عمو به کی بگم که بابا م چند ماه است که حقوق نگرفته است!
این جملهای بود که فائزه کوچولو با اون زبان کودکانهاش وقتی منو دید به زبان آورد.
مانده بودم به اوچه بگویم؟
از اوپرسیدم چرا فائزه جان؟
گفت: بخاطر اینکه خانم معلمم به من میگوید باید بچهها به مدرسه کمک کنند.
دستانش در دست پدرش در غروبی دلگیر وسرد، در گذرزرق وبرقهای بازارودرآن بازاری که داد میزنند بیائید بخرید ودست خالی به خانه نروید بود.
پدر فائزه کوچولو که کلاس دوم دبستان است جانباز وشغلش، کارگر نساجی مازندران است که ماهها حقوق نگرفته است.
فائزه با این سن کم بخوبی طعم نخوردن ونیاشامیدن را چشیده ولمس کرده است وحسرت از داشتنها ونبودها اورا وامیدارد که بپرسد گناه من در این ناعدالتهای اجتماعی وفاصله فقر وغنا چیست؟ گرچه اومیداند سهمش همین است دستش، در دستان خالی پدرش باشد تا به این امید که شاید گرمای دستان اوبتواند به پدرش امید به زندگی وزنده ماندن بدهد تا حتی اگر نان خالی هم به سر سفره میآورد سایهاش باشد تا در این ناهنجاریها همچون کوه به اوتکیه کند تا بتواند ایرانی آباد بسازد.
امروز صدای مظلومیت خانوادههای کارگری مازندران در پس کوچههای شهر وروستا شنیده میشود واین نجوای تلخ وحزن آمیز، هنوز نتوانسته با تلنگرهای خود این مظلومیت را در دیدگان وگوش صاحبان خرد واندیشه که هرروز داعیهای برای توسعه دارند به صدا در آورد وبگوش برساند که عدهای در این سرزمین، بیگناه محروم از حداقلها زندگی میکنند وحسرت به دل زن وبچههایشان مانده است.
کارگران مظلوم نساجی مازندران، کشت وصنعت شمال، شمالیت، لنت ساز، شهید رجایی، و...........
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید