Skip to main content

● ادبیات

رضا بی شتاب
- شرمندۀ شوما حسن سه سوت با هفت سر نون خور وُ هفتا دهنِ باز... در خدمتم... خیلی وقته تُو نَخِتم همینجوری وایسادی وُ بِربِر نیگا می کنی، نه دست بلند می کنی نه چیزی میگی؛ گفتم خدا رو خوش نمی یاد تنهات بذارم این شد که سوارت کردم، کجا میرین آقا؟
دنیز ایشچی
گله جیم سیزه قوناخ
قارانقوش لار قایداندا
منی دینله منی آنجاق
قارانقوشلار قایداندا
رضا بی شتاب
باغ را به سر، گذشت
سرگذشتِ نانبشتۀ پریشِ خویش
چه شد، چه بود
کِه ناگهان گُل ام رُبود؟

محمد احمدی زاده
سیز اژدهانین قاباغیندا دورون و اونون باشینی قاتین- شماها از طرف مقابل، سر اژدها را گرم کنید...
محمدعلی اصفهانی
کوچه ها و خيابان ها اين روز ها ديدنی تر از هشت ـ نه سال پيش شده اند.
ديدنی تر و شنيدنی تر.
نگاه کن: پرچم رنج و کار را برافراشته تر از هميشه می بينی.
گوش کن: بغض نهان، فرياد شده است ديگر اين روز ها.
می شنوی؟
اگر می شنوی، طنينش باش!
رضا بی شتاب
نیلوفری خورشیدوَش رخشید
به رویِ خط خطِ دُشخوارِ دیوار
که هر خطش چو مینا زآرزو لبریز
برای تشنۀ تنهای تنهایِ پریشان
راشل زرگریان
نباید سرنوشت را بدست دیگری سپرد. بلکه شانس را باید امتحان کرد


محمد مستوفی
شهرام اتاق راکه از نظرگذراند، سرش را پایین انداخت. یک چنین تجملاتی را تا به امشب در زندگانیش ندیده بود وبرایش غریبه می نمودند
یغما گلرویی
شاعران را به زندان نبرید!
از نوشته‌ی دیوارهای سلولشان هم
شعرهایی می‌آفرینند
که بیشتر از تمامِ شما
عمر می‌کنند!
بهنام چنگائی
برای گرامیداشت روز همیشه زنده ی کارگران، این سازندگان راستین هستی




قهرمان قنبری
از آدم جاهل و نادان هر كسى ممكن است سوءاستفاده كند - جاهيل آدامنان هر كس سوءاستيفاده ائلير!

کتایون آذرلی
این سرزمین ستاره خیز
خیزاب هیچ جنونی ویرانش نخواهد کرد بانو
که ما و آن‌ها را طناب و دار و چرثقیل و درخت
ما و آن‌ها را تحمل درد و خون جگر
و روییدن از خاک
خاک گلگون به مثابه دشتی از شقایق‌ها


رسول بداقی
این هیولای ستم، از مترسک بیش نیست
محمد احمدی زاده
لباس عروسی که گلزار بر تن خواهد کرد تا مترسک باستانی شان عقد آن دو را برعلفزارهای تازه فتح شده کربلا بخواند.
و هنوز که هنوز است حمال بیچاره زیرآن تن لش می گوید: " بس منیم بیر عابباسیم هارا گئتدی"( پس یک عباسی من کجا رفت)؟




کتایون آذرلی
و قبل از آن که مُچ همه باز شود
رودست خورده‌ام از دستی که گرفته‌ام
و حالا دست کشیده‌ام از همه چیز به جز دیوانه‌گی



ع.م
اکنون که چشمانت خالیست، زمانش رسیده ببینی
رضا بی شتاب
شکستی نی شنیدی آن نوا را
دلی بشکست وُ نشنیدی صدا را
سکوت اینجا صدا دارد ندانی
به زندان مانده می داند هوا را
آ. ائلیار
گراس نویسنده ای بود متعهد، اخلاقی، و معترض. از این رو در سراسر دوره ی خلاقیت خود همواره با مردم بود و زبان گویای آنان.
چه زمانی که گام در سیاست داشت و چه هنگامی که با مجسمه سازی و نقاشی و رمان و داستان و نمایشنامه و اشعارش سر گذشت و آرزوهای مردم را باز میافرید.
شخصیت او بازتاب عینی روح ادبیات بود. هنر و تعهد و اعتراض. عناصری که او را در ردیف گوته قرار داد.
آناهیتا ترکمان
تو را خاموش نه، خسته و زخمی نمی‌خواهم
که دائم در خروش جنبش و فریاد می‌خواهم
قهرمان قنبری
« از سى سگ رنگارنگ، يك سر سفيد بهتر است.
محمد احمدی زاده
چادر گل گلی ات را سرت کن-عصری بیا سر کوچه .
گوللو گوللو چادرانی اؤرت باشینا- گل بو آخشام اوستو دربند باشینا
رضا بی شتاب
هرچه کردم تا غمت پنهان شود
باز دیدم دیده ام گریان شود
چهره را در دستها کردم نهان
باز دیدم داغِ تو عصیان شود





رضا بی شتاب
اختران خفتند وُ بازآمد سحر
کی رسانی سویِ من از خود خبر
ای که جانی وُ جهان با تو خوش ست
کی رسَد یارم چو رؤیا از سفر
آ. ائلیار
جنون زبانه کشید
گلها همه «فرخنده» شد
بهاردرخون نشست.
بهنام چنگائی
این ننگِ تاریکی، از چهره ی پلید فصل درنده،
هرگز فراموش نور مباد.





رسول بداقی
تا گل اندیشه در ایران زمین
یخ بسته است،
نمی خواهم تو را
رؤیای آزادی!
رضا مقصدی
جنگل همه از ترانه‌ی سبز خوش است / این لحظه دل جوانه‌ی سبز خوش است // برخیز زمانه از تو می‌گوید و من / اینک نفس زمانه‌ی سبز خوش است
رضا بی شتاب
تا دلارامِ جهان جام گرفت / فلک از توسنی آرام گرفت
آتش افتاد به رگهای زمان / زان شرابی که بنوشید جهان

محمد احمدی زاده
اینها رو فریاد کن دربرف، به گوش کبک ها -
آپار بو سؤزلری قیشقیر-ائشیدسین قاردا ککلیک لر
بهنام چنگائی
با همه ی دسیسه ها و توطئه های رسوای مذهبی شان، تاکنون نتوانسته اند جشن و سرور و پایکوبی و گرمای دلنشین همنشینی ها و میهمانی های مردمی و سراسری چهارشنبه سوری، پیشواز بهار، فرخندگی عید و نوروز را از ما بدزدند
مسعود آذر
یکی از کارگرای میخونه غرولند کنان دستمو گرفت و منو برد بیرون. کمی آب آورد، دست و صورتم رو شستم. همینطور که آب به سر و صورتم میزدم، توی رویاهام سیر می کردم. به نظرم می اومد که "اسداله شیرفروشِ" محله قدیم مون با دوچرخه اش اومده جلو چشمام وایستاده و پشت سرهم، بوق دوچرخه اش رو فشار میده: بئبو... بئبو... بئبو، آی ی ی شیر... شیری... شیردارم... شیر!.
کتایون آذرلی
من در باران و باد به تو لبخند می‌زنم و خنده‌هایم روی حضورت می‌افتند
شادی من در دل یک پرنده جا دارد
و تنم معبد خلوتی‌ست که در تو شور عشق را بر می‌انگیزد
و تو زائر معبدم می‌شوی
در ابر وجودم فرو می‌روی
در آب‌های تنم روان می‌شوی
در برق روشن چشم‌هایم به پایان ظلمت می‌نگری...



رضا بی شتاب
همۀ قصه های دست سازِ مقدسِ «سامی» ظاهر و باطنی تک بُعدی، پلاسیده و پوسیده دارند و با هیچ توجیهی راست، آراسته و پیراسته نمی شوند، چون فقط برای به رخ کشیدنِ اقتدارِ مردانه است و بر مدارِ مغناطیسمِ قدرت و خودشیفتگی می چرخند. یکسویِ سیمایِ این سیب، آسیب و اسارت است و دیگر سوی رهایی است
محمدعلی اصفهانی
تک سرفه های مسلول ::: ميان جهيزيه و بانک رهنی ::: شماره های با وقار جديدند ::: جديدتر از روم قديم. ::: (اسپارتاکوس ::: در سبزوار ::: بالای دار رفت)