رفتن به محتوای اصلی

دختر احمد افرادی در باره پدرش

دختر احمد افرادی در باره پدرش

چایت را بنوش 
نگران فردایت نباش
از گندمزار من و تو 
مشتی کاه میماند برای بادها
نیما یوشیج

بزرگ‌ترین عشق یک دختر، عشق به پدر است. هیچ مردی در زندگی یک دختر قویتر و باهوش‌تر از پدرش نیست.
هر چه مسن تر می شوم رؤیاهایم کمتر می شوند. تنها یک چیز تغییر نمیکند: ستایش پدرم، احمد افرادی.

او چالش های زندگی را با دانش فراوان، هوشی سرشار و همتی استوار هموار می کرد.گویی که این ویژگیها فرا جهانی بودند.
احمد افرادی در تمام زندگی سخت کوشید. بزرگ‌ترین آماج وی در زندگی یاری به خانواده و راهگشایی برای رسیدن به همه امکانات زندگی بهتر بود. او با از خود گذشتگی امکان زندگی در یک کشور آزاد را برای خانواده خود فراهم کرد.
پدر من فردی بسیار دانش طلب بود و نگاهی چند گونه به جهان داشت. در ریاضیات، تکنیک، موزیک و هنر دارای دانشی سرشار و استعدادی کم نظیر بود.
در جوانی نخست تصمیم گرفت که در رشته مهندسی در دانشگاه تهران تحصیل کند. 
عشق عمیق وی اما ادبیات، فلسفه و تاریخ را در بر می گرفت. ارسطو، ‌دکارت، حافظ و نیما و بسیاری از اندیشمندان را به خوبی می شناخت، شاید حتی بهتر از خود ایشان. برای کسانی که او را می شناختند این موضوع شگفت آور نبود. یکی از اساسی ترین ویژگیهایش کار بنیادی و زیربنایی بود. نوشته هایش بسیار پژوهشی بوده و با مدرک ارائه می شدند. همواره هوشمندانه می نوشت و عادت به پند و اندرز به دیگران نداشت.
یکی از ویژگیهای برجسته او آرامش در گفتگو و آیین سخنوری بود و با بذله گویی نوشته و یا سخن خود را برای شنونده و خواننده شیرین می کرد. او عاشق دانش بود و این عشق را به دیگران  و به من نیز القاء می کرد.
برای من دردآور است که جهان ادبیات تنها بخشی از او را شناخت. او بیش از این بود، یک الگو برای من و دیگران. خرسندم که بخش بزرگی از آثار ادبی احمد افرادی بازتابی بزرگ داشت و بسیاری از قلبها  را به تپش درآورد.
ما خانواده احمد افرادی با هیچ واژه ای در خور کرامتش نمی توانیم احساس و احترام خود را برای او به زبان آوریم.

احمد افرادی در تاریخ ۲۰۲۴.۰۶.۲۵ در کنار خانواده جهان را ترک کرد. تا واپسین نفس مهربانی در چهره اش پدیدار بود. زندگی فناپذیر است اما عشق به پدر فنا ناپذیر.


مطلب من را دکتر رضایی زحمت کشیده ترجمه کردن

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

دیدگاه‌ها

نظرات رسیده

توضیح هادی خرسندی در باره جدال احمد افرادی با میر فطروس:

احمد افرادی مچ گرفته بود که این َ«دکتر مسعود حاتمی» که برای تبلیغات میرفطروسی نامه پراکنی میکند، کسی نیست جز شخص شخیص آقای علی میرفطروس که در غیاب یک طرفدار درست و حسابی، خودش در نقش مسعود حاتمی (والبته با تیتر«دکتر») ظاهر شده که جماعت را بترساند!
آقای افرادی رد این مسعود حاتمی را گرفته بود و سرانجام عین نوشته ی او را – این بار در کتاب آقای میرفطروس و جزو منشآت شخص ایشان یافته بود.
احمد افرادی نوشته بود که آقای میرفطروس از این حامیان «خود ساخته» کم ندارد که به صورت ارواحی «یکبار مصرف» ناگهان سر و کله شان در رسانه ای پیدا میشود و پس از تأیید بخشی از جعلیات ایشان، برای همیشه در تاریکحانه ی اشباح گم میشوند.
در مورد دکتر مسعود حاتمی عزیز!، - این کارشناس ادبی دهن لق ، که یکی از منتقدان آقای میرفطروس (دوست من، خانم آزاده سپهری) را به خاک سیاه پشیمانی نشاند و او را از هستی منتقدی ساقط کرد!، - ظاهراً آقای میرفطروس، «کم حافظه» شده و در کتابش («هفت گفتار») بند آب داده و مچ خود را باز کرده است.
ادبیاتی اش چنین میشود که عاقبت خورشید حقیقی میرفطروس – سهواً- از زیر ابر مجازی و دروغین دکتر مسعود حاتمی بیرون آمد و ذهن – احتمالاً- فریب خورده ی دوستان را روشن کرد.
بنابراین، پاسخ فشرده به آن پرسنده ی عزیز و دیگرانی که سابقه ی آن «سرقت ادبی» را جویا باشند، چنین است که خیر، به دو دلیل «سرقت ادبی» صورت نگرفته است. اولاً آقای میرفطروس نوشته ی قبلی خود را تصاحب کرده بود و از جایی ندزدیده بود (با مورد کتاب حلاج فرق میکند!)، مال خودش بوده!، اختیارش را داشته. ثانیاً ، قضیه بهیچوجه َ«ادبی» نبود و آقای دکتر مسعود حاتمیِ قبلی و میرفطروسِ بعدی در کمال بی ادبی جواب خانم سپهری را نوشته بود.
الان بیست سال است که پلیس اینترپل هم، از دکتر مسعود حاتمی خبر ندارد، اما گفته میشود آن دو ایرانی که در هواپیمای گمشده ی مالزی – بی هیچ ارتباطی - کنار هم نشسته بودند، یکیشان همین دکتر مسعود حاتمی بوده و یکیشان احمد رشیدی مطلق!
8 شهریور - لندن
ممنون
------
لینک مقاله ی اقای افرادی در «عصرنو»
www.asre-nou.net
www.asre-nou.net

د., 01.07.2024 - 07:03 پیوند ثابت
نظرات رسیده

یکی از کار های درخشان احمد افرادی این بود که سرفت ادبی میرفطروس را رو کرد و دقیقا نشان کجا و در چه صفحه و چه پاراگرامی این دزدی های از سوی میر فطروس انجام گرفته است:

احمد افرادی: آوازه گری ، تحریف و ذهن مخدوش‏ تاریخی آقای علی میرفطروس

این مقال، ناظر به "مصاحبه" اى؟! است با آقاى میرفطروس‏، به نام " مدرنیته و بایست ها و بن بست هاى پیدایش‏ آن در ایران "، كه در‌گاهنامه ى " تلاش ، دوره جدید، هامبورگ، ش‏ 4،5" به چاپ رسیده است؛ همینطور درنگى دارد برحضور وعملكرد و نقش‏ فرهنگى- پژوهشى آقاى میرفطروس‏ ، در سال هاى اخیر.

آن گونه كه از مقدمه نشریه تلاش‏، بر گفتگوى مذكور برمى آید، پرسشگر یا پرسشگران برآنند تا "بر بستر بحث هاى سنت و مدرنیته، مصاحبه اى با آقاى میر فطروس‏ انجام" دهند و از دیدگاه او، " نگاهى ... به تاریخ صدساله ى ایران، الزامات و اجبارهاى تاریخى و نقش‏ و تأثیر نیروها و اندیشه هاى اجتماعى در پیدایش‏ این اجبارها و وضعیت كنونى" ایران داشته باشند.

به گمان من‌، ‌این "مصاحبه‌"( به روال معمول این سال‌ها) نه گفتگو كه مكاتبه‌اى است از طریق" فكس‏"؛ یعنى از نوع پرسش‏ و پاسخ كتبى است . پاسخ آقاى میرفطروس‏ ، به سئوالات ، اما گاه سخت آشفته و بى ربط است. از همه چیز مىگوید، اما غالباً از موضوع اصلى كمتر مى گوید و یا هیچ نمى گوید . خلط مبحث مى كند و آسمان و زمین را به هم مى بافد. به جاى روشنگرى در كار آوازه گرى است. در پاسخگویى سخت فخر فروش‏ است و پرگو و غالباً( به جاى توضیح و پاسخ سره) سر آن دارد كه محفوظاتش‏ را به نام پژوهش‏ هایش‏ به رخ بكشد. بى اعتنا به مضمون سؤالات، در كار سامان دهى و تبلیغ باورهاى خود و آوازه‌گرى است. خلاف آن چه كه در كار تحقیق مرسوم است، نظراتش‏ را نه با شك كه با یقین شروع مى كند و با حكم به پایان مى برد؛ در واقع خواننده را به هیچ مىگیرد و با او به استبداد رفتار مىكند. آقاى میرفطروس‏، در این گفتگو كم حوصله است و نابرد‌بار، هم از این رو، گاه در برابر‌ اصرار پرسشگر در طرح و تكرار بعضى سئوالات پایه‌اى، كه مطلوب او ( آقاى میرفطروس‏) نیست، اختیار از كف مى دهد و بر مىآشوبد و حتى، تلویحاً انگ دیر‌فهمى به پرسشگر مىزند؛ در مورد سازمان ها و نیروهاى سیاسى ( آن هایى كه نه مطلوب، كه مغضوب او هستند) بیشتر پرونده سازى مىكند تا روشنگرى؛ بى هیچ وجدان معذبى آراء و نظرات مخالفین عقیدتى خود را تحریف كرده و سند سازى مى كند؛ حاصل مطالعات و پژوهش‏ هاى دیگران را به نام خود ثبت مى كند و مهمتر از همه این كه، آقاى میرفطروس‏، به جاى تحقیق تاریخى دركار تبلیغ تاریخى است.

به همه این ادعاها به جایش‏ خواهم پرداخت.

گفتم كه‌‌ این گفتگو و به تبع آن آقاى میرفطروس‏ بر آن است كه به تاریخ صدساله اخیر ایران بپردازد. درست به همین دلیل نوشته ى او، مباحث گوناگونى، مثل علل و عواملى كه نهضت مشروطیت را موجب شدند، نیروهاى شركت كننده در جنبش‏ مشروطیت، این ادعا كه ..." مشروطیت... انقلاب به معناى تعریف شده و شناخته شده این كلمه ( نیست) از این رو اطلاق نهضت یا جنبش‏، به مشروطیت شاید درست تر باشد" ، اهداف انقلاب مشروطه ، این كه برخلاف نظر برخى محققین "‌انقلاب مشروطیت انقلابى بورژوا- دموكراتیك نبود" ، نقش‏ روشنفكران در انقلاب مشروطیت و انقلاب بهمن و دلایل وقوع این دو انقلاب، علل كلى انقلابات، علل موفقیت و یا ناكامى جنبش‏ مشروطیت، نقش‏ و موقعیت كنونى اسلام در ایران، روند مالكیت در ایران، مدرنیته و تمایزش‏ با مدرنیسم، علل ناكامى مدرنیته در ایران، كتاب ها و تحلیل هاى منتشر شده در مورد دوران پهلوى ها، تحلیل شخصیت رضاشاه و اوضاع سیاسى اجتماعى ایران درهنگام ظهور‌او ،‌" نیهیلیسم ویرانساز روشنفكران ایران"! در روزگار محمدرضاشاه، تجددگرایى ایرانى، جنگ جهانى دوم و علل "عدم پایدارى " ارتش‏ ایران در مقابل نیروى متفقین و و و را در بر مى گیرد. از این رو، مسائل مطرح شده در این پرسش‏ و پاسخ، به دلیل تنوع و كثرت شان، لاجرم در سطح باقى مى مانند ، و تنها مى توانند خوراكى باشند براى ذهن هاى آسان طلب و ساده پذیر؛ و درست به همین دلیل، پاسخ ها غالباً شكل رجزخوانى و " احكام" و دستورالعمل به خود مى گیرند و در هیئت زبانى مبتنى بر عتاب و خطاب و جملات تأكیدىِ "‌روتوش" شده، برآنند تا خواننده را مرعوب كنند. هم از این رو، نقد این نوشته آقاى میرفطروس‏ آسان نیست. چرا كه شخص‏ نمى داند از كجا شروع كند و به كدام ادعا پاسخ گوید. مقابل كدام بى انصافى سكوت اختیاركند و...

گفتم كه آقاى میرفطروس‏ در این پرسش‏ و پاسخ كتبى، به موضوعات متنوعى مى پردازد. بدیهى است كه هریك از این موضوعات، به جاى خود مى تواند محل توجه و بحث باشد ، اما به نظر مى رسد كه، از این میان، سه مورد به شكل سه ادعا محورى بوده و از اهمیت خاصى برخوردار مى باشند ؛ و به گمان من، همه تلاش‏ وتمهیدات نویسنده محترم، تلویحاً در خدمت القاى این سه ادعا است:

"1ـ دوره ى رضاشاه و محمدرضاشاه ... از درخشان ترین دوران تاریخ صدسال اخیر است."

"2ـ در طول سالهاى قبل از انقلاب57، مبانى و اصول اعتقادى مشترك، نیروهاى ماركسیستى و مذهبى را به هم پیوند مىداد ... ودر واقع، سالها پیش‏ از ظهور آیت الله خمینى، فلسفه ى ولایت ( چه دینى، چه لنینى) و تئورى انقلاب اسلامى، به وسیله روشنفكران و فیلسوف هاى ما تدوین شده بود." بنابراین، یكى از مهمترین دلائل عدم رشد مدرنیته در ایران و متعاقب آن وقوع انقلاب اسلامى،"... پیدایش‏ ایدئولوژى ها وسازمان هاى خون فشان انقلابى ( كه هیچ طرحى براى مهندسى اجتماعى نداشتند بلكه با نهیلیسم ویرانساز شان همه چیز را در انقلاب و با انقلاب مى دیدند) ..." بود.

3ـ براى جوامعى مثل ایران، تحقق مدرنیته و رشد آن " نه از طریق دمكراسى و آزادى هاى سیاسى بلكه با نوعى دیكتاتورى نظامى و از بالا..." امكان پذیر است. باید خاطرنشان ساخت كه، در این مورد، القاى حكم، نه به صراحت، بلكه با استفاده از روش‏ گفتم- نگفتم صورت مى گیرد.

با هم نوشته آقاى میرفطروس‏ را بخوانیم:

" هریك از كشورهاى غربى در رسیدن به مدرنیته راه ها، مسائل و مشكلات خودشان را داشته اند، همچنانكه ژاپن (كه از نظر تاریخى و فرهنگى به ما نزدیك است) نیز نه از طریق دموكراسى و آزادى هاى سیاسى بلكه با نوعى دیكتاتورى نظامى و از بالا به رشد و مدرنیته رسیده است."

پیشتر گفتم كه آقاى میرفطروس‏ ، در این گفتگو از همه چیز و همه جا مى گوید. در واقع ، براى القاء نظراتش( كه بعضى پنهان و برخى آشكار اند) به قول معروف آسمان و زمین را به هم مى با‌فد. اما آن چه كه شگفت انگیز است، اصرار او در جعل تاریخ و وارونه نشان دادن حقایق تاریخى است. از آن جا كه پرداختن به همه این موارد، از حوصله این مقال خارج است ، جهت اجتناب از ساده كردن موضوعات و ممانعت از اطاله كلام، تنها به چند مورد از این دست خواهم پرداخت .

مى نویسد:

" تردیدى نیست كه دولت انگلیس‏ در قدرت گیرى رضاشاه ، منافع و مصالح خود را جستجو مى كرد... اما من به چیزى به نام وابستگى و یا عامل انگلیس‏ بودن رضاشاه معتقد نیستم".

من نمى دانم كه آقاى میرفطروس‏ بر اساس‏ كدام نوشته و پژوهش‏ منتشرشده خود نتیجه گرفته است كه رضاشاه وابسته ى انگلیس‏ نبود. این را كه آقایان سیروس‏ غنى و دكتر كاتوزیان، به دنبال سال ها تحقیق و مطالعه گفته اند. بنابر این حق بود كه نویسنده محترم، در این مورد با كمى فروتنى، با نقل عبارت فوق از قول آقاى سیروس‏ غنى و یا دكتر كاتوزیان، حق این پژوهش‏ گران را محترم مىشمرد.

ثانیاً آقاى میرفطروس‏، در این جا، آگاهانه( با عرض‏ معذرت) به یك تردستى تاریخى- ادبى متوسل مى شود. مى گوید: "تردیدى نیست كه دولت انگلیس‏ در قدرتگیرى رضاشاه منافع و مصالح خودرا جستجو مى كرد" و نمى گوید كه " تردیدى نیست كه دولت انگلیس‏ در قدرت گیرى رضاشاه ..." دست داشت؛ و یا تردیدى نیست كه رضاشاه انتخاب آیرونساید، براى فرماندهى دیویزیون قزاق در جهت كودتاى 1299 و باقى قضایا بود . آقاى میرفطروس‏ ، كراراً به كتاب " ایران، بر آمدن رضا خان و..." نوشته ى آقاى سیروس‏ غنى، به عنوان كتابى تحسین برانگیز وسندى غیر قابل انكار اشاره داشته است . بنا براین ، بد نبود كه در این مورد هم از مستندات این كتاب بهره مى گرفت.

آقاى میرفطروس‏ مى گوید :

الف- "...جنبش‏ مشروطیت ‌اساساَ با ... سلطه ى بلامنازع دین و علماى مذهبى به مخالفت پرداخت"

ب-" تلاش‏ روحانیون معروفى مانند بهبهانى و طباطبائى و نا‌ئینى در بسیج مردم هرچند پراهمیت و كازساز بود، اما باید دانست كه آنان درك روشنى از مشروطیت و هدف هاى عرفى و غیراسلامى آن نداشتند. لذا بعد از قدرتگیرى مجلس‏ و طرح قوانین غیر اسلامى، آنان به تدریج از جنبش‏ جدا شدند و به اردوى مخالف پیوستند. سخن طباطبایى كه دراین باره مىگفت : سركه ریختیم شراب شد، بسیار پر معنا است."

ج-"اگر روشنفكران ما" نسبت به اسلام و دیندارى مردم از همان مقطع انقلاب مشروطه ... ملاحظه كارى مى كردند، این امر نه تاكتیك كه از خصلت دین خویى و مذهبى آن ها ناشى مى شد."

در پاسخ آقاى میرفطروس‏ بایدگفت كه :

مشروطیت و اهداف و نیروهاى شركت كننده در آن، موضوعى نیست كه بشود در یك گفتگو( هرچند به شكل مكاتبه) و با چند جمله سرو تهش‏ را هم آورد. این را آقاى میرفطروس ، به عنوان مدعى تحقیق در تاریخ باید بهتر بداند. به علاوه، باید اذعان كرد كه، به رغم كتاب ها و رسالات ارزشمند بسیارى كه، بخصوص‏ در سال هاى اخیر، از جنبه هاى مختلف به جنبش‏ مشروطیت پرداخته‌اند، هنوز راه ‌‌درازى در پیش‏ است تا به درك و شناخت روشنى، درباره ى همه ابعاد این جنبش‏ عظیم دست یابیم.

با نگاهى در حد تورق به قانون مشروطه و متمم آن مى بینیم كه این قانون، عموماً به مشروط و مقید كردن استبداد سلطنتى نظر دارد. این را آقاى میرفطروس‏ هم گفته است. مشروطه طلبان، اعم از روحانى و غیر روحانى مى گفتند كه " ما قانون اساسى را كه حدود سلطنت مشروطه و حقوق ملت را مشخص‏ و معین مى نماید مى خواهیم ". به علاوه، اصل اول قانون اساسى ایران مى گوید: " مذهب رسمى ایران اسلام و طریقه ى حقه ى اثنى عشریه است." مهم تر از این دو ، اصل دوم متمم قانون اساسى است كه ، به نظارت مجتهدان براقدامات و تصمیمات مجلس‏ و امر قانونگذارى، تأكید دارد. بنابر این چگونه مى توان گفت كه انقلاب مشروطه، جنبشى است كه با "...سلطه بلامنازع دین و علماى مذهبى به مخالفت برخاست"؟

صرفنظر از آخوند ستیزى افراطى روشنفكرانى مثل میرزاآقاخان كرمانى ، " ذكر این نكته پیش‏ از همه لازم است كه هیچ مشروطه خواهى كمترین تصورى از ضدیت با شریعت در نظام مشروطه ارائه نداده است. درست برعكس‏، بسیارى از مشروطه خواهان یا از روى عقیده و یا از روى مصلحت اندیشى مشروطیت را نظامى كاملاً منطبق با اصول اسلام تصور و تصویر كردند... و روحانیانى هم كه تا آخر همچنان در صف مشروطه خواهان باقى ماندند... هیچگاه آن را چیزى به ضد شریعت و حتى مخالف آن تلقى نكردند. درست است كه در نظر بعضى از آن ها مشروطیت عین مشروعیت نبود ولى ضد آن هم نبود". (دین و دولت در عصر مشروطیت، باقر مؤمنى، نشر باران ، سوئد صص‏ 177-178)

پیشتر از قول آقاى میرفطروس‏ خواندیم كه " تلاش‏ روحانیون معروفى مانند بهبهانى و طباطبائى و نا‌ئینى در بسیج مردم هرچند پراهمیت و كازساز بود، اما باید دانست كه آنان درك روشنى از مشروطیت و هدف هاى عرفى و غیر اسلامى آن نداشتند."

در واقع، پژوهشگر محترم، خود صراحتاً بر " اهداف غیر اسلامى " مشروطیت تأكید دارد نه " اهداف ضداسلامى " . بنا براین ، دركى ازاین دست كه، جنبش‏ مشروطیت با "سلطه ى بلامنازع دین به مخالفت برخاست "، اساساَ نادرست و به قول معروف، مصادره به مطلوب است.

اما این هم غیر قابل اجتناب بود كه، اصو‌لى‌مثل اصل مساوات(كه همه ى ملت را، اعم از مسلمان و غیر مسلمان، درحقوق اجتماعى برابر مى‌دید) واكنش‏ امثال شیخ فضل الله نورى را برنیانگیزد. بسیارى از مشروعه خواهان، اصول " مساوات، آزادى و اصل تفیكیك قوا" را منافى با " شرع مقدس‏" ، مى دیدند.

ثانیاً كارنامه ى عملكرد روحانیت، در جنبش‏ مشروطیت از چنان پیچیدگى و تناقضى برخوردار است كه نمیشود در گفتگویى كوتاه و در چند جمله تكلیفش‏ را مشخص‏ كرد. تكیه به نقل قول هاى نادقیقى از آن دست هم، كه كسروى و یا دیگران، درباره ى ناآگاهى روحانیت( اعم از مخالف و موافق) شركت كننده در جنبش‏ مشروطیت گفته اند و یا آن چه كه آقاى میرفطروس‏ به عنوان شاهد آورده است( سركه ریختیم، شراب شد) ، حاصلى جز ساده كردن مسئله و نتیجه گیرى غلط نخواهد داشت. و چرایش‏ :

كسروى، در كتاب " تاریخ مشروطه، احمد كسروى، انتشارات مجید، چاپ سوم، ‌تهران، ص‏ 274" مى گوید: "ملایان كه به مشروطه در آمدند، بسیارى از ایشان، نه همه ى شان، معنى مشروطه را نمى دانستند و چنین مى پنداشتند كه چون رشته ى كارها از دست دربار گرفته شود‌‌ یكسره به دست ایشان سپرده خواهد شد. ولى كم كم آخشیج آن را دیدند."

در این سند، كسروى بر آن است كه از بین ملایان تعدادى ( گیریم نه در شمار بسیار) معنى مشروطه را‌ مى‌دانستند؛ ‌اما‌ همو،‌‌ درچند ‌صفحه بعد (‌ص‏ -292) یكباره تغییررأى ‌مى‌دهد ‌و‌از ‌اساس‏،‌‌حتى‌ منكر ‌شناخت اولیه روحانیان مشروطه خواه معروفى مثل بهبهانى و طباطبایى و... از محتواى " مشروطه" مى شود :

"‌چنانكه دیدیم چنبش‏ مشروطه خواهى را در ایران ، دسته ى اندكى فراهم آوردند و توده ى مردم معنى مشروطه را نمى دانستند و پیداست كه خواهان آن نمى بودند. از آن سوى پیشروان هم به چند تیره مى بودند: یك تیره نواندیشان كه اروپا را دیده یا شنیده و خود یك مشروطه ى اروپایى مى خواستند و پیداست كه اندازه ى آگاهى اینان از اروپا و از معنى مشروطه و قانون یكسان نبود و بسیارى جز آگاهى سرسرى نمى داشتند. یك تیره بزرگتر دیگرى ملایان مى بودند كه پیشگامى را هم ایشان گردن گرفتند. اینان هم به دو دسته بودند: یك دسته كه شادروانان بهبهانى و طباطبایى و همراه ایشان آخوند خراسانى و حاجى تهرانى و حاج شیخ مازندرانى و همراهان اینان بودند، چون به كشور دلبستگى مى داشتند و آن را در دست دربار خودكامه ى قاجارى رو به نابودى مى دیدند، براى جلوگیرى از آن ، مشروطه و مجلس‏ شورا را دربایست مى شماردند، و در همان حال معنى مشروطه را چنانكه سپس‏ دیدند و دانستند نمى دانستند و آن را بدانسان كه در اروپا بود نمى طلبیدند. یك دسته ى دیگرى معنى مشروطه را هیچ ندانسته و به توده هم دلبستگى نمى داشتند و درآمدنشان به مشروطه خواهى به آرزوى رواج " شریعت" وپیشرفت دستگاه خودشان مى بود، وخواهیم دید كه اینان سپس‏ عنوان "مشروعه" را به میان آوردند، و دیر یا زود از میان مشروطه خواهان به كنار رفتند."

مى بینیم كه ، تكیه به هر یك از دو قول فوق، نتایجى كاملاً متنافر ، بلكه متضاد را به دنبال مى آورد. به علاوه، برخلاف نظر آقاى میرفطروس‏، روحانیونى كه، در نهایت از مشروطه دلسرد شدند، به صف مخا‌لفین نپیوستند، بلكه از آن " كناره گرفتند" و مشروطه خواه برجسته اى مثل آخوند نائینى معروف، بعدها از هواداران رضاشاه شد و تا آخر عمر به او وفادارماند.

در شرایطى كه جامعه ایران شدیداً مذهبى بود، در اوضاع و احوا‌‌لى كه روحانیون، به طور فعال در جنبش‏ حضورداشتند ( و با این حال ، جالب است كه براى تصویب هر ماده و تبصره از قانون مشروطه ، كه با مخالفت شیخ فضل الله نورى ها رو به رو مى شد، باید توجیه شرعى دست و پا مى شد) چگونه انقلاب مشروطه مىتوانست اساساً ضد دین بوده و با "سلطه ى بلا منازع دین و علما به مخالفت" برخیزد.

آشكار است كه، بسیارى ازاصول مشروطه از جمله اصل مساوات ( تساوى و برابرى همه افراد ملت با هر عقیده و مرام مذهب و دین، در برابر قانون) در تعارض‏ آشكار با قوانین شرع قرارداشت، كه واكنش‏ خصمانه شیخ فضل الله نورى و همفكرانش‏ را موجب شد. این را هم میدانیم، كه میرزاآقاخان كرمانى منشاء همه بدبختى هاى ما را ناشى از یورش‏ اعراب به ایران مى دانست. اما، با این همه، جو عمومى انقلاب نه تنها مخالف با اسلام نبود بلكه مشروطه خواهانى مثل مستشار الدوله و ملكم خان، و بسیارى دیگر ( به جهت موجه و مقبول جلوه دادن شعارها و اهداف انقلاب) » آزادى قلم و بیان" را به " امر به معروف و نهى از منكر " و " دموكراسى " را به " امرهم شورا بینهم" و آزادى را به "حریت" ... تعبیر میكردند. برخلاف نظر آقاى میرفطروس‏،‌ در بسیارى از این موارد، این " اینهمانى سازى" و جایگزین كردن مفاهیم آشناى اسلامى به جاى واژه هاى نو، كاملاً آگاهانه و تاكتیكى بود.

این را از زبان میرزا ملكم خان بخوانیم :‌‌"مكرر گفته ام و بازهم مىگویم ظه ى فناتیك اهل مملكت لازم است . .. ( رهبران نهضت) مى بایست كه از علوم مذهبیه ما و قوانین فرانسه و غیره و وضع ترقى آنها استحضار كامل داشته باشند... بفهمند كدام قاعده فرانسه را باید اخذ نمود و كدام یك را بنا به اقتضاى حال اهل مملكت باید اصلاح كرد(روزنامه قانون، ش‏ 5 ، ص‏ 2، برگرفته از كتاب مشروطه ایرانى، ماشاءالله آجودانى).

اما باز هم باید تأكید كرد كه، به رغم آن كه بخشى از روحانیون، از جمله همان شیخ فضل الله نورى معروف در مقابل انقلاب ایستاد، هدف انقلاب هیچگاه مبارزه با سلطه ى بلامنازع دین و روحانیت نبود. یعنى دین و روحانیت را، به طور عام در مقابل خود نمى دید.

در مورد بدیهیاتى مثل نقش‏ علما و روحانیان، در انقلاب مشروطه ، سخن را كوتاه كرده و به نقل قولى از سیدحسن تقى زاده اكتفاء مى كنم، كه سخت مورد توجه آقاى میرفطروس‏ است:

آقاى تقى زاده مى گوید: "سهم بزرگ در نهضت مشروطه عاید چه كسى است. به عقیده من هیچكسى به اندازه مرحوم آقا سید عبدالله بهبهانى سهمى ندارد و آقا میرسید محمد طباطبایى، این دو نفرمجتهد تهران. ولى بهبهانى خیلى خیلى بلكه صدبرابر سهمش‏ زیادتر است "( زندگى طوفانى ص‏ 321 )

آقاى میرفطروس‏ مى گوید:

" رضاشاه بیش‏ و پیش‏ از آنكه از طریق سرنیزه سربازانش‏ به حكومت و قدرت برسد، از طریق حمایت هاى ملى و مردمى، خصوصاً عموم رهبران و روشنفكران ترقیخواه آن عصر ... به قدرت رسید".

در مورد نقض‏ این ادعاى حیرت‌آور آقاى محقق محترم گفتنى بسیار است اما براى اعراض‏ از پرگویى، اشاره ى مختصرى به چگونگى تشكیل مجلس‏ پنجم و مجلس‏ مؤسسان خواهم داشت.

مجلس‏ پنجم و مجلس‏ مؤسسان (كه به تغییر سلطنت در ایران و پادشاهى رضاخان رأى داد) از طریق اعمال نفوذ نظامیان و هواداران سردار سپه آن زمان و رضاشاه بعدى، تشكیل شد. در واقع برخلاف اظهارات اقاى میرفطروس‏، در این جا هم عامل زور و سرنیزه و تهدید و تطمیع، در ایجاد مجلسى با اكثریت هوادار "سردارسپه"،‌ كارساز بود. یرواند آبراهامیان در كتاب "ایران بین دو انقلاب، یروان آبراهامیان، ترجمه احمد گل محمدى، و... ، نشر نى ، تهران، ص167" مى گوید:

" بزرگان اصناف تبریز هم به تشویق فرمانده نظامى محل، در بازار دست به اعتصاب زدند و ضمن ارسال تلگرافى اعلام كردند كه اگر مجلس‏ رضا پهلوى را جانشین احمدشاه نكند، آذربایجان را از ایران جدا مى كند". همو در ص‏ 168 همین كتاب مى نویسد:

" رضاخان با بهره گیرى از مقام وزارت جنگ و داخله، مجلس‏ مؤسسان را از طرفداران خود در حزب تجدد و اصلاح طلبان پركرد. بنابراین ، شگفتى آور نبود كه اكثریت قاطع مجلس‏، واگذارى سلطنت به خاندان پهلوى را تصویب كنند".

و باز براى روشنگرى بیشتر و به خاطر آن كه بتوانیم جو سیاسى آن روزها را پیش‏ رو داشته باشیم ، ابتدا قولى از نویسنده فاضل، آقاى داریوش‏ همایون را(كه در همین نشریه ى تلاش‏ به چاپ رسیده است) نقل مى كنم و سپس‏ به خاطره اى از یحیى دولت آبادى اشاره خواهم داشت:

داریوش‏ همایون مى گوید: " انتخاب مجلس‏ پنجم كه به برچیدن سلسله ى قاجار رأى داد كمابیش‏ همان اندازه ناسالم بود كه مجلس‏ پیش‏ از آن و انتخابات مجلس‏ مؤسسان از آن نیز ناسالم تر" ( تلاش‏ - دوره ى جدید ، ش‏ 3، ص‏ 4)

در همین رابطه، یحیى دولت آبادى در كتاب " حیات یحیى، جلد چهارم صص‏ 381 -382" مى گوید:

"روز هشتم آبان 1304 كاركنان سردار سپه در مجلس‏ میخواهند اطمینان كامل داشته باشند كه فرداى آن روز‌‌در موقع رأى گرفتن برخلع قجر و نصب سردارسپه اكثریت كامل خواهند داشت چون كه رأى مخفى گرفته مى شود و معلوم نخواهد شد كى رأى مثبت داده و كى رأى منفى از این رو مى خواهند از نمایندگان امضاء بگیرند كه آنها رأى مثبت خواهند داد... شب است ساعت ده در حیاط منزل را مى زنند صاحب منصبى است مى گوید از طرف حضرت اشرف ( رضاخان) آمده ام شما را احضار فرموده اند.. نصف شب به منزل سردارسپه مى رسیم... یكى از نمایندگان مجلس‏ از كاركنان سردار سپه ... مانند قراول ایستاده است از او مى پرسم حضرت اشرف كجا هستند... مى گوید بروید زیرزمین آنجا تكلیف شما معین مىشود مى فهمم... این تدبیرى بود كه از طرف كاركنان سردارسپه به كار رفته ناچار مى روم به اطاق زیرزمین جمعى از نمایندگان و صاحب منصبان نظام و نظمیه در اطراف نشسته میزى در وسط است و روى میز ورقه ایست به محض‏ نشستن یاسایى نماینده ى سمنان ورقه را...به دست من داده مى گوید امضاء كنید ورقه را میخوانم و میفهمم مطلب چیست و مى بینم كه ما بین شصت، هفتاد نفر از یكصد ‌‌و بیست نفر نماینده آن را امضاء كرده اند... ورقه را روى میز مى گذارم نماینده سمنان با تشدد میگوید امضاء كن جواب میدهم اگر رائى داشته باشم در مجلس‏ شورایملى مى دهم نه در این سردابه. مى گوید اگر امضاء نكنید بد خواهد شد اینجا من صداى خود را بلندكرده مى گویم مرا تهدید مى كنید... "

و دولت آبادى، در صفحه 384 همان كتاب،‌در تشریح جو حاكم بر مجلسى كه در كار تغییر سلطنت است ، مى گوید:

"مجلس‏ امروز از هر جهت تازگى دارد اولاً دستورش‏ منحصر است به تغییر سلطنت طرفداران سردار سپه مانند لشگر فاتح به طالار مجلس‏ وارد شده و هر یك در جاى خود قرار میگیرند ثانیاً تماشاچیان این جلسه غالباً غیر از تماشاچیان جلسه هاى عادى مجلس‏ هستند ودر میان آن ها اشخاصى دیده مى شود كه با نگاههاى غضب آلود خود مىخواهند اگر مخالفى باشد او را ترسانیده و از خیال مخالفت بیندازند و به هرصورت مجلس‏ روح وحشتناكى گرفته كه نمیشود وصف كرد..."

آقاى میرفطروس‏ مى گوید:"رضاشاه... از طریق حمایت هاى ملى و مردمى ، خصوصاً با پشتیبانى عموم رهبران و روشنفكران ترقیخواه مانند... محمد تقى بهار ... به قدرت رسید".

ببینیم خود " بهار" در باره رضاشاه چه مى گوید:

"... با یك مشت تلگرافات اجبارى، آنهم از نقاط محدود و نهضت جعلى آذربایجان ... بناست ...تاج را بر سر مردى بگذارند كه مردم ایران جز ستم و ظلم از اتباع او تاكنون ندیده اند. مردى كه روزنامه نویس‏ را در میدان مشق كتك مىزند و به چوب مىبندد، مردى كه با مشت، دندان مدیر جریده اى را خرد مى كند،... مردى كه سواد ندارد، مردى كه بى اندازه طماع است، مردى كه محال مى گوید و فریب مى دهد..." ( تاریخ مختصر احزاب سیاسى، ملك الشعراء بهار، جلد دوم، چاپ اول، امیركبیر ، 1363، ص‏ 300 )

روز هفتم آبان 1304 شمسى، بهار به نمایندگى از طرف اقلیت در مجلس‏ شوراى ملى، به عنوان مخالف تغییر سلطنت سخنرانى مى كند. توسط عمال رضاخان از چاپ این نطق در جراید، ممانعت مى شود. پس‏ از ختم سخنرانى، هواداران سردار سپه كه از قبل در تدارك قتل بهار بودند ، اشتباهاً شخص‏ دیگرى را( به نام واعظ قزوینى) كه از دور شبیه بهار به نظر مى رسید، به قتل مى رسانند، تا براى بقیه درس‏ عبرتى باشد.

بهار، در صص‏ 302-303 از جلد دوم تاریخ مختصراحزاب سیاسى، در این باره مى گوید:

"... بنا بود ناطق اقلیت براى انتباه و عبرت دیگران به پاداش‏ اعمالش‏ برسد... نطق من بى اندازه مؤدبانه و با نزاكت بود. هرچند حرفها هم را زده بودم و پرده را بالا كرده بودم ، معذالك نطقى نبود كه سزایش‏ مرگ باشد! ولى تصمیم بزرگان و اصلاح طلبان بایستى مجرى گردد! بایستى یكى را كشت تا دیگران بترسند و تسلیم شوند! این سیاست در ولایات مؤثر واقع گردیده و پیشرفت كرده بود ،چرا در تهران معطل شوند و این سیاست را به موقع اجراء نگذارند؟! ... من در اتاق اقلیت سیگار در دست داشتم . در همان حال ، حاج واعظ قزوینى مدیر دو جریده نصیحت و رعد كه از قزوین براى رفع توقیف جریده اش‏ به تهران آمده بود...داخل بهارستان شد..‌حاج واعظ ... با عبا و عمامه كوچك و ریش‏ مختصر و قد بلند و قدرى لاغر، با همان گامهاى فراخ و بلند- به عین مثل ملك الشعراء بهار - از در بیرون رفت... شلیك شروع شد. گلوله به گردن واعظ مى خورد... واعظ به طرف مسجد سپهسالار مى دود... به زمین مىخورد، پهلوانان ملى بر سرش‏ مى ریزند و چند چاقو به قلب واعظ مى زنند و سرش‏ را با كارد مى برند...".

بهار ، در مورد جو حاكم در روز دوشنبه9آبان 1304( روزى كه بنا بود مجلس‏ مؤسسان به خلع قاجار و نصب رضاخان رأى دهد) مى گوید:

"این روز تاریخى با نهیب مرگ و فشار قوه ترور نظامى آغازگردید! جسد واعظ قزوینى هنوز تازه بود! هول و رعب و بهت شجاعترین افراد را مى آزرد. فقط هشت نفر در انبوه نمایندگان هنوز توانایى داشتند كه تقلا كنند و فكرى بیندیشند، با هم در نهایت یأس‏ ... شورى بنمایند ... اكثریت را ربوده بودند. دولت در دستى نوید و در دستى وعید و تهدید داشت...باور كنید همه را بیم و رعب فراگرفته بود. اگر به نطق آقایانى كه در روز 9 آبان به نام مخالف با ماده واحده ایراد كرده اند دقیق شوید، علامت كلام ملاحظه و تأثیر ترور و وحشت را خواهید دید. از هر سطرى بوى خوف و رعب مى آید.!" (تاریخ مختصر احزاب سیاسى، جلد 2، ص‏ 329)

آقاى میرفطروس‏ مى گوید:"دوره رضاشاه ومحمد رضاشاه با آن كه از درخشان ترین دوران تاریخ ایران در صدسال اخیر است، با این حال از نظر بررسى و شناخت و اهمیت واقعى آن ، از تاریك ترین ، مبهم ترین و آشفته ترین دوره ها است" و در جاى دیگرتأكید دارد كه "دوره ى رضاشاه و محمدرضاشاه آنطوری كه باید و شاید مورد بررسى و شناخت قرار نگرفته ... است"

از نویسنده ى محترم باید پرسید، دوره اى كه‌"... آن طوری كه باید و شاید مورد بررسى و شناخت قرارنگرفته است" و "...از تاریك ترین، مبهم ترین و آشفته ترین دوره ها است" چگونه مى تواند یكباره "... از درخشانترین دوران صدسال اخیر..." باشد.

به نظر مى رسدكه این نتیجه گیرى (درخشان ترین دوران... كذا)، تلقى شخص‏ آقاى میرفطروس‏ از " دوره رضاشاه و محمدرضاشاه" باشد. بنا بر این، من خواننده نباید این انتظار را از نویسنده ى محترم داشته باشم كه ، ابتدا كمى هم از "صغرا- كبرا" ى نتیجه گیرىِ اخیر خود( بدون پیشداورى هاى جانبدارانه و آوازه گرانه و با تكیه بر معیار هاى پژوهشى) بگوید؟

آقاى میرفطروس‏ مى گوید:

"سوأل این است كه روشنفكران ما - یعنى اپوزیسیون و مخا لفان رژیم شاه - براى ارتقاء این اصلاحات سیاسى، چه طرح و برنامه اى ارائه كرده اند؟ این را به این خاطر مى گویم كه یك نظام سیاسى را تنها سران آن ، تعیین نمىكنند، بلكه اپوزیسیون نیز در هدایت یا انحراف آن نقش‏ مهمى دارد... من به بسیارى از روشنفكران عصر محمدرضاشاه روشنفكران همیشه طلبكار لقب داده ام. روشنفكرانى كه در دستگاه فكرى و فلسفى شان نه تنها هیچ طرح و برنامه اى براى نوسازى كشور یا مهندسى اجتماعى نداشتند بلكه ضمن چشم بستن بر تحولات جارى جامعه ، مسیح وار ، همواره یك صلیب"نه بزرگ" را بر شانه هاى خود حمل مى كردند ... گویا خطاب به این دسته از روشنفكران و رهبران سیاسى بود كه افلاطون مى گوید: اى فرزانگان! اگر شما از حكومت دورى كنید، گروهى ناپاك آن را ا شغال مى كنند... مى خواهم بگویم كه در آن زمان ، ریش‏ سفیدان سیاست و فرهنگ ما با شعار اصلاحات اجتماعى آرى ، استبداد سیاسى نه، مى توانستند به تعادل و تفاهم اجتماعى كمك كنند و با حمایت از اصلاحات رژیم در جهت تجدد و توسعه ى اجتماعى ، از سوق دادن جامعه به یك انقلاب وهم آلود جلوگیرى كنند..."

آن گونه كه به نظر مى‌رسد كه كندوكاو در تاریخ از علایق آقاى میرفطروس‏ است. درست به همین خاطر، او مى بایست در مورد ویژگى هاى سیاسى روزگارپهلوى ها، حضور ذهن و اشراف و آگاهى بالایى داشته باشد. همانقدر كه نیتِ انشاالله خیر و قابل فهم ! آقاى میرفطروس‏ در مورد امكان مشاركت و تأثیرگذارى روشنفكران در سیاست هاى كلى مملكت و بخصوص‏ دموكراسى و آزادى، در ایرانِ زمان محمدرضاشاه قابل فهم است، به فراموشى سپردن عمدى جو سیاسى-‌اجتماعى حاكم برایران آن سال ها و بخصوص‏ خلق وخوى و منش‏ آریامهر و حكومت فردى او تعجب برمىانگیزد.

در پاسخ نگاه خوش‏ بین؟! آقاى میر فطروس‏، در مورد امكان مشاركت روشنفكران در سیاستگذارى مملكت، كافى است به مطلبى كه در كتاب "معماى هویدا، دكترعباس‏ میلانى،چاپ سوم،خرداد 1380 ، ص‏ 294 "، در مورد آقاى داریوش‏ همایون و تأسیس‏ روزنامه آیندگان آمد، اشاره كنم:

" در سال1344 داریوش‏ همایون كه در آن زمان روزنامه نگارى ناسیونالیست و پراستعداد بود، ... در دوران اقامتش‏ ( در آمریكا) ... مقاله اى درباره ى رشد سیاسى در ایران نوشت.معتقد بود كه نظام سیاسى را باید، هرچه زودتر از درون اصلاح كرد. مقاله اش‏ در تهران جنجا لى به پا كرد. وقتى پس‏ از پایان سفرش‏ به تهران بازگشت، هویدا او را براى ناهار به دفتر نخست وزیرى دعوت كرد... در دیدارش‏ با همایون، هویدا از اصلاحات سیاسى مورد بحث در مقاله اش‏ پرسید. ... همایون در جواب تأكید كرد كه شرط اول این گونه نوسازى، ایجاد یك روزنامه ى مستقل و لیبرال مسلك و در عین حال وفادار به دولت است. مى گفت چنین روزنامه اى مى تواند سطح بحثهاى جامعه را بركشد.... دراواخر سال 1345 جلسه اى در دفتر نخست وزیری تشكیل شد كه هویدا ونصیرى و همایون در آن شركت داشتند. دستور جلسه چند و چون تأسیس‏ همان روزنامه اى بود كه همایون در طلبش‏ بود...نام روزنامه جدید آیندگان بود... گرچه دولت اكثریت سهام آیندگان را در اختیار داشت، و گرچه ساواك از طریق ( منوچهر آزمون) در روزنامه حضور دایمى داشت و گرچه همایون خود روزنامه نگارى سرشناس‏ و قابل اطمینان بود و سالها علیه كمونیسم جنگیده بود، با این حال اندكى پس‏ از آغاز كار آیندگان، خشم شاه علیه آن برانگیخته شد . دو نفر از مسئولان و صاحبان اصلى روزنامه (جهانگیر بهروز، از روزنامه نگاران با سابقه، به خاطرمقاله اى كه در سال 1350 در باب چند و چون آزادى مطبوعات نوشت و دیگرى برادر حسنعلى منصور كه خود از نخستین اعضاى كانون مترقى بود و گویا خشم شاه به او به خاطر نوشتن مقاله اى بود در آیندگان) ... به دستور مستقیم شاه از آیندگان اخراج شدند... داریوش‏ همایون خود دست كم در دو مورد، مورد غضب ملوكانه قرار گرفت ..."، یكى به این خاطر كه "انقلاب سفید" را "فرایندى اصلاحى" نامید و دیگر آن كه در " مقاله اى تأویل پذیر از كیش‏ شخصیت شاه انتقاد كرده بود."

وقتى كه اعلیحضرت با داریوش‏ همایونِ ضد كمونیستِ هوادارِ دولت و‌حاكمیت این مى كنند، تكلیف مخالفین معلوم است.

به هرحال، براى آن كه آقاى میرفطروس‏، مختصر و مفید، ابعاد و ویژگى هاى حكومت فردى محمدرضاشاه را به خاطر بیاورد، به گزارش‏ دفتر اطلاعات و تحقیقات وزارت امور خارجه امریكا ، مندرج در كتاب معماى هویدا مراجعه مىكنیم.در صص‏ 223-224 از این كتاب مى خوانیم :

"... این گزارش‏ در سال 1344 تدارك شده بود و وصفى دقیق از ساخت قدرت خودكامه در ایران ارائه مى كند... مى بینیم حتى در آن سال ابعاد قدرت شاه به راستى حیرت آور و خوف انگیز بود. در گزارش‏ آمده كه: شاه كنونى فقط پادشاه نیست. در عمل نخست وزیر و فرمانده كل نیروهاى مسلح هم هست. تمام تصمیمات مهم دولت را یا خود اتخاذ مى كند، یا باید پیش‏ از اجراء ، به تصویب او برسد. هیچ انتصاب مهمى در كادر ادارى ایران بى توافق او انجام نمى گیرد. كار سازمان امنیت را به طور مستقیم در دست دارد. روابط خارجى ایران را خودش‏ اداره مى كند. انتصابات دیپلماتیك همه با اوست. ترفیعات ارتش‏، از درجه سروانى به بالا، تنها با فرمان مستقیم او صورت مى پذیرد. طرح هاى اقتصادى ... همه براى تصمیم گیرى نهایى به شاه ارجاع مى شود. ... نمایندگان مجلس‏ را او برمى گزیند. در عین حال ، تعیین میزان آزادى عمل مخالفان در مجلس‏ هم ، به عهده اوست. تصمیم نهایى در مورد لوایحى كه به تصویب مجلس‏ مى رسد با اوست. شاه یقین دارد كه در شرایط فعلى، حكومت فردى او تنها راه حكمروایى بر ایران است"

نمونه ى دیگر:

" به گفته ریچارد هلمز، كه زمانى رئیس‏ سیا و بعدها سفیر آمریكا در ایران بود" هیئت دولت، زیر نظر هویدا ، توانایى ها و نهادهاى لازم را براى تصمیم گیرى و سیاست گذارى را پیدا كرده... اگر البته شاه اجازه دهد. از سال 1342 به بعد ، شاه به طور روزافزاونى در تصمیمات و مسایل روزمره دخالت مستقیم پیدا كرد و دیگر حاضر نبود قدرت خود را به دیگران واگذار كند. " معماى هویدا، ص‏ 360"

بازهم آقاى میرفطروس‏ اپوزیسیون رژیم محمدرضاشاه را سرزنش‏ كند كه چرا از حكومت دورى كردند تا "گروهى ناپاك آن را اشغال كنند".

د., 01.07.2024 - 07:00 پیوند ثابت
محسن کردی

عنوان مقاله
احمدی افرادی

نوشته هایی که از احمد افرادی دیدم همه اش حمله به آثار علی میرفطروس آنهم به طرزی غیر منطقی و همراه با غرض ورزی شدید. اگه شده از ترک دیوار ایراد می گرفت که کل نظریات علی میرفطروس را خراب کند. مثلا اگر جایی علی میرفطروس نوشته 6 روز مانده به پایان مجلس این از زمین و زمان نمونه می آورد که ده روز مانده بود لذا کل نظریات تو در مورد نقطه ضعف های مصدق صادق نیست و مصدق نقصی نداشت! از روی نوشته هایش او را ادم مغرضی دیدم و احتمالا حتا در چند کامنت یا یک مقاله غرض ورزی او را با اتکا به نوشته های خودش گوشزد کردم. بنظرم آدم مغرضی آمد که به دنبال خراب کردن حریف بود تا بیرون کشیدن حقیقت.

ی., 30.06.2024 - 23:02 پیوند ثابت
نظرات رسیده

علی میرعسگری :

صفحه کامپیوتر را که بازمیکنم نوشته ای نظرم را جلب می کند."این ماییم که دیگر درکناراو نیستیم" !! دلم می لرزد ...مرگ اندیشمندی دیگر !!! آه زندگی جز درد ورنج چه چیزی برایمان داشته ای !!! تلاش میکنم به خود بقبولانم صاحب تصویر زنده است ومن اشتباه میکنم .اما این زندگی لعنتی به من آموخت همواره منتظر بدترین خبرهاو رویدادها باشم .
انسان شریفی که سالهاست در فیس بوک افتخار آشنایی شان را پیدا کرده ونوشته ها وتحلیلهای ادبی وفلسفی اش همواره برایم خواندنی بوده است.هیچگاه افتخارپیدا نکردم از نزدیک با ایشان ملاقاتی داشته باشم چون به شکرانه وضعیت سیاسی کشور در غربت می زیسته اند.آخرین گفتگوی ما برمی گشت به یک مشکل کامپیوتری که باتواضع ومتانت وخضوعی بی بدیل ازمن درخواست راهنمایی داشتند .وقتی مشکل برطرف شد با چه ادبیات فاخری ازمن تشکر کرده بود.یکی از خوانندگان آثارش نوشته بوداین ماییم که دیگر درکنارش نیستیم !! شاید زیباترین جمله ای بود که می توانست درباب انسان بزرگواری چون احمدافرادی نوشته شود.برخی ها وقتی نیستند عطرحضورشان‌پررنگ تر است.دلم می گیرد ازمرگ عزیزانی که دور از وطن ودرغربت وتنهایی جان می سپارند واهداف واندیشه های سازنده شان زیر خروارها خاک دفن می شود بی آنکه دنیا وزندگی وزندگان وقعی به آن اندیشه ها وژرف نگری ها داشته باشند.آه زندگی، گاه چه ورطه دهشتناکی می شوی.چه باتلاق متعفنی .چه منجلاب ناگزیری هستی.تلاش می کنم آرام باشم وچون همیشه بپذیرم که همه ما روزی خواهیم رفت.من اماهیچگاه نتوانستم باپدیده مرگ کنار آیم .فقط گذشت زمان دلتنگیها را برای همه آنان که دیگر در کنارمان نیستند عمیق تر می کند.نگاهم را از دنیای دیجیتال به روزن پنجره اتاقک متروکم می گردانم‌ .آن بیرون باران با شدت می بارد.شب ازنیمه گذشته است وخواب از من می گریزد، همچنان که من نیز !!! دراز می کشم وافکار چون موریانه ای در ذهنم راه می روند و آشوبی بپا می کنند.به زندگی می اندیشم ومهمترین سوژه این کره خاکی... انسان !!! واژه ای که قرنهاست ذهن بشر رابه خودمشغول کرده است ...خیره می مانم به ساعت.ساعتکی مخوف .ساعتک نگاهم می کند.طنین پرتنش عقربه ها سکوت شب را درهم می شکند. باطعنه وکنایه ای مرموز القا می کند باحرکت هرعقربه زندگی وعمر انسان ابلهی چون تو بلعیده می شود وتونمی دانی کدام عاقل هوشمندی ساعت را به شکل دایره ساخته بودتا سرعت خمش وزوال ناتمام عمر رابه درستی درک نکنیم ودریک دور باطل گمان بریم هر روز عمری نو به ما عطا شده است!!ساعتک مصلوب به دیوارگاه پرخاشم می کند.هان نسل بشر که خود را خداوندگار زندگی تصورکرده ای.زندگی را زیادی جدی گرفته ای. همان زندگی که هیچگاه تو را آنقدرها هم جدی نگرفته است.نوعی مقابله به مثل مسالمت آمیزومضحک وفریبنده وگاه تهوع آور !!! باد دربه درترازهمیشه زوزه می کشد،سرم دردمی کند ودیوارهای سپیدکه درپی خاموشی خود هزاران ناگفته را فریاد می کشندبرنگاهم آوار می شوند.ساعتک می خندد ومن به خواب می روم ...!!!
علی میرعسگری
تیر140

ی., 30.06.2024 - 10:09 پیوند ثابت
نظرات رسیده

احمد افرادی در ۲۵ یونی درگذشت
احمد افرادی در سال 1331شمسی درشهر ساری مازندران زاده شد .
او در سال 1356در رشته مهندسی مکانیک ، از دانشگاه علم و صنعت فارغ التحصیل شد.پیش و اندکی پس از انقلاب، در یکی - دو کارخانه پست مدیریتی داشته است.آخرین شغل او مهندسی هواپیما بود. احمد افرادی در سال 1365 به قصد ادامه ی تحصیل از کشور خارج شد و در برمن آلمان زندگی می کرد.

ی., 30.06.2024 - 00:15 پیوند ثابت
نظرات رسیده

محمود: احمد افرادی: اندیشمند هنرمندی که تازه باید شناخت.

بسیار لازم است که کارهای ایشان جمع آوری و در چند جلد منتشر شود. از او به عنوان استاد احمد افرادی نام برده بودم و زنگ میزد و پیام و خجل از اینکه او را استاد نامیده ام. می گفتم که من همان چیزی را که می بینم می گویم. نه کم و نه زیاد. تنها احمد و یک اندیشمند دیگر را با صفت استاد یاد می کردم و می کنم. احمد هر چه می گذرد زنده تر خواهد شد.🌹🌹🌹

ش., 29.06.2024 - 15:32 پیوند ثابت
کیانوش توکلی

دوست و همشهریم زنده یاد احمد افرادی یکی از همکاران سایت فرهنگ و گفتگو( ایرانگوبال) بود ؛ احمد یکی از نخبگان فرهنگی ایران بود، من کیانوش توکلی به خانواده گرامی آش عمیقا تسلیت می گویم

ش., 29.06.2024 - 15:30 پیوند ثابت

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید