنم. همه در ایران نام مرا میشناسند. …ایا این یک مزیت فوقالعاده نیست؟ « (فوکوس انلاین، ۰۹-۰۹-۲۰۱۵) .اما میتوان در این نوشته بر کارنامه خود او تأمل نمود.
رضا یهلوی کمی پس از مرگ پدرش در تابستان ۱۳۵۹ زمانی که به سن بیست سالگی رسید، در قاهره خود را «شاه ایران» خواند، و گفت «بنا بر قانون من شاه کشور هستم» (همانجا) مشکل اینجا بود که برای قانونی بودن شاه، او میبایست در مقابل مجلس نمایندگان مردم ایران سوگند خود را یاد میکرد تا بتواند ادعای « شاه قانونی» را مطرح نماید .
در این زمان «رادیو نجات ملی» که از قاهره پخش میشد بوجود آمد و وظیفه اصلی نجات ایران به عهده «جبهه نجات» علی امینی گذاشته شد که رابطه نزدیکی با شاپور بختیار داشت. ایرج امینی فرزند علی امینی در مصاحبه با جوان عنوان میکند تشکیل «جبهه نجات» از سوی پدرش اقدامی نادرست بود و «شورای مشروطیت» را مسخره خواند. «در اینکه «جبهه نجات» از آمریکا کمک میگرفت، شکی نیست، همانطور که آقای بختیار از عراق و عربستان سعودی کمک میگرفت.» (امینی، ۱۳۹۵) بنا به گفته عباس میلانی، »با واسطهگری مهدی سمیعی، بختیار و علی امینی همراه با شاهزاده رضا پهلوی تلاش کردند اپوزیسیونی متحد علیه جمهوری اسلامی تشکیل دهند. بعد از سه حلسه طولانی، مذاکره پیشنویس اعلامیه تشکیل جبهه متحد آماده شد. اما به دلایلی که هرگز معلوم نشد این اتحاد شکسته شد و به تلخی پایان پذیرفت.»(میلانی، ۱۳۹۰) ولی به گفته ایرج امینی، اختلافات درونی اعضای جبهه نجات موجب فروپاشی این جبهه گشت. (امینی، ۱۳۹۵) .
شاپور بختیار توانست به جز رادیوی مستقر در قاهره، دو رادیوی دیگر در بغداد و پاریس نیز تاسیس کند. طرح بختیار برای بازگشت احتمالی رضا پهلوی با کمک صدام خود یکی از موارد مورد مناقشه در میان طرفداران و مخالفین شاپور بختیار است. بنا بر مقاله مجید تفرشی، در باره شاپور بختیار که بر اساس اسناد آرشیو ملی بریتانیا نوشته شده، ارزیابی بختیار و اویسی در روزهای اولیه جنگ، فروپاشی ارتش ایران پس از یک هفته جنگ با عراق بود. به گفته لرد پیتر کرینگتون، وزیر امور خارجه وقت بریتانیا، داوود الیانس «شریک تجاری بختیار» «از مقامات بریتانیا در جهت واسطه شدن برای جلب همکاری حکومت صدام حسین در عراق با بختیار» کمک میطلبد. رقابت اویسی و بختیار در همکاری با صدام حسین و دریافت کمکهای مالی از کشورهای مختلف، از جمله عراق، عربستان، آمریکا و ..باعث شد که گروههای دیگر اپوزیسیون خود را از این اتحاد جدا کنند. بنا به گفته ریچارد اپنهایمر خبرنگار بریتانیایی، دکتر خسرو شاکری پژوهشگر و فعال سیاسی ایرانی در دیدارش با وی گفته که «او عضو جبههای از مصدقگرایان است و مصمم است تا خود را از شاپور بختیار، ژنرال اویسی و پالیزبان و منابع مالی و حمایت خارجی جدا نگاه دارد.» (تفرشی، ۱۳۹۰)
از کودتای ناموفق نوژه تا «مهمانی خاویار و ودکای روسی»
پس از کودتای ناموفق نوژه در ابتدای انقلاب، در اوج جنگ ایران و عراق ، اوری لوبرانی یکی از مقامات اسرائیل در ایران در زمان شاه، در برنامه پانورامای بیبیسی در فوریه ۱۹۸۲ از احتمال کودتای اسرائیل بر علیه خمینی سخن گفت (پارسی، ۲۰۰۷، ص ۱۱۷) .در این زمان چند تن از افسران عالیرتبه زمان شاه که ارتش ازادیبخش را ایجاد کرده بودند٬ تلاش داشتند یک کودتای نظامی را در ایران به اجرا گذارند. به همین منظور، رضا پهلوی «از طریق یک میلیلدر سعودی، عدنان خاشقی، با وزیر دفاع اسرائیل، ارین شارون، تماس گرفت و خواهان کمک اسرائیل در آموزش و مسلح کردن سربازان ایرانی وفادار به سلطنت پهلوی گشت. مدعی جوان تاج و تخت خواسته بود که ایرانیان در سودان-مکانی دور از دسترس تهران-با استفاده از بودجه سعودی و تجهیزات اسرائیلی به منظور به اجرا گذاشتن ضدانقلاب در ایران آموزش ببینند» (همانجا، ص ۳۰۶) این طرح نیز با تغییر و تحولات سیاسی در اسرائیل و نیز عدم اطمینان شارون به توانایی رضا پهلوی در عمل مسکوت ماند.
بزودی مردم جهان با یک افتضاح سیاسی دیگر به نام ایران-کنترا و دخالت آمریکا و اسرائیل در فروش اسلحه به جمهوری اسلامی به منظور حفظ توازون قوای ایران و عراق و طولانی کردن جنگ آشنا شدند. در مطبوعات الیور نورث از طراحان حمله آمریکا به گرانادا، به عنوان یکی از صحنهگردانان آمریکایی مطرح شد. او ساکن گریت فالز در ویرجینیای شمالی بود.
رضا پهلوی در سال ۱۹۸۵ به مشاور خود دستور خرید نه هکتار زمین در گریت فالز داد و یک خانه بزرگ به قیمت ۳.۲ میلیون دلار در آنجا ساخت. وی نیز پس از چندی به گریت فالز نقل مکان نمود. بنا به گفته اندرو فریدمن «یک دلیل مهم نقل مکان رضا پهلوی به گریت فالز سیاسی بود. او خانه خود را در ده دقیقهای لانگلی، مرکز سیا، ساخت و بنا به گفته مشاور خود [احتمالاً منظور او مسعود انصاری پسر خاله فرح است] و ناظران دیگر، از سیا ماهانه کمک هزینه دریافت میکرد. پس از ملاقات ویلیام کیسی و رضا پهلوی در رباط، آنچه که پهلوی «همکاری متقابل در امور اطلاعاتی…برای منافع متقابل» مینامید، آغاز شد. اما او منکر دریافت پول از اژانس گشت. با این حال مشاور مالی وی مدعی بود که پس از چندی حقوق پهلوی به ۱۵۰ هزار دلار در ماه افزایش مییابد. در این زمان تصویر بزرگی از او با لقب «امید دموکراسی ایران»در بخش ایرانِ سیا در لانگلی آویزان شده بود.« (فریدمن، ۲۰۱۳، ص ۲۷۴) .درست در هنگامی که آمریکا و اسرائیل در حال فروش اسلحه به ایران بودند، در عین حال هم آمریکا و هم «امید دموکراسی ایران» امید به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی داشتند. این دو پروژه گاهی در تقابل با یکدیگر قرار میگرفتند. چنانچه « سیا در سپتامبر ۱۹۸۶ ، در طی یک حمله فنی باعث مسدود شدن سیگنالهای تلویزیون در تلویزیون ملی ایران شد تا یازده دقیقه سخنرانی رضا پهلوی که در آن زمان ساکن ویرجینیای شمالی بود را در ایران پخش نماید. در لانگلی ماموران مسئول این برنامه «مهمانی خاویار و ودکای روسی» برای این موفقیت ترتیب دادند«(همانجا) اما این اقدام سیا، خشم مقامات جمهوری اسلامی را برانگیخت و الیور نورث و یارانش مجبور شدند تاوان آن را بپردازند.
خانم کانی براک در مقاله «آوارگان» در نشریه نیویورکر نیز بر گرفتن پول از سیا انگشت میگذارد« پهلوی در طی چند سال در دهه ۱۹۸۰ از کمکهای مالی سیا بهرهمند بود، اما پس از افتضاح ایران-کنترا این کمکها پایان گرفت.» (براک، ۲۰۰۶) او همچنین به نقل از فریدون هویدا میگوید «دیدار پهلوی از امرای کویت و بحرین، شاه مراکش و خانواده پادشاهی عربستان سعودی برای دریافت کمک موفقیتامیز بود.( [اما] پهلوی مدعی است که منابع مالی او از طریق مهاجرین و مخالفین ایرانی تأمین میشود» (همانجا)
از تدارک برای رفتن به ایران تا کناره گیری از ریاست شورای ملی ایران
در اوایل سال ۲۰۰۰ ، ضیا اتابای در لوسانجلس تلویزیون ملی ایران (NITV) را برای مهاجرین ایرانی در آمریکا و اروپا به راه انداخت. آتابای بزودی از طریق یک مکالمه تلفنی از اصفهان متوجه شد که سیگنال تلویزیون او به ایران نیز میرسد. کمی پس از ان، رضا پهلوی توانست از طریق تلویزیونهای لوس انجلس توجه بخشی از مردم ایران را به سوی خود جلب کند. سیا که امید خود به توانایی رضا پهلوی را از دست داده و نفوذ او را بویژه پس از اعتراضات دانشجویان در تیر ۱۳۷۸ ناچیز یافته بود، دوباره به او علاقهمند شد. استقبال برخی از مردم ایران از حضور رضا پهلوی در تلویزنهای ماهوارهای «حداقل به وی اجازه داد استدلال نماید که او طرفدارانی در ایران دارد. یک تحلیلگر ایرانی به من [کانی براک] گفت: «و سیا به وی علاقهمند شد» سیا به این نتیجه رسید که عدم درگیری او میتوانست یک مزیت باشد. «او پاک است! او کسی را نکشته است!» و او ممکن است یک شخصیت متحد کننده گردد»» (همانجا)
بعد از ۱۱ سپتامبر و حمله آمریکا به افغانستان، جمهوری اسلامی و آمریکا به طور غیررسمی با یکدیگر همکاری نمودند. خاتمی که حساسیت لحظه را درک کرده بود، مایل بود همکاری دو کشور در برخی از عرصهها را گسترش دهد اما با نطق تاریخی بوش و طرح «محور شرارت»، موضوع شکل دیگری به خود گرفت. در سال ۲۰۰۳ پس از اشغال عراق، رضا پهلوی و یارانش خود را آماده رفتن به ایران نمودند. پل کروگمن در نیویورک تایمز به نقل از روزنامه هاآرتص نوشت: «جان بولتون معاون وزیر امور خارجه به مقامات اسرائیلی گفت که پس از شکست عراق، ایالات متحده به مسئله ایران، سوریه و کره شمالی خواهد پرداخت.» (کروگمن، ۲۰۰۳) .قبل از آن ، بنا به گفته علی شاکری رضا پهلوی در یک مصاحبه گفته بود که چشم اختاپوسِ تروریسم در ایران است. (شاکری، ۱۳۹۷)
فعالیت در پنتاگون برای آماده کردن یک پیشنویس امنیت ملی شروع شد و تماس با همکاران رضا پهلوی افزایش یافت. بسیج نیروهای مخالف در صدر اولویت قرار گرفت. پول برای ارتباط با دانشجویان، خرید اطلاعات، حمایت از تلویزیونهای ماهوارهای و تأمین بودجه برای مخالفان تبعیدی از جمله مواردی بودند که در پیشنویس مطرح شدند(براک، ۲۰۰۶)
در این زمان سناتور سام براونیک که به رضا پهلوی نزدیک بود، لایحهای را معرفی کرد و برای حمایت از فعالیتهای مخالفین از جمله پخش برنامههای رادیویی و تلویزیونی تقاضای صد میلیون دلار نمود. مایکل لدین نیز رضا پهلوی را شخصیتی مناسب برای حکومت گذار معرفی کرد. (همانجا) در این زمان، در میان مقامات آمریکا نظر واحدی در مورد رضا پهلوی وجود نداشت. طرح براونیک به تصویب نرسید اما دولت بوش بودجه جداگانهای برای حمایت از اپوزیسیون ایران تخصیص داد. دختر دیک چینی، الیزابت چینی، و همکارانش موفق شدند که بودجه ۸۵ میلیون دلاری را تصویب کنند که بزرگترین قسمت آن صرف گسترش پخش برنامههای رادیو تلویزیونی به زبان فارسی گشت. با گیر کردن آمریکا در باتلاق عراق، طرحهای حمله بعضی از راستگرایان افراطی آمریکا به ایران نقش بر آب شد و امید رضا پهلوی و برخی دیگر از مخالفین دیگر برای بازگشت سریع به ایران به یأس بدل گشت.
در این دوره تشکیلاتی به نام «ائتلاف برای دموکراسی در ایران» از سوی امریکاییها ایجاد شد خط عدم مداخله مستقیم پیروز شده بود. مقامات آمریکایی به این نتیجه رسیدند که مردم ایران از رژیم حاکم ناراضی هستند اما مداخله آمریکا موجب دشمنی بیش از پیش آنها با ایالات متحده میگردد. ایران نیاز به یک اپوزیسیون قوی دارد اما الترناتیو مداخله مستقیم باید حذف گردد. از آنجا که برخی از مقامات آمریکایی نسبت به توانایی رضا پهلوی به عنوان شخصیت مقتدری که بتواند اپوزیسیون را رهبری کند، بدبین بودند کمکم ایده رفراندوم و جنبش رفراندوم اهمیت بیشتری یافت. جنبشی که طرفدار دموکراسی بود. در این زمان رضا پهلوی نیز رفراندوم برای تعیین طرز حکومت و بازگشت به سلطنت را در کنار دیگر طرفداران رفراندوم مطرح نمود.
با افشای برنامه هستهای جمهوری اسلامی و گیر کردن سازمان مجاهدین در عراق، نیاز مجاهدین به حمایت آمریکا از آنها و نیز نیاز آمریکا به اطلاعات بیشتر از برنامههای نظامی جمهوری اسلامی، به ویژه با پیروزی احمدینژاد موجب شد که مقامات امریکایی کم کم نیروهایی چون رضا پهلوی را به فراموشی سپرند. مجاهدین در سال ۲۰۰۲ در طی یک کنفرانس مطبوعاتی دو قرارگاه هستهای ایران در نطنز و اراک را افشا کرده بودند.این که این اطلاعات از سوی اسرائیلیها به مجاهدین داده شده بود هنوز مورد بحث است. طرفداران رضا پهلوی میگویند که اسرائیل قبل از دادن اطلاعات برنامه هستهای ایران به آنها مراجعه کرده بودند، اما سلطنتطلبان به دلایل سیاسی از افشای آن خودداری نمودند.
در این زمان خط برخی از نیروهای اپوزیسیون بر این قرار گرفت که جمهوری اسلامی قطعاً بزودی طرحهای هستهای خود را برای مقاصد نظامی به اجرا خواهد گذاشت در حالی که بخش دیگری از اپوزیسیون ضمن زیر سؤال بردن برنامه هستهای ایران با توجه به وفور انرژیهای فسیلی در کشور، خواهان محدود کردن یا توقف برنامه هستهای ایران گشتند.
در دورانی که احمدینژاد در قدرت بود، بخشی از اپوزیسیون از جمله اپوزیسیون طرفدار رضا پهلوی هر گونه مذاکره در رابطه با برنامه هستهای را خطای فاحش سیاسی تلقی میکردند. رضا پهلوی در مصاحبهای با فاکس نیوز گفت که نمیتوان با فاشیسم مذاکره کرد و زمان آن رسیده است که آمریکا از خواسته مردم ایران برای «تغییر رژیم» حمایت کند (براک، ۲۰۰۶) در همین زمان با توجه به رشد نیروهای مجاهد اسلامگرا، کسانی چون جان مککین خواهان حمله نظامی به ایران شدند. او استدلال نمود« «فقط یک چیز از اقدام نظامی بدتر است و آن ایران هستهای است.»
با روی کار آمدن باراک اوباما ورق برگشت.جنبش سبز نگاهها را متوجه اصلاحات از درون نمود و نقش اپوزیسیون خارج بسیار کمرنگ گشت. پس از سرکوب جنبش سبز تا مدتها امید به تحولات از درون به یأس بدل نشده بود. بهار عربی موجب شد تا کم کم زمزمههای دیگری به گوش رسد. اما بزودی جشن بهار عربی با خون بیگناهان ازادیخواه آلوده شد، ضمن آنکه نیروهای ارتجاعی اسلامی نیز توانستند موقعیت خود را تحکیم نمایند. جنگ داخلی در سوریه موجب وحشت و نیز اختلاف شدید در اپوزیسیون شد. مداخله نظامی در لیبی و نقش موثر هیلاری کلینتون در تصمیم به بمباران لیبی و حذف قذافی به هر قیمتی، موجب دلگرمی برخی از نیروهای اپوزیسیون، بویژه سلطنتطلبان شد. هیلاری کلینتون در برنامه «نوبت شما» در بیبیسی فارسی اعلام کرد که جنبش سبز هیچگاه خواهان حمایت آمریکا نشد. او گفت «مثلا در لیبی، مخالفان قذافی اعلام کردند که از هر گونه حمایت خارجی استقبال میکنند و آمریکا هم از انها حمایت کرد، اما رهبران اعتراضات ایران چنین استقبالی نمیکردند.» (کلینتون، ۲۰۱۱)
در سال ۲۰۱۳ در پاریس «شورای ملی ایران» از احزاب و گروههای مشروطهخواه تشکیل شد که هدف خود را «سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی و برگزاری انتخاباتی آزاد برای رسیدن به دموکراسی در ایران» اعلام نمود. این شورا وظیفه خود را ایجاد «بدیلی دموکراتیک» در مقابل جمهوری اسلامی اعلام کرد و رضا پهلوی را به ریاست شورا انتخاب نمود. اما او ۴ سال بعد ریاست خود را تمدید نکرد. علت اصلی اما ناگفته تشکیل شورای ملی، ایجاد تفاهم در میان سلطنتطلبان بود، ولی بزودی تلویزیونهای رنگارنگ سلطنتطلب در گوشه و کنار دنیا در برابر او قد کشیدند. با انتخاب شدن ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا و تقویت نیروهای نژادپرست سلطنتطلب اختلافات درون سلطنتطلبان افزایش یافت. مخالفین رضا پهلوی معتقدند که با توجه به حضور گسترده سلطنتطلبان در آمریکا و سابقه روابط طولانی با مقامات امریکایی، رضا پهلوی نتوانسته است به عنوان یک رهبر مقتدر عمل نماید و از این نظر مجاهدین با امکانات کمتر موفقیتهای بیشتری کسب کردهاند. بتدریج مخالفین سلطنتطلب رضا پهلوی او را نه به نام رضا پهلوی بلکه رضا دیبا مورد خطاب قرار میدادند.انها این تئوری را مطرح میکنند که حتی سقوط شاه نیز نتیجه سیاستهای غلط فرح دیبا و دوستانش در دوران آخر حکومت شاه بود. شاه هیچگاه رضا پهلوی را لایق جانشینی خود نمیدانست و علیرضا را بر او ترجیح میداد. انان خودکشی علیرضا پهلوی را یک صحنهسازی برای پنهان کردن قتل او توسط رقیب، برادر بزرگتر، تلقی میکنند. با توجه به وسعت اختلافات، کنارهگیری رضا پهلوی از ریاست شورای ملی ایران غیرمنتظره نبود.
سیاست پیش روی پا به پای ترامپ
بلافاصله پس از انتخاب ترامپ به ریاست جمهوری آمریکا ، رضا پهلوی برای او نامهای نوشت و از او خواست که از «نیروهای سکولار-دمکرات» ایران حمایت کند «راه حل نه مواجهه نظامی و جنگ با ایران و نه حفظ وضع موجود است.». او در این نامه همچنین پرداخت بدهیهای ایران را نادرست خواند. وی پس از چندی در جلسه سخنرانی خود در استانه چهامین سال پیروزی انقلاب ایران در انستیتو واشینگتن-یکی از اندیشکدههای آمریکا -گفت کشورهای غربی باید اموال ایران در خارج از کشور را ضبط کرده و آن را در اختیار «مخالفان دموکرات حکومت ایران» قرار دهند. او همچنین پیشنهاد ضبط اموال نزدیکان دولتمردان ایرانی به هنگام مسافرت به کشورهای غربی را داد. (پهلوی، ۱۳۹۷) موضعی که خشم عده زیادی را هم در داخل و هم خارج ایجاد نمود.
رضا پهلوی در طی حکومت ترامپ حمایت خود را از تحریمهای اعمالی دولت ترامپ اعلام نمود. او در مصاحبه با نیوزویک عنوان کرد که «تحریمها منابع رژیم » «برای رفتار ناشایست و بیثباتکننده رژیم در منطقه و در سراسر جهان» محدود کرده یا کاهش میدهد» و مردم ایران این موضوع را درک میکنند و « مردم در خیابان بر علیه تحریمها شعار ندادند» زیرا رژیم جمهوری اسلامی را عامل اصلی بدبختیها تلقی میکنند. اما او از پاسخ مستقیم به خبرنگار نیوزویک در باره خروج آمریکا از برجام خودداری کرد. (پهلوی، ۱۳۹۸) در عوض وی خواهان پایان مذاکرات غرب با جمهوری اسلامی شد.
رضا پهلوی در ابتدای سال ۱۳۹۸ در گفت و گو با شبکه رسانهای بیان عنوان کرد که نیروهای طرفدار جمهوری اسلامی در صدای آمریکا و رادیو فردا «نفوذ »کردهاند و خواهان پاکسازی این دو رسانه شد، زیرا «محتوی این رسانهها باید در جهت خواست مردم باشد نه اصلاحطلبان و طرفداران بقای جمهوری اسلامی». رضا پهلوی در بیش از دو دهه پیش «در جمع هزاران نفری در استادیوم ورزشی لوسآنجلس، خطاب به کسانی که به سلطنتطلبان نمییپوندند با تهدیدی ضد دموکراتیک گفت «ما پس از کسب قدرت دم دروازه ورود به ایران، جلوی شما را میگیریم.» (شاکری، ۱۳۹۷)
در نتیجه، پرسشی که همه چپگرایان در مورد آن باید تأمل کنند این است: آیا رضا پهلوی واقعاً «زندانی» است که در قفس سلطنتطلبان گیر کرده و مایل است هر چه زودتر از قفس بپرد؟ آیا او واقعاً به یک فرد دمکرات بدل شده و به همه منافع طبقاتی و وظایف ملوکانه خود پشت کرده است؟ یا اگر فردی به خطاهای گذشته خود پی ببرد، نباید به او یک شانس دوباره داد؟ اینها پرسشهایی هستند که نگارنده در پایان به آنها باز خواهد گشت.
«اگر رضا روزی به قدرت برسد، آن به خاطر شهریار خواهد بود.»
اولین پرسشی که ذهن بسیاری را به خود مشغول میکند این است چگونه فردی که به گفته خودش با هشت رئیس سیا رابطه نزدیکی داشته است میتواند رابطه خیلی نزدیکی با نیروهای حتی چپ رادیکال برقرار کند؟
شهریار آهی از جمله کسانی است که در مورد او زیاد گفته میشود، در تلویزیونهای مختلف گاه گاهی مهمان است، از قبل از انقلاب تاکنون در سطح بالایی در ارتباط با خانواده پهلوی، برخی از روسای سیا و پنتاگون، مقامات مهم عربستان سعودی، اسرائیل… و نیز گروههای مختلف چپ و راست اپوزیسیون بوده است. با این حال مجموع مطالبی که در مورد او گفته یا نوشته شده است، محدود به همان چیزهایی است که یا خود تعریف نموده، یا احمدعلی مسعود انصاری، مشاور مالی رضا پهلوی و پسر دایی فرح دیبا، در مورد او نوشته یا گفته است. او در روزهای آخر محمد رضا پهلوی در ایران رابط غیر رسمی شاه و کاخ سفید بود. در ام ای تی تحصیل نمود و از طریق یکی از استادانش که قبلاً مسئول سیا بود، راه او در روزهای بحرانی ۱۳۵۷ به کاخ سفید باز شد.
برخی از دوستان آهی او را در عرصه امور اقتصادی «نابغه» قلمداد میکنند. (تیمرمن، ۲۰۰۷، ص ۵۶ ). بنا به گفته تیمرمن، «شهریار آهی …از جانب کسانی که با او کار میکردند به عنوان یک نابغه مسلم مورد توجه قرار گرفت. آهی که پیشهاش بانکداری بود، به یک استراتژیست سیاسی با روابط عالی بدل شد. در طی دهه ۱۹۸۰، به ویلیام کیسی نزدیک بود و سعی کرد رضا پهلوی، پسر عیاش شاه سابق ایران، را به یک رهبر اتشین مقاومت بدل کند. هنگامی که در این امر ناکام ماند، یک جنبش مردمی «رفراندوم» را در داخل ایران طراحی نمود که توجه جهان را به عنوان ابزاری مسالمتامیز برای خلع روحانیان حاکم بر ایران جلب کرد. هیچکس در نبوغ سیاسی آهی شک نداشت….اما او موفقیت بیشتری در تجارت داشت.» (همانجا)
مسلماً نباید فقط بنای قضاوت را به برخی از دوستان (تیمرمن) و مخالفین (انصاری) آهی محدود نمود، زیرا چپگرایان به ویژه به خاطر نقشی که آهی برای «متحد کردن» اپوزیسیون ایران برای خود قائل است، باید بتواند در مورد او به طور مستقل تأمل نمایند. اولین پرسشی که ذهن بسیاری را به خود مشغول میکند این است چگونه فردی که رابطه نزدیکی با هشت رئیس سیا داشته میتواند رابطه خیلی نزدیکی با نیروهای حتی چپ رادیکال برقرار کند؟
بسیاری پس از مرگ داریوش همایون مایل هستند او را داریوش همایون ثانی قلمداد کنند که اشتباهی فاحش است. بر خلاف آهی، از داریوش همایون نوشتههای بسیاری به جا مانده است که در آنها افکار و ایدههایش به وضوح مطرح شده اند (و فعالیتهای سیاسیاش از سومکا تا دبیرکلی حزب رستاخیز و در نهایت حزب مشروطه ایران ) همگی تصویر واضحی از او ارائه میدهند. همایون محافظهکاری بود که در سالهای آخر زندگیاش به لیبرالیسم روی اورد. میتوان در مورد لیبرالیسم مورد نظر همایون بحث کرد اما او توانست در اواخر زندگیاش سیمای دیگری از طرفداران پادشاهی را نشان دهد.
ولی در مورد آهی موضوع کاملاً برعکس است. او خود را وامدار زندهیاد کامبیز روستا یکی از فعالان جنبش مدنی و چپ ایران و دوست بسیاری از فدائیان (گذشته و امروز) میداند. با اینکه بسیاری آهی را معلم رضا پهلوی قلمداد میکنند، از او نوشتهای در مورد مسائل سیاسی نمیتوان یافت. از این نظر، شاید اپوزیسیون ایران شاهد احمد فردید دیگری باشد. احمد فردید کسی بود که نقش بسیار پر اهمیتی در انقلاب بهمن و شکلگیری غربزدگی داشت، اما فیلسوف شفاهی بود که فقط پس از انقلاب چند مقاله منتسب به او منتشر شد. تنها نوشتهای که این قلم توانست از آهی در عرصه مسائل سیاسی پیدا کند، یک مقاله سه صفحهای در مورد بهار عربی است. حتی مصاحبههای مکتوب او نیز بسیار نادر است. از این رو در این قسمت توجه زیادی به افکار یکی از استادان وی در دانشگاه ام ای تی که با هم کار میکردند و اهمیت زیادی در جامعهشناسی و نقش رسانهها و تکنیکهای جدید داشت، میشود. تأمل در افکار استاد با توجه به فعالیتهای اقتصادی که آهی انتخاب کرد، قابل توجیه است.
آهی پس از فروپاشی دیوار برلین، فرصت کار در کشورهای بالتیک را مناسب یافت. او از جمله با کسانی چون توماس هندریک ایلوس، دیپلمات، خبرنگار و رهبر حزب سوسیال دمکرات استونی که در دهه ۱۹۹۰ ابتدا در چند دولت به عنوان وزیر و سپس از سال ۲۰۰۶ به مدت ده سال رئیس جمهور استونی بود آشنایی دارد. او مدیر بنیاد ایالات متحده-بالتیک و یکی از بنیانگذاران بنیاد بالتیک که یک بنیاد سرمایهگذاری خصوصی در سهام در استونی و لیتوانی و لتونی محسوب میشد، بود. آهی همچنین کارنامه بسیار موفقی در عرصه شبکههای رادیویی و تلویزیونی دارد و سالها مشاور عالی شبکه تلویزیونی MBC بود که به عربستان سعودی تعلق داشت.
آهی که مهندسی الکترونیک و دکترای برنامهریزی و مدیریت اقتصادی استراتژیک از ام آی تی را دارد، همیشه مایل است همکاری خود در عرصه پروژه General Implicator که با پروژه Arpanet و بعداً اینترنت مرتبط میشد، را بسیار برجسته نماید. هدف پروژه مشترک ام آی تی و هاروارد، توسعه برنامههای کامپیوتری و سایر ابزارهای محاسباتی، و ترکیب این ابزارها در مدلها و دادهها برای استفاده در مدلهای رفتاری بود. (اینتما، آهی و دیگران، ۱۹۷۴، ص ۱) .آهی در این پروژه همکاری نزدیکی با ایتیل دو سولا پول (Ithiel de Sola Pool)- دانشمند جنجالی علوم اجتماعی نیم قرن پیش- داشت. تأثیری که پول بر او داشته را نه در عرصه تکنیکی بلکه باید در حوزه سیاسی جستجو کرد. برای این موضوع بایستی به دهه ۱۹۶۰ در آمریکا بازگشت. جیل لپور در کتاب خود «اگر آنگاه» ، تحقیقات مفصلی در این باره نموده است که شرح مختصر آن به درک موضوع کمک میکند. ( نک به لپور، ۲۰۰۷)
رابطه ی کندی، «سولا پول» و شاگرد او آهی
بسیاری به هنگام پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ انگشت اتهام را (منهای روسیه) متوجه فیسبوک و کمبریج انالیتیکا نمودند. آنها استفاده ترامپ از کمکهای شایان توجه کمبریج انالیتیکا را غیر اخلاقی ارزیابی کرده و از آنجا که استیو بنن، مغز متفکر پیروزی ترامپ، زمانی معاون مدیر عامل این شرکت بود، موضوع حساسیت بیشتری یافت. اگر در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۱۶ کسی به پیروزی جمهوریخواهان اعتقادی نداشت، در انتخابات ۱۹۶۰ موضوع کاملاً برعکس بود. جمهوری خواهان بعد از پیروزی ایزنهاور در سال ۱۹۵۲ ، قدرت را کاملاً در اختیار خود داشتند. در طی دو دوره آدلای استیونسون، کاندیدای دموکراتها در مقابل ایزنهاور شکستخورده بود و در مقابل کاندیدای بعدی جمهوریخواهان یعنی ریچارد نیکسون نیز شانس زیادی نداشت.
در سال ۱۹۵۹ شرکت جدیدی به نام سیمولماتیکس (Simulmatics) توسط ادوارد گرینفیلد و «سولا پول»، استاد آهی، بنیاد نهاده شد. باید به خاطر داشت که در آن زمان کامپیوترها دستگاههای بسیار بزرگ با قدرت پردازش کم بودند و برنامهنویسی از طریق کارتهای پانج صورت میگرفت. ایده آنها جمعاوری دادههای فراوان در باره گروههای متفاوت مردم و نوشتن برنامه کامپیوتر برای پیشبینی رفتار انسانها و طبعا هدایت رفتار آنها در مسیر دلخواه بود. آنها در انتخابات سال ۱۹۶۰ هدف خود را پیروزی دموکراتها قرار دادند. از این جهت، سیمولماتیکس جد بزرگ کمبریج انالیتیکا محسوب میشود.
بر خلاف تصور همگانی که جان اف کندی، به خاطر محبوبیت زیاد خود پیروزی آسانی در مقابل نیکسون بدست اورد، باید گفت که این بازنویسی تاریخ ربط زیادی به واقعیت ندارد. کاندید دموکراتها در ابتدا نه کندی بلکه استیونسون بود. کندی به خاطر چند «مشکل» شانس زیادی برای انتخاب شدن نداشت. اول، او کاتولیک بود و امکان پیروزی یک کاتولیک در آمریکا تقریباً صفر بود. دوم، او جوان بود و در آن زمان ۴۲ سال بیشتر نداشت. سوم، در مقایسه با استیونسون که از حقوق مدنی با قاطعیت دفاع میکرد، نه تنها دفاع استوارانهای از این حقوق نمیکرد بلکه از نظر خانوادگی، رابطه بسیار نزدیکی با جوزف مککارتی داشت. پدرش برای حمله مککارتی به شهروندان و وحشتافکنی در باره کمونیسم به او کمک مالی میکرد و خودش نیز زمانی که کنگره بر علیه مککارتی رأی داد، در بیمارستان از دادن رأی خودداری نمود. از این جهت لیبرالهای آمریکا در جبهه مقابل او قرار داشتند.
گرینفیلد تصمیم گرفت برای نجات حزب دموکرات از مخمصهی ناخوشایند اپوزیسیون به حزب دموکرات سلاح سری تحت عنوان پروژه ماکروسکوپ دهد. او تعدادی از بهترین پژوهشگران دانشگاههای ام آی تی، یل، هاروارد، کلمبیا و جان هاپکینز را تحت نظر «سولا پول» استخدام کرد. هدف پروژه جمعاوری همه نظرخواهیهای انتخابات دو دوره قبلی ریاستجمهوری و ایجاد یک «ماشین رفتار انتخاباتی» بر اساس دادههای انتخاباتی، برای شبیهسازی انتخابات ۱۹۶۰ بود. قصد پول و گرینفیلد این بود که اگر از آنها در مورد هر حرکت و اقدام انتخاباتی یک کاندیدا سؤال شود، آنان بتوانند رفتار گروههای مختلف انتخاب کننده را پیشگویی کنند. آنان انتخابکنندگان را به ۴۸۰ تیپ که در دستههای مختلفی قرار داده میشدند، تقسیم کردند. مثلاً آنها متعهد شدند بگویند که چگونه یک نطق انتخاباتی قوی در باره حقوق مدنی در جنوب آمریکا میتواند بر انتخابکنندگان در ایالاتهای مختلف تاثیر بگذارد. در این مورد ویژه، از نظر آنها چنین نطقی باعث میشد که کاندیدای دموکراتها در جنوب آمریکا ۲ تا ۳ درصد از ارا خود را از دست دهد ولی در عوض در یک ایالت مهم شمالی نیم درصد از ارا جدید را کسب نماید.
بنابراین پرسش اصلی از نظر آنها این نبود که آیا نطق انتخاباتی در این یا آن حوزه انتخاباتی درست است یانه ـ به عبارتی سیاستمدار بر اساس اعتقادات قلبی خویش موضوع نطقش را انتخاب کند-بلکه کامپیوتر با پیشگویی رفتار انتخابکنندگان محتوی نطق را تعیین نماید.وقتی پیشنهاد سلاح مخفی گرینفلید برای یکی از مشاورین انتخاباتی استیونسون که وکیل بود-نیوتن مینو-فرستاده شد، او پاسخ داد که کامپیوتر قادر به چنین کاری نیست، ضمن آنکه چنین اقدامی قطعا غیر اخلاقی و احتمالاً غیرقانونی است. به عبارتی شصت سال پیش آنچه که امروز کاملاً اخلاقی شمرده میشود، از سوی سیاستمداران کاملا غیر اخلاقی تلقی میگشت.با این حال، پروژه ماکروسکوپ تصمیم گرفت، با وجود مخالفت یکی از مسئولین کارزار انتخاباتی استیونسون به کار خود ادامه دهد و به او به عنوان کاندیدای حزب دموکرات کمک کند.
در این زمان کندی تصمیم گرفت که شانس خود را در انتخابات بیازماید، در نتیجه بر آن شد برخی از لیبرالهای معروف آمریکا، از جمله مورخ معروف آمریکایی شلزینگر که از دوستان استیونسون بود را به سمت خود جلب کند. اما لیبرالهای معروف آمریکا چون النور روزولت، جان هرسی، کارل ساندبرگ، جان اشتاین بک…جانب استیونسون را گرفتند. گزارشهای سیمولماتیکس احتمالاً از سوی شلزینگر که جبههگیری جدید خود به نفع کندی را تا مدتها فاش نساخت، به دست کندی میرسید.
اولین گزارش سیمولماتیکس در باره رفتار انتخاباتی امریکاییهای افریقاییتبار بود. آنها از مدتها قبل به جمهوریخواهان رأی میدادند اما هنگامی که روزولت «نیو دیل» را به اجرا گذاشت، توانست بخش بزرگی از آنها را به سوی خود جلب کند. زمانی که ایزنهاور لایحه حقوق مدنی سال ۱۹۵۷ (با لایحه حقوق مدنی ۱۹۶۴ اشتباه نشود) را امضا کرد توانست بخشی از آنها را مجدداً در ایالات شمالی به سوی حزب جمهوریخواه جلب کند. سیمولماتیکس نتیجه گرفت بدون جلب دوباره امریکاییهای آفریقایی تبار، راه حزب دموکرات به سمت کاخ سفید مسدود است. این نکتهای بود که هر سیاستمدار عاقل دموکرات میبایست از قبل میدانست، اما هنگامی چنین حکمی از سوی یک کامپیوتر ای بی ام ۷۰۴ اعلام شد، مسأله دیگر قابل کتمان نبود. بر اساس این گزارش بر روی پلتفرم برنامه حقوق مدنی حزب دموکرات کار شد و آن پلتفرم عنوان «حقوق بشر» را به خود گرفت.
کم کم کندی توانست در مرحله مقدماتی با بندبازیهای فراوان سیاسی و پیروزی در ایالتهای مهم در یک رقابت سخت خود را به عنوان کاندید حزب تثبیت نماید، اگرچه حتی برخی از کسانی که طرفدار او بودند، به لیبرال بودن او شک داشتند. در نهایت، زمانی که کندی از سوی دموکراتها در مقابل نیکسون قرار گرفت، نیکسون در نظرخواهیها موقعیت بسیار بهتری داشت.
«سولا پول» در صدر سیمولماتیکس نتیجه گرفت، کندی از نظر اقلیت افریقاییتبار در معرض ریسک بزرگی قرار دارد، اقلیت یهودی نیز به خاطر کاتولیک بودن وی دل خوشی از او ندارد. پرسش مطروحه چنین بود: آیا میتوان ضعف کاتولیک بودن کندی را به یک نقطه قوت بدل کرد؟ پاسخ آنها چنین بود: اگر کندی به خاطر پیشداوریهای مذهبی مورد حمله مستقیم قرار گیرد، آنگاه او میتواند نظر مساعد اقلیتهای مختلف را به سمت خود جلب نماید. بنابراین کندی نباید در مورد کاتولیک بودن خود سکوت اختیار کند. آنها با بررسی ۴۸۰ تیپ مختلف به این نتیجه رسیدند که انتخابکنندگانی که موضعی ضدکاتولیک داشتند، از قبل تصمیم خود را گرفته بودند، مهم آن بود که وی نظر افراد مردد و اقلیتها را به سمت خود جلب نماید. کندی باید به طور واضح و آشکار از کاتولیک بودن خود دفاع کند، اگر او مورد حمله قرار گیرد، بازی را خواهد برد.
سیمولماتیکس گزارش خود را در ۲۵ اگوست ۱۹۶۰ آماده کرد و کندی که « ظاهراً» از چنین گزارشی خبر نداشت، در اوایل سپتامبر از تمام موقعیتهای که به دست میاورد برای مبارزه با پیشداوری مذهبی استفاده نمود. او در مقابل مقامات کلیسای پروتستان که مخالف او بودند گفت «امروز شاید من قربانی باشم، اما ممکن است فردا شما قربانی شوید»، «من کاندیدای کاتولیکها برای ریاست جمهوری نیستم بلکه کاندیدای حزب دموکرات برای پست ریاست جمهوری هستم که بر حسب اتفاق کاتولیک هم هستم. من برای کلیسای خود در مجامع عمومی حرف نمیزنم، کلیسا نیز نباید برای من چنین کند.» سیمولماتیک تمام بحثهای کاندیداهای جمهوریخواه و دمکرات را به دقت دنبال میکرد و نظرات مشورتی خود را برای حزب میفرستاد. هنگامی که کندی رسما کاندید حزب دموکرات شد کمترین آرا امریکاییهای افریقاییتبار را داشت. چند ماه بعد وضع او بسرعت بهتر گشت. در مناظرات مستقیم با نیکسون سیمولماتیک به کندی پیشنهاد نمود که او باید از خصوصیات شخصی خود مانند شور، شوخطبعی، و دوستی به جز جدیت و خشم و عصبانیت در مقابل نیکسون استفاده کند.
کندی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را با حداقل اختلاف با ۴۹.۷۲ در مقابل ۴۹.۵۵ درصد از نیکسون برد. سیمولماتیکس نشان داد که چگونه با پیشگویی رفتار انتخابکنندگان و کنترل آنها در «جهت مناسب» میتوان انتخابات را برد اما آیا آن چیز جدیدی به سیاست واقعی اضافه کرد؟
ارتباط بین سیمولماتیکس و پیروزی کندی از سوی بسیاری از طرفداران حزب دموکرات و کندی، از پژوهشگر و مورخ گرفته تا شهروند عادی، کتمان میشود. مرگ کندی نیز موجب شد که بسیاری آن را مسکوت گذارند. البته «سولا پول» خود در پاسخ به یک خبرنگار گفت «ما میدانیم که براداران کندی گزارشهای ما را میخواندند…انها خوانندگان خوبی بودند.» در همان زمان در مقابل «سولا پول» که فقط از آزادی اطلاعات حمایت میکرد، شش دهه قبل برخی این پرسش را در مقابل همه مردم بویژه فعالین سیاسی طرفدار دموکراسی قرار دادند: اگر اطلاعات در یک جامعه آزاد قدرت است، ما چگونه میتوانیم ماشینها را از دستکاری اطلاعاتی باز داریم؟ و چه کسانی این ماشینها و ابزارها را در اختیار دارند؟
اما سرنوشت استاد آهی- «سولا پول» – و سیمولماتیکس به کجا رسید؟ پول تا چند سال موفقیتهای زیادی به دست اورد. سیمولماتیکس به جز فعالیت و همکاری با روزنامه تایمز، در انتخابات ونزوئلا برای جلوگیری از پیروزی کمونیستها شرکت کرد. کمی بعدتر، از مدلسازی خود برای جنگ ویتنام استفاده نمود. سعی کرد ماشینی برای پیشگویی شورشهای نژادی بسازد. در جنبش جوانان ۶۸ «سولا پول» متهم به جنایت جنگی گشت و مورد غضب دانشجویان رادیکال قرار گرفت. پس از چندی،کمکم در سال ۱۹۷۰ سیمولماتیکس ورشکسته اعلام شد.
«سولا پول» معتقد بود که تکنولوژی در خدمت آزادی است. او بخوبی از قدرت محدود کننده تکنولوژی آگاهی داشت، زیرا هدف اصلی سیمولماتیکس محدود کردن آزادی انتخاب و کنترل رفتار مردم بود. مسلماً باید بین استفاده از خشونت فیزیکی در کنترل اطلاعات، شیوهای که در ایران در زمان شاه و جمهوری اسلامی مرسوم بود و است، را با آنچه در کشورهای نیمه ازاد، کشورهای آزاد غربی به کنار، مرسوم است تفاوت گذاشت و ناچیز شمردن این اختلاف خطای سیاسی بزرگی است. اما باید به خاطر داشت در کشوری چون ایران، از تکنولوژهای پیشرفته همیشه استفاده شده است، اما متاسفانه استفاده از تکنولوژی برای کنترل و مسدود کردن اطلاعات و یا قلب واقعیات به نفع زمامداران کشور، همیشه از اولویت بالاتری برخوردار بوده است.
اما چه رابطهای بین آهی و استاد او «سولا پول» وجود دارد؟ آهی اگر چه محافظهکار است، اما حداقل اخیراً خود را سوسیال لیبرال میخواند. ایده اصلی کسانی چون پول این بود که به سیاستمداران یاد دهند«چه کسی به چه کسانی از چه کانالی و با چه میزان تأثیری چه بگویند». (لپور، ۲۰۲۰، ص ۳۸). به هنگام جنگ دوم جهانی چنین ایدهای ارتباطات جنگی خوانده میشد که هدف آن کمک به حکومت در دستکاری نظر مردم بود. نازیها از کلمه جنگ بینش جهانی، weltanschaungkrieg, استفاده میکردند، از این رو پس از جنگ دوم جهانی کلمه ارتباطات جمعی، mass communication, جایگزین آن شد. البته این تغییر فقط اسمی نبود بلکه محتوی آن نیز دچار تغییراتی گشت. آیا آهی سیاست را به آن تقلیل نمیدهد که به عنوان فردی بسیار کارکشته در عرصه رسانههای جمعی، باید فقط به میزان تأثیر آنی کلمات و جملات خود به مخاطب خویش تأمل نمود نه آنکه لزوماً در عمل برای آن تلاش نمود؟
آهی در یکی از معدود نوشتههای خود در مورد بهار عربی بر لزوم «آزادی جریان اطلاعات» و «شفافیت» برای «ایجاد جامعه باز» به سیاق پوپر تأکید دارد. (آهی، ۲۰۱۱) او در این نوشته بر وابستگی دموکراسی و آزادی جریان اطلاعات به یکدیگر تأکید دارد. او اگرچه به وجود اختلاف بین این دو اشاره میکند اما مانند «سولا پول» اهمیت زیادی برای آزادی جریان اطلاعات قائل است. اما آیا خود او که خواهان شفافیت است، در عمل با شفافیت برخورد میکند؟
آهی به گفته خودش با هشت رئیس سیا رابطه نزدیکی داشته است (به عبارت دیگر، بیبیسی). او از طریق یکی از این رؤسای سیا-جیمز شلزینگر، James Schlesinger,-پایش به کاخ سفید در دوران حکومت شاه باز شد. وی امروز نیز از همه آنها دفاع میکند.یک نمونه آن جیمز شلزینگر است.
همکاری آهی با شلزینگر
آهی به خاطر میاورد که جیمز شلزینگر، دوست قدیمیاش که قبلاً رئیس سیا بود، به وی گفته بود «ما در حال حمله هستیم» اهی از یکی از مقامات پنتاگون میپرسد« آیا شما ویدئویی که پس از تسخیر بغداد باید از تلویزیون سراسری عراق پخش شود را آماده نمودهاید؟ او آمادگی خود و دوستان متخصص خویش برای کمک مجانی به امریکاییها را اعلام میکند
جیمز شلزینگر زمانی به ریاست سیا رسید که نیکسون در رابطه با ماجرای واترگیت خواهان خاموش کردن صدای برخی از اکتیویستهای درون سیا بود تا بتواند بر ماجرای واترگیت سرپوش گذارد. نیکسون به علت عدم همکاری رئیس سیا، ریچارد هلمز، در رابطه با خریدن ناراضیها او را اخراج کرد و جیمز شلزینگر را جایگزین هلمز نمود. پس از چندی به خاطر رفتار نامناسب شلزینگر در سیا ، نیکسون وی را از این پست اخراج و به ریاست وزارت دفاع منصوب نمود. در انجا شلزینگر خواهان افزایش شدید بودجه نظامی آمریکا گشت و به همین خاطر جرالد فورد که جایگزین نیکسون پس از افتضاح واترگیت شده بود، مجبور گشت او را برکنار کند. در کابینه جیمی کارتر شلزینگر به وزارت انرژی منصوب شد. وی در این زمان از تواناییهای آهی بهره گرفت. شلزینگر که متخصص امنیت ملی و سلاحهای هستهای بود و سالها مدیریت انستیتوی رند ـRANDـ را در کارنامه خود داشت نه نگران مردم ایران که منافع امنیتی آمریکا در بیخ گوش اتحاد شوروی بود. شلزینگر درست به خاطر آنکه معتقد بود قدرت هستهای اتحاد شوروی به سطح قدرت هستهای آمریکا رسیده بود، تقاضای افزایش بودجه نظامی آمریکا را نمود. او در پست وزارت انرژی نیز مدت زیادی دوام نیاورد و به همان دلایلی که نیکسون و فورد شلزینگر را اخراج کرده بودند (ریاست سیا در زمان نیکسون و وزرارت دفاع در زمان فورد)، یعنی عدم همکاری و ایدههای نامناسب، کارتر نیز او را اخراج کرد.
آهی همیشه بخشی از واقعیت ، بخش خوشایند آن برای خودش، را مطرح میکند. مثلاً در مورد شلزینگر فقط میگوید، او کسی بود که در کابینه سه رئیس جمهور، دو جمهوریخواه و یک دمکرات شرکت داشته است، کسی که بشدت نگران آینده وضع مردم ایران به خاطر قدرت گرفتن روحانیون مرتجع بوده است. بدون آنکه همه داستان را تعریف نماید و از نگرانیهای شلزینگر در مورد خطر از دست دادن یک دوست مهم آمریکا در بیخ گوش اتحاد شوروی بگوید. همین موضوع در مورد موضوعات دیگر نیز مطرح است. به هنگام همکاری با «سولا پول»، پروژه ارپانت و اینترنت مطرح میشود و نه مسأله کنترل رفتار مردم که بسیار مورد علاقه پُل بود.
آهی که یکی از بنیانگذاران «اتحاد برای دموکراسی در ایران» است، هنگامی که از او پرسیده میشود چرا در ایران انقلاب شد، میتواند ساعتها در مورد عوامل فرعی انقلاب صحبت کند اما کلمهای در مورد نبود آزادی و دمکراسی و دیکتاتوری فردی نگوید. اگر به او، عدم وجود دمکراسی در زمان شاه یادآوری شود، به راحتی پاسخ میدهد هیچکس در آن زمان دمکرات نبود.(به عبارت دیگر، بیبیسی) ما با از دست دادن دمکراسی، امروز قدر دمکراسی را میدانیم (براک، ۲۰۰۶) اگر از او پرسیده شود نظر شخص شهریار آهی- و نه هیچکس دیگری- در مورد شیوه حکومت آینده چیست؟، پاسخ خواهد داد ، این مسئلهای است که مردم در آینده در مورد آن تصمیم خواهند گرفت. (به عبارت دیگر، بیبیسی) او خود نظری ندارد. او که اصلاً مدعی قدرت سیاسی نیست ، در تمام سالهای زندگی خود در کنار بالاترین سیاستمداران ایران، آمریکا و برخی کشورهای دیگر، برای کسب قدرت تلاش نموده است.
زمانی که آمریکا به عراق حمله نمود، از اینکه آمریکا نه ایران بلکه عراق را به عنوان « دروزاه تمدن» و گسترش دموکراسی در خاورمیانه برگزید- به همراه بسیاری دیگر – بشدت مغموم گشت، اما امیدوار بود که ایران کشور بعدی است (همانجا). به هنگام شروع جنگ آمریکا با عراق، نه نگران وضع مردم آن کشور بلکه آن بود که آمریکا به عنوان یک کشور متجاوز چگونه باید خود را به مردم عراق معرفی کند. او بخاطر میاورد که جیمز شلزینگر، دوست قدیمیاش که قبلاً رئیس سیا بود، به وی گفته بود «ما در حال حمله هستیم» اهی از یکی از مقامات پنتاگون میپرسد« آیا شما ویدئویی که پس از تسخیر بغداد باید از تلویزیون سراسری عراق پخش شود را آماده نمودهاید؟» او پاسخ میدهد «ویدئو، کدام ویدئو؟» آهی توضیح میدهد که بحرانیترین لحظات پس از کودتا یا اشغال یک کشور پخش تلویزیونی برای مردم آن کشور است، «ترسیم این است که آنچه شما انجام میدهید، بهترین اتفاقی است که برای آنها افتاده است- به ویژه باید به آنها اطمینان داد که بر اوضاع کنترل کامل دارید» (تیمرمن، ۲۰۰۷، ص ۵۷) .او سپس آمادگی خود و دوستان متخصص خویش برای کمک مجانی به امریکاییها را اعلام میکند. البته آمریکاییها که مطمئن از پیروزی ساده خود بودند، توجهی به نصایح او نمیکنند. سالها بعد، زمانی که آمریکا در باتلاق عراق گرفتار شده بود، آهی که یکی از مدیران موفق mbc عربستان بود، توانست در ازا «کمکهای» خود درآمد قابل توجهی را نصیب صاحبان mbc نماید.
پایان رؤیای نظامی اشغال ایران و آغاز پروژه ی “چلبی سازی”
پس از پایان رؤیای اشغال ایران توسط آمریکا ، آهی و بسیاری دیگر به این نتیجه رسیدند که بایدهمه نیروهای اپوزیسیون را زیر یک تشکیلات جمع کرد. کنفرانسهای متفاوتی در کشورهای مختلف جهان برگزار شد و او به اپوزیسیون غیرسلطنتی که چیزی در مورد او نمیدانست معرفی شد. بعد از استکهلم یک، بروکسل و پراگ، آهی کنفرانس استکهلم دو را با کمک دوستانش در سال ۲۰۱۳ در استکهلم برگزار کرد. میزبان کنفرانس از سوی دولت بورژوازی سوئد فردریک مالم از حزب لیبرالها بود.
از زمان حمله آمریکا به عراق نه فقط بخشی از اپوزیسیونِ مخالف سلطنت، بلکه ناظران بی طرفی چون کانی براک، پروژه اصلی اصلی کسانی چون اهی را «چلبیسازی» معرفی کردند. «مانند همه مدعیان قدرت، این گروهها در دنیایی از امکانات مانور میدهند، برخی آنها را چون شارلاتان، بعضی دیگر چون قائم مقامهای آمریکا طرد میکنند.« اگر چلبی مورد لطف آمریکا قرار گرفته بود چرا آنها نتوانند». (براک، ۲۰۰۶)
آهی و دوستانش توانستند از جمله با کمک فردریک مالم این کنفرانس را برگزار کنند. هم آهی و هم فردریک مالم خود را سوسیال لیبرال میدانند. مالم که کنفرانس را افتتاح کرد در سال ۲۰۱۳ از روی میز بودن «گزینههای مختلف» در برخورد با ایران یاد نمود و هدف کنفرانس را آماده کردن اپوزیسیون ایران برای «تغییر » در راه و در حال وقوع، برشمرد. او از آهی به عنوان برگزار کننده کنفرانس تشکر کرد (دوشوکی، ۲۰۱۳ )
مالم که عضو حزب لیبرالهای سوئد است، از معدود کسانی در این کشور است که مخالف خروج آمریکا از عراق بود او از جمله گفته بود «در سوئد بسیاری میگویند «امریکا از عراق بیرون رود» من دوست دارم بگویم «امریکا وارد ایران شو». مالم سابقه سالها فعالیتهای مطبوعاتی را در کارنامه خود دارد و برای دفاع از آزادی بعضی از بخشهای جهان از جوانی فعالیت کرده است، به طوری که برخی او را «دوست کردها» میخواندند. اما مالم امروز در کنار رهبر کنونی دست راستی حزب لیبرالها -که زمانی در کنار سوسیال دمکراتها و کمونیستها برای آزادی و دولت رفاه مبارزه میکرد- برای کسب قدرت حاضر شده است با حزب دموکراتهای سوئد که یک حزب دست راستی و ضد مهاجر سوئدی است کنار بیاید، و همه میراث گذشته حزب خود را زیر پا گذارد. او حاضر است دست کمک به سوی کسانی دراز کند که خود میداند در پی محدود کردن دموکراسی در سوئد هستند. او میتواند شعار آزادی ، دموکراسی، و مبارزه با هر جنبده «توتالیتر» در سراسر جهان دهد، اما دست همکاری به سوی حزبی دراز کند که هدف خود را تیشه به ریشه زدن نه فقط سوسیالیستها بلکه لیبرالها اعلام کرده است.
آیا آهی به همان راهی خواهد رفت که دوستانش رفتهاند؟ در لحظات بحرانی، زمانی که باید جبهه آزادی و دموکراسی را انتخاب نمود، برای کسب یا حفظ قدرت با هر نیروی ضد دموکراتی متحد شود؟
آهی معتقد است که رژیم شاه در طی پنج ماه در میانه جریان انقلاب فرصت داشت، قائله انقلاب را ختم کند.(به عبارت دیگر، بیبیسی) او معتقد است که شاه نمیبایستی «رجوی تروریست» را آزاد کند و یا به وعدههای طالقانی در مورد عدم تبلیغ سیاسی باور کند. آیا تبلیغ سیاسی به خودی خود جرم است؟ «رجوی تروریست» و تعداد دیگری از مجاهدین قبل از آنکه مستقیماً دست به جنایتی زده باشند محکوم به اعدام شدند و اگر پافشاری میتران نبود او اعدام میشد. آیا نادیده گرفتن حقوق مجرمین جزیی از دموکراسی است؟ آیا سرکوب شدیدتر انقلاب موجب گسترش دموکراسی در ایران میشد؟ اینها نکاتی هستند که چپگرایان همراه آهی باید در مورد آنها تأمل کنند.
در سال ۲۰۰۶ کانی براک از قول یک کنشگر سیاسی ایرانی-امریکانی در مورد شهریار آهی گفته بود: «اگر رضا روزی به قدرت برسد، آن به خاطر شهریار خواهد بود.» (براک، ۲۰۰۶) اگر چه امروز آهی رسما مشاور رضا پهلوی نیست، اما آنها رابطه نزدیکی با یکدیگر دارند، آهی برای به قدرت رساندن رضا پهلوی تا چه حد حاضر است از نظرات خود عدول کند؟
رضا پهلوی مدتهاست که حمایت بخشی از حامیان سلطنتطلب خود را از دست داده است. چقدر تجربه کاتولیک بودن کندی میتواند برای آهی که شاگرد پُل، عامل پیروزی کندی در برابر نیکسون بود، درساموز باشد؟ چقدر چنین ایدهای ( و ایدههای مشابه دیگر پُل) از طرف آهی به عنوان معلم به رضا پهلوی منتقل شده و میشود؟ چقدر جمهوریخواه شدن رضا میتواند نیروهای جدیدی را پشت او جمع کند؟ و چقدر شک کردن منتقدین جمهوریخواه در مورد خلوص نیت رضا پهلوی میتواند موجب منزوی شدن آن منتقدین گردد؟ کسانی که او را نه بخاطر خودش بلکه نامش مورد قضاوت قرار میدهند.
یک نکته دیگر، فردریک مالم، کسی که آهی برای برگزاری کنفرانس استکهلم به او مراجعه کرد، در مقایسه با آهی، از نظر بسیاری، سابقه طولانی دفاع از آزادیهای سیاسی را در کارنامه خود داشت، اما او نیز در لحظات سخت، به عنوان کسی که میخواهد به هر قیمتی در قدرت باقی بماند و درک محدودی از دموکراسی داشت، به بسیاری از سنتهای حزب خود پشت پا زد. آیا آهی کسی که میراثدار سنتهای ضد دموکراتیک سلطنتطلبان ایران است، نمیتواند در شرایط نامناسب به همین سنتهای ضددموکراتیک شاهانه پناه ببرد؟فقط به این خاطر که گاه شعار دموکراسی طلبی را میدهد؟ آیا سرنوشت یکی از دوستان سوئدی او، قابل تأمل نیست؟
سلطنت، ناسیونالیستهای آریایی و فرهنگی
در میان ناسیونالیستهای طرفدار سلطنت، دو گروه مهم وجود دارند، ناسیونالیستهای اریایی و ناسیونالیستهای فرهنگی. در زمان رضا شاه نیز ناسیونالیسم اریایی موافقان و مخالفان زیادی را به وجود اورد. این نکتهای است که از گذشته باید بخاطر داشت، اما کارنامه امروز این ناسیونالیستها چیست؟ پرسشی که در این قسمت به آن پرداخته خواهد شد.
یکی از سازمانهای ایرانی که با «شورای ملی ایران» همکاری میکند «رنسانس ایرانی» است.(بحث در مورد نام رنسانس ایرانی، رنسانس پارسی و رنسانس تمدن ایرانی و نامهای مشابه دیگر موجب سردرگمی زیادی شده است و مدعیان فراوانی برای هر کدام از این نامها وجود دارد) بنیانگذار این سازمان، حمید رضا موسوینژاد است که در سالهای اخیر «شاهیننژاد» نامیده میشود، و قبلاعضو دفتر سیاسی تشکیلات رضا پهلوی بود. ایدئولوگ «رنسانس ایرانی» ـ و بسیاری دیگر از سلطنتطلبان که نقش ویژهای را برای «نژاد اریایی» قائل هستند- جیسون رضا جرجانی است. جرجانی استاد سابق مؤسسه فناوری نیوجرسی و سردبیر سابق ارکتوس است. پدر او ایرانی و مادرش امریکایی، بنا به گفته خودش اجداد مادری او از « شمال اروپا» آمده اند، بنابراین نژاد او کاملاً آریایی است. آنچه مسلم است اینکه یک نفر از اهالی شمال اروپا، یعنی پاتریک هرمانسون سوئدی، سرنوشت شغلی او را تغییر داد.
جرجانی پس از آشنایی با ریچارد اسپنسر، رهبر نئونازیست آمریکایی که معتقد به برتری نژاد سفید است، به یکی از رهبران جنبش الت-رایت ،alt-right، بدل شد. جرجانی و اسپنسر و دانیل فریبرگ برای آنکه بتواند ساختار معینی به جنبش الت-رایت بدهند شرکت الترایت را تاسیس کردند. آنها سعی نمودند چهره جدیدی از جنبش به عنوان یک جنبش روشنفکری ارائه دهند. از این رو اسپنسر سفرهای دانشگاهی خود را شروع نمود. با این حال هیچگاه چهره خشن جنبش الت-رایت از خاطرهها زدوده نشد، زیرا حتی در همان زمان نیز، این جنبش تظاهرات خیابانی پر خشونتی را سازماندهی کرد. جرجانی در اوج همکاری خود با اسپنسر به کارول شفر خبرنگار اینترسپت در مورد جنبش الت-رایت گفت «انچه اکنون در حال رخ دادن است اینکه یک جنبش پیشرو و فوقالعاده روشنفکرانه از انتخاباتات ریاست جمهوری آمریکا برای پیشروی برنامه کار خود استفاده میکند» (شفر، ۲۰۱۸) جرجانی و اسپنسر، جریان الت-رایت را مغز متفکر جنبش ترامپ و خود را روشنفکران ارگانیک طرفداران رئیسجمهور گذشته تلقی مینمودند.
جرجانی همچون متفکرین پیشین راستگرای نازی، مانند هایدیگر و کارل اشمیت به جنگ عقلگرایی مدرنیته میرود. از نظر برخی از متفکرین طرفدار هیتلر، عقلگرایی روشنگران یک پروژه یهودی برای از بین بردن ارزشهای بنیادین مسیحیت و تمدن اروپایی بود. هتیلر خود در کتاب «نبرد من» این افترا را تکرار میکند و میگوید باور به درک و کنترل طبیعت، در اصل یک ایده یهودی است. آنچه همه متفکرین نژادپرست دیروز و امروز را به هم متصل میکند چند ایده کلی است: اول، جهان در اساس خود، ناشناخته و سحرامیز است. دوم، چیزی به نام ذات و جوهر عام انسانی وجود ندارد، بلکه درواقع بین ملتهای مختلف اختلاف غیرقابل برداشتی وجود دارد، سوم، عقلگرایی در پایه و بنیان خود توتالیتر است زیرا وظیفه خود را محو کردن تفاوتهای مهم میکند، چهارم، از آنجا که شناخت طبیعت ناممکن است، کنترل آن نیز غیرممکن. در نتیجه این «یهودیان عقلگرا» بودند که« قاتل عقل سلیم و شعور» گشتند. درست به همین خاطر جرجانی در مهمترین نوشته خود، «پرومتئوس و اطلس » سعی دارد ثابت نماید که عقلگرایی مدرن غربی بیریشه و بنیاد است و این عقلگرایی قدرت خود را با سرکوب امر شبحگون کسب کرده و رابطه انگلی با بنیادگرایی مذهبی ادیان ابراهیمی دارد. از نظر او یهوه، خدای بیکران یهودیان نیست، بلکه موجودی ناشناخته است. «این خدای یهودی دارای هوش و فراست ماورازمینی است که از طریق تلهپاتی با ابراهیم، موسی ، یوشع و حزقیال در تماس بود» (فلوس و فریم، ۲۰۱۷) جرجانی در کتاب خود تلاش میکند حتی ظهور و سقوط جزیره اتلانتیس را بررسی کند.
از نظر جرجانی ، اول- پرومتئوس، خدایی که اریاییها را آفرید، به بشر دانش و دانایی اعطا میکند و دوم اینکه برادر او اطلس، حافظ زمین و آسمان میگردد و جهان را کنترل میکند، جهانی که در آن اسلام و ادیان مشابه ابراهیمی جایی ندارند. او در پی آن است که نشان دهد چگونه «نظم جهانی اریایی» نظم بهتری بود. در دنیای او همه خوبان اریایینژاد و سفیدپوست هستند. از نظر وی ریشههای فرهنگی اروپا به ایران باستان بر میگردد. آن تمدن بزرگ در آن زمان تمدنی سفیدپوست بود که با حمله اعراب و مغولها، دچار دگرگونی گشت و «قتلعام سفیدپوستان» به وقوع پیوست. از نظر الت-رایت و جرجانی، قربانیان واقعی تاریخ سفیدپوستان هستند.
با اوجگیری جنبش الت-رایت در امریکا و جنبشهای مشابه در سراسر اروپا ، یک جوان رادیکال سوئدی به نام پاتریک هرمانسون تصمیم گرفت به هسته مرکزی جنبش الت-رایت نفوذ کند. باید به خاطر آورد که دانیل فریبرگ (به سوئدی فریبری)، یکی از رهبران الت-رایت، سوئدی است. پاتریک هرمانسون نام خود را به اریک هلبری تغییر میدهد. او ضمن گزارشی در نشریه سوئدی اکسپو-Expo-مشارکت خود در میتینگهای مختلف راست افراطی را تشریح میکند. (هرمانسون، ۲۰۱۸) بنا به گفته او، اکثر تظاهرکنندگان مردان جوان با پیشینههای مختلف هستند از دانشگاهی تا کارگر. پاتریک همیشه از یک میکروفن و دوربین مخفی برای ضبط جلسات و متینگها استفاده میکند. او در ابتدا فکر میکرد که سوئدی بودن او، کشوری که به مهد سوسیالدمکراسی معروف است، برای او امتیازی منفی محسوب خواهد شد اما بزودی دریافت که برعکس سوئدی بودن او همه درها را برایش باز میکند.
از نظر راست افراطی و نه فقط الت-رایت، سوئد کشوری است که در مرز ورشکستگی و خرابی قرار دارد. کشوری که گول «دروغ بزرگ» چپگرایان در مورد ایده برابری را خورده است. بنا بر نظر انها، همه انسانها ارزش یکسانی ندارند و کسانی که در تلاش برای تحمیل برابری به جامعه هستند و میخواهند اختلافات را کم کنند، سادهلوحانی بیش نیستند. هرمانسون ابتدا به انگلیس میرود و با استید استیدمن –Stead Steadman– که سازماندهی لندن فوروم –London forum– را به عهده داشت آشنا میشود. لندن فوروم خود را «خانه الت-رایت بریتانیا» تلقی میکند. هرمانسون در طی یک سال با گروههای مختلف دست راستی کار میکند و از طریق استیدمن با گِرگ جانسون از متفکرین ناسیونالیسم راست آمریکایی آشنا میشود. جانسون پس از چندی او را به آمریکا دعوت میکند. سپس هرمانسون ار طریق او با ریچارد اسپنسر و جیسون رضا جرجانی آشنا میگردد.
پس از مدتی در یکی از ویدئوهای هرمانسون که توسط نیویورک تایمز منتشر شد، جرجانی میگوید، جنبش الت-رایت به اردوگاههای کار اجباری ، اخراج و جنگ با «هزینه چند صد میلیون نفر» ختم خواهد شد. «ما در سال ۲۰۵۰ اروپایی خواهیم داشت که بر روی اسکناسها عکس ادولف هتیلر، ناپلئون بناپارت [و] اسکندر کبیر» چاپ میگردد. پس از انتشار این ویدئو جرجانی از کار در مدرسه فناوری نیوجرسی معلق شد. او مدعی گشت که ویدئوی ضبط شده با فریبکاری ویرایش شده است. (شفر، ۲۰۱۸)
مدتی بعدجرجانی از جریان الت-رایت جدا شد و نظرات خود را در مورد ناسیونالیسم سفید عوض کرد و بر اختلافات خود با ریچارد اسپنسر تأکید نمود.جرجانی به شفر گفت که او نژادپرست نیست و هم یهودیان اروپایی و افریقایی تبارهای ایرانی را میپذیرد. او اکنون مایل است که با جنبش الت-رایت پیوند زده نشود.
زمانی که ترامپ رئیس جمهور آمریکا گشت و جرجانی به شدت درگیر پروژه الت-رایت خود بود امید داشت که از طریق لابیگری رهبران جنبش الت-رایت بتوان بر سیاست آمریکا در خاورمیانه تأثیر گذاشت. پس از افشای عشق و علاقه جرجانی به کسانی چون هیتلر، وقتی او تصمیم گرفت که از جنبش الت-رایت کنارهگیری کند باز بر اهمیت ایران تأکید نمود. وی در استعفانامه خود از الت-رایت گفت، قصد دارد بر پروژه ملی ایران که هدفش ایجاد هسته یک رژیم جدید برای ایران است متمرکز شود. هدف این پروژه جدید مقابله با جهانوطنیهای بیریشه و طرفداران اسلامیست آنها است که قصد دارند فروپاشی جمهوری اسلامی را در جهتی سوق دهند که موجب قطع رنسانس فرهنگی که آغاز شده است، گردندو یکپارچکی ایران را به خطر اندازند. (همانجا).
با وجود کنارهگیری جرجانی از الت-رایت او همچنان نژادپرست باقیمانده است. کتابهای جدید وی نیز تکیه بر اهمیت نژاد اریایی دارد. در امپراتوری اریایی و ایرانشهر او جایی برای مسلمانان وجود ندارد. او میگوید جهانگراست اما جهان او عاری از مذهبی به نام اسلام است. مسلمانان بوسنی را میتوان به راحتی دوباره تغییر جهت داد و از مذهب اسلام جدا نمود. اما برای ایران نیاز است که نژادهای قبل از حمله اعراب و مغولها را با کمک «تکنیک ژنتیکی» تغییر داد تا بتوان «ایران را دوباره پاک نمود» (همانجا) او همچنان در کتابهای جدید خود بر فاکتهای شبه علمی تأکید دارد و یکی از ترکیبات آنها انواع تئوریهای توطئه است.
جرجانی میگوید که اجداد پدریاش به خاندان قاجار میرسد، مادرش اگرچه آمریکایی است اما اجدادش از شمال اروپا میایند. از این رو «نژاد» او اریایی «پاک و خالص» است. برای آنکه این دو به هم چسبانده شوند نیز گاهگاه تئوریهایی در مورد ریشههای مشترک برخی از کلمات، به هم بافته میشود مثلاً تیر (Tyr) یکی از خدایان در میتولوژی شمال اروپاست. جرجانی معتقد است خدای شمال اروپا یعنی «تیر» از همان ریشه تیر (گلوله، پیکان) به زبان فارسی است. مشکل اینجاست که خدای ایسلندی «تیر»، در زبان سوئدی «تی» (Ti) نام داشت.از نظر بسیاری از زبانشناسان «تیر» که به معنی خدا نیز هست ریشه هند و اروپایی دارد اما ریشه آن را باید در کلمه dyeus یا deiwos جستجو کرد و نه کلمه تیر فارسی که به گفته آنها از کلمه تیگرا tigra به معنی تیز میاید. این دو کلمه یعنی Tyr و تیر فارسی اگر چه هر دو tir تلفظ میشوند ولی معانی و ریشههای کاملاً متفاوتی دارند. توماس دیویس در فیسبوک بحث طولانی بر علیه این تئوری جرجانی به راه انداخت.
در دموکراسی مورد نظر جرجانی آزادی مذاهب معنی ندارد زیرا آن روزنهای ایجاد میکند که در کشوری مانند ایران تمام حقوق انسانی زیر پا گذاشته شود و اکثریت مردم به طور «دموکراتیک» و «مشروع» یک «دولت اسلامی تئوکراتیکی» را انتخاب کنند. (همانجا) از نظر وی اعراب زمانی که ایرانشهر را اشغال کردند «اولین و بزرگترین نسلکشی» تاریخ را افریدند. او با چنین ایدههایی مورد توجه جنبش راستگرایان قرار گرفت و کتاب پرومتئوس و اطلس وی را سایت راستگرای counter-currents به زیبایی موبی دیک ارزیابی کرد. او معتقد است برای رسیدن به بهشت باید آماده پذیرفتن ترور نیز بود زیرا «زیبایی و ترور جداییناپذیر هستند.» (همانجا)
۵۴ نفر از سلطنتطلبان در سال ۱۳۹۵ ضمن نامهای که در سایت NITV منتشر شد به رضا پهلوی به خاطر موافقت وی با فدرالیسم، دفاع نکردن از واژه خلیج فارس، جنگ طلبی، به رسمیت شناختن اقلیتهای ملی، دفاع از« ال سعود و شیخ نشینان» هشدار دادند. یکی از امضاکنندگان نامه جیسون جرجانی بود. از این رو ممکن است گفته شود که رضا پهلوی توانسته است این دسته از طرفداران را از سوی خود براند.
واقعیت این است که بسیاری از طرفداران رضا پهلوی حاضر نیستند که به اندازه ۵۴ نفر یاد شده تندروی کنند ، او را از سلطنت خلع کنند و یا او را رضا دیبا و نه رضا پهلوی خطاب کنند. آیا این دسته اریاییگرا از طرفداران اردشیر زاهدی هستند ، «نفوذی» جمهوری اسلامی و یا «ایراندوستان واقعی». اینها موضوع هایی هستند که این قلم هیچ نظری در مورد آنها ندارد. اما نکته مهم آن است که نظرات جرجانی در مورد نقش اسلام در ایران، نژاد اریایی، تعلق ایران به اروپا، مادون شمردن اعراب و غیراریاییها در میان طرفداران کنونی رضا پهلوی نیز طرفداران زیادی دارد.
برای نمونه یکی از طرفداران رضا پهلوی، دکتر رضا هازلی است که تلویزیون اندیشه و اندیشکده ایران زمین را دارد. او در مقالهای در سایت تریبون زمانه بنام «اژدهای سه سر با فر نئوکانی و شاهزاده تنها با فر پادشاهی!» به مخالفین سلطنت طلب رضا پهلوی حملهور شده و آنها را «نفوذی» قلمداد میکند. «دست کم سه جریان هماهنگ در پوشش ایرانگرایی و میهن پرستی در اپوزیسیون ایرانی از نزدیک به ده سال پیش به این سو، نطفه آنها به وسیله سازمانهای اطلاعاتی داخلی و خارجی گذاشته شد.» (هازلی، ۱۳۹۷) او مخالفین رضا پهلوی را به سه دسته تقسیم می کند: طرفداران امیر گرگین، حمید رضا موسوینژاد و امیر عباس فخراور. اتهام اصلی رد دو گروه اول، قبل از هر چیز پیشینه خانوادگی انهاست. گرگین از خویشاوندان «خسرو گلسرخی با پیشینه خانوادگی کمونیستی» ، موسوینژاد نوه ایتالله سید محمد موسوینژاد، «پیشینه مذهبی شیعی» دارد. جیسون جرجانی «دو رگه» است. او همه آنها را یک جا چنین محکوم میکند: «سه فرد یکی با پیشینه خانوادگی کمونیستی مانند امیر گرگین معروف به ارش گرگین، دومی، یک سید اخوندزاده با نام سید حمید رضا موسوینژاد معروف به شاهین نژادو سومی بچه مذهبی که در ایران قرآن تدریس میکرد، با نام امیر عباس فخراور، همه با هم و بطور هماهنگ ادعای پادشاهی و فر ایزدی و خون پادشاهی میکنند.» (همانجا)
هازلی که «مخالف نژادگرایی » است در مانیفست خود مینویسد: «ضریب هوشی انسانها نقش اساسی در باورها و مذهب و رشد اجتماعی و اقتصادی آنها و کشورشان دارد. ضریب هوشی مردمان ایرانی معاصر باید با تغییر سیستم آموزش و پرورش کودکان و تغییر رژیم غذایی و همچنین از راه آمیزش طبیعی و مصنوعی با نژادهای اروپایی و مهاجرت آنها به ایران افزایش یابد. و ضریب هوشی میانگین جامعه باید به صد افزایش یابد.» او ادامه میدهد بیشتر سیدها به دلیل نداشتن هاپلو گروپ ژنتیکی پدری J1 و داشتن هاپلو گروپ های ایرانی مردمانی ایرانی شناخته میشوند و هیچگونه ارتباطی با عربستان ندارند.» «اذربایجانیان به دلیل نداشتن هاپلو گروههای ژنتیکی پدری Q و C و داشتن هاپلو گروپ های ایرانی مردمانی ایرانی شناخته میشوند و ریشه مغولی ندارند.»، از نظر اندیشکده ایران زمین «جنبشهای چپ در ایران باید ملی شوند» آن «سوسیالیسمی را که در آن عنصر ملی و ناسیونالیستی وجود نداشته باشد به رسمیت نمیشناسد.» (هازلی، اندیشکده ایرانزمین)
آیا میتوان این نیروی طرفدار سلطنت را نادیده گرفت؟ حتی اگر استدلال شود که بخش بزرگی از ناسیونالیستهای ایرانی، تکیه بر اهمیت فرهنگ و نه نژاد دارند، باز در طول تاریخ ایران و جهان در سده گذشته دیده شده است که چگونه بسرعت ناسیونالیسم فرهنگی که دیگران را کوچکتر از خود میشمرد و یا ویژگیهای منحصربفردی برای ملت خود قائل میگردد، میتواند بسرعت تغییر جهت داده و به فاشیسم نژادی نزدیک شود. آیا این موضوع موجب نگرانی نیست؟ آیا چپگرایان اگر با برخی از این طرفداران مستقیماً برخورد ندارند، با آنها برخوردی در فضاهای مجازی نداشتهاند؟
نکته دیگری که باید به خاطر آورد آنکه خمینی و نزدیکانش سعی داشتند که راه خود را را از سازمان حجتیه جدا کنند، اما خمینی به خوبی از نیروی حجتیه آگاهی داشت. پس از انقلاب بسیاری از انان به طرفداران دو اتشه خمینی بدل گشتند و نقشهای مهمی در حاکمیت گرفتند بدون آنکه عقاید و افکار خود را کنار بگذارند. بر خلاف آنچه که حزب توده سعی داشت «خط امام» را از حجتیه جدا کند، اشتراکات آنها بسیار بیشتر از آن بود که با چند «افشاگری» حزب توده و یا برخی از طرفداران رادیکال خمینی بتوان در میان آن دو خللی ایجاد کرد. آیا بین ناسیونالیستهای اریایی و فرهنگی نیز میزان اشتراکات بسیار بیشتر از اختلافات آنها نیست؟
محافظهکار
بسیاری بر این باور هستند که محافظهکار کسی است که همیشه طرفدار وضع موجود است، اما واقعیت آن است اگر «وضع موجود» به ضرر نیروهای محافظهکار باشد آنها از برپایی هیچ انقلابی کوتاهی نخواهند کرد. این موضوع چه در ایران، چه در آمریکا و چه در سوئد اعتبار دارد. همچنان که در آمریکا اخیراً اتفاق افتاد.
از نظر تاریخی، محافظهکاران طرفدار آزادی بیشتر برای طبقات بالاتر بوده و هستند. برای آنها آزادی طبقات پایین در اولویتهای بعدی قرار دارد. پس این گفته که آنها طرفدار آزادی نیستند، کاملاً درست نیست. آنها طرفدار آزادی برای طبقات معین و محدودی هستند اما در عین حال، مخالف گسترش این حق به طبقات پایینتر میباشند. از این رو با برابری مخالفند زیرا هدف برابری گسترش قلمرو آزادی است. امروز، زمانی که آزادی در کشورهای پیشرفته غربی نهادینه شده است، این مخالفت بیش از هر چیز خود را در ضدیت با مهاجرین به نمایش میگذارد. داستان زیر که اخیرا در کشور سوئد اتفاق افتاد، میتواند برای همه ازادیخواهان ایران درساموز باشد.
تینو سنندجی در میان روشنفکران سوئدی نامی اشناست و موافقین و مخالفین بسیاری دارد. احتمالاً نام او- و یا برادر بزرگترش نیما- برای بسیاری از ایرانیان اروپا و حتی مقیم سوئد نامی ناشناخته است. خانواده تینو که بنا به گفته خودش در ایران موقعیت اقتصادی خوبی داشته و از طبقهای مرفه بودند در اواخر دهه ۱۹۸۰ به سوئد مهاجرت کردند. تینو سنندجی که اقتصاددانی راستگرا است، در رابطه با سیاستهای اقتصادی و مهاجرتی سوئد فعالانه اظهارنظر میکند و در توییتر تعداد زیادی فالوور دارد. او هنگام نوشتن دو کتاب اخیر خود اقدام به کمپین اینترنتی برای جمعاوری پول نمود. وی برای کتاب اول خود موفق به جمعاوری ۶۳۲ هزار کرون و کتاب دوم، ۸۰۲ هزار کرون شد. این بدان معنی است که بسیاری حاضر به پرداخت پول به او برای نوشتن کتاب هستند، بدون آنکه از محتوی دقیق آن اطلاع داشته باشند.
سنندجی در رابطه با مسائل سیاسی ایران اظهار نظر رسمی نمیکند اگر چه گاهی مطالبی در مورد مسائل اقتصادی ایران مینویسد. بنا بر آنچه که او تاکنون در رابطه با ایران نوشته است او نه موافق و نه مخالف جمهوری اسلامی است. از این رو روایت او مستقیماً ربطی به ماجرای سلطنتطلبان ندارد، بلکه از جهت دیگری جالب توجه است. او نه شهریار آهی است نه امید دانا، هر چند که افکار او همخوانیهای بیشتری با کسانی چون آهی دارد. هر دو خود را در حرف سوسیال لیبرال میخوانند اما در عمل از اهدافی محافظهکارانه دفاع میکنند.
در چند دهه اخیر طرفداران راست افراطی در سوئد مانند دیگر کشورهای غربی در حال افزایش بوده است. حزب راست افراطی دمکراتهای سوئد توانسته در عرض مدت کوتاهی موفقیتهای زیادی را کسب کند. نظرات سنندجی شباهتهای زیادی با نظرات دمکراتهای سوئد دارد، اما او معتقد است که حزب دمکراتهای سوئد یک حزب راسیستی است. وی خود را لیبرال میخواند هر چند که برخی از لیبرالها، نظرات او از جمله نظرات اقتصادی او را لیبرالی نمیدانند، چرا که برخی از آنها موجب بزرگ شدن دولت میگردد. سنندجی در مقابل میگوید که نئولیبرال نیست بلکه به نوعی سوسیال لیبرالیسم اعتقاد دارد و مخالفتی با دولت رفاه ندارد. اما او در رابطه با سیاست مهاجرتی دولت سوئد مشکل دارد. چند سال پیش به هنگام انتخابات نروژ، وزیر مهاجرت نروژ، سیلوی لیستاگ که یک سیاستمدار حزب دست راستی و پوپولیست نروژ، حزب فرامسکریت، است و تا سال ۲۰۲۰ عضو کابینه دولت نروژ بود، با تینو سنندجی دیدار کرد . علت دیدار به خاطر انتشار کتاب سنندجی به نام «چالش عظیم» بود که وی در ان به مشکلات سیاستهای مهاجرتپذیری سوئد پرداخته، و از وجود مناطق ممنوعه- no go zone -بسیاری در سوئد نام میبرد. دیدار لیستاگ از سنندجی و یکی از مناطق« ممنوعه» در استکهلم موجب شد که وزیر مهاجرت سوئد، دیدار برنامهریزی شده خود با لیستاگ را لغو کند و ماجرا به یک کشمکش دیپلماتیک در سطح دو کشور بدل شد. خلاصه کلام آنکه سنندجی با آنکه خود را لیبرال میخواند، لیبرالها او را لیبرال نمیدانند، نظرات همگونسازی فرهنگی او در میان محافظهکاران و ناسیونالیستهای افراطی طرفداران زیادی دارد. اگر چه سنندجی حتی گفته است که برخی از اعضای حزب دمکراتهای سوئد از بهره هوشی –IQ– پایینی برخوردار هستند، اما سایتهای نزدیک به این حزب ، جزء بیشترین طرفداران او محسوب میشوند. (سنندجی، ۲۰۱۷)
سال گذشته او تصمیم گرفت که طی یک پروژه مخفی برای همسو کردن جناح محافظهکار سوئد، دست به تشکیل یک سایت جدید بزند. لازم به تذکر است که در سوئد، اکثریت قریب بالاتفاق مطبوعات کشور در اختیار بورژوازی است. حتی بزرگترین روزنامه عصر کشور یعنی افتون بلادت که به مدت ۴۰ سا ل اتحادیه سراسری کارگران سوئد صاحب این روزنامه بود، در عرض ۲۷ سال گذشته اتحادیه کارگران فقط ۹ درصد از مالکیت این روزنامه را در اختیار دارد. مقصود آنکه تاسیس یک سایت جدید بورژوایی نمیتوانست اتفاق مهمی در صحنه مطبوعاتی کشور باشد. درواقع هدف سنندجی جمع کردن همه محافظهکاران، همه کسانی که مخالف سیاست مهاجرتپذیری سوئد بودند و به آن سیاست نه میگفتند در زیر یک سقف بود. این پروژه که کاملاً مخفی بود، از سوی دو روزنامه بزرگ بورژوایی کشور افشا شد و اعلام گشت که بودجه این پروژه بسیار کلان است و معلوم نیست چه کسانی این بودجه را تأمین میکنند، چیزی که قویاً از سوی سنندجی رد شد.
فاز اول پروژه بخوبی پیش رفت و سنندجی موفق شد بهترین روزنامهنگاران محافظهکار کشور ، که همگی شغلهای مهمی در احزاب یا مطبوعات دست راستی داشتند را دور خود جلب کند. در ظاهر سه نفر، سنندجی و دو دوست دیگر وی، عطا ترکی و پونتوس تولین، همه از دوستان دانشگاهی وی که در عرصه کار خود به عنوان مشاورین اقتصادی و مدیریت در آمریکا موفق هستند، مالک نشریه جدید که نام بولتن را داشت شدند. تا این زمان معلوم نیست که به جز این سه نفر چه کسان دیگری بودجه سایت را تأمین میکردند. سایت جدید بولتن کمی قبل از سال میلادی نو شروع به فعالیت نمود.
عطا ترکی یکی دیگر از مالکینی است که او نیز در بچگی به همراه خانواده به سوئد و سپس آمریکا مهاجرت کرده و پس از تحصیلات در آمریکا موفق به تاسیس یک شرکت خدمات مشورتی در عرصه مدیریت، بازاریابی و برنامهریزی شد. او کتابی دارد بنام «استخدام بر اساس شواهد» که در یک جمله، رمز موفقیت را استخدام «ستارگان» به هنگام ایجاد یک تیم میداند. بنا بر همین تئوری تیم بولتن برگزیده شد. در عرض سه ماه این سایت مواجه با افتضاحات مکرر روزنامهنگاری شد که جای آن در این نوشته نیست. یک حادثه مهم موجب فروپاشی تقریبی این سایت گشت.( تقریبی، زیرا نشریه بولتن وجود دارد و ممکن در لباسی دیگر مجدداً ظهور کند.)
ماجرا از این قرار بود که پس از مداخله یکی از بنیانگذاران برای چاپ یک مقاله بدون گرفتن تاییدیه از سردبیر و ادامه فشار برای چاپ مقاله، سردبیر بولتن که از دوستان نزدیک سنندجی بود استعفا داد. پس از آن در یک جلسه انلاین برای بررسی بحران نشریه که از طریق سامانه زوم صورت میگرفت، هنگامی که سردبیر سیاسی نشریه، الیس تئودورسکو سخنان اعتراضامیز خود نسبت به مالکین را شروع کرد، مسئول جلسه ، عطا ترکی صدای او را قطع نمود. این موضوع چند بار اتفاق افتاد تا اینکه او در نهایت فریاد کشید: « از خاموش کردن صدای من مثل یک دیکتاتور لعنتی دست بردار!». جملهای که این روزها ورد زبان بسیاری از روزنامهنگاران سوئدی است. چه چیزی موجب شکست شد؟
اول، همه خبرنگاران از جناح محافظهکار بودند با این حال انچه آنها را به هم پیوند میداد نه یک بینش مشترک در باره اداره یک نشریه، بلکه اتفاق نظر در رد سیاست مهاجرت دولت و مشکلاتی که خارجیان در کشور ایجاد میکنند بود. برای کسانی که قرار است با هم کار کنند، اگر واقعاً چنین قراری باشد، فقط نه گفتن کافی نیست.
دوم، فقط با جمع کردن« ستارگان» در یک تیم نمیتوان انتظار موفقیتهای سریعالسیر را داشت. این کاری است که شورای مدیریت گذار سعی نموده است بدون توجه به واقعیات ایران انجام دهد. تنها در فیلمهای سینمایی چون انتقامجویان –Avengers– چنین تیمهایی میتوانند به موفقیت برسند. سیاست را نمیتوان به یک بازی با یکسری انتخابهای محاسبه شده تقلیل داد.
سوم، محافظهکارانی که به هر دلیلی انسانها را برابر نمیدانند، چه در نوع مبتذل آن یعنی تفاوت نژادی و چه در نوع محافظهکارانه آن در شکل فرهنگیاش، نمیتوانند پاسدار آزادی در لحظات حساس باشند. آلیس تئودروسکو که خود فریاد اعتراضش را بلند نمود، چند سال پیش، زمانی که او یکی از مدیران بزرگترین روزنامه غرب کشور با سابقه طولانی لیبرالی بود، موجب فرار بسیاری از روزنامهنگاران لیبرال از روزنامه مزبور شد.
چهارم، همیشه کسانی که در یک گروه نامتجانس قدرت دارند، و یا به هر دلیلی فکر میکنند باید قدرت بیشتری، داشته باشند، سعی در خاموش کردن صدای دیگران خواهند کرد، مگر آنکه قدرت مقابله وجود داشته باشد. در نمونه بالا که در یک کشور دمکراتیک با سابقه طولانی آزادی مطبوعات رخ داد، به قول یکی از روزنامهنگاران سوئدی این پرسش را مطرح میکند، در نهایت »چه کسی حق دارد میکروفن دیگری را قطع کند؟». آیا رضا پهلوی که چندی قبل خواهان اخراج خبرنگاران «نفوذی» صدای آمریکا شد، دارای چنین حقی است؟ در این صورت، زمانی که او قدرت را در اختیار دارد، چه خواهد کرد؟
انتقامجویان یا پدر خوانده
این قلم در مقاله دیگری (لینک) در باره رابطه روشنفکران و رضاخان در ابتدای قرن گذشته و اشتباهی که آنها مرتکب شدند، نوشته است. مسلماً رضا پهلوی دوم، رضا پهلوی اول نیست و این نکتهای است که همه از سلطنتطلب و غیر سلطنتطلب بر سر آن توافق دارند. با این حال باید ضمن تفاوتها یک نکته را به خاطر اورد. صد سال پیش رضاخان برای رسیدن به قدرت چارهای جز جمهوریخواه شدن نداشت، زیرا مانعی به نام احمد شاه وجود داشت و بخشی از روشنفکران طرفدار او جمهوریخواه بودند، اما زمانی که با مقاومت روحانیت که بقای دین را با بقای سلطنت گره میزد، روبرو شد بسرعت توبه کرد و سلطنتطلب گشت. امروز ماجرا برعکس است. رضا پهلوی دوم برای رسیدن به قدرت باید از سلطنت خود کنارهگیری کند تا بتواند خود را به قدرت نزدیکتر کند. این یکی از اختلافات این دو و در عین حال تشبهات انهاست.
اگر لحظهای از دنیای واقعیت به دنیای خیال و فیلم گریز زده شود میتوان اختلاف دیگر را چنین توضیح داد. ایده فیلم انتقام جویان، جمع کردن قهرمانان مختلف- که هر کدام از آنها صاحب نیروی مافوق انسانی خاصی است- در زیر یک سقف -نه فقط برای نجات زمین بلکه گاه تمام جهان با همه کهکشانهای مختلف آن- است. این همان ایده استخدام و استفاده از «ستارگان» برای رسیدن به یک پیروزی سریع بدون ارزیابی از خطرات و ریسکهای آن است، چیزی که در بخش گذشته به آن اشاره شد. همانطور که گفته شد، در صحنه سیاسی کشور شورای گذار از همان ابتدا در پی ایجاد تیم «ستارگان» با «قدرت و توانایی متفاوت» بوده است. مسلماً میتوان در مورد اینکه چه کسی تونی استارک(مرد اهنی در فیلم انتقامجویان) است گمانهزنی کرد، ولی بهتر است چنین گمانهزنی را به خوانندگان واگذار نمود. عدهای از این پدیده به نام چلبیسازی و اصطلاحاتی مشابه استفاده میکنند، اما شاید در دنیای امروز Big data استفاده از عنوان کتاب عطا ترَکی «Evidence-Based Recruiting» اصطلاح مدرنتری باشد.
اما اگر به فیلمهای کلاسیک نگاه شود، میتوان از اولین فیلم پدرخوانده نیز یاد کرد. (با تأکید بر اینکه «در مثل مناقشه نیست» و قصد این قلم به هیچوجه توهین به کسی نمیباشد) در فیلم پدرخوانده دون ویتو کورلئونه (مارلون براندو) رئیس خانواده کورلئونه است. اعضای این خانواده با همه خوبیها و بدیهای انسانی، در یک سازمان مافیایی فعالیت میکنند، رقبا را بیرحمانه به قتل میرسانند تا در لحظاتی دیگر سیمایی کاملاً انسانی در شرایطی متفاوت از خود نشان دهند. یکی از فرزندان دون ویتو، مایکل کورلئونه (آل پاچینو) تنها کسی است که به دانشگاه میرود و در تمام طول داستان مصممانه در تلاش است به زندگی قانونی روی آورد. او بارها به دوست دخترش قول میدهد که زندگی مافیایی، تنها زندگی است که او کوشش میکند از آن جدا شود. حتی پدرش نیز چنین ارزویی دارد. با این حال در طی یک ماجرای غمانگیز و خونین شرایط تغییر میکند. در ابتدای فیلم، مردم برای دستبوسی پدرش صف بسته بودند، در انتهای فیلم مایکل پس از مرگ پدرش بر صندلی او تکیه زده و مردم برای دستبوسی «دون کورلئونه» جدید صف میکشند. این « شاید» یکی دیگر از اختلافات رضا پهلوی اول و دوم باشد. اولی پس از توبه از جمهوریخواهی توانست با اشتیاق فراوان بر تخت شاهی تکیه زند، دومی «شاید» خواهان آن نباشد اما بدان مجبور شود. از این جهت او با مایکل کورلئونه این تفاوت را دارد که مایکل قطعاً نمیخواست تکیه بر مسند پدر زند، اما رضا پهلوی «شاید» نخواهد.
مسلماً تاریخ تکرار مکررات نیست و میتوان و باید فراتر از گذشته رفت. اما آنچه بر سر روشنفکران در یک سده پیش آمد هم آن روز تراژدی بود، هم در شکلگیری انقلاب بهمن به تراژدی بدل گشت و هم میتواند فردا نیز به تراژدی ختم شود.
اما آیا میتوان فقط به خاطر اتفاقات گذشته به همکاری بر علیه جمهوری اسلامی لبیک نگفت؟ آیا میتوان سخنرانی جدید رضا پهلوی را خوشامد نگفت؟
قبل از هر چیز برای پیشگیری از هر نوع سوتفاهمی باید گفت که از سخنان اخیر رضا پهلوی با هر نیتی که صورت گرفته باشد، باید استقبال نمود! این به معنی تحکیم جمهوریخواهی است. اما اختلاف در جای دیگری است. مهران براتی میگوید ««اقا رضا» را سیاستی دیگر در سر بود…او با امضای بیانیه «نه به جمهوری اسلامی» که در پی آن «نه به انتخابات فرمایشی» خواهد آمد برای همیشه با نقش وارث سلطنت بودنش وداع کرد، به جنبش سراسری شهروندان داخل و خارج کشور پیوست.» (براتی و دیگران، ۱۴۰۰) .او برخی از فراز و نشیبهای رضا پهلوی را در چند دهه گذشته ترسیم میکند، تعدادی را نادیده میگیرد و بعضی را خوشببنانه توصیف مینماید. شاید او به تأثیر آهی بسیار باور دارد. براتی از طرفی کارنامه گذشته و سیاستهای غلط رضا پهلوی را مربوط به «جوانی و کم تجربگی» و «تکیه بر فهم و درک مشاوران» او میداند (همانجا)، چیزی که تکرار همان حرف چند صد سال اخیر است، که از طرف شاهان گذشته و هوادارانش در گوش مردم ایران بارها خوانده شده است: «شاه خودش خوب است، فقط اطرافیانش بد هستند». این گفته حتی بیاحترامی به بلوغ فکری و قدرت تصمیمگیری کسی است که میخواهد ردای «ولایت عهد» را بر تن کند. ضمناً باید افزود در همان دوران که رضا پهلوی مرتکب خطاهای مختلف گشت، شهریار آهی یکی از نزدیکان و معلم اصلی رضا پهلوی محسوب میشد، و بنا به گفته بسیاری امروز هم عملاً است.
بر خلاف آنچه که گفته میشود شاخکهای حسی «افراطیون سلطنتطلب» زودتر از هر کس دیگری تغییر را احساس کردند. در مقابل رضا پهلوی از همان ابتدا دو راه از سوی برخی از طرفداران سلطنت و جمهوریخواهان قرار داده شد: یا شاه غیر مداخلهگر یا رئیس جمهور. او همانطور که در بیانیه اعتراضی هواداران پادشاهی به رضا پهلوی آمده است، پنج سال پیش گفت: «اگر بخواهم نقشی در مملکت داشته باشم، نمیتونه یک نقش سمبلیک باشه که بدرد هیچکس نخواهد خورد» (گفتگو با بیژن فرهودی در ۱۶ نوامبر ۲۰۱۶، در زمان ۱:۱۳:۲۳) بنابراین بر خلاف همه تعارفات او خواهان کسب قدرت است و میتواند در زمان مناسب، هر وقت که اکثریت هوادارانش خواهان یک شاه مداخلهگر شدند( چنانکه در ابتدای انقلاب، هواداران خمینی خواهان روحانیت مداخلهگر شدند و خمینی از قم به تهران امد) جبهه عوض کند. او تنها کسی در میان اپوزیسیون است که هم میتواند جمهوریخواه باشد و هم سلطنتطلب. این یکی دیگر از اختلافات او با رضا شاه است. رضا شاه قدرت انتخاب همزمان را نداشت.
اگر چپ در معنای وسیع کلمه بخواهد راه به جایی ببرد و در آینده گوشت دم توپ نشود، قبل از هر چیز باید خود را در جبهه وسیعی متحد کند. این نه فقط به نفع چپ بلکه همه طرفداران دموکراسی در ایران است
اما اختلاف اصلی در میان چپگرایان چیست؟
بسیاری از چپگرایانی که بیانیه را امضا کردهاند، دارای همان اهداف و آرزوها برای جامعه و مردم ستمدیده ایران هستند که دیگرانی که امضا نکردهاند در این مورد اختلافی وجود ندارد.
آیا نباید با نیروهای دیگر، اعم از محافظهکار، لیبرال در یک جبهه مبارزه کرد؟ در مورد ضرورت همکاری و یا حتی اتحاد در شرایط مساعد نیز اختلافی وجود ندارد. اختلاف اصلی بر سر اولویتها، خطوط قرمز و شیوه اتحادهاست. اگر چپ در معنای وسیع کلمه بخواهد راه به جایی ببرد و در آینده گوشت دم توپ نشود، قبل از هر چیز باید خود را در جبهه وسیعی متحد کند. این نه فقط به نفع چپ بلکه همه طرفداران دموکراسی در ایران است. هواداران چپ نه به شکل افراد اتمیزه شده بلکه زمانی که در یک جبهه وسیع متشکل شده و این جبهه نیروی بسیج در پشت خود دارد، قدرت رقابت سالم با محافظهکاران اپوزیسیون را دارد. این کاری سخت اما ممکن است.
اختلاف دیگر بر سر این است آیا جمع کردن «ستارگان» در زیر یک سقف راه به جایی خواهد برد؟ یا اینکه قبل از هر چیز باید نیروی خود را صرف سازماندهی در پایین- به همان شیوه سخت، عذاباور و هزینهبر گذشته با تغییرات و اصلاحاتی – نمود؟ به عبارت دیگر، به سازماندهی در پایین پرداخت و تشکیلات حزبی و جبههای چپ را تقویت نمود و یا از نو ساخت؟ چپ بدون سازماندهی مردم برای دفاع از حقوق خود و یا کسب ازادیها راه به جایی نخواهد برد. بورژوازی همیشه با تکیه بر امکانات خود، چه داخلی و چه خارجی، توانسته و میتواند بر «تیم ستارگان» تکیه کند.
یک اختلاف دیگر در مورد خط قرمزهاست.، سلطنتطلبانی وجود دارند که هیچگاه نمیتوان و نباید با آنها همکاری نمود. این به خاطر اختلاف نظر در مورد بنیانیترین ارزشهایی است که چپ بر اساس آنها شکل گرفته است. برای چپ خط قرمز بزرگی در این رابطه وجود دارد. در میان چپ کسانی وجود دارند که معتقد به تغییر رفتار رهبران ارتجاعی جمهوری اسلامی بدون تلاش برای سازماندهی و بسیج مردم در زندگی روزمره خود هستند، این نیز خط قرمز دیگری در نقطه مقابل است.
این به معنی آن نیست که نباید با سلطنتطلبان در مباحث شرکت نمود. این به معنی آن نیز نیست که باید در نیات خالصانه افراد شک کرد. بلکه به معنی آن است که باید خود را برای بدترین سناریوها نیز آماده نمود. مسأله اینجاست که در لحظات حساس «چه کسی امکان دارد صدای میکروفن دیگری را قطع کند؟» برخی به این نتیجه رسیدهاند که میتوانند با دست خالی بر پشت پلنگ سواری کنند و آن را رام نمایند، غافل از آنکه بدون ابزار مناسب، خود بسرعت طمعه خواهند شد.
منابع
- ویکیپدیا
- حمایت بیش از ۶۴۰ کنشگر سیاسی و مدنی، ۲۱ اسفند ۱۳۳۹، کیهان لندن
- ایرج امینی، ۱۳۹۵، «تشکیل «جبهه نجات» را نادرست میدانستم»، جوان
- عباس میلانی، ۱۳۹۰، نامداران ایرانی مدخل شاپور بختیاربه نقل از بیبیسی فارسی،« شاپور بختیار؛ سیاستمداری که بختیار نبود»
- مجید تفرشی، ۱۳۹۰، شاپور بختیار در ایینه اسناد تازه آزاد شده آرشیو ملی بریتانیا، بخش دوم، رادیو فردا
- علی شاکری، ۱۳۹۷، نگاهی به مصاحبه اخیر رضا پهلوی با صدای آمریکا، سایت زیتون، ۲۰ مرداد ۱۳۹۷
- هیلاری کلینتون، ۲۰۱۱، کلینتون در پاسخ به مخاطبان بیبیسی: جنبش سبز حمایت ما را نخواست«، بی بی سی فارسی، ۴ ابان ۱۳۹۰
- پهلوی، ۱۳۹۷، «پشنهاد رضا پهلوی: ضبط اموال ایران و وابستگان حکومت به نفع مخالفان، بیبیسی فارسی، ۲۳ اذر ۱۳۹۷
- پهلوی، ۱۳۹۸، «شاهزاده رضا پهلوی: مردم ایران در خیابان علیه رژیم شعار دادند، نه تحریم»، ایران اینترنشنال
- پهلوی، ۲۰۱۸ ، «رضا پهلوی: در پی پاکسازی صدای آمریکا و رادیو فردا هستیم»، ۱۴ فوریه ۲۰۱۸، یوتیوب: https://www.youtube.com/watch?v=h-RJ64XDGXo
- عبداستار دوشوکی، ۲۰۱۳، کنفرانس استکهلم، اغازی کج برای سرانجامی نافرجام
- رضا هازلی، ۱۳۹۷، اژدهای سه سر با فر نئوکانی و شاهزاده تنها با فر پادشاهی!، تریبون زمانه، ۱۲ ام فروردین ۱۳۹۷
- رضا هازلی، مانیفست فلسفی و دانشی ایرانسالاری و ایرانگرایی از دیدگاه شهریگری.
- براتی و دیگران، ۱۴۰۰، آیا رضا پهلوی از سلطنت صرفنظر کرده است؟ بیبیسی فارسی، ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
- رضا جاسکی، ۱۳۹۹، در پناه گذشته موهوم. نقد اقتصاد سیاسی
- Reese Erlich, 2016, The Iran Agenda, Routledge
- Reza Pahlavi, 2015, Focus online, 2015-09-09
- Trita Parsi, 2007, Treacherous alliance, Yale university press
- Connie Bruck, 2006, Exiles, New Yorker, 6 march 2006
- Andrew Friedman, 2013, Covert Capital, University of California press
- Paul Krugman, 2003, Things to come, The new York Times, 18 march 2003
- Kenneth R. Timmerman, 2007, Shadow Warriors, Crown Forum 2007
- Yntema, Pool, Ahi…, 1974, Computer Methods for Analysis and Modeling of Complex Systems, NTIS
- Jill Lepore, 2020, If Then, Liveright
- Carol Schaeffer, Alt Fight, The Intercept, 2018-03-18
- Harrison Flus, Landon Frim, 2017, Aliens, Antisemitism, and Academia, Jacobin, 2017-03-11
- Patrik Hermansson, 2018, På insidan av Altright rörelsen, Expo, 2018-04-17
- Atta Tarki, 2020, Evidence-Based recruiting: How to build a company of Star Performers Through Systematic and Repeatable Hiring Practices, McGraw-Hill Education
- Tino Sanandaji, 2017, SD var ett gäng skånsk trash med låg IQ, Expressen, 2017-02-26
- Shahriar Ahy, 2011, Collapsing authority in th Arab world: Threat or Opportunity?, the foreign policy center
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید