نمیدانم تا صبح دوام آورد یا نه
من رفتم جلوتر و باز پسر را صدا کردم. اما جواب نداد. گوشی موبایلم دستم بود از او عکس انداختم و فکر کردم چکار میتوانم بکنم....هیچ... موقعیت و امکانش را نداشتم که به او جا و مکان برای خوابیدن تا صبح را بدهم. کسی را هم نمیشناختم که به او جا بدهد. بطرف مسجد در انتهای خیابان رفتم. مسجد بسته بود. تعجب کردم. شنیده بودم در ِ خانهء خدا همیشه و در هر ساعتی بازست. حتی مادرم وقتی در ِ.. خانه مدام باز باشد با عصبانیت و به طنز میگوید: خانهء ما مثل مسجد است. درش همیشه بازست!