Skip to main content

● ادبیات

آریانه یاوری
نهراس کودکم .... نهراس کودکم ....در سرزمین آتاتورک کودک سرخ پوش مرده ای خواهی دید که هیچگاه جای پاهایش بر ساحل نقش نبستند
فرخ ازبری
وباغِ ما ،
چه بيصدا
چه بيصدا
زيرِ سايه ىِ شومِ ملخانِ آز
به خوابِ ابدى ميرود
محمد احمدی زاده
اوره گی بتردن سیخیلیردی، آز قالسین سیخیلماقدان پاتلایاجاقدی. ایچینده کی آشیب داشان کدر او قدر چوخودو کی، هئچ آغلایا دا بیلمیردی. بلکی آغلایا بیلسئیدی، بیر آز دا اولسا اوره گی آچیلاردی. بیر آن او دورومدان قورتولماق ایستیردی. صاباحین اؤلوموندن چوخ، یولداشلارینین آخماقلیغیندان قاچماق ایستیردی.
خیلی دلش گرفته بود. کم مانده بود منفجر بشود. درد و غمش به حدی بود که حتی نمی توانست گریه بکند. اقلا اگر می توانست گریه بکند از غم و اندوهش کاسته می شد. یک لحظه دلش خواست از آن وضعیت رهایی یابد. نه از مرگی
حسن جداری
ملانین جوری، مکری، حیله لری
چون اولوب میلته عیان، دئدیلر
ملا خلقین قانین توکنده یئره
خلق اونا یئرتیجی قابان، دئدیلر
/
جور و ستمگری آخوند ها
چون به توده ها آشکار شده است
وقتی ملایان خون خلق را به زمین می ریزند
مردم آنها را حیوان درنده می نامند
رضا بی شتاب
بگذار دوباره زندگی آغاز کُنَد/
با بویِ گُل برآید وُ پرواز کند/
به تازیانۀ تحقیر مزن غریب را/
محمدعلی اصفهانی
از جان پاک اين همه در خون تپيده گل
باغی شکفته است که پرپر نمی شود

اين باغ سبز و سرخ و سفيد و هزار رنگ
بی آفتاب، ليک تناور نمی شود
محمد احمدی زاده
- باخ منیم جئیرانیم! بوردان قورتولماغین تکجه یولو، او یاساق آغاجین مئیوه سیندن یئمکدی.
حووا دیل دوداغین بوزدو. میرسیغینی ساللاییب دئدی؟
- سن آلله، ال چک. گئنه منی گودازا وئرمه. کئچن سفر، منه دئدین، گئد قیرمیزی بیبردن یه. گئتدیم یئدیم وجئهیم بترلشدی.
- ببین عزیز دلم! تنها راه نجات از اینجا، خوردن میوه درخت ممنوعه هستش
حوا لب و لوچه اش رو آویزان کرد و با اخم و تخم گفت:
- تو رو خدا ولم کن. دوباره برام دردسر درست نکن. دفعه پیش گفتی برو فلفل قرمز بخور، من هم خوردم و بواسیرم شدیدتر شد
آ. ائلیار
درک و احساس چیزی که دوست میداری از احساس خود «دوست داشتن» زیبا تر است.انسان انسان بودنش را در چنین مواقعی حس میکند.
Sevdiyini hiss etmək sevməyin özündən daha gözəl hissdir
İnsan insan olduğunu ancaq belə zamanlarda hiss edir
فرخ ازبری
بر سيم هاىِ خاردار ، سجده برند
و بر خاكِ خود بوسه زنند .
تا دين فروشان
بر گلدسته ها و ناقوس ها بنوازند
و فرشتگان را سر بُرند .
راشل زرگریان
زن: چی بمن میدهی اگر گلدان چینی تو را همین حالا برگردانم؟
مرد: سعی نکن مرا آرام کنی, هیچ کادوئی جای هدیه پدر بزرگم را نمیگیرد.
محمود خلیلی
کمیته چی با نیشخندی گفت: "شما مادر مجید هستین؟" گفت: "بله، من مادر مجیدم!" کمیته چی در حالی که ساک شکلاتی رنگ مجید رو در دست داشت با خونسردی گفت: "خدا رو شکر کنین که این لکه ننگو از دامن شما پاک کردیم! به درک واصل شد!" دیگه چیزی نشنید! دست راستشو گذاشت روی میز ولی نتونست خودشو کنترل کنه، افتاد روی .....
سعید یوسف
فضلیم و فاضلیم و فضولیم و فضله ایم
بذلیم و بذله ایم
شعریم و شاعریم و شعاریم و اشعریم
مشغول عرعریم
رضا بی شتاب
آیلانِ من کجاست؟/
او را ندیده اید؟/
بلوزِ قرمز وُ شلوارِ آبی اش نشان


رضا مقصدی
زخم هزار خاطره بر سینه‌ام نشست / تصویر سوگوار مرا منتشر کنید // مهمان مهربانی‌ی دستم برنج بود / ایثار خوشه‌زار مرا منتشر کنید // آئینه‌اش تمام ِ تماشای من شده‌ست / گلگشت شعله‌بار مرا منتشر کنید
بهنام چنگائی
کدام انسان؟ ـ
این بی سر و سامان؟



کتایون آذرلی
اگر بگذارند
ای آمده از کوچ شادی
از کوچ خوشبختی
از کوچ عشق و رهایی
تو را خواهم سرود چون قناری که بهار را





ناهید کشاورز
... صدایش را نمی‌شنوم، تنها دهانش را می بینم که باز و بسته می‌شود. او اینجاست، در چند قدمی من، بعد از ۳۰ سال، رنگم می‌پرد و داغ می‌شوم. حالا باید چه کرد؟ بغضم گرفته، قلبم تند می‌زند، نفس‌هایم کوتاه و بریده شده‌اند، این چه حالی است دیگر؟ با خودم غریبه شده‌ام
رضا بی شتاب
ای شما در ساحلِ آسودگی سرزنده وُ آرام/
ما همان بازنده مادرزادِ تنهاییم/
نگاهِ ما همه آوارگان آیا
محمد تقی زهتابی (م- میشولو)
من فارس و کرد و گرجی را ... دوست دارم
همانند قلبم و جانم
هر انسانی را که بوئی از انسانیت برده باشد
مولانا، دیوان شمس، غزل ۳۰۴
سن بیلیرسن هئچ نه دن، سؤیلور گئجه گوندوز رباب؟
یاشلی گؤزلر داملاییر، کؤنلو ندن اولدو کباب؟
هیچ می‌دانی چه می‌گوید رباب
ز اشک چشم و از جگرهای کباب
بهنام چنگائی
در رویا و راهِ غرب ـ
مدیترانه ی دزد ـ
خیلِ گرسنگان را می رباید
محمد مستوفی
هیج زمانی بابا را حتا زمانی که سالم بود این طور شاد و شنگول ندیده بودم. تماشائی بود حرکات دلنشین بابا! بابا آزاد شده بود. رها از تمامی قید و بندهای زندگی. همان طور که نشسته بود به سان پر طاووسی که در دست باد از خود اختیاری ندارد و به چپ و راست پیچ و تاب می خورد و می رقصد با ریتم خوش آهنگ همآهنگ شد
اوسون وارسا ای غافل،
آلدانماغیل زنهار مالا.
شول نسنه‌یه‌که سن قویوب،
گئده‌رسن اول گئرو قالا.
ای غافل اگر خرد ورزی پیشه کرده‌ای، فریب مال دنیا را مخور، چیزی که خواهی گذاشت و خواهی گذشت.
ی.ک. شالی
رفتارش به دلم ننشست. به‌درستی نمی‌دانم چرا. شاید به این خاطر که حزن عمیقم را درنیافته بود. سرم را پایین آوردم و پرنده‌ی تنها و راه‌گم‌کرده و سرگردانی را که نابجا در آسمان شهری شلوغ و بی‌در و پیکر به پرواز درآمده بود و حالا داشت دور و دورتر می‌شد، به حال خود گذاشتم و به زمین زیر پایم نظر انداختم.
شادی سابُجی
از خاوران تا اصفهان / تبریز و رشت و دامغان / از مهر تا مردادماه / از تیر تا اسفندماه / پاینده ای، پوینده ای / پامال نسیان نیستی .....
رضا بی شتاب
امشب در پیشِ روشنایی نشسته ام. چراغ را نمی بینم. ولی می دانم که هست. اکنون که اکسیرِ حوصله جسمِ مرا جانی دیگر داده است این سخنان را برای تو می نویسم. تو که حتی در غیبتِ چراغ، همیشه روشناییِ امید بوده ای. قیچیِ وقت است که لحظه ها را شکل می بخشد.
آ. ائلیار
وقتی این تاکتیک های استعمال راسیسم فرهنگی را در کنار استراتژی «قتل عام زبانهای غیر فارسی یا یکسان سازی » قرار میدهیم -که «شخصیت سازی سیستماتیک جعلی»برای دیگری ست و دوست مدرن ما- آنرا تحت عنوان«آزادی انتخاب هویت» تبلیغ میکند و منظورش آن است که،من ترا سیستماتیک از طریق قتل زبانت شخصیت سازی میکنم که "فارس-آذری" باشی - بدان و آگاه باش، این «شخصیت جعلی من ساخته را «خودت با آزادی کامل انتخاب کرده ای». من تقصیری ندارم.
این است معنی عملی «آزادی انتخاب هویت» در پراتیک دوستان پوست مدرن ما. مسخ شخصیت.
حسن جداری
کسی که صاحب وجدان وفهم و احساس است
از این جنایت و کشتار، سخت بیزار است
به سرنگونی کاخ ستم ، یقین دارم
که توده، دشمن سرسخت شیخ مکار است
محمدعلی اصفهانی
بازنويس شعری به جا مانده از ۱۳۶۵ هجری شمسی،
و شايد از ۱۳۲۴ هجری قمری

امیر مهدی پور
حافظ ؛ شگردهای تفرقه و جدایی و جدال های کذا یی مدعیان دروغین و محیط های جهل پرور را می شناخت و پرده از چهره ی شیخ و مفتی و محتسب چنان می درید که پس از 7قرن ؛هنوز بوی تازگی و شیوایی می دهد.نادانی آنها را تحقیر می کرد ؛جنگ ونزاع میان هفتاد و دو ملت را ناشی از گمرا ه شدن از جاده آگاهی میدانست.
مهناز هدایتی
برای اولین بار منتشر می کنم شعری را که در سال ۲۰۱۳ برای دیوید کامرون نخست وزیر بریتانیا سرودم شاید پیش بینی به قدرت رسیدن دوباره او بود که در کمال ناباوری دوباره به قدرت رسیدند.
رضا بی شتاب
شب از شرمی نفس گیر/
چو آتش می خروشید وُ ز دردِ خویش می مویید
آ. ائلیار
رؤیالارین او یانیندا هر شئی ایچی بوشدو.وارلیغیم دهشتلی بیرکابوس.
منیر طه
هيچ چيز به اين درياي بي‌كران، به اين اقيانوس ناپيدا كران از فكر آدميزاده ماننده‌تر نيست. انديشة آدمي خود دريايي‌ست كه هرچه بدان بنگريد كرانة آن را نمي‌بينيد و هرچه در آن بيشتر فرو رويد ساحل آن از ديدة شما دورتر مي‌نمايد. در ظاهر درياها همه مانند يكديگرند. افكار مردم نيز در ديدار نخست اين حال را دارند. هر دريايي را جلوه‌اي و ذخايري‌ست كه در درياي ديگر نيست. فكر مردمي نيز چنين است و هر انديشه‌اي رازهايي در خود نهفته‌است كه در انديشة ديگر نيست.
کتایون آذرلی
در موج ـ کوبِ سیاهی و نیرنگ
کورسوی ستاره چه می‌تواند کند؟
برای آن که به مسلخش می‌برند
تفسیر آیه یعنی چه؟