رفتن به محتوای اصلی

مارس 2015

کنفرانس در پارلمان سوئد: زنان مهاجر و دختران دربازار کار، خانواده و اجتماع

پژوهشگران نشان داده اند که بسیاری از زنانی که مهاجر تبار خوانده می شوند از طریق انجام طاقت فرساترین و کم درآمدترین شغل ها در بخش های صنعت، بهداشت و مراقبت به ساختن جامعه رفاه یاری رسانده اند. اگر این زنان آمادگی انجام این کارها را نداشتند، احتمالا سوئد با این درجه از رشد اقتصادی روبرو نبود و دست کم بهداشت و مراقبت از کودکان، افراد مریض و سالمندان بامشکلات جدی روبرو می شد.

تجمع هزار نفری معلمان مقابل‌استانداری‌ چهارمحال‌ و بختیاری

معلمان استانهای کشور بخیابان آمده اند تا فریاد دادخواهی خود را به گوش همگان برسانند. معلمان استان چهارمحال بختیاری در تجمع خود به سکوت خبری از سوی صدا و سیما اعتراض کردند و خواستار ملاقات با نماینده عالی رتبه دولت در استان یعنی شخص استاندار شدند. معترضان با خواسته مسئولین برای تعیین چند نماینده برای انجام گفت و گو نیز مخالفت کردند.

نگاهی به مجموعه شعر «و غیره»

سپیده جدیری، شاعر، مترجم، بنیانگذار جایزه‌ی شعر زنان ایران (خورشید) در ایران و عضو هیأت داوران جایزه‌ی شعر بنیاد ژاله‌ی اصفهانی‌ (در لندن) است. از جدیری تاکنون هشت کتاب منتشر شده است که شش کتاب از این میان در ایران اجازه‌ی چاپ یافته و دو کتاب، شامل گزیده‌ی آثار او و ترجمه‌ی رمان مصور «آبی گرم‌ترین رنگ است» اثر ژولی مارو توسط انتشارات ناکجا در پاریس به چاپ رسیده است.

پوزش از خانم گیتی شیرزاد

بدینوسیله از خانم گیتی شیرزاد برای انتشار اتهامات و افشاگریهایی که علیه ایشان صورت گرفته پوزش می‌خواهیم. طبیعی است حق پاسخگویی ایشان به همه مقالات منتشر شده، محفوظ است.

پشت همین پیچ می رسیم!

من به عنوان شاهدی زنده از بازماندگان نسل کشی خمینی با افتخار تمام تجلیل می کنم از آن دختران آفتاب که با آرمان آزادی و برابری در میدان های تیر بر خاک افتادند، افسانه رجبی به قدری شلاق و کابل خورده بود که کف پاهایش پوست و گوشت را هم رد کرده بود! زهرا (پروانه) رجبی خواهر بزرگتر افسانه بود که مانند خواهرش برای آزادی و برابری دست از راحت زندگی و جان شیرین خود شست و خونین پیکر رفت! فریبا دشتی در تابستان سوزان ۱۳۶۷ و داستان یاس ها و داس ها و دارها و فصل قتل عام گل ها سر به دار شد .....

معبدِ تن / باغ حادثه، همراه با صدا

من در باران و باد به تو لبخند می‌زنم و خنده‌هایم روی حضورت می‌افتند
شادی من در دل یک پرنده جا دارد
و تنم معبد خلوتی‌ست که در تو شور عشق را بر می‌انگیزد
و تو زائر معبدم می‌شوی
در ابر وجودم فرو می‌روی
در آب‌های تنم روان می‌شوی
در برق روشن چشم‌هایم به پایان ظلمت می‌نگری...