شیوا نظر آهاری فعال حقوق بشر و از اعضای موسس کمیته گزارشگران حقوق بشر ۱۸ شهریورماه ۱۳۹۱ در دادسرای زندان اوین بازداشت و به بند زنان این زندان منتقل شد
او بعد از انتخابات پرمناقشه سال ۸۸ دو بار بازداشت و یک سال را در زندان اوین گذراند. این فعال حقوق بشر در این دوران ۱۰۰ روز در سلولهای انفرادی بند ۲۰۹ نگهداری شد. مدتی بعد وی توسط شعبه ۳۶ دادگاه انقلاب، به تحمل ۴ سال حبس تعزیری، تبعید به زندان رجایی شهر و ۷۴ ضربه شلاق محکوم شد.
شیوا نظر آهاری در سال ۲۰۱۱ برنده جایزه حقوق بشری نئودور هکر شهر اسلینگن آلمان شد. این جایزه هر دو سال یک بار به کسانی اهدا میشود که در راه مبارزه با نقض حقوق بشر و استقرار دموکراسی، تلاشهای قابل توجهی از خود نشان داده باشند.
از تو تا به من هزار دره ره است
من به راز شنفته میمانم
تو به شعر نگفته میمانی
هفت ساله شدهای و حالا میروی تا خواندن و نوشتن یاد بگیری. نشد که روز اول کلاس با لباس مدرسه ببینمت که میروی تا دانستن را آغاز کنی، زود بزرگ شدی عزیز دلم، مثل خیلی از بچههای این سالها که بیآنکه بفهمند کودکی را، بیآنکه درکی از مفهوم زندان داشته باشند، روزهایشان در سالن ملاقات و دادگاه و دادستانی گذشت، زود بزرگ شدی؛ از همان روزهای چهار سالگی که از پشت شیشههای کدر سالن ملاقات میخواستی توی بغلم بیایی و نمیشد. از همان روزهایی که توی سالن ملاقات حضوری میدیدی که مادر برایم خوراکی و تنقلات آورده و هی اصرار دارد که بخورم و اگر تو میخواستی بخوری میگفت: «مامان جان برای شما توی خونه هست»
… از همان روزهایی که نمیتوانستی بیایی پشت شیشهها و نمیشد که دستهایت را ببوسم و لمست کنم
از آن روزها بزرگ شدی. دادگاه انقلاب و صورت معصوم کودکیات که قاضی میگفت: «آن بچه را بیاورید توی دادگاه… و نگاهت روی دستبند من ثابت مانده بود…
ذهن کوچکت در بازیهای کودکانهات در دویست و نه و سالن ملاقات میگشت، بازیهایت این بود که زندانی بند ۲۰۹باشی، نامی که زیاد توی خانه میچرخید. که مثلا زنگ بزنی به خانه و بگویی ملاقات ندارم.. حالا هفت ساله شدهای و قرار است بخوانی و بدانی.
اینجا مادرانی هستند که کودکانی بیرون از زندان دارند؛
مادری هست که فرزندش امسال به کلاس اول رفت مثل تو و نتوانست اورا تا دم مدرسه بدرقه کند. ما برایش روی یک پارچه نقاشی کشیدیم و نوشتیم.
عزیز دلم هر چند دلتنگی من برای تو با دلتنگیهای مادران اینجا برای فرزندانشان براری نمیکند… اما دلتنگیهایمان را نگه میداریم برای روزهای خوب آینده که تو میآموزی و من میبینمت که بزرگ و بزرگتر میشوی
… بخوان، بدان و بیآموز
تا روزی زندان و ۲۰۹ برایت مفهومی جز بازیهای کودکانه داشته باشد. یک روز میفهمی که چرا روزهای ما دور از هم سپری میشود و میدانی دلیل وجود شیشههای کدر سالن ملاقات را….
به نوشته ندای سبز آزادی: مسعود باستانی و مهدی محمودیان، دو روزنامه نگار زندانی محبوس در زندانی رجایی شهر در پی اجرای حکم زندان علی اکبر جوانفکر، مشاور مطبوعاتی احمدی نژاد و مدیر مسوول روزنامه ایران، نامه ای خطاب به او نوشته و با اشاره به یادداشت وی درباره زندانی شدن فرزندان هاشمی رفسنجانی خاطرنشان کرده اند: بر خلاف شما که مشتاق و مسرور از این بودید که مهدی هاشمی به سلول انفرادی برود و به مانند "بچه های مردم"در فشار باشد و به طور کلی شرایط نامطلوب و پرفشاری را تجربه کند ما خوشحالیم که شما بر خلاف بچه های مردم هنگام بازداشتتان به کهریزک منتقل نشدید و طعم باتوم و شکنجه های جسمی و روحی و جنسی را نچشیدید.
این دو روزنامه نگار زندانی در نامه خود ابراز امیدواری کرده اند که جوانفکر از حقوق قانونی خود بهره مند باشد.
متن کامل این نامه که برای انتشار در اختیار ندای سبز آزادی قرار گرفته در پی می آید:
جناب آقای جوانفکر روز چهارشنبه و در پی بازداشت فرزندان رئیس مجمع تشخیص مصلحت جنابعالی در روزنامه ایران، جریده تحت امرتان یادداشتی تحت عنوان" بچه های هاشمی و بچه های مردم" نوشته بودید و تلویحا خواهان آن شده بودید که همان رفتاری که در قبال بچه های مردم می شود با فرزندان آقای هاشمی هم صورت گیرد و آنان نیز در همان شرایط بازجویی و یا زندان قرار گیرند.
شما به زیرکی و رندی خواهان آن شده بودید که مهدی هاشمی نیز مانند بسیاری از فرزندان ایران در سلولهای انفرادی نگهداری شود و روز پنج شنبه شنیدیم که متاسفانه حضرتعالی نیز برای گذراندن حبس کوتاه مدت خود بازداشت و روانه زندان شدید.گذشته از اینکه نوشته هایتان تا چه اندازه برخواسته از کینه ،بغض و منافع جناحیتان است ما بر خلاف شما که مشتاق و مسرور از این بودید که مهدی هاشمی به سلول انفرادی برود و به مانند "بچه های مردم"درفشار باشد و به طور کلی شرایط نامطلوب و پرفشاری را تجربه کند.ما خوشحالیم که شما بر خلاف "بچه های مردم" هنگام بازداشتتان به کهریزک منتقل نشدید و طعم باتوم و شکنجه های جسمی، روحی و جنسی را نچشیدید.خوشحالیم که شما بر خلاف "بچه های مردم "برای اعتراف به کار نکرده سیلی نخوردید ، سرتان به دیوار کوبیده نشد و سرتان داخل توالت برده نشد.خوشحالیم که تحت فشارهای خانوادگی قرار نگرفتید و برای اعتراف گیری از شما ،همسرتان به گروگان گرفته نشد.
خوشحالیم که شما بر خلاف "بچه های مردم "تحت بازجویی های شبانه و ضرب و شتم بازجویان هتاک قرار نگرفتید و دشنام نشنیدید. خوشحالیم که شما برخلاف "بچه های مردم "در دوران بازداشت و حتی در دوران زندان و حبس برای جدایی از همسرتان تحت فشار نیروهای امنیتی قرار نگرفتید.
خوشحالیم که شما برخلاف بسیاری از "بچه های مردم " از حق داشتن وکلای انتخابی برخوردار بودید و اجازه داشتید در مراحل دادرسی از آنها کمک بگیرید. خوشحالیم که شما برخلاف "بچه های مردم " تا نهایی شدن حکم قطعی اجازه فعالیت مطبوعاتی داشتید و در جراید دولتی قلم فرسایی کردید.
خوشحالیم که شما برخلاف "بچه های مردم " و همکاران زندانیتان در دادگاه علنی و با حضور هیات منصفه محاکمه شدید و در دادگاه انقلاب برچسب متهم امنیتی نخوردید. خوشحالیم که "رئیس جمهور انتخابیتان"سرانجام سخنی در این باره گفتند و بالاخره از زندانی شدن یک روزنامه نگار ابراز تاسف کردند.
جناب آقای جوانفکر، همکار مطبوعاتی، با اینکه بارها از طریق رسانه های تحت امرتان روزنامه نگاران مستقل و منتقد را با بر چسب های جاسوس، عامل فتنه، منافق، عامل استکبار جهانی، ضد دین و ضد انقلاب مورد هتاکی قرار داده اید، با آنکه روزنامه نگاران دربند را محکومان امنیتی، مجرم و خائن لقب داده اید، ما از صمیم قلب از اینکه یک روزنامه نگار دیگر به لیست کسانی که به دلیل نوشتن، اظهار نظر و بیان عقاید خویش گرفتار حبس و زندان می شود بی نهایت متاسفیم و کماکان به تلاشهای خود برای رسیدن به جامعه ای آزاد که در آن هیچ کس به خاطر عقایدش در زندان نباشد ادامه می دهیم.
ما آرزو می کنیم شما در مدت حبس برخلاف "بچه های مردم" به صورت غیرقانونی به شهرستانهای دیگر تبعید نشوید. آرزو می کنیم شما بر خلاف "بچه های مردم "در دوران محکومیت از حقوق قانونی خود همچون مکالمه تلفنی، مکاتبه با اعضای خانواده ، آزادی مشروط ، مرخصی، ملاقات حضوری و دیگر حقوق یک زندانی بهره مند شوید.
ما آرزو داریم شما برخلاف "بچه های مردم" طبق قانون حق استفاده از روزنامه ها مجلات و کتابهای دلخواهتان را داشته باشید.
ما آروز داریم شما برخلاف "بچه های مردم" مثل زندانیان عادی حق تحصیل و استفاده از امکانات فرهنگی داخل زندان را داشته باشید.ما آرزو داریم که شما برخلاف" بچه های مردم " درصورت بیماری و نیاز به درمان تخصصی سریعا به بیمارستان منتقل شوید و ماه ها منتظر مجوز قضایی دادستانی نمانید.
ما آرزو داریم برخلاف" بچه های مردم" حقوق و حتی مزایاتان قطع نشود، از محل کارتان اخراج نشوید تا خانواده تان دچار مشکلات مالی نشوند.
مهدی محمودیان - مسعود باستانی
زندان رجایی شهر کرج
با شور و حلاوت، صبر پیشه میکنم
پویا فرزند احمد زیدآبادی، روزنامه نگار در بند زندان رجایی شهر، تولد نوزده سالگیاش را با نامه ای از پدر جشن گرفته است؛ پدر برایش نوشته که چگونه دردهایش را با «مولای شوریده حال روم» تسکین می دهد و مولانا «همه شب، دل انگیز ترین نغمه های حیات را نثار جان خسته من می کند و مرا فرا می خواند که تلخی ها را واگذارم و با شور و حلاوت صبر پیشه کنم… صبر، صبر، صبر».
در این نامه که در صفحه فیس بوک پویا منتشر شده، آمده است:
نمای اول:
چه دل انگیز بود صبح ۱۱ شهریور ماه ۱۹سال پیش. نوزادی که تازه چشم به دنیا گشوده بود، روی تخت کوچکش در بیمارستان مصطفی خمینی، انگشت اشاره اش را تا انتها در دهانش فرو برده بود و با شتاب می مکید. نوزاد سبزه ی بانمکی بود اما مکیدن انگشتش با آن حرص و ولع شیرین ترین خاطره ی زندگی ما شد.
سبزگی نوزاد اما بیش از دو سه روزی نپایید و به سفیدی تغییر رنگ داد، درست معکوس نوزاد بعدی مان که ابتدای تولد رنگی سپید و روشن داشت، اما به تدریج به سبزگی گرایید.
نمای دوم:
شش ماهه بود و نخستین سفرمان پس از تولدش به دیار ما در آخرین کرانه های دشت کویر ایران. قوم و خویشان کودک را سخت مطبوع و دل پسند یافتند و از همان ابتدا، پیرتر ها از “چشم زخم” و اینطور چیزها دل نگران شدند. از قضا،کودک در همان شب نخست به چنان گریه ی حیرت آور و بی سابقه ی افتاد که همگی وحشت کردیم بخصوص اینکه من و مامان تا آن هنگام حتی یک بار گریه ی ملایم و گذرای او را هم ندیده بودیم.
برای علاج گریه بی امان، هرکس نسخه ای می پیچید تا آنکه به نظرمان رسید چند قطره ای عرق نعناع به او بدهیم. نخستین قطره عرق نعناع که از گلویش پایین رفت “ارکس”سبک و کودکانه ای زد و بلافاصله آرام گرفت و لبخند زد. دیگر بی قراری و گریه اش را ندیدیم.
نمای سوم:
یکسال و نیم داشت. بهار از راه رسیده بود و جنگل های گرگان در سبزی شاد و سرزنده و هستی آور خود غرق بودند. در جنگل انبوه شصت کلاه به سوی ییلاق جهان نما می رفتیم. پسرک در کوله ی کوچک آبی رنگی که مامان به آن”آغوش” می گفت، بر پشت من حمل می شد. در حاشیه ی رودخانه، مگس های سمج جنگلی امانمان را بریده بودند، پسرک با آنکه پاهایش از گزش مگس خون افتاده بود،آرام و پرنشاط بود و هیچگونه بی تابی و شکایت نداشت.سرانجام از رودخانه دور شدیم و در کوهپایه که پوشیده از بوته های تمشک بود،از مگس ها خلاصی یافتیم.
وقتی در زیر سایه ی درختان سر به آسمان کشیده از ارتفاعی نفس گیر به سوی کلبه مش صفر به راه افتادیم، پسرک علفی خواست تا با آن بازی کند. در حین بازی، زیر لب گویی برای خودش لالایی می خواند چراکه اندکی به خواب عمیقی رفت،سپس با شادی و نشاط بیدار شد و باز ساعتی بعد قصه را تکرار کرد. تا دشت جهان نما و در زیر بارش ملایم باران این خواب و بیداری بارها تکرار شد.
من هزاران از این نماها از نوزادی تا بزرگی هر سه شما -پویا ، پارسا و پرهام_ در خاطر دارم و این شاید نشانی از آن باشد که من به رغم مشغله های بسیار فکری و اجتماعی، هیچگاه از شما و خانواده ام غافل نبوده ام.
می دانید که من شیفته افق هایی دور دست، دشت های پهناور و کویر های بی انتهایم و دلداده ی نوشتن. اینک از هر دو محرومم .
قال انما اشکوا ابثی و حزنی الی الله و اعلم من الله ما لا تعلمون
گفت درد و انده خود را فقط به خدا باز گویم و از (لطف و تدبیر) خدا چیزهایی می دانم که شما نمی دانید
اما درد محرومیت از این دو، در برابر تلخی دوری از شما به حساب نمی آید. به رغم این تلخ کامی اما چه سعادتی قرین من شده است که مولای شوریده حال روم ، همه شب، دل انگیز ترین نغمه های حیات را نثار جان خسته من می کند و مرا فرا می خواند که تلخی ها را واگذارم و با شور و حلاوت صبر پیشه کنم… صبر،صبر،صبر
سخت خاک آلود می آید سخن
آب، تیره شد سر چَه بند کن
تا خدایش باز صاف و خوش کند
او که تیره کرد هم صافش کند
صبر آرد آرزو را نه شتاب
صبر کن والله اعلم بالصواب
فدای همه شما
زندان رجایی شهر
سالن۱۲بند۴
احمد زیدآبادی
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید