رفتن به محتوای اصلی

تورنتو در زنجیره‌ای كه راه انداخته بودند، عکسی از پدربزرگم بود!

تورنتو در زنجیره‌ای كه راه انداخته بودند، عکسی از پدربزرگم بود!

.
پرویز_یزدانی، کانادا:

 یک داستان جالب براتون تعریف کنم که نقطه عطفش برای شخص من امشب بود.
‏یکی دو سال بعد از انقلاب، بابابزرگم رو که یه دندونپزشک و توی تبریز آدم خیلی خیّر و خادمی هم بود، از طرف کمیته بازداشت کردن. (داستان خود این دستگیری هنوز جزو تروماهای خودمه)
‏جرمش فقط این بود که بهایی بود و در جامعهٔ بهایی‌های تبریز خیلی فعال بود. بعدشم تقریباً همهٔ زندگیش رو مصادره کردن.
‏بماند که خودش توی ۱۵-۱۶ سالگی بهایی شده بود و سر همین قضیه با یکی از برادراش که خیلی هم مذهبی مسلمون بود، کارشون به قهر کشیده بود.
‏برادرش ۲۰-۳۰ سال باهاش حرف نزده بود.
‏بعد از چند ماه دستگیری، به‌واسطهٔ همین برادری که توی مسجد و محل خوب می‌شناختنش، آزادش می‌کنن، ولی بعد از چند ماه دوباره دستگیر می‌شه.
‏نهایتاً، بعد از چندین ماه زندانی مجدد کشیدن، همراه با ۸ نفر بهایی فعال دیگه اعدام می‌شه. (داستان ملاقات‌های زندان و اعدام و گرفتن جسد و دفن هم جزو تروماهای اون‌موقع منه... اون هم فعلاً به کنار)
‏بدون هیچ دلیلی غیر از اعتقادات مذهبی‌اش.
‏می‌رسیم به سخت‌ترین قسمت داستان برای من...
‏چیزی که اون‌موقع و برای سال‌های سال من رو اذیت کرد و از هر چی ایرانی بود فراری داد و به مرز نفرت و انزجار رسوند، این بود که توی تمام این برنامه‌ها و ماجراها حتی یکی از همسایه‌ها، همکارها، دوست‌ها، آشناها، مریض‌هاش، کسایی که بهشون کمک می‌کرد، کاسب‌های محل که همه‌اش تزشون۶ خرید می‌کرد، ارباب رجوع... هیچ‌کدومشون احساس همدردی نکرد، سراغی نگرفت، حرفی مزد، دردی نپرسید، دیداری نکرد، تشییع و سوم و هفته و چهلم نیومد... هیچی!
‏البته الان می‌فهمم که شاید همه می‌ترسیدن...
‏ولی از اون‌وقت هر چی اوضاع بدتر می‌شد، اصلاً تعجب نمی‌کردم. می‌دونستم بدتر می‌شه که بهتر نمی‌شه. چون مردم اجازه داده بودن همون اوایل اشخاص بسیاری که بی‌گناه بودن کشته بشن، بدون اعتراض.
‏موندم و فراری شدم. اصلاً اعتماد نمی‌کردم.
‏تا این‌که کم‌کم اتفاقی با چند نفر آشنا شدم. یخم آب شد. خیلی طول کشید.
‏جالبیش اینه که با وجود حسی که نسبت به ایرانیا داشتم، تنها آرزوم این بود (و هست) که یه روز برگردم اونجا و خدمت کنم به مملکت و میهن. ولی کلاً درگیر برنامه‌های داخلی ایران نبودم. تا همین چهل‌وچند روز پیش.
از زمانی که شنیدم شعارها عوض شده‌ان و «رهبرای» اعتراضات دخترای جوون و زن‌ها و مردهایی با شعار «زن، زندگی، آزادی» باعث و بانی همبستگی و همدلی خیلی از ایرانیا شدن.
‏که همه‌مون داریم بهش افتخار می‌کنیم.
‏می‌رسیم به نقطهٔ عطف رابطهٔ من با هموطنان ایرانیم...
‏امشب، خیلی تصادفی، عکسی دیدم از تظاهرات تورنتو...
‏توك نمادی از همدلی و همبستگی.
‏یه‌دفعه انگار که یه بار بزرگی که این‌همه سال با خودم می‌کشیدم ناگهان از روی دوشم برداشته شد.
‏انگار که شروع یه قصهٔ عشقی جدید...

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
فيسبوك زويا امين

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید