رفتن به محتوای اصلی

از فضله خوارانِ ولایتِ مُضطرب

از فضله خوارانِ ولایتِ مُضطرب

تاریخ نگارش:29.06.2024

از فضله خوارانِ ولایتِ مُضطرب

زندگی برای کثیری از آدمیان در مکانی و زمانی، معنای خودش را از دست میدهد که «مزه» نداشته باشد. زیستنی که آنات لحظه به لحظه آن را نتوان «مزمزه» کرد و به شور و حالهای شوق آمیز و جست و خیزهای نشاط انگیز درآویخت؛ زندگی نیست؛ بلکه زنده بودن خشک و کسالت آور و بی رمق و باری بر دوش انسانهاست. نیاکان ایرانیان همواره بر این اندیشه ژرف بودند که «گوهر خدا»، مزه ای است شادی آفرین. گوهر خدا که نوشابه ای خوشگوار بود به تار و پود آدمی می آمیخت و بساط رقص و پایکوبی و خنده و هلهله و شوخکامی را مهیّا میکرد. هزاره ها ایرانی می اندیشید که زندگی، گستره باهمآمیزی انسان و جهان و کیهان و تمام هستومندها در کنار یکدیگر به همراه ساز و آواز و رامشگری است که اصالت و ارزش آن را «خدایان نگهبان جان و زندگی» ضمانت میکنند. به همین دلیل، هر روز، «به نام یکی از خدایان جشن آفرین» نامیده و شناخته میشد. ایرانیان «سی و سه خدا» داشتند که هر کدامشان «آفریننده جشن» بودند و همال انسان. «سیمرغ»، همان «مادر-خدا» بود که مقامش در میان دیگر «خدایان» با انسان [=زال زر= تصویر انسان به طور کلّی] همتراز  و همرزم و همبزم بود. خاطره تجربیات نیاکان ایرانیان برغم سرکوب هزاره ها از طرف موبدان میترائیسم و زرتشتیگری و سپس متولّیان اسلامیّت، هیچگاه نتوانست «رُبایندگی و زیبایی و دلربایی و باشکوهی و خجسته بودن خدایان ایرانیان» را از خاطره و قلب ایرانیان «تبعید و سر به نیست» کنند. 
خدایان ایرانیان، همچون «متامورفوزهایی» بودند که به صدها «بت عیار» در آمدند و با ایرانیان در تمام فراز و نشیبهای تاریخ، همراه و همپا بودند و هنوزم هستند. جنگ هولناک حکومتگران نالایق با «چهره های خدایان ایرانیان» و بدنام و زشت کردن تصاویر و نامهای آنان نیز نتوانست هیچگاه «جاذبه های شوق انگیز و ستودنی» آنها را از قلب و مغز و روح ایرانیان محو و سر به نیست کنند. «خدایان ایرانی»، همه بدون استثناء، «مزه ای» بودند و هستند که «زندگی» را معنا میبخشند. از روزی که حکومتگران نالایق و بی فرّ در همدستی با موبدان و مراجع ادیان نوری باعث شدند که «خدایان ایرانی» از «جشن آفرینی» در جامعه باهمستان به کنج قلب و مغز و آسمان رویاهای ایرانیان تبعید شوند، «زندگی و زیستن» نیز «معنا و مزه» خودش را از دست داد و ایرانیان به ورطه فلاکتها و ذلالتها در غلتیدند. «خدا برای ایرانی»، زمانی خدا بود که «مطرب و ساقی و می افشان و خنیاگر هزار افسون آوازها و نغمه ها» جلوه گری و افسونگری کند؛ نه «خدایی» که آمر و مفتّش و مستنطق و مکافات و جزا دهنده و خاصم جان و زندگی باشد. 
پژوهشگرانی که نتوانند و نخواهند و نکوشند که با رادمنشی و دلاوری و کاوه سان در رویکرد خود به تاریخ و فرهنگ ایرانیان به کشف و شناساندن «اصالتهای فرهنگی ایرانیان در جامعیّت وجودی اقوام و نژادها» همّت کنند، هیچگاه نخواهند توانست کوچکترین نقشی در تحوّلات اجتماعی و کشوری و فرهنگی ملّت خود ایفا کنند؛ چه رسد به آنکه بتوانند خردلی شناخت بر معارف بشری بیفزایند. وقتی که «فردوسی توسی» میسراید:

«تو این را دروغ و فسانه مخوان
به رنگ فسون و بهانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز و معنی برد»

یا وقتی که «عطّار نیشابوری» در زیر سیطره تیغ خونریز شریعت اسلامیّت با دلاوری و خطر از دست دادن جانش میسراید که:
«چو تو در وقت خود، همتا نداری
هنر داری، چرا پیدا نیاری
چو در باب سخن، صاحبقرانی
چرا ای خوش زبان، خامُش زبانی
فرو دیدم به اسرار کهن من
کشیدم روغن از مغز سخن من
کتاب، افسانه گفتن را چه خوانی
چنان خوان کآنچه میخوانی، بدانی
چو این سِحر حلالست ای یگانه
حرامت باد اگر خوانی فسانه
اگر چه طب به قانونست امّا
اشاراتست در شعر و معمّا
خوشی در سلک کش، دُر سخن را
به معنی نو کن این جان کهن را
تو منگر قصّه، اَسرار سخن بین
سخن، گفتار و گفتارِ سخن بین
چو اندر راز، قشر و مغز باشد
همه روغن گزینی، نغز باشد
که در هر نقطه، صد معنی نهانست
ولی در چشم صاحبدل عیانست»

کثیری از نشانه ها و ردّپاها و علائم و تصاویر و نامها و امثالهم از «خدایان ایرانیان» در سراسر دیوان شاعران ایرانی نهفته است و ارزش هر پژوهشی که در دامنه تاریخ و فرهنگ ایرانیان انجام میشود، باید بتواند در تاریکیها و تیرگیهای قیرگونه به کشف و آفرینش  «اصالت فرهنگی ایرانیان» کامیاب شود؛ وگر نه قنطورنویسی تعلیق و تحشیه ای هرگز و هیچگاه، «پژوهشی بار آور» محسوب نمیشود.
خدا برای ایرانیان ، رامشگری با گیسوان بسیار بلند و بافته به هم بود که با خوشه گندم، اینهمانی داشت و در همبستگی و همیالی با انسانها به «خرمن سور= جشن خرمن» دگردیسه میشدند و بنیانهای شادی و مطربی و آوازخوانی را در همسراییها و دست افشانیها و پایکوبیها برای زیستن توام با خوشی جشن میگرفتند. گیسوان بلند «زنخدایان ایرانی»، پیکریابی بازی و طنز و شوخ و شنگی و افسونگری و دلربایی و مهرورزی و خوشی بود. خصومت کمپلکسی متولیّان اسلامیّت با «گیسوان افشان و بلند زنان و دختران ایرانی» که تحت «حجاب و مسئله حجاب» هنوز از آن در حکومت خلفای الله رجزها میرود و در «رعایت حجاب» با شدّت تمام پدافند میشود، همه و همه نشانگر جنگ کینه توز هزاره ای خاصمان «فرهنگ و تاریخ و خدایان ایرانی» است که از نشانه های حضور و تاثیر و نفوذ خدایان ایرانی وحشت و اضطرابات شبانه روزی دارند.  ولی برغم تمام نفرتها و جنگهایی که علیه خدایان ایرانی تا امروز شده است، تصاویر دلربای آنها در سراسر دیوان شاعران ایرانی و نثرنویسان ایرانی به قوّت و استقامت و تاثیر بسیار ژرفارو خودشان دوام آورده اند. ایرانیان، زمانی «خدا» را  به «خدایی» به رسمیّت میشناسند که «مطرب و نوازنده و جشن آفرین شادیها و خوشیها و خنده ها و قهقهه ها و لهو و لعب و شوخکاریها و لطیفه گوییها» باشد. خدایی که هیچ نشانه ای از  «مزه زندگی» نداشته باشد، خدا نیست؛ بلکه «ابزار قدرت و اقتدار» در چنگال بی لیاقترینهای حاکم بر جامعه است که نه خودشان، نه خدایشان برای ایرانیان، هیچ حقّانیّتی و اعتباری و فرّی ندارند؛ ولو سالها و چه بسها قرنها با تکیه به شمشیر و گیوتین بخواهند حکومت خود را دوام بدهند.      

1.    شناخت و ذهنیّت شابلونی

شناخت از پیامدهای کورمالی در تاریکی پرسشهای فردی و جمعی است. آنچه در تاریکی پرسشها از راه حواس آدمی با کورمال کورمال کردن در ذهنیّت انسان به مصوّر شدن حسیّات می انجامد، باید بتوان با اندیشیدن به همّت مغز خود بدون آویزان شدن و تکیه کردن به آراء و نظرات و احکام آئوتوریته ها/نصوص/قواعد/قوانین/لوایح/شرایط/پیشرطهای از قبل آماده شده، چند و چون «حسیّات» خود را ارزیابی و سنجشگری کرد. اینکه عارفان و صوفیان ایرانی، قبل از جستجو و سالک شدن به «شستن کتابها» همّت میکردند، معنایش این نیست که آنها «کتابهای منزل خودشان یا کتابخانه ها» را به دریا می انداختند؛ بلکه منظور این است که آنها «ذهنیّت و روح و مغز و روان خود را از آنچه که همچون کتاب تحریر شده و آکبندی» بود، می گسلاندند و نم نم به آفرینش «آگاهبودی» همّت میکردند که محصول کاوشها و اندیشیدنها و تجربیات بی واسطه خودشان بود. 
انسانهایی که از جستجو و آفرینش «فردیّت و استقلال اندیشیدن خود» میگریزند، معمولا به شابلونهای عقیدتی/مذهبی/دینی/ایدئولوژیکی/نظریّه ای و امثالهم آویخته میشوند و همچون کودکان در کجاوه تختخوابی شده آنها لم میدهند و هر چیزی را از چارچوب «شابلون محبوب و مطلوب خودشان» برانداز و تجزیه و تحلیل و انتقاد میکنند که گفتارهایشان صد البته با «انتقاد و تجزیه و تحلیل» نیز هیچ سنخیّتی ندارند؛ بلکه تایید و تصدیق مبانی عقیدتی خودشان به حیث تنها «حقیقت محض» به شمار می آید. ذهنیّت شابلونی در وجود آدمی، چشم خیره بین خلق میکند که هیچ بینایی ندارد؛ بلکه فقط به نقطه ای خاصّ میخکوب می ماند. «شناخت» از تاثیرات گردش چشمان کنجکاو است که به هر سو و زیر و بمی مینگرد؛ نه اینکه فقط به نقطه ای ثابت خیره سر شود.   کسانی که هنوز نیاموخته اند چگونه میتوان از «کتاب حاکم بر ذهنیّت» خود گسست و به گستره کاویدن و پژوهیدن از بهر شناخت، تلاشهای بایسته و استخوانسوز کرد، با آویختن خود به انواع و اقسام شابلونهای رنگارنگ، نه تنها به هیچ «شناخت» شایان ارزشمند و کارآفرین و بهره آوری دست نمی یابند؛ بلکه در خاراسنگ شدن «ذهنیّت مکتوب خودشان» نیز با بلاهتی معصومانه تقلّاهای شبانه روزی میکنند. 
تمام مومنان و معتقدان و گروندگان و پدافنگران و مبلّغان ادیان نوری [= میترائیسم، زرتشتیگری، یهودیّت، مسیحیّت، اسلامیّت] و مذاهب و ایدئولوژیهای بر آمده از آنها مثل «مذهب مارکسیّه» از پرچمداران «شابلون» به دست هستند که در تمام کرد و کارهای رفتاری و قلمی خودشان، با تکیه به «شابلون ساختگی»، همواره «صحت و مطلقیّت اعتقادات فرقه ای خودشان» را تایید و تصدیق میکنند و با هر چیزی نیز که رویارو شوند، خواه موضوع اندیشیدن باشد، خواه موضوع کارهای اجرایی، در هر صورت، شابلون عقیدتی خود را همچون اعضای بدن خود در «زیر بغل» دارند و از چشم انداز آن با مسائل و موضوعات کلنجار میروند بدون آنکه بتوانند سنگی از معضلات را از روی سنگی دیگر بردارند و راهگشایی کنند. علّت نیز این است که برای مومنان به ادیان نوری و مذاهب و ایدئولوژیهای بر آمده از آنها، «شناخت و جستجو»، هیچگاه مسئله «فردی و جمعی» نبوده و نیست.از نظر آنها، «حقیقت شابلونی آنها» به تمام مسائل بشری پاسخ داده است و فقط با ایمان آوردن به حقیقت شابلونی آنها است که میتوان بر تمام مسائل و مشکلات چیره شد. رقابتهای خونین و کشتارها و جنگها و بیدادگریها و ویرانیها و قهقرائیها و خونریزیها و شکنجه ها و تجاوزات و شرارتهایی که «حقیقتهای شابلونی» با یکدیگر تا امروز در کارنامه سیاه تاریخ ابناء بشر بر روی کره زمین به جا گذاشته اند و همچنان به تداوم آن مشغولند، همه از پیامدهای کرد و کارهای «مومنان به حقیقتهای شابلونی» ریشه گرفته و وقوع پیدا کرده اند.
قرنهاست که مسائل و فلاکتها و قهقرائیها و ذلالتها و خفّتها و نکبتهای مردم ایران لاینحل مانده اند، زیرا «کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی» هنوز که هنوز است در «جستجوی شناخت» نیستند؛ بلکه محلّل چیزهایی شده اند که هرگز پاسخگوی مسائل مردم ایران نبوده اند و نیستند و نخواهند بود. تا زمانی که «تحصیل کرده و کنشگر ایرانی» به «شابلونهای آکبندی»، آویزان و مطیع و تابع است، مسائل و معضلات ایران و مردمش نیز به قدمت قرن به قرن خود دوام خواهند داد و مردم را زجرکُش خواهند کرد. تفاوت «کنشگران و تحصیل کردگان باختر زمینی» با «کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی» در این است که باختر زمینیان آموختند چگونه میتوان با پرسشهای فردی و جمعی از راه «جستجو و اندیشیدن و سنجشگری» به «شناخت» دست یافت از بهر گلاویز شدن با معضلات فردی و اجتماعی. امّا «تحصیل کرده و کنشگر ایرانی» تا امروز حسب تولیدات قلمی و مواضع شفاهی و رفتارهای پراکتیکی اش، خیلی که شاهکار کرده باشد، به یک مقلّد و دنباله رو و کپیه بردار و تابع ارتقاء یافته است. هنوز نمیتوان در میان اینهمه مومنان به عقاید آکبندی/ادیان و مذاهب و ایدئولوژیهای نوری، جویندگان مشتاق و کنجکاوی را پیدا کرد که نخستین گامهای پژوهیدن را با «شستن کتاب ذهنیّت اماله ای خودشان» آغاز کنند. راه تحوّلات اجتماعی و کشورداری در ایران هنوز ناگشوده مانده است؛ زیرا جامعه ایرانیان – مهم نیست کجا مقیم باشند -  در باتلاق صعب ترین صخره های «متابعتی/مقلّدی» فرو چلیده است.    

2-    مفهوم و تاریخ آن

هر مفهومی که در گستره تفکّر، زاییده میشود، تاریخ هزاره ای اندیشیدن را در بطن خودش حمل میکند. کسانی که نتوانند مفهوم را از تاریخش منفک کنند و بی واسطه در باره آن بیندیشند، خواه ناخواه، مقهور «تاریخی» خواهند شد که در بطن «مفهوم»، آمیخته و عجین است. معادلتراشی برای مفاهیم فکری بیگانگان به معنای «حذف و اخته کردن تاریخ آنها» نیست؛ بلکه انتقال تاریخ مفاهیم بیگانه از طریق معادلنویسیهای «مکانیکی -ساختگی» به دستگاه گوارشی زبان و فرهنگ و تاریخ مردم خود است که نه تنها به تندرستی انسانها و فرهنگیده شدن آنها هیچ کمکی نمیکند؛ بلکه اختلالات به شدّت روانی و جسمی و کژفهمیهای فاجعه بار را مستوجب نیز میشوند. اینهمانی پنداشتن «مفهوم بیگانه با معادل آن در زبان مقصد» به معنای جهل مطلق و ناآگاهی و بی خبری از تاریخ «تحوّلات مفهوم» است هم در زبانها و فرهنگها و تواریخ بیگانگان، هم در زبانها و تاریخ و فرهنگ مردم خود. هیچ نابغه ای در هیچ نقطه ای از کره زمین نمیتواند مفهوم «رندی» را به یکی از زبانهای زنده دنیا واگرداند و ترجمه کند؛ مگر اینکه تاریخ چند هزار ساله تحوّلات فرهنگی و اجتماعی ایرانیان را از عصر اساطیری تا همین امروز به صورت پانویس به طور مستدل و سنجشی تشریح کند و توضیح دهد؛ آنهم به شرطی که شناخت مستدل از تاریخ و فرهنگ ایرانیان داشته باشد. تازه با توضیح تاریخ مفهوم، هنوز نمیتوان نتیجه گیری کرد که دیگران بتوانند از «معنا و کاربرد مفهوم تشریح شده» در بستر مناسبات فرهنگی و اجتماعی و کشوری مردم ایران، «شناخت کلیدی» فراچنگ آورند. «رندی»، مفهومیست زاییده تاریخ و مناسبات فرهنگی ایرانیان که محصول زیر و بم تحوّلات گوناگون اجتماعی و فرهنگی و کشوری است. به همین دلیل، آنانی که با معصومیّتی جاهلانه تصوّر میکنند «مفاهیم بیگانه» را میتوان بدون «تاریخ آنها»، فهمید و از چند و چون تجربیات نهفته در آنها، بدون هیچ کژفهمی سر در آورد، به شدّت دچار اغتشاش ذهنی هستند و خبر ندارند که نحیف بودن در اینهمانی پنداشتن «مفاهیم» به معنای خلط و مغشوش کردن امکانهای «انگیزشی و آموزشی» است. بیش از یک قرن است که «کنشگران و تحصیل کردگان ایرانی» از خبره ترین متخصّصان «اغتشاشگری مفاهیم در عرصه تفکّر و تحقیق» هستند و ثابت کرده اند که هیچگونه شناخت دندانگیر نه از «تاریخ مفاهیم برآمده در بستر زبانهای ایرانی» دارند، نه آشنایی پیش پا افتاده از تاریخ مفاهیم برآمده از تحوّلات اجتماعی و فرهنگی باختر زمینیان. 
تحقیق و تفحّص و پژوهیدن به معنای تکرار و بازخوری و بازگویی و رونویسی محصولات کاوشگری دیگران [= ایرانشناسان، اسلامشناسان، شرق شناسان] نیست؛ بلکه به معنای مته به خشخاش گذاشتن و تدقیق شدن به پروسه دگردیسی و واژگونی و تقلیب و چل تکه شدن مفاهیم در معانی ضدّ و نقیض و گاه به شدّت مضحک آنها از بهر کشف «معنای اصیل مفهوم» در نخستین تجربیات مایه ای آن است. در تار و پود و طیف معانی هر مفهومی باید تلاش کرد که «تصویر نهفته در آنها» را با سختسریهای پرسشی و جویشی و شکّاکیّت پیگیر ردیابی کرد. زلم زیمبوهای «کتابنامه ای و منابع و مآخذ» نویسی به معنای «علمی اندیشیدن و علمی کاویدن» نیست؛ بلکه «کشف و بازآفرینی اصالت تصویرهای مغشوش و تحریف و بدنام شده» است که ارزش «کار تحقیقی» را رقم میزند. هیچ پژوهشگر جوینده و رادمنش و دلاور و پایبند به وجدان جویندگی نباید از یاد ببرد و مدام در نظر داشته باشد که «متون» را میتوان به آسانی، دستکاری و تقلیب و تحریف و تحذیف کرد. فقط از راه استدلال و برهان منطقی است که میتوان در تلاشهای مقایسه ای و تناقضات نهفته و گم و گور شدنهای تصاویر و مفاهیم و پخش و پلا کردنهای مغرضانه و هدفمند آنها به آفرینش اصل تصویر و مطلب دست یافت. مسیحیّت در کشور یونان، دین تبلیغی بود؛ نه دینی که از پیامدهای تاریخ و فرهنگ مردم یونان باشد. به همین دلیل مبلّغان مسیحیّت تلاش میکردند که در رقابت با تاریخ اساطیری و تصاویر خدایان یونانی به بی اعتباری آنها و حقیقت پنداری مفاد اناجیل «مسیحیّت» کوشش کنند. در نتیجه، دلیل امکانهای تحریف و تقلیب و دستبرد زدن به آثار مکتوب متفکّران و فیلسوفان و شاعران یونانی را نداشتند.  امّا فاجعه تاریخ ایران و مردمش در این بود که تمام آثار تحریری و مکتوب در تحت کنترل و سیطره موبدان «میترائیسم و زرتشتیگری و به دنبالش اسلامیّت»، گرفتار و محبوس و اسیر بودند. در نتیجه به هر نوع تبهکاری و جنایت در مبارزه با «بُنمایه های فرهنگ ایرانیان» از راه دخالت در متون به نفع اقتدار و قدرت خودشان و سلاطین تابعشان همّتها کردند. 
پژوهشگر و محقّق و جوینده کنجکاوی که نتواند پروسه «تاریخ زیر و بمها و لت و پار شدنهای معنای مفهوم» را از لابلای انواع و اقسام متون رسمی کشف کند و به حقیقت راه یابد، اگر محصول پژوهشی اش به صدها اسناد و مآخذ و منابع نیز مزیّن باشد و حتّا صفت پر طمطراق «آکادمیکی - علمی» از سر تا پایش ببارد، پشیزی ارزش ندارد؛ زیرا اثرش به هیچ دهکوره ای راه نمیبرد و به شناختی نیز نمی انجامد.

3-    ریشه ها و سیاه لشگرِ حمّالِ خشونتها

جهان مناسبات انسانی به ابعاد شنیع و مختلفی از خشونتها و خونریزیها، کینه توزیها، نفرتها، کشتارها و آزارها و شکنجه ها، تحقیرها، غارتگریها، ویرانگریها و شرارتهای هولناک مبتلاست. انسانها و ملّتهایی که در میان اقیانوسی از «شرارتها» میزیند، از فرد فرد آدمها گرفته تا ملّت به ملّت میتوانند بر ابعاد زمخت و خشونتزا و خونریز مناسبات اجتماعی و کشوری چیره شوند یا دوامشان را تضمین کنند. پرسش اساسی این است که چگونه میتوان از آتش لهیب خشونتها کاست و بر امکانهای فرزانگی انسانها افزود؟. در سراسر مناسبات آدمیان میتوان «سیاه لشگرهایی» را دید که هیچگونه نقشی در مناسبات کلیدی کشوری و مراودات جهانی ندارند؛ ولی به حیث شیارها و سوراخ ها و شکافهای نفوذ و توسعه و حاکم کردن خشونت فعالّند و مستعد. اکثر جوامعی که به خشونتهای آزارنده و زندگی سوز آلوده اند، جوامعی هستند که بیشینه شمار آحادّ آن، چه خواسته، چه ناخواسته، در ایجاد و دوام و توسعه خشونت نقش دارند. هیچکس نیز به خودش بدگمانی ندارد که منشاء خشونت است؛ بلکه همواره دیگران را مقصّر و دلیل اصلی ایجاد خشونت میداند. 
هر چقدر انسانها از تلاش برای همبستگی و همکاری و باهمبودن و باهمآیی فاصله بگیرند، به همان میزان میتوانند شرایط و امکانهای بالفعل شدن خشونت را مهیّا کنند. خشونتی که از قطره قطره کنشها و واکنشهای افراد جامعه سر باز کند، در کوتاهترین فرصت ممکن به سیلابهایی واگردانده خواهند شد که جامعه را در گرداب خشونت آمیزترین رفتارها و گفتارها غرق خواهند کرد. رسالت حکومت خلفای الله از تقریبا نیم قرن پیش تا امروز به حول و حوش تقدیس و حاکم کردن «خشونت شدّاد طبق اعتقادات اسلامیّت» در مناسبات کشوری و اجتماعی ایرانیان و مردم دیگر جوامع بوده است. قبل از آنکه عریان و دست خالی، طعمه «خشونت» شویم، نیک است از خود بپرسیم که من نوعی در ایجاد امکانهای خشونت،- خواسته و ناخواسته - چقدر نقش دارم و چگونه میتوانم وجود خودم را از هر نوع خشونتی - خواه گفتاری، خواه رفتاری، خواه کرداری- آزاد و پاک کنم.  جامعه ای که به خشونت آلوده باشد، هیچگاه رنگ و روی آزادیهای فردی و اجتماعی و شادخواری را نخواهد دید. به همین دلیل، سنجشگری بی محابای منشا خشونتها – خواه در دامنه قداستهای دروغین ادیان نوری باشند، خواه در دامنه های دیگر- در هر صورت، تلاشیست به حقّ از بهر تلطیف کردن مناسبات بشری در جوامع انسانی.

4-    امّت همعقیدگان، سیمانِ استمرارِ مُعضلات هستند.

در تجمّعاتی که همعقیدگان حضور دارند، نه تنها هیچگونه «فکر و ایده نو» زاییده و بالیده و گسترده و بهره آور نخواهد شد؛ بلکه هر گونه «ابداع و ایده و فکر فردی» نیز به شدیدترین حالت ممکن، سرکوب میشود. متعاقبش نیز هیچکس در جامعه «همعقیدگان»، از تبار «اندیشیدن و ایده آفرینی» نیست که بخواهند برای حلّ و فصل مسائل «امّت/تشکیلات ایدئولوژیکی» به  فکر و ایده تازه به تازه و ابداع نیز محتاج باشند. آنها از  «آمینگوها و تایید و تصدیق کنندگان و تبلیغاتگران عقیده جمعی» استقبال با شکوه میکنند و آنها را حتّا به اوج ذکاوت و دانش و کیاست نیز ارتقا میدهند. جامعه ای که در هیچ عرصه ای، تنوّع گستره افکار و ایده ها را تبلور ندهد، جامعه ایست که «امّت همعقیدگان/ایدئولوژیستها» را تشکیل میدهند؛ ولو در تظاهر و ریاکاری به «تنوّع»، به هر وسیله تبلیغی متوسّل شوند. جامعه یکپارچه در عقیده و وحدت کلمه، مدام بازیچه و قربانی اراده حاکمان قدرتپرستی خواهد ماند که به نام «مبانی عقیدتی/ایدئولوژیکی» به هر اقدامی خواهند کوشید و برای تبرئه و توجیه اعمال خود نیز به مبانی همان «عقیده/ایدئولوژی» استناد خواهند کرد. 
جامعه ای که معضلاتش در هر سال و ماه، همان معضلات سابق و داغ روز هستند، جامعه ایست که بیش از هر مشکل دیگری در چنبره «اعتقادات امّتگونه/ایدئولوژیکی» اسیر است؛ نه فقط در چنگال و سیطره استبدادی صیّادان قدرت و اقتدار. اعتقادات امتّگونه ای/ایدئولوژیکی که هیچ ردّ پایی و نشانه ای از «فردیّت مستقل اندیش انسانها» را بازتاب نمیدهند، اعتقاداتی هستند که همچون سیمان به دوام معضلات و فلاکتها و آسیبهای اجتماعی تداوم میدهند؛ زیرا «عقیده/ایدئولوژی جمعی» به مانعی کلیدی و اساسی تبدیل شده و دیواری ضخیم را در برابر هر گونه تحوّل تازه به تازه ایجاد کرده است. برای آنکه جامعه ای را بتوان متحوّل و چهره های زمخت و ناهنجار و فاجعه بارش را درمان و ترمیم کرد، باید هنر فروپاشی «سدهای صخره ای اعتقادات امّتگونه ای» را فراگرفت و در رفتار و گفتار و کردار اجتماعی و فردی به کار بست. جامعه همعقیدگان، جامعه اختگان فکری است که هیچ راهی را به سوی «آزادیهای فردی و اجتماعی» نمیشناسند و نمیتوانند بیافرینند. به همین دلیل نیز، اسیر و ذلیل دیکتاتورها و مستبدّین رنگارنگ هستند.    
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرامرز حیدریان

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

ناشناس

عنوان مقاله
.اسلام ماکیاولی خمینی.

شیعه بلشویکی علی شریعتی و اسلام ماکیاولی خمینی توانستند در ایران بقدرت برسند چون سیاست فرهنگی و مذهبی نظام پهلوی این امکان را به آنان داد.هالو در لینک زیر میگوید فرقی بین شیعه علوی شریعتی و شیعه قومی صفوی نیست. گویا آخوندی در کلاس درس ادعا کرده که یک دستاورد شیعه ولایتی ایران ، تئوری ولایت فقیه در سیاست است که اکنون در بعضی کشورهای عقب افتاده اسلامی تدریس میشود و به آن اشاره میشود. برای شناخت اسلام ولایتی باید آنرا به علم سنجش سپرد و در بحث شناخت دید که منطق این شیعه سیاسی وایدئولوزیک چیست؟
https://www.youtube.com/watch?v=ZtOtPkiU3mU

تا چه حد شیعه بلشویکی علی شریعتی در اسلام ماکیاولی خمینی تاثیر گذاشت و موجب شیعه ولایتی فقاهتی شد ؟با پیروزی انقلاب سال 57 شمسی در ایران، بتدریج اسلام ماکیاولیستی خمینی بر جریان شیعه "بلشویکی" شریعتی غالب شد. قبل از آن از طریق روحانیون مرتجع غیرسیاسی و گروههای فشار حزب اللهی جریانات ملی،چپ، و قومی خلقی سرکوب شده و به حالت نیمه مخفی و دفاعی درآمده بودند. خمینی چون برای حفظ نظام اسلامی، تقیه، خدعه،جاسوسی،شکنجه،جنگ ترور، و غیره را لازم میدانست، میتوان او را یک ماکیاولیست نامید که میگفت "هدف وسیله را توجیه میکند".
مازیار بهروز،محقق چپگرای ساکن امریکا، شیعه مورد نظر شریعتی را "بلشویکی" نامید چون او از شیعه مبارز و سیاسی علوی،ابوذری، زینبی، و چگوارایی در حسینیه ارشاد سخن گفته بود. شریعتی(1356-1312ش) مانند مجاهدین و طالقانی، مارکسیسم را رقیب اسلام میدانست، مطهری ولی آنرا دشمن اسلام میشمرد. بازرگان افکار شریعتی را زیر تاثیر نظرات حزب توده و تبلیغات کمونیسم جهانی میدانست. میثمی میگفت اگر مجاهدین نبودند بیشتر شاگردان شریعتی جذب مارکسیسم میشدند. شریعتی سوسیالیسم التقاطی خود را که نه ماتریالیستی و نه ایده آلیستی بود رئالیستی می نامید. در اینجا میتوان پریشان فکری او را مشاهده نمود که بقول وی حد وسط دو نظام فاسد کاپیتالیسم و کمونیسم است. مقصود شریعتی از اسلام، شیعه ای بود که مخلوطی است از اندیشه های غیراسلامی و غیرایرانی مانند سوسیالیسم و مارکسیسم و اگزیستنسیالیسم و از اندیشمندان مبارز جهان سوم و استعارات رمزی تصوف ایرانی و اسلامی. او شیعه را مذهب اعتراض و عدالت میدانست که خواستار براندازی حگومتهای ستمگر و فاسد است. بعضی او را"محبوب ترین آموزگار رادیکالیسم اسلامی در اینران نوین در صد سال اخیر" میدانند، گرچه وی مدتی حقوق بگیر ساواک برای کوششهای ضد کمونیستی و ضد توده ای خود بود و بعد از اینکه نوشته هایش در خانه های تیمی مجاهدین بدست ساواک افتاد مورد غضب قرار گرفت و به فرانسه مهاجرت نمود.
شریعتی از طریق داستان هابیل و قابیل، تبینی طبقاتی از اسلام نمود، رابطه وی با مارکسیسم رابطه مهر و کین بود. او از یک طرف شناخت جامعه و تاریخ مدرن را بدون علم مارکسیسم غیرممکن میدانست و از سوی دیگر مارکس را متفکری اراده گرا و اقتصادمحور و ماتریالیست میدانست. شریعتی کشورهای سوسیالیستی آنزمان را بوروکرات بحساب می آورد. حزب توده شریعتی را از مبلغان بینش توحیدی و ایدئولوژی سیاسی اجتماعیی که نقش اهرم معنوی نیرومندی را ایفا کرده است میدانست. شریعتی در دهه 30 شمسی به جنبش جامای کاظم سامی پیوست وکتاب "ابوذر، سوسیالیست خداپرست" را از" جوده السحار" ترجمه کرد که در باره ابوذر غفاری بود. شریعتی در این دوره تحت تاثیر مسلمانان نوگرای مصر و سوریه بود که متاثر از سوسیالیسم بودند. او در سال 1336 کتاب "تکامل و فلسفه" را منتشر نمود و در طول دههای 1940 و 1950 میلادی در حسینیه ارشاد سخنران بود. در آنجا 3 جریان اسلامی فعال بودند.- جریان فکری مطهری،بهشتی،و روحانیون سنتی،- جریان و گرایش لیبرال بازرگان،طالقانی،زنجانی، شبستری،- و جریان رادیکال شریعتی و مجاهدین خلق.
مبارزه سیاسی شاه با گروههای چپ و ملی لیبرال موجب تضعیف گفتمان سکولار مدرن و رشد افکار مذهبی اسلامی شد. تمایل بیمارگونه شاه به سرکوب نیروهای چپ و مارکسیست منجر به تحمل نسبی فعالیتهای مذهبی از سال 1930 میلادی گردید. در نتیجه از سال 1937 انجمن های اسلامی و مرکز نشر و "حسینیه ارشاد" و نشر گفتار ماه و مجله میلیونی و سراسری" مکتب اسلام " شروع به فعالیت و تبلیغ دینی نمودند. مطهری میگفت بازگرداندن مفهوم حماسه به لغت نامه اسلامی ضروری است.، یعنی به جهادی فکری، قلمی، زبانی، و به یک جهاد عملی. دکتر قیرچی، اسلام شناس، مینویسد نوگرایی دینی سیاسی در جهان اسلام با مفهوم" شورا" شروع شده و با آن پیوند دارد، برخلاف دموکراسی غربی که با فردگرایی و حقوق طبیعی شروع میکند.
گفتار چپ اسلامی نخستین بار از سال 1970 میلادی در مصر مطرح شد که فرزند خلف شروع جنبش ترقی خواه ملی بود و به قبل از این تاریخ برمیگردد. بنیاد فکری آن از سید قطب از سال 1940 گرفته شد. اینها ادامه تاویل عقلانی از افکار سید جمال الدین و محمد عبده بود که آنرا در برابر افکار غربی و با تکیه بر میدان عقلی معتزله و ابن رشد بنا شده. از طرف دیگر در دهه 50 شمسی گفتمان پهلویسم با بحران مشروعیت مواجه شد و در نهایت در سال 1357 شمسی سقوط کزد. بخشی از مخالفان نظام سلطنتی پهلوی، اسلام گرایان بودند که حداقل میتوان آنان را به سه گروه تقسیم کرد. اسلام گرا کسی است که هویت اسلامی خود را در مرکز عمل سیاسی خود قرار میدهد یا آینده سیاسی خود را در اسلام می بیند. آنها مانند سایر مکاتب یکدست نیستند. نوبنیادگرایان اسلامی ولی آنهایی هستند که هدفشان تاسیس یک نظام اسلامی با محدود کردن آن به دو قلمرو شخصی و جمعی است یعنی اسلام گرایی یک طرح سیاسی و ایدئولوژیک است که میتواند ماکیاولیستی، شبه فاشیستی، و ارتجاعی باشد.
کودتای 28 مزداد 1332 و سرکوب خشونت بار قیام 15 خرداد 1342 شمسی و محاکمه و مدافعات سران نهضب آزادی در دادگاههای نظامی پهلوی موجب خشم هرچه بیشتر گروههای اسلام سنتی و شبه مدرن التقاطی گردید. بازرگان سعی در توجیه مفاهیم اسلامی از دیدگاه علمی داشت. روحانیت مبارز و سیاسی که دنبال مفاهیم اجتماعی انقلابی سیاسی در قرآن و نهج البلاغه و متون مذهبی بود. و شریعتی که فلسفه سیاسی او ترکیبی از سنتهای اسلامی و افکار انقلابی بود، مفهوم مقاومت را تا مرز عمل شهادت مطرح کرد. در اواخر سال 1343 شمسی افراد و گروهها و سازمانهای مخالف رژیم به نتیجه"مبارزه مسلحانه" رسیده بودند. صادق امامی عضو هیئت موتله اسلامی دست به ترور منصور،نخست وزیر زد. تیراندازی به شاه در فروردین 1343 را نیز میتوان آغاز مبارزه مسلحانه دانست. تصمیم جوانان رادیکال برای مبارزه مسلحانه با رژیم شاه را میتوان از اواخر سال 1342 دانست. در سال 1343 "حزب ملل اسلامی" کشف شد که هدفش تشکیل دولت واحد اسلامی در ایران، ایجاد جنگ با رژیم پهلوی از طریق قیام مسلحانه بود. این گروه دارای 55 عضو بود که 8 نفر آن محکوم به اعدام شدند.
از طرف دیگر در اواخر سال 1342 در خارج از ایران، علی شریعتی در اروپا با فانون،تئوریسین و عضو جبهه آزادی بخش الجزایر و نویسنده نشریه المجاهد شخصا دوست و آشنا شد و ارتباط گرفت. شریعتی که از رهبران "نهضت آزادی ایران" در خارج بود با ابراهیم یزدی، دکتر چمران، صادق قطب زاده، و پرویز امینی،فعال در امریکا، تماس داشت. در سال 1343 شمسی بعضی از این افراد برای آموزش به مصر رفتند.
با رشد حزب توده بعد از سال 1325 شمسی، برخی از "چپ های" مذهبی مانند آیت اله بروجردی به شاه نزدیک شدند، نخستین گروهی که از این حریم گذشت، فدائیان اسلام بودند، چهرههایی مانند آیت الله شریعتمداری در سفر شاه به آذربایجان در مدرسه طالبیه تبریز از شاه استقبال نمودند. دامنه مبارزه فکری ایدئولوژیک با مارکسیسم و حزب توده در ادبیات مذهبی بعد از سال 1320 گسترده شد. نتیجه آنکه در زمینه مبارزه با ماده گرایی دهها عنوان کتاب طی این 37 سال تا زمان انقلاب توسط افرادی مانند محمد تقی آملی، یحیی شکوهی محسنی، سراج انصاری، عبدالحسین کافی، حسین فقیه مرندی، ابوالفضل نبوی قمی، جلال الدین آشتیانی، سرهنگ اکبر افروخته، سید غلامرضا سعید، ناصر مکارم شیرازی، حسن حسن زاده رشتی، مهدی بازرگان، علی حسین کرمانی، مهدی قائنی، علامه طباطبایی، مرتضی مطهری، علی شریعتی، و خسرو شاهی انتشار یافت.
از جمله موضوعات پروپاگاندیستی، ضد توده ای،ضد ماتریالیستی،ضد کمونیستی و ضد علمی اینگونه نویسندگان و مترجمان، عنوانهای زیر هستند.- ماده پرستی و خداپرستی، مرام اشتراکی، متافیزیک ایده آلیسم، کمونیسم، شناخت، یکتاپرستی، عقل کمونیستی، فیلسوفان گمراه کمونیسم، دیالوگ معترض ماتریالیستی، ایمان ضد کمونیستی، فلسفه و رئالیسم غلط ماتریالیستی، دورویی مارکسیستی بین سالهای 1358-1324 یا ترجمه هایی از نویسندگان و نظریه پردازان عرب، مانند مصطفی محمود، سید قطب، و محمد قطب بودند.
با رسیدن شاه به تخت و تاج، محدودیت های رضاشاهی برای تبلیغات دینی لغو شد. غیر از حوزه علمیه قم، هزاران انجمن اسلامی و کانونهای دینی فعال شدند تا در برابر کمونیستها و آثار سوء ضد دینی و ضد کسروی شروع بکار نمایند. رژیم شاه با کمک سازمان مخوف ساواک برای ممانعت از رشد طرفداران حزب توده و شوروی ، با مشورت انگلیس و امریکا، به مذهب توجه زیاد نمود. البته این توجه تا حدی بود که از رشد امثال" فدائیان اسلام" جلوگیری گردد. غیر از انتشارات دینی، رادیو نیز در اختیار تبلیغات اسلامی قرار گرفت تا جلو سوسیالیسم و کمونیسم گرفته شود. با این وجود حزب توده توانست روحانیون برجسته ای مانند شیخ حسین لنکرانی از آذربایجان و آیت الله سید علی اکبر برقعی از قم را هوادار خود کند. برقعی در سال 1331 از طرف این حزب به کنگره صلح در شهر وین سفر کرد که موجب اعتراض فدائیان اسلام و آیت الله بروجردی گردید.
شاه برای مبارزه با رادیکالیسم چپ و لیبرالیسم طبقه متوسط و جبهه ملی، بارها به مشهد و قم رفت تا برای زیارت و شرکت در نظافت و خاکروبی این امامزاده ها اعتقادات مذهی خودرا نشان دهد. در حمله اسلامیست ها به مرکز بهائیان در سال 1334 وی اعتراض نیز نکرد، برای این رفتار او آیت الله بهبهانی و بروجردی تشکر کردند. رویهمرفته علمای طراز اول، حتی بصورت ضمنی از کودتای نظامی سال 1332 شمسی حمایت کردند و اولین تلگرام را آیت الله بروجردی فرستاد. در ادامه حمایت شاه از اسلامگرایان، ساواک در سال 1337 به شعبه ها و مسئولین خود توضیه های زیر را نمود،- حمایت از تبلیغ مجله مکتب اسلام مکارم شیرازی و نشریه های ضد چپ و شرکت علما در ترویج این مجله، تماس با روحانیون و وعاظ و کارگردانان مساجد که رفتار و اعمال کمونیستها را برای مردم تشریح کنند تا به مبارزه با کمونیسم بپردازند.
در مقابل جریانی که نزدیکی به دربار و ساواک را تشویق میکرد، جریان اسلامی التقاطی دیگری بنام "نهضت خداپرستان سوسیالیست" کوشید تا با تلفیق از تشیع و سوسیالیسم اروپایی بوجود آورد. محمد نخشب( 1355-1302)شمسی، بعنوان نخستین ایرانی فعال در راه این تلفیق بعد از شهریور 1331 شمسی اعتباری بدست آورد. باید اشاره نمود که جاذبه های مارکسیسم بدلیل انقلابی گری و علمی بودن برای اندیشمندان نوگرای مسلمان پیش از انقلاب سا ل 57 بسیارمهم بود. از سال 1320 شمسی روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی کوشیدند تا واسطه ای برای انتقال مفاهیم سوسیالیستی و لیبرال به حوزه دین باشند. یکی از گروههای ملی که به نوعی دچار این مسئله شد تشکیلات محمد نخشب بود که از سال 1320 فعال شد. در مشهد کاظم سامی و دکتر شریعتی شعبه این سازمان را تاسیس نمودند. دکتر یزدی نیز سالهای جوانی خود را در این حزب گذراند. نخشب یعد از دستگیری در ایران به امریکا فت و از جمله پایه گذاران کنفدراسیون دانشجویی بود ولی با چپگرا شدن کنفدراسیون او جدا شد و به نهضت آزادی در امریکا پیوست.. نخشب گویا در پایان عمر نسبت به رژیم شاه منفعل شد و در سال 1355 درگذشت.
بعد از پیروزی انقلاب سال 1357 شمسی در ایران، 4 بلوک از نیروها،سازمانها و احزاب سیاسی وارد ادامه مباززه برای تسخیر قدرت شدند،- 1.احزاب بنیادگرای روحانی به رهبری خمینی.2. احزاب لیبرال ملی و سکولار متعلق به طبقه متوسط.3- گروههای اسلامی رادیکال متعلق به روشنفکران و تحصیل کرددههای اسلامی مانند مجاهدین.4- نیروهای چپ و سازمانهای قومی خلقی به نمایندگی از زحمتکشان و روشنفکران آوانگارد.

ش., 29.06.2024 - 17:13 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید