رفتن به محتوای اصلی

در دفاع از دوستدار حکمت آرامش دوستدار

در دفاع از دوستدار حکمت آرامش دوستدار

می‌دانيم که‌ ابتدا قرار بود از سوی يونسکو کنفرانس بين‌المللی فلسفه‌ی امسال در ايران برگزار شود. اين سازمان بين‌المللی فرهنگی و آموزشی اما از اين کار خود در پی مخالفت فعال برخی از کنشگران سياسی و پژوهشگران ايرانی و حتی خارجی منصرف گرديد.

در پرتو بحثهای پيرامون اين رويداد آقای آرامش دوستدار، فيلسوف ايرانی مقيم خارج از کشور نامه‌ای به‌ آقای يورگن هابرماس، فيلسوف مارکسيست آلمانی نوشت و در آن رفتن وی به‌ ايران در هشت سال پيش را به‌ باد انتقاد گرفت و به‌ طور خلاصه‌ گفت، ايران آن مدينه‌ی فاضله‌ای نيست که‌ هابرماس پندارد.

آقای دوستدار به‌ موازات آن چون هميشه‌ ‌ ناهنجاريهای فرهنگی و تمدنی ايرانيان را که‌ از نظر ايشان ريشه‌ در دين‌خويی ايرانيان دارد، مورد نکوهش قرار داد. دوستدار در پی آن آماج موج بزرگی از هجمه‌ی روشنفکران پان‌ايرانيست قرار گرفت. فرياد واايرانا و وااسلامای اين به‌ اصطلاح "منورالفکران" ايرانی در دفاع از فرهنگ و تمدن ايرانی آن چنان بالا گرفت که‌ گويی صربه‌ی مهلکتری از اين نامه و انتقادات آقای دوستدار‌ تاکنون بر فرهنگ ايران‌زمين وارد نيامده‌ است!!

و اين درحاليست که‌ سکوت بيشتر اين معترضان در سی سال گذشته‌ چنان مرگبار بوده‌ که‌ گويی نه‌ آنها در اين سه‌ دهه‌ وجود خارجی داشته‌اند و نه‌ حکومتی سرکار بوده‌ که‌ تيشه‌ به‌ ريشه‌ی فرهنگ ادعايی آنها بزند. اين "دگرانديشان" برافروخته‌ از نظر من چون مسلمانان ايرانی و غيرايرانی می‌مانند که‌ کاريکاتور و طنز سياسی يک روزنامه‌نگار بيگانه‌ را هفت هشت هزار کيلومتر دور از موطن "اسلامی" خود و نزديکهای قطب شمال برنمی‌تابند و در قيام بر عليه‌ آنها فتواها سرمی‌دهند، جايزه‌ها برای کشتن روزنامه‌نگار "ملحد" تعيين می‌کنند و از قتل صدها نفر انسان بی‌گناه‌ در اقصی نقاط جهان نيز ابايی ندارند.

و اين درحاليست که‌ از رؤيت بزرگترين اجحافات و فجايع و جنايات بشری که‌ جلوی چشمانشان اتفاق می‌افتد، عاجزند و گويند "من جز که به مدح رسول و آلش، از گفتن اشعار گنگ و لالم". سطور ذيل دفاعيه‌ای است از اين انديشمند شجاع کشورمان. به‌ باور من برجستگی نقد آقای دوستدار در اين است که‌ وی ريشه‌ی اصلی عقب‌افتادگی ايرانيان از قافله‌ی تمدن بشری را که‌ از نظر وی دين‌خويی و مذهب‌گرايی اکثريت ايرانيان می‌باشد، بطور شفاف و صريح نام می‌برد و اين دين‌خويان ناسيوناليست را برآشفته‌ می‌سازد.

يورش به‌ وی مرا ياد حملات پايين‌کمر نشرياتی چون کيهان‌لندن به‌ يکی از بزرگترين مفاخر ايران‌زمين احمد شاملو در زمان حياتش انداخت، آنگاه‌ که‌ وی قرائت ديگری از "شاهنامه‌" ارائه‌ داد. دفاع از دوستدار از نظر من دفاع از فلسفه‌، دفاع از آزادی انديشه‌ و مبارزه‌ با خرافات ناسيوناليستی و آئينی است.

رسالت اصلی فلسفه‌ عبارت است از کاوش در موضوعات کلی و اساسی بشريت چون هستی، آگاهی، ذهن و ارزشهای جامعه‌. خرد و خردگرايی، منطق و استدلال مبنای فلسفه‌ است. در فلسفه‌ تابو، حقيقت مطلق و توضيح يکبار برای هميشه‌ وجود ندارد.

فلسفه‌ پيوسته‌ در حال بازنقد و بازتوليد خود است. فرق فلسفه‌ با دين اتفاقا در همين نکته‌ نهفته‌ است: دين توضيح و ارزشی را به‌ انسان عرضه‌ می‌کند که‌ حکم ازلی و ابدی دارد و در آن شک و ترديد جايز نيست. حداکثر کاری که‌ می‌توان با ارزشهای دينی کرد، "تفسير" مجدد آنهاست، اما زيرسوال بردن آنها با عقل و منطق حکم شرک را دارد و مستحق مجازات. لذا برخورد فلسفی با برخورد دينی قابل جمع نيستند. اتفاقی نبود که‌ قرنها باورمندان دينی با فلسفه‌ی‌ روم و يونان سرستيز داشتند.

در جامعه‌ی دين‌زده‌ی ما برخورد فلسفی از نظر من از کانال برخورد با دين، به‌ ويژه‌ با جايگاه‌ آن در خوی و عادات ما می‌گذرد. اما آيا "فيلسوفان" ما چنين می‌کنند؟ متأسفانه‌ غالبا نه‌. اکثريت آنها در توضيح مسائل جهان و جامعه‌ يا دور شط‌القمری می‌زنند و از کنار دين می‌گذرند، گويی پديده‌ای به‌ نام دين و مذهب در اين سرزمين وجود خارجی نداشته‌ است و دسته‌ای نيز از "فيلسوفان دينی" (!) در صدد برمی‌آيند از منظر دينی به‌ مقولات فلسفی پيشگفته‌ بپردازند و در واقع دين و فلسفه‌ را با هم آشتی دهند که‌ پيامد آنها ملاحظه‌کاری و محافظه‌کاری و تعديل و تطهير نقش ويرانگر دين در زندگی اجتماعی و خصوصی مردم می‌باشد.

البته‌ دوستداران حکمت چندی هم در تاريخ ايران داشته‌ايم و اکنون نيز داريم که‌ نه‌ خود را فريب می‌دهند و نه‌ جامعه‌ی خود را و رسالت خود به‌ مثابه‌ی فيلسوف را تنها بر تکيه‌ بر خردگرايی و خردورزی و بدون پايبندی به‌ تابوهای دينی و مذهبی به‌ خوبی بجايی می‌آورند. آقای آرامش دوستدار از اين دسته‌ فيلسوفان است. به‌ باور من وی در تاريخ معاصر کشورمان از روشن‌ترين‌‌ و شجاع‌ترين‌ و منتقدترين و صادق‌ترين انديشورزان و فيلسوفان کشورمان بوده‌اند. شايد به‌ همين دليل هم اکنون چنين بی‌رحمانه‌ زير هجمه‌ی نظريه‌پردازان و قلم‌بدستان و حقوق‌بگيران ديروز ولايت فقيه‌ قرار گرفته‌ است.

وجه‌ تمايز وی با مخالفانش بسيار است؛ به‌ ويژه‌ اين است که‌ وی به‌ خوبی ماهيت جامعه‌ی ما و به‌ ويژه‌ ماهيت فلسفه‌ستيزی و حقيقت‌ستيزی دين رايج آن را شناخته‌ است. وی به‌ درسستی تأکيد می‌کنند که‌ دين اسلام و به‌ ويژه‌ مذهب شيعه‌ در انحراف انديشه‌ و فرهنگ و سلوک ايرانيان نقش تعيين کننده‌ داشته‌ است. هر چند دين و مذهب هر دو خود زائده‌ی تخيلات خود انسانها و تشيع اختراع ايرانيان (ابتدا در مقابل خلافت اسلامی) بوده‌ است، اما خود انسانها و به‌ ويژه‌ ايرانيان همواره‌ قربانيان آن بوده‌اند.

دين که‌ در ايران توسط روحانيون شيعه‌ به‌ ايدئولوژی تبديل شد، موجبات انجماد طولانی انديشه‌ورزی فلسفی ايرانيان را فراهم آورد. اما ای کاش آسيبهای دين به‌ همين ختم می‌شد. ای کاش "امتناع تفکر در فرهنگ دينی" (آرامش دوستدار) تنها در حوزه‌ی دين می‌ماند و به‌ "بازار مکاره‌ای" (شجاع‌الدين شفا) در جامعه‌ برای شکار انديشورزی و انديشورزان تبديل نمی‌شد. و ای کاش اگر چنين هم می‌شد، به‌ حريم سياست تجاوز نمی‌کرد، تا بلای جمهوری اسلامی بر سر ما و بشريت بيايد.

و باز ای کاش اگر چنين هم می‌شد، دست کم به‌ فرهنگ ما دست‌درازی نمی‌کرد و انحطاط فرهنگی ما را ببار نمی‌آورد. به‌ باور من اتفاقی و تقدير آسمانی نيست که‌ ناصداقتی، ترسويی و چندرويی به‌ چنين شدتی به‌ صفات "شريف" بخش عظيمی از ما ايرانيان تبديل شده‌‌ است. فرهنگ ما ايرانيان تنها آن نيست که‌ در اشعار چند شاعر خفته‌ و اندرزهای اخلاقی نهان و آشکار در آنها نمايان شده‌ است، بلکه‌ همچنين و به‌ ويژه‌ آن است که‌ ما همين امروز شب و روز با آنها درگريبانيم و با آنها زيست می‌کنيم. بگذاريد تنها چند نمونه‌ی کوچک را اينجا نام ببريم که‌ من صفت "ايرانی ـ شيعی" بر آنها می‌گذارم.:

1. تعامل رژيمهای ايران ـ از شاه‌ گرفته‌ تا شيخ ـ دست کم در 80 سال اخير با جنبش‌های کردستان چيزی جز دروغ و تزوير و ريا از سويی و سرکوب خشن از سويی ديگر نبوده‌ است. مردم کردستان از سوی نخبگان پان‌ايرانيست روزی تجزيه‌طلب هستند، روزی "بنيانگزاران فرهنگ و تمدن ايرانی"! تفاوت اصلی برخورد کشورهای عرب و ترک با کرد در قياس با برخوردهای "برادران مسلمان آريايی ايرانی" در اين نهفته‌ است که‌ آن دو دولت غالبا خصومت خود با کرد را کتمان و پنهان نکرده‌اند، اما هموطنان ايرانی‌مان ـ بخشا حتی در اپوزيسيون ـ از چنين "صداقتی" برخوردار نبوده‌اند و تقريبا هميشه‌ با سلاح "ايرانيت" دروغين به‌ پيکار مردم کرد آمده‌اند. اگر صدام ـ در نتيجه‌ی حمله‌ی نيروهای پاسدار جمهوری اسلامی و نيروهای جبهه‌ی کردستان عراق ـ حلبجه‌ را بمباران کرد، ديگر ادعايی نيز در مورد وابستگی و ريشه‌ی مشترک نژادی کرد و "عرب" نداشت، اما حکومت اسلامی ايران در حالی که‌ چنين ادعاهايی را مطرح می‌کرد، شهرهايی چون مــهــابــاد و بــانـه‌ و سـنـنـدج و غيره‌ را روز و شب زير آتش توپها و خمپاره‌های اسلامی خود قرار می‌داد و هزاران نفر را به‌ قتل می‌رساند.

اين اعمال نه‌ نتها سفاکی اين رژيم، که‌ همچنين شيادی وی را نيز به‌ اثبات می‌رساند. تنها در چنين حکومت و چنين کشوری می‌توان مردم چندين روستای بی‌دفاع را روز روشن قتل عام کرد و صدايی از کسی برنخيزد. کجا بودند اين انسانهای باوجدان که‌ امروز پس از سه‌ دهه‌ همراهی با پليدترين رژيم دنيا طلبکار نيز شده‌اند؟ آری، دولت ترکيه‌ برای شکار مبارزان کرد در اين کشور هيئت صلح و مذاکره‌ نمی‌فرستد، تا بعد آنها را بر سر ميز "مذاکره‌" به‌ گلوله‌ ببندد. اين تنها از حکومت اسلامی ايران (و البته‌ همچنين حکومت رضا خان و فرزندش) برمی‌آيد. باز آری، تنها در چنين کشور و رژيمی قاتل صدها انسان، تنها به‌ اين دليل که‌ اين قربانيان مدنی کرد و غيرشيعه‌ بودند، به‌ نماينده‌ رهبر و جانشينش تبديل می‌گردد (ملا حسنی) و صدايی از کسی برنمی‌آيد. کجايند آن انسانهايی که‌ اين را بی‌حرمتی به‌ حيثت و کرامت و فرهنگ ايرانی خود بدانند؟ تنها در چنين کشوری می‌توان "عضو بيت رهبری" بود و چنان گستاخانه‌ و آشکارا به‌ مسلمانان سنی تاخت و کل آنها را "حرامزاده‌" خواند و اما صدايی از "روشنفکری" (شيعه‌ و سنی) برنخيزد (نگاه‌ کنيد به‌ فرمايشات جحت‌السلام دانشمند در مورد سنی‌ها در يوتوب). آری، در قرن بيست و يکم نيز اسلام ناب محمدی و شمشير دو سر علی همه‌ را به‌ کرنش و تسليم واداشته‌ است، قبل از همه‌ "روشنفکران" را.

2. مسلمان بودن و يا نبودن ايرانيان خود شرحی مفصل دارد. در قاموس ما ايرانيان می‌توان مسلمان بود و مشروب هم خورد و می‌توان هيچکدام از شعائر اسلامی چون نماز را بجا نياورد (توجه‌ شود که‌ طبق حديث پيامبر اسلام نمازنخواندن تنها در خواب و در صورت فراموشی قابل بخشش است) و در "مدرن"بودن و غربی‌بودن گوی سبقت را از غربی‌ها هم ربود، با اين وصف مسلمان شيعه‌ بود. اين فقط از دست ما ايراني‌ها برمی‌آيد. آری، "واتيکان تشيع" (به‌ قول شاپور بختيار) در ايران است، اما کمتر مسلمان غيرايرانی چون ايرانی دين و مذهبش را چنين ارزان‌قيمت می‌فروشد و نوعی رفتار می‌کند که‌ گويا مادرزادی با دين و مذهب اسلام و شيعه‌ در تضاد و تعارض بوده‌ است. همين‌که‌ در آلمان شايع شد که‌ گرويدن به‌ مسيحيت به‌ عنوان دليل برای اخذ پناهندگی (بخاطر اينکه‌ آنها در ايران به‌ سبب ارتداد جانشان در خطر خواهد بود) پذيرفته‌ می‌شود، دسته‌‌دسته از‌ ايرانيان ايران اسلامی را ترک نموده‌ و به‌ اصطلاح مسيحی می‌شوند.

سرعت اين مسيحی‌شدن اين قدر بالا است که‌ خيلی‌ها فرصت نمی‌کنند نوشته‌ی قابل ذکری نيز در باب دين و مذهب تازه‌ بخوانند (ممکن بود اگر پيراهنی را دور بياندازند، دوبار در موردش تأمل کنند، اما در مورد اسلام عزيز چنين نمی‌کنند). روزی از کسی که‌ گويا از دست اسلام شريف عاصی و به‌ همين دليل بطور ظاهری ("مصلحتی) و يا واقعی مسيحی شده‌ بود، پرسيده‌ شد: "بفرمائيد چند مذهب در مسيحيت داريم؟" ايشان پاسخ دادند: "دو مذهب؛ يکی پروتستان ديگری "کاتالوگ" ("کاتالوگ" اينجا اشتباه‌ املايی نيست. وی بطور جدی به‌ جای "کاتوليک" "کاتالوگ" گفت). به‌ وی گفتند: "اولا کاتالوگ نيست و کاتوليک است، دوما دو مذهب نيست و سه مذهب‌ است. چهارما لطفا بفرمائيد: کداميک از مذاهب را برگزيده‌ايد و چرا؟" متقاضی ايرانی تا ديروز مسلمان پاسخ داد: "پروتستان، چون اوريجينال‌تر است! گفتيم، حال که‌ مسيحی می‌شويم، يک دفعه‌ اصلش بشويم!" اين است دينداری و دين‌خويی ايرانيان.

3. همه‌ می‌دانيم که‌ ايرانيان مقيم خارج از کشور که‌ به‌ ايران سفر می‌کنند، پوشش خود را در همان هواپيما عوض می‌کنند و به‌ يکباره‌ اسلامی می‌شوند، اروپا نيز که‌ برمی‌گردند، باز در همان هواپيما به‌ نحو نامرئی مانتو و روسری خود را در کيفهايشان می‌اندازند، انگار نه‌ انگار که‌‌ آنها از ايران جمهوری اسلامی می‌آيند. آيا اين مردمان مذهبی هستند؟ به‌ نظر من نيستند. اما به‌ قول آقای دوستدار "دين‌خو" و ناراست هستند با خود و با ديگران، آن هم بدون اينکه‌ الزاما چيزی در مورد "تقيه‌" شنيده‌ باشند...

4. در عرض تنها دو هفته‌ هزاران هزار، باز تکرار می‌کنم: هزاران هزار انسان بيگناه‌، اسير در زندانهای اسلامی را با يک فتوای آيت‌الله‌ عظمی روح‌الله‌ خمينی، "امام امت"، "رهبر کبير مسلمانان جهان"، آنطور که‌ خود در نامه‌ی مشهورش نوشت، محمدوار و علی‌وار به‌ دلايل اعتقادی کشتند، اما صدای قابل سمعی از "روشنفکران" فيلسوفی چون سروش بيرون نيامد که‌ نيامد. اين تنها از "روشنفکر" سنخ ايرانی و دينی برمی‌آيد.

5. روزی در کتابخانه‌ی دانشگاه‌ يکی از سفرنامه‌هايی صد و اندی سال پيش را ورق می‌زدم. ناگهان چشمم به‌ زيرنويسی افتاد که‌ در مورد "تعارف" نوشته‌ شده‌ بود. سياح آلمانی معادل آلمانی در فرهنگ و ادب بسيار غنی آلمانی برای "تعارف" نيافته‌ بود و مجبور شده‌ بود که‌ آن را در 15 ـ 16 جمله‌ با مثال توضيح دهد. به‌ مضمون گفته‌ بود که‌ "تعارف" پيشنهاد غيرجدی ايرانيان است که‌ عدم طرح آن دال بر بی‌ادبی است و پذيرفتن آن هم دال بر بی‌ادبی.

آری، روشنفکر ما هنوز الفبای فلسفه‌ را که‌ به‌ زبانی بسيار ساده‌ عبارت از نقد و نفی است بر اساس خرد، درک نکرده‌ است و کماکان غوطه‌ور در "افتخارات" ادعايی گذشته‌ و تخيلات آينده زيست می‌کند و حالی برايش وجود خارجی ندارد که‌ نقدش کند.

روزی گونتر گراس، نويسنده‌ی چپ و شهير آلمانی، جايزه‌ی سنديکای ناشران آلمان را به‌ ياشار کمال می‌داد و طی يک سخنرانی گفت: "من احساس ننگ می‌کنم به‌ جامعه‌ی منحطی تعلق دارم که‌ دولت حاکم بر آن به‌ دولتی اسلحه‌ می‌دهد تا با آن همزبانان اين نويسنده‌ی شجاع را قتل عام کند." در اين مراسم بلندپايه‌ترين مقامات آلمان چون دبير کل حزب سوسيال دمکرات آلمان، رئيس پارلمان فدرال آلمان و بسياری ديگر شرکت داشتند و برای گونتر گراس دست زدند. آری اين روشنفکر است، نه‌ حضراتی چون جهانبگلو، دباشی، سروش که‌ دم بر فجيع‌ترين جنايات رژيم ايران بر عليه‌ بشريت بستند و اکنون نيز جرأت تقبيح صريح آن را حتی در خارج از کشور نيز ندارند. آقای سروش آنقدر سرش با "انقلاب فرهنگی" (بخوان قتل عام فرهنگی) و "پاکسازی" (بخوان علم‌زدايی) دانشگاهها و نگارش کتابهای دينی برای مدارس و نوشتن کتاب 300 صفحه‌ی مثلا در وصف محاسن دعا (!!) مشغول بوده‌ که‌ ديگر وقت نظرانداختن به‌ وضع و حال اسيران دگرانديش سياسی و فلسفی را نداشته‌ است. حال مريدان ايشان هستند که در سنگر دفاع از "فرهنگ و تمدن ايرانی" طلبکار شده‌اند و درس خشونت‌پرهيزی و مدارا با دگرانديشان به‌ منتقدان می‌دهند! عجب مردمانی هستيم!

ختم کلام اينکه‌ محک من برای سنجش ميزان صداقت هر انسان ميزان سکوت يا قيام وی در مقابل اهريمنان معاصر کشورمان و به‌ ويژه‌ مصاف با پديده‌های زشت فرهنگی مرتبط با دين حاکم بر جامعه‌ می‌باشد. در دنيای امروز جامعه‌شناس منتقد رسالتش را نه‌ تعريف و تمجيد و تطهير ناسيوناليسم شبه‌فاشيستی، که‌ نقد همين مؤلفه‌ها و پديده‌های فرهنگی و شکستن تابوهای مذهبی می‌داند. اگر در اسلام پديده‌ای چون پروتستانتيسم و کسانی چون لوتر را می‌داشتيم، امروز شايد با پديده‌ای چون حکومت اسلامی و يورش با فرهيختگان شجاع کشورمان چون آرامش دوستدار را نمی‌داشتيم. اينکه‌ نداريم به‌ عقيده‌ی من ريشه‌ در خصلت منجمد و رفرم‌ناپذير اسلام ناب محمدی دارد. همين انجماد نيز به‌ به‌ اصطلاح "روشنفکران" ما نيز تسری پيدا کرده‌ است. يورش به‌ آقای آرامش دوستدار از اين منظر قابل درک است، چون خواهان تحول در افکار و رفتارمان است.

توصيه‌ می‌شود به‌ سايت آقای دوستدار برای آشنايی با آثارش مراجعه‌ شود:

http://www.aramesh-dustdar.com/

کتب و آثار با ارزش زنده‌ياد شجاع‌الدين شفا نيز قابل توصيه‌ می‌باشند که‌ از جمله‌ در سايت ذيل قابل دسترسی هستند:

http://xalvat.com/Ketabkaneh-eXalvat/Ketabkhaneh-eXalvat.htm

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید