جسم در برابر الوهیت: نگاهی به تاریخ
فرهنگشناسان عموما تاریخ مغربزمین را به سه دوران بزرگ تقسیم میکنند: دوران باستان که از نخستین تمدن بشری در بینالنهرین آغاز میشود و تا پایان امپراتوری رم غربی ادامه مییابد. فرهنگ یونانی و رمی اساس فرهنگی این دوران را تشکیل میدهند.
دوران دوم با گسستی مهم و اساسی آغاز میشود که عبارت است از سقوط امپراتوری رم غربی و انتشار مسیحیت در اروپا و بخش بزرگی از شرق باستان. درباره تفاوت این دو دوران بزرگ بسیار گفته و نوشته شده است. درباره علل این دگردیسی نیز تحلیلهای بسیار در دست است. این دگردیسی تغییراتی بنیادین در فرهنگ، اقتصاد و سیاست ملل باستان به وجود آورد و باعث شد دورانی جدید که آن را قرون میانه میخوانیم آغاز شود. تاریخنویسان غربی همواره در پی تحلیل دلایل این دگردیسی عظیم بوده اند. چرا امپراتوری رم غربی با نظام فرهنگی و سیاسی خاص خود سقوط کرد و اروپا مسیحی شد؟
به عنوان مثال ادوارد گیبون تاریخنویس انگلیسی در قرن هجدهم انگشت اتهام را به طرف مسیحیت میگیرد. انتشار اخلاقیات دنیاگریز مسیحی در قلمرو امپراتوری رم باعث شد تا شهروندان علاقه به فضائل شهروندی را از دست بدهند و به همین رو امپراتوری رم از درون ضعیف شد تا با حمله نهایی اقوام بربر از هم پاشید.
گیبون سقوط امپراتوری رم و پایان دنیای باستان را نوعی انحطاط میخواند چرا که به نظر او در قرون میانه «بربریت و دین» حاکم شد. به این نظر گیبون بسیار انتقاد شده است. نه تنها از سوی دینداران که از سوی بسیاری از تاریخنویسان مدرن. کتاب سترگ گیبون «تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری رم» البته مفصلتر و پیچیدهتر از آن است که بتوان خلاصهای از آن را اینجا بدست داد. قصد ما تنها این است که اهمیت این دگردیسی و تغییر دوران را گوشزد کنیم.
سومین دوران بزرگ را عموما از پایان قرون میانه تا زمان ما در نظر میگیرند که خود به چندین دوره تقسیم میشود. یکی از مهمترین ویژگیهای دوران مدرن این است که رفته رفته اخلاقیات دینی جای خود را به اخلاقی کاملا جدید میدهد که در تاریخ بیسابقه بوده است.
بنابراین از منظری بسیار کلی و شاید تقلیلگرا ما از نظر تاریخی با سه نظام فرهنگی روبرو هستیم:
۱ـ فرهنگهای باستان که در آنها ادیان چندخدایی حاکم است. (به جز یهودیت)
۲ـ قرون میانه که یکتاپرستی مسیحی بر اروپا و بخشی از شرق باستان حاکم میشود.
۳ـ دوران جدید و پس از قرون میانه که سلطه دین بر فرهنگ ضعیف میشود.
بدون شک این تقسیمبندی بسیار کلی و تا حدی مبهم است. اما برای مقصود ما کافی ست.
رابطه با جسم در این سه دوران چه تحولاتی را پشت سر گذاشته است؟
در دوران باستان تمدنهای مختلفی وجود داشته است که هر کدام ویژگیهای فرهنگی خاصی داشتهاند. اما کم و بیش در اکثر این فرهنگها جسم و امور دینی و الهی تضاد مطلقی با یکدیگر ندارند. خدایان بشارتدهنده لذتهای جسمیاند و کمتر از خدای ادیان ابراهیمی منع میکنند. مثلا در تمدن بینالنهرین به نیایشهایی کاملا مذهبی برای رابطه جنسی ایدهآل با زن یا مرد برمیخوریم. متخصصان و آشورشناسان امروزه این نیایشها را ترجمه کردهاند. هنگامی که ما این نیایشها را می خوانیم شگفتزده میشویم چرا که با پیشفرضهای ادیان ابراهیمی این نیایشهای کاملا «دینی» متنهایی گناهآلود هستند. در فرهنگهای یونانی و رمی نیز تضادی میان الوهیت و لذتهای جسمی وجود ندارد. جسم در برابر خدایان قرار نمیگیرد. در این فرهنگها جسم و مراقبت و زیباسازی آن فضیلتی مهم محسوب میشود.
شکی نیست که در تمدن بینالنهرین نظام فرهنگی پدرسالاری حاکم بوده است. این پدرسالاری بعدها به یهودیت و اسلام نیز منتقل میشود. اما هنوز تفاوتهای مهمی از نظر رابطه با جسم و خواهشهای جسمانی میان تمدن بینالنهرین و ادیان ابراهیمی وجود دارد. این تفاوتها با فرهنگ یونانی و رمی بسیار بیشتر است.
انتشار مسیحیت در دنیای باستان پیوند جسم و خواهشهای جسمانی با الوهیت و معنویت را گسست. جسم در برابر الوهیت قرار گرفت: اگر میخواهی به خدا نزدیک شوی خواهشهای جسمیات را سرکوب کن. بدن آدمی به محل تولید گناه بدل شد که باید آن را کنترل و سرکوب کرد. آدمی باید به خاطر این جسم و خواهشهای جسمانیاش شرمنده باشد. ما هر چه بیشتر به خواهشهای جسممان بپردازیم بیشتر از خدا دور میشویم. پیامد این نگاه این بود که به تدریج عریان کردن این جسم ـ یا ماشین گناه به عملی شرمآور بدل شد.
از شرق باستان به سرزمینهای اسلامی
در جهان اسلام نیز ما با گسستی مشابه مواجهایم: از فرهنگهای شرقی جهان باستان به نظام فرهنگ اسلامی. ما در غرب از فرهنگی یونانی ـ رمی به مسیحیت رفتیم و در شرق از فرهنگهای باستانی شرقی به اسلام. از قرن هفتم میلادی به بعد تمام سرزمینهایی که تحت تاثیر مسیحیت یا یونانیگری و یا فرهنگهای ایرانی و مزدایی قرار داشتند به تدریج تغییر ماهیت دادند و اسلامی شدند. بنابراین میتوان گفت از اوایل قرون میانه دو دین ابراهیمی ـ مسیحیت و اسلام ـ غرب و شرق جهان باستان را تسخیر کردند.
اما درباره کیفیت این دگردیسی در شرق هنوز بحثهای عمیقی صورت نگرفته است. اصولا میان فرهنگشناسان بر روی نحوه دورهبندی تاریخ شرق اختلافنظرهای جدی وجود دارد. بنابراین آنطور که درباره تاریخ فرهنگ غرب میتوانیم با قاطعیت اظهار نظر کنیم درباره تاریخ شرق نمی توانیم. ما هنوز نمیدانیم که دقیقا از لحاظ فرهنگی گذر از شرق باستان به شرق اسلامی در مناطق مختلف محتوی چه نوع تغیراتی بوده است؟ البته در دهههای اخیر بحثهای مهمی دراینباره شده است. اما به نسبت تاریخ فرهنگ غرب، توافق بسیاری کمی در اینباره وجود دارد.
یک نمونه که به ما مربوط میشود تغییر از نظام فرهنگی ساسانی به دوران پس از اسلام در حدود مرزهای ایران فعلی ست. ما کاملا نمیدانیم پیامدهای فرهنگی این تغییر کدام اند. هنوز باید منتظر پژوهشهای مفصلتر و دقیقتری در این باره بمانیم.
اما اگر چه در این باره نمیتوانیم چندان با اطمینان صحبت کنیم، یک نکته را تقریبا میدانیم: تضاد جسم با الوهیت در اسلام نیز همچون دو دین خویشاوندش وجود دارد. در اسلام نیز بدن، ماشین تولید گناه است که باید آن را مهار کرد. اما در ضمن نکتهای مهم را نیز می دانیم و آن این است که اسلام نسبت به مسیحیت به مراتب دنیاگراتر و زمینیتری ست. زهد در اسلام وجود دارد اما نه به شدت مسیحیت. چهره پیامبر اسلام نسبت به عیسی بن مریم به مراتب زمینیتر و اینجهانیتر است. بعدها و عمدتا تحتتاثیر تصوف گرایشهای افراطی زهدگرایانه در فرهنگ اسلامی پدیدار شد. اما با این همه در اسلام حتی در مقایسه با فرهنگهای سامی باستان (بینالنهرین) تضاد جسم و الوهیت به مراتب بیشتر شده است. بنابراین از منظری فرهنگشناسانه تنها میتوانیم از تفاوتهایی میان مسیحیت و اسلام در این مورد صحبت کنیم و نه تضادی اساسی و قطعی.
ویژگی خاص اسلام وجود پدیده حجاب است: بدن زن منشاء گناه و دوری از الوهیت است، پس باید پوشیده باشد. برهنگی بدن زن چیزی شرمآور است. این بدن که نیروی شهوانی فعالی دارد باید در مهار مرد مسلمان باشد و در اندرونی خدمت کند. جسم زن جسمتر است چرا که به گونهای خالصتر شهوانی و زمینی ست. تن زنانه به گونهای مضاعف دور از الوهیت ومعنویت است مگر این که به مهار اسلام درآید. برهنگی این تن نیز به مراتب بیشتر از عریانی بدن مرد شرمآور است.
خلاصه کنیم: شرمآور بودن عریانی با سلطه ادیان ابراهیمی آغاز شد. این ادیان جسم و خواهشهایش را در برابر الوهیت قرار دادند. باید از جسم فاصله گرفت تا به خدا نزدیک شد. جسم ماشین تولید گناه است. در اسلام جسم زن به مراتب بیشتر از جسم مرد تولید گناه میکند. جسم زن تنها هنگاهی میتواند جنبهای الوهی پیدا کند که به تملک مرد مسلمان دربیاید. ایده تضاد جسم و الوهیت در قرون میانه به وجود آمد و گسترش یافت.
تا پیش از این و در دنیای باستان و خصوصا در فرهنگهای یونانی و رمی چنین تضادی وجود نداشت. بلکه بر عکس جسم در راستای الوهیت قرار داشت. البته در یهودیت باستان و به گونهای پراکندهتر در شماری دیگر از فرهنگهای دوره باستان به تضاد میان الوهیت و جسم بر میخوریم اما این تصور در جهان باستان عمومیت ندارد. در قرون میانه مسیحی بر اساس این تضاد الاهیات و در اسلام دستگاه شرعی مفصلی به وجود آمد. به عبارتی دیگر این تضاد به نظریهای خدا ـ انسانشناسانه بدل شد.
تعالی جسم در فرهنگ مدرن
اگر در فرهنگهای باستانی جسم در راستای الوهیت است و در ادیان ابرهیمی بدن در برابر خدا ست، در فرهنگ و هنر مدرن جسم خود محل تعالی ست. جسم نه با سرکوب خواهشها و ژستهای خود بلکه با گسترش، والایش و تند و تیز کردن آنها خود را متعالی میکند.
فرهنگ مدرن ـ آنگاه که آمیخته به عناصر دینی و زهدگرا نباشد ـ میخواهد به بدن تعالی و زیبایی ببخشد و نه آن که آن را به مهار قانون نیرویی ماورائی درآورد. اروتیسم مدرن خود وجهی الوهی دارد. این الوهیت اما در آسمان رخ نمیدهد بلکه در خود بدن، در پستی و بلندیها و در پس و پیشاش روی میدهد. در فرهنگ مدرن تمام ویژگیهایی را که پیشتر به روح نسبت میدادیم مانند تعالی، والایی، شکوه و خلوص اینک به جسم نسبت میدهیم. دوگانه بدن ـ روح، بدن ـ تعالی شکسته میشود. بدن خود تعالی ست. جسم در فرهنگ مدرن خودآئین و خودمختار است. او خود، خود را متعالی میکند و والا میکند. خواهشهای جنسی تن نه چیزی شرمآور که دقیقا به وسیلهای برای تعالی و گسترش و پرواز او بدل میشود. تن هر چه بیشتر خواهشهای خود را بپروراند بیشتر تعالی مییابد.
مشکل ذهنیتی سنتی که در فرهنگی اسلامی بار آمده است با بدن نیست. او در اندرونی با جسم و به خصوص جسم زن آشنا ست. او جسم را میشناسد. مشکل او با درهم شکسته شدن دوگانه جسم ـ تعالی ست. او عادت کرده است که روح را جایگاه تعالی و جسم را جایگاه سقوط به حیوانیت بداند. مشکل او جسم متعالیشده مدرن است. جسمی که با گسترش و ژرفتر کردن خواهشهای خود وجهی الوهی و روحانی مییابد. روحانیتی که در منظر او بیشرم است. این معنویت بیشرم تن است که او را میآزارد و نه خود تن.
برای ذهن سنتی برهنگی فاحشه پدیدهای آشناست. چرا که این نوع برهنگی دوگانه جسم ـ تعالی را بر هم نمیزند. زنی که جسماش را به اختیار اسلام درآورده و پاک و معنوی شده در برابر زنی که حیوانیت خود را آشکار کرده قرار میگیرد. اما زن مدرن از قواعد زیباییشناسانه دیگری پیروی میکند. جسم او خود به اثری هنری و روحانی بدل شده است. این نوع زیباییشناسی برای ذهن سنتی ناشناخته، غریب و گاه ترسناک است. جسمی خودمختار که با سرشار کردن و عمیقتر کردن جسمانیت خود، خود را متعالی میکند.
بابک مینا پژوهشگر علوم اجتماعی مقیم فرانسه است
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید