(بخش نخست)
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
«حافظ»
جنبش نوشوی ایران آرام آرام در پی سرپیچی و قیام دانشجویان در 18 تیر چند سال پیش،
اکنون با به زبان آوردن مهمترین خواست اساسیاش، رستاخیز ایرانی را با بانگ رسای «جمهوری ایرانی» به گوش همگان رسانید. بدین ترتیب به روشنی با قدرتمندترین فکر حاکم بر جامعه مرزبندی نمود و به شیوه ای آشکار با آن گلاویز شد. هرچند اهمیت این رخداد از دید طیف وسیعی از روشنفکران خواسته یا ناخواسته پنهان ماند، اما اکنون وحشتی بزرگ نه تنها حکومتگران اسلامی و سرکوبگران درندهاش، بلکه همهی آنانی را که با چهرهای دروغین و چنگ واژگونه زدن همواره کوشش نمودهاند که در برابر این نوزایی فرهنگی ایران ایستاده و آن را از جنبش باز داشته و به راههای دیگر بکشانند، فرا گرفته است. نشانههای این وحشت چه درایران و چه در خارج از کشور آنقدر آشکار هستند که من در اینجا نیازی به اشاره به آنها نمیبینم چرا که خوانندهی ژرفبین بطور یقین از آن آگاه است. اکنون که میبایست بحث وگفتگو و سنجشگری در ابعاد گستـرده، بر محور این برآمد اراده ملت پدید آید و شعلهور گردد، باز هم بازار "انشاءنویسی" و آویزان شدن طیف باصطلاح سکولار جمهوریخواه! به این و آن آخوند خدعهگر، هم چنان گرم هست. این نیز نشان همان وحشتی است که از آن سخن رفت.
من در این نوشتار و نوشتارهایی که بدنبال خواهد آمد کوشش خواهم کرد تا ویژگیهای
این رستاخیز که در مفهوم «جمـهوری ایـرانی» عبارتبندی شده و پیکریابی به خود گرفتهاست را بررسی نمایم.
******
ایرانی دیگر به تجربه پی بردهاست که فرهنگ اصیل ایران و نه شریعت اسلام، هویت اوست.
از اینرو امروز ما با جنبشی روبرو هستیم که پایههایش بر چنین درکی استوار است. ایرانی در این نوشدن، در این رستاخیز فرهنگی، در پی آن نیست که همانند دیگری بشود و یا الگویی از پیش تعیین شده را دنبال کند، بلکه اکنون بخوبی با مفهوم رستاخیز آشناست و دریافته که باید «خود» شود و «خود» آیندهاش را معین سازد. «آینده»، راه از پیش ساخته شده و همواری نیست که تنها ما نیاز داشتهباشیم آن را بپیماییم تا به مقصد برسیم! بلکه این ما هستیم که آینده را میبایست با خرد اندیشنده و سامانده خود بسازیم. هدف از پیش تعیین شده، چیزی جز سترونی نیست. به سخنی دیگر، ایرانی دیگر هیچ مرجعی، هیچ رهبری، هیچ آخوندی، هیچ حزبی و هیچ ایدئولوژی و مرامی را که قصد تعیین او را داشتهباشد به رسمیت نمیشناسد. او خود را بالاترین مرجع میداند. اوست که با خرد جویندهی خود، معین سازندهی خویش است. اوست که هدف سیاسی و اجتماعی خود را تاسیس میکند. او خود مؤسس است، نوآور است، (یا به زبان آخوندی "بدعت"گذار است) ابتکار از اوست. ایرانی مسایل سیاسی، اجتماعی، حقوقی خود را باید با ابتکار خود حل نماید. مساله ما برخلاف آنچه گفته شده و هنوز از سوی مقلدین رنگارنگ تبلیغ میشود، همواره معین نمودن خویش بودهاست و امروز از سر، ما گرانیگاه اندیشههای مردمی وجهانآرایی در گیتی را در همین فرهنگ اصیل ایرانی خودمان میدانیم و مییابیم. نه دراسلام، و نه در چند اندیشهی بریدهشده از غرب، تازه آن هم به شکل نجویده و نگواریده و هضم نشده، که تنها قورت دادهشدهاست! درست سی سال پیش، کمبود چنین یقین به خود، قادسیهی دیگری را پدید آورد و سبب چیرگی اهریمن شد.
این اصل فرهنگ ایران است که مردمان با اندیشیدن و خرد ساماندهی خود به کردار، بالاترین مرجع اندازه گذار و اندازهگر هستند. انسان ایرانی خود اندازه و سرچشمهی بینش، حکومت و قانون است و نیازی به هیج کتابی هر چند "آسمانی"، به هیچ دین و شریعتی هر چند "مقدس"، به هیچ امام و رهبری ندارد. درست برخلاف آن دسته از روشنفکران مقلد ایرانی، که مراجع تقلیدشان غرب و اسلام و آخوند بوده و هست، رستاخیز ایران بر پاهای خود برمیخیزد و سرچشمهاش یقین به خود و فرهنگ مردمیاش است. هر انسان ایرانی با خرد ضد خشم بهمنی خود(بهمن اصل ضد خشم و ضد قهر است)، بخوبی این توانایی و نیرومندی را دارد که خود، جامعه و حکومتاش را معین نماید.
پرسش اساسی این است که چه کسی مرا معین میکند؟
هر که من را جز من معین نماید، هم اوست که بر من حکومت خواهد کرد. سراندیشهی کهن «حکومت و جامعه بر شالودهی خرد مردمان» زاییدهی فرهـــنگ اصـــیل ایران میباشد که درتاریـــخ ما، فرصت پیکریابی و تحقق یافتن، بخاطر دلایل گوناگونی که در بخشهای دیگر این نوشتار به آنها خواهم پرداخت، نیافت. از این رو ایدهآل انسان ایرانی همواره «جمشید» بوده و هست. در تصویر جمشید است که حکومت و جامعهای پدید میآید که خرداد (اصل خوش زیستی در گیتی، در زمان = سکولاریته) و امرداد (اصل دیرزیستی) به کردار تحقق میپذیرد.
جهــــــــان را بخوبی من آراستـــم
چنان گشت گیتی که من خواستم (شاهنامه از زبان جمشید)
اینستکه امروز، ایرانی همان تصویری را که در فرهنگش از «جمشید» دارد، بیان و پایهی نوزایی خود میداند. باید این را دانست که هر نوع حکومت و نظامی، هر قانون و فلسفهای و هر علم و اخلاق و دینی، تصویری نهفته از انسان در خود دارد که با برجسته ساختن و با آشکار نمودن آن، میتوان دید که انسان را به چه شکلی میخواهد درآورد و یا چه شکلی میخواهد به انسان بدهد.
گرچه این تصویر از دیدها پنهان میگردد، اما همواره کارگذار باقی میماند. تصویر آدم و حوا، معین کننده پیروان ادیان ابراهیمی است. با این تصویر، خرد مردمان پایمال و سرچشمه بودن حکومت وجامعه، از آنان گرفته میشود. اینستکه همه تبدیل به "امت" و "صغیر" میشوند و نیاز به "قیم"، از این راه هموار میگردد. پس باید برای رفع این مشکل با الله و پیغمبرش پیمان تابعیت و بندگی، با ایمان آوردن، بست و خود را زدود و "هبوط" کرد.
اما با «جمهوری ایرانی» تصویر دیگری از انسان ایرانی، که سرچشمه بینش است پیدایش مییابد که میخواهد نظم سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی خود را پدید آورد. اینستکه رستاخیز فرهنگی، همیشه از نو زاییدن خود از خود است.
«جمهوری ایرانی» آتش نهفته در زیر خاکستر اسلام و عقاید و ایدئولوژیهای خانمانسوز سد سال گذشتهاست که در حال زبانهکشی است. و دیری نخواهد پایید که پیکریابی سیاسی، اجتماعی، حقوقی و اقتصادی خود را بنا برفرهنگ خرمدینی ایران، بر شالوده و سامان حکومت فراسوی عقاید، فراسوی کفر و دین، استوار و پدیدار خواهد نمود.
«جمهوری ایرانی» امکان واقعیت بخشی به ایدهی سرکوب گشتهی هزارهای ایرانیان است. مساله، "انتخابات" حکومت اسلامی نیست! صغیرکه هیچــگاه قیم خود را تعیین نمیکند. ما زمانی میتوانیم انتخاب کنیم که حاکمیت داشته باشیم و" صغیر" نباشیم. زیرا آنکه انتخاب میکند، به " قیم" نیاز ندارد.
آنانی که هنوز در سودای خویشتنفریبی و بیحاصلی این "انتخابات" آخوندی حکومت اسلامی بسر میبرند و همه چیز را ناشی از "مشروعیت یا نداشتن مشروعیت" آن میدانند، بجاست که هرچه زودتر خود را از این فریب رها کرده و بیندیشند که ملت ایران بخوبی پی برده و میداند که " صغیر" نیست و اوست که حقانیت به قدرت را دارد. اوست که سرچشمهی حکومت و قانون است. از اینجاست که حکومت اسلامی نیز چارهای جز سرکوب و قساوت در خود نمیبیند.
با اشاره به یک کژفهمی این بخش را به پایان میرسانم. «جمهوری ایرانی» یک "فرم"
حکومتی وارداتی نیست. مفهوم «جمهوری ایرانی» بکلی با آنچه تاکنون از سوی بحثهای سطحی و ملالآور در باره شکل و فرم نظام سیاسی و یا اتحادهای فرقهای و حزبی، دنبالهرو این و یا آن آخوند، که حتی خود را نیز بسختی "تحمل" میکنند، متفاوت بوده و نه تنها اصل حاکمیت و خرد انسان ایرانی را مطرح میکند بلکه همانند چترفراگیر وگستردهایست که همه ایرانیان را، جدا از هرگونه عقیده و دیدگاه و مرامی در برمیگیرد. پسوند "ایرانی" جمهوری، نه بیان "ملیگرایی" که محتوای این جمهوری را که براساس فرهنگ مردمی ایران است برجسته و روشن میسازد. فرهنگ سیمرغی- خرمدینی ایران، به برابری جانها، همهی جانها، اعتقاد دارد و همهی انسانها از هر قوم و قبیله و نژاد و ملتی با هر عقیده و مرامی، برایش ارجمند میباشند. این محتوایست که سخن «ایرج» درشاهنامه است: «مباشد بجز مردمی دین من».
«جمهوری ایرانی» همان ایده و تجربهی کهن «مردمشاهی» است که بار دیگر روان و ضمیر ایرانیان را تلنگر زده و از اینرو مورد وحشت و غضب آخوندها و سایر اسلامیستها قرار گرفتهاست.
ران با «جمهوری ایرانی» بر پا می خیزد
(بخش دو)
رضا ایرانی
هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو
کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست
«حافظ»
با در نظر داشتن راهنمایی برخی خوانندگان گرامی، ناگزیر از اشاره به دو نکته هستم: یکم اینکه مطلب به شکل فشرده آورده میشود و همه گسترهها را در نوشتاریکوتاه که از حوصله خواننده فراتر نرود، نمیتوان آورد. دویم آنکه، ما نیاز داریم تا به مسایل آورده شده، با دقت و ژرفنگری بیاندیشیم تا ضمن درک مطلب، دچار برداشت (یابرداشتهای) نادرست از نوشتار، نگردیم. پسگمان نمیکنم تاکید بر سادهنویسی بیشتر، چارهساز باشد.
******
در بخش نخست آوردم که آنچه ایران را به سوی رستاخیزفرهنگی پیش میراند چیزی بجز بیداری بهنگام خردخفته مردماناش نیست که میرود تا «حقانیت حکومتی» خویش را از ضحاکان زمانه بازپس گیرد. این خرد بیدارگشته بنابر فرهنگ ایران خردیاست ضد قهروخشونت، و خردیاست اندیشنده و سامانده. با این خرد است که جامعه و حکومتی پدیدار میگردد که در آن جان و زندگی همه مردمان، از هر قوم و نژاد و طبقهای، با هر زبان و اندیشه ومرامی از گزند و آزار محفوظ میماند. در فرهنگ اصیل ایران، این خرد سه ویژگی بنیادین داشته، که یکی جویندگی و آزمونگری است، دیگری نگاهبانی و دور داشتن جان از اصل آزار است. بقول فردوسی در شاهنامه: «خرد چشم جاناست چون بنگری» و سومین آن، ساماندهی ونظمدهی در زیبایی است.
اکنون کوشش خواهم کرد تا به این بپردازم که:
1. این گزندناپذیری زندگی و جان وخرد انسان به چه معنایی است؟
2. چرا با «جمـهوری ایـرانی» این اصل «گزندناپذیری» یا «مقدس» داشتن زندگی و جان و خرد انسان برپا میگردد.
جامعهای آزاد است که درآن «تفاهم همگانی» بهکردار اصل فراگیرنده اجتماع، پذیرفته شده است و همواره تقویت میگردد. جامعهای آزاد است که افرادش امکان پدیدار نمودن گوهر خود را داشته باشند. روند پیدایش گوهری هر انسانی، و امتداد و گسترش آن و یا به سخنی دیگر، فراهم کردن چنین امکانی یا پیدایشی، درست معنا و مفهوم واژه «آزادی» است. با این برداشت که استوار بر فرهنگ ایرانیاست، ما تعریف و درک مثبتی از آزادی ارایه میدهیم. آزادی، همیشه در آزادی امکانات ما است. ما تنها در برگزیدن چند امکان داده شده و یا موجود، آزادی را تجربه نمیکنیم و این هنوز آزادی نیست، بلکه ما زمانی آزاد هستیم که خود بتوانیم امکان نوینی پدید آوریم ویا امکانی به سایر امکانات پیش بیافزاییم و دامنه امکاناتمان را گسترش دهیم. برای نمونه، ما نه تنها باید این حق را داشته باشیم که از بین "ادیان" و مکتبهای فلسفی و فکری موجود در جامعه انتخاب نماییم بلکه با تاسیس دین تازه، و یا فلسفه تازه و یا اندیشه نو و دیگری در جامعه، امکانات گزینش خود را نیز افزایش دهیم. ما زمانی آزادی را تجربه میکنیم که بتوانیم از چنین حقی بر خوردار باشیم. به سخنی دیگر ما خود اصل ابتکار و مبتکر باشیم. همچنین جامعه و حکومتی مستقل است و یا دارای استقلال خواهد بود که «خودش»، «خودش» را زاییده باشد. که «خودش»، «خودش» را تعیین کرده باشد، یعنی اصالت داشته باشد. چنین جامعهای خودش، خود را معین مینماید ، پس بر پاهای خود میایستد و تصمیم میگیرد، از اینرو تابع کسی و قدرتی نخواهد بود. این همواره حق همیشگی مردمان چنین جامعهای است و آنرا به هیچ مرجعیتی و هیچ قدرتی، هیچ حزب و سازمان و رهبری، واگذار نمیکند. ملت هیچگاه با کسی پیمانی بر اساس واگذاری این حق همیشگی خود، نمی بندد و نخواهد بست. حکومت همیشه از ملت سرچشمه میگیرد. این تنها راه آزادی در ایران است. حکومت میبایست تنها یک سرچشمه داشته باشد وآن سرچشمه ، «ملت» ایران است. نه الله، نه اسلام و نه امام یا ولی فقیه.
مرجعیت حکومتی* بنابر فرهنگ اصیل ایران، از «بهمن» است که خرد سامانده در هر انسانیاست، پس هر انسانی سرچشمه حکومت است. برخلاف آنچه برخی میپندارند، «جمهوری ایرانی» چنین محتوایی را با خود پدیدار خواهد ساخت. از دید من، برپایی چنین جمـهوری یا نظام سیاسیو اجتماعی و حقوقی و اقتصادیی، بدون محتوای فرهنگ ایرانی، امکانپذیر نخواهد بود.
پیدایش و فراهمآوردن امکانات شکفتن گوهر هرانسان ایرانی، نیازمند گرامیداشتن و گزندناپذیر دانستن «جان و خرد و زندگی» همه انسانهاست. اصل مقدس دانستن جان و خرد و زندگی مردمان، بزرگترین و والاترین اصل فرهنگی ما ایرانیان است.
واژه « مقدس »** در فرهنگ ایرانی بار "دینی-مذهبی" نداشته بلکه بیان گزندناپذیری جان است.
من با یقین فراوان تاکید دارم که ایرانی اگر بتواند آتش این سراندیشه و گرانیگاه فرهنگیاش را برپا و شعلهور سازد، مسایل هزارهای و کنونیاش را نه تنها پاسخ خواهد داد، بلکه به همسایگان خود و سایر جهانیان هدیهای ارزشمند تقدیم میدارد.
بزرگترین مسـاله ما، نگاهبانی و پرورش جانها و خرد مردمان بوده و هست. بزرگترین مسـاله ما، باهم زیستن در نیآزردن جان و زندگیست. بزرگترین مسـاله ما، دور داشتن آزار و دفع گزند از هر جانی است. بزرگترین و مهمترین خویشکاری جامعه و حکومت، نگاهبانی و پرورش جانها و خرد مردمان بوده و هست. مسـاله ما، اندیشه قدرت نیست، بلکه مقدس دانستن جان و زندگی و خرد مردمان است. مسـاله ما، اختلاف بر سر زبان فارسی و "نژاد" نیست، بسیاری از واژههای ما در زبان وگویشهای دیگر فرهنگ ایرانی زنده و پویا هستند پس مسـاله ما، ترک و عرب و فارس نیست. مسـاله ما، "دین" و مذهب کسی نیست. آزار است که بزرگترین گناه در فرهنگ ایران است، نه نداشتن ایمان به یک الاه.
مباش در پی آزار و هر چــه خواهـــــی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
«حافظ»
جامعه و حکومتی که تابع این اصل شد و همه نیروهایش را در خدمت این پرنسیب قرار داد ، دیگر هیچ هراسی به خود راه نخواهد داد. اکنون ایرانزمین نیاز به انسانهای دلیری دارد که به این ایده، به این بذر آیندهزا بیندیشند و به پیایندهای ژرف آن خیره شوند و آنرا به میان همه ایرانیان برند. ژرفای این سراندیشه کهن فرهنگ ایران در روان و ضمیر هر ایرانی نهفته است. اینستکه داستان «سام و زال و سیمرغ» در شاهنامه، برای هر ایرانی منش و نماد «حقوق بشر» است. هر ایرانی تنها با مقایسه این داستان با داستان ابراهیم و اسماعیل که پیکریابی منش، و معین کننده همه ادیان ابراهیمیاست، و ایده قربانی کردن برپایه ایمان رابنا میگذارد، بخوبی در مییابد که فرهنگش از چه منش انسانی برخوردار است. ما نیازی به وارد کردن چند ماده بعنوان " حقوق بشر" و سرمشق قراردادن آنها نداریم. اکنون میپرسم کدامین روشنفکر ایرانی تاکنون به این داستان، به این سخن حافظ و یا دیگر اندیشمندان ایرانی پرداخته تا (گسترش معنای آن سخن پیشکشش!) از نو فلسفه و اندیشه ایرانی را عبارتبندی کرده و آن را از نو پدید آورد؟
آیا براستی اندیشه ایرانی سترون است؟ " دین خوست "؟ توانایی ندارد؟ دچار "استبداد آسیایی و شرقی"است؟ همه این بدبختیها از " کم آبی ایران " است؟ و یا ناشی از"توطئه" قدرتهای بیگانه! آیا همین ایرانی نبود که درست در 160 سال پیش، جنبش بزرگ بابیان را در میهن ما برپا نمود و اساس تفکر شیعه را به چالش کشید و لرزه بر وجود آخوندهای آن دوره و کینهتوزیشان را تا بهامروز سبب گردید؟
کدامین نقاش ایرانی کوشش نموده تا این داستان را بار دیگر در پیش دیده ما رنگ آمیزی نماید؟
کدامین آهنگساز ایرانی، نغمهای از این داستان را با گوش ما همراه کرده است؟
کدامین نمایشنامه نویس، فیلمساز ما، این داستان را دوباره برروی صحنه آورده است؟
مسـاله ما چنان که گفته شد، پاسداری و نگهبانی از جان و خرد و زندگی هر انسانی در گیتیاست. حال این جان و زندگی، جان و زندگییه مومن باشد یا کافر، مذهبش سنی باشد یا انواع و اقسام شیعهگری، بابی باشد یا بهایی، یهودی باشد یا زردتشتی، مسیحی باشد یا یارسانی، کمونیست یا شاهپرست، بودایی یا آیندهنگر، مدرن یا پستمدرن، بلوچی باشد یا کرمانی، آذری یا خراسانی، کرد باشد یا عرب، تهرانی یا شیرازی، بی خدا یا با خدا...
تا کی دارم عشق نهان در دل خویـــــــــش
مقصود رهم تویی، نه دیناست و نه کیش!
«عینالقضات همدانی»
«جمـهوری ایـرانی» در راه، بر اساس قانون اساسی اداره خواهد گشت، که موسسانش یعنی مردمان، نخستین اصلش را با «جان و خرد و زندگی هر انسانی از گزند محفوظ است» برقرار و آغاز خواهند نمود.
مسـاله ما صندوق رأی نکبتزده حکومت اسلامی نیست. مسـاله ما بازگشت به دوران بزرگترین جلاد تاریخ ایران یا جابجایی چند مهره نطام اهریمنی اسلامی نیست. همچنین، مسـاله ما بازگشت به مقطعی از تاریخ ایران هر چند با "شکوه" و یا بازگشت به هخامنشیان و اشکانیان و ساسانیان، آنچنان که برخی میپندارند، نیست. مسـاله ما، نوشدن از بن آفریننده و بذرهایی در گذشتهاست که آینده زا است و بن برپایی نگاهبانی جان و خرد و زندگی انسانها از آزار است. این پایه و اساس حقوق بشر «جمـــــــهوری ایــــــــــرانی» است.
آری، ما نیاز به وارد کردن مواد " حقوق بشر" نداریم، ما نیاز به شناخت فرهنگ اصیل خود داریم. روشنفکران ما هنوز تفاوت فرهنگ و تاریخ را در نیافتهاند. تاریخ ایران، فرهنگ ایران نیست، تاریخ ایران را قدرتمندان و زورگویان پدید آورده و نوشتهاند.
سرو از فکر لباس عاریت آسوده است
جـــامه از پیــکر بروید مـــــردم آزاده را
«صائب تبریزی»
افکار و عقاید و ایدههای غرب، هر چند زیبا، هر چند ارزنده، پیوندی ناگسستنی با روان و ضمیر انسان غربی دارند. برای اشاعه و ترویج افکار و ایدههای غرب در ایران، ما نیاز به وارد کردن فرهنگ غربی نیز خواهیم داشت. بزرگترین اشتباه روشنفکران ایران از مشروطه تا کنون، در غلتیدن به این کژفهمی و دوری گزیدن از فرهنگ ایرانی بوده است. اینان همه چیز را بهکردار واردات وصادرات مییابند. مساله خواندن و از بر نمودن چند مقاله و کتاب و نام نویسنده و سپس روایت آنها نیست!، بلکه در گام نخست، پس از گوارش درست این ایدهها، نقش انگیزندگی آنهاست که برای ما اهمیت دارد. مساله آبستنی از افکار ارزشمندیاست که در هر کجا یافتیم با آن بتوانیم خود را از نو بیآفرینیم. این با دنبالهروی و همانندشوی متفاوت است. این همان تقلید است هر چند "مراجع تقلید" عوض شده باشند. اما، ایستادن بر پای خویش، یعنی زایش خود از خود، معنا و مفهوم رستاخیز فرهنگیاست. همانطور که در بخش نخست نیز اشاره کردم، ایده «جمهوری ایرانی» یک فرم وارداتی بهمراه چند یا چندین سازمان اداری حکومتی و یا شکل فرمالیته آن نیست، مهم محتوای این جمهوری است.
این جمهوری منهای محتوای فرهنگی ایرانیاش، پاک دستخوش قدرتورزی گرگهای در پوست میش رفته میگردد. «جمهوری ایرانی« فردا، اصل برابری جـــــــــانها را شالوده، و نگاهبانی و پرورش جانها را، اولویت خود میداند نه ایمان آنها . فرهنگ ایران بهدنبال رستگاری انسانها نیست. فرهنگ ایران بهدنبال پرورش جان و خرد آنهاست. همهگان، بدون هیچ استثنائی میبایست اصل «گزندناپذیری» جان و خردو زندگی مردمان را بپذیرند و تابع این اصل باشند.
مفهوم این سخن چیست؟
معنای این اصل فرهنگی ایران آنستکه:
1. " امر به معروف و نهی از منکر" درکل بیاساس خواهد شد و دیگر وجود نخواهد داشت.
2. هیچکس و هیچ قدرتی، حق فتوا دادن به قتل، تجاوز، آزار و کشتن را نخواهد داشت.
3. تیغ و شمشیر نه تنها از دست آخوند، که از دست همه احزاب و سیاستمداران (چه در قدرت و چه خارج از آن) گرفته خواهد شد.
4. جهاد در راه "دین" و عقیده از همه گرفته خواهد شد.
5. خودی و ناخودی، کافر و مومن، دیندار و بیدین و اساسن چنین مفاهیمی، جایی در جامعه نخواهند داشت.
«جمهوری ایرانی« با هیچکس و با هیچ قوم و آیینی و ملتی، دشمنی و ستیز نخواهد داشت و همه انسانها را گرامی و ارجمند میدارد.
در بخش بعدی نوشتار به « جدایی دین از حکومت » خواهم پرداخت.
(STATE AUTHORITY) *
(UNTOUCHABLE) **
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید