بیستوهشتِ مرداد، از چهار منظر
دگردیسی مواضع 4 دیدگاه درباره سقوط دولت مصدق
مجید تفرشی . پژوهشگر و تاریخنگار
از همان روز 28مرداد1332 و سرنگونی حکومت دکتر محمد مصدق، نقل روایتها و تاریخنگاریهای متفاوت و متناقض پیرامون آنچه گذشت آغاز شد. در طول 60سال اخیر، صدها کتاب تحقیقی و تالیفی، مقاله، پایاننامه، مجموعه اسناد و خاطرهنگاری در اینباره به زبانهای مختلف منتشر شده و موضوع از زاویه دیدهای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته شده است. هر اعتقاد سیاسیای داشته باشیم و بر سر هر موضعی که در برابر 28مرداد32 باشیم، در اینکه آن رخداد، نقطه عطف و حادثه سرنوشتسازی در تاریخ معاصر ایران بوده تردید و اختلافی نداریم. من در این نوشته تلاش خواهم کرد تا ضمن بررسی نحلههای اصلی تاریخنگاری ایرانی آن رویداد، به واکاوی اجمالی مواضع مختلف درباره کارنامه و زمانه دولت مصدق و سقوط آن و ریشهها و تبعات 28مرداد پرداخته و سیر تحول هریک از این دیدگاهها را نیز اجمالا بررسی کنم.
در یک تقسیمبندی کلی، روایتهای تاریخی جهتدار سیاسی را میتوان به چهاردسته تقسیم کرد: تاریخنگاری چپ، تاریخنگاری سلطنتطلب، تاریخنگاری مذهبی و تاریخنگاری ملیگرا. هریک از این چهار نحله روایت متفاوتی هستند از آنچه در دوران ملیشدن صنعت نفت، حکومت دکتر مصدق و ماجرای 28مرداد1332 ارایه میکنند. در این میان البته باید به سه نکته مهم توجه داشت. اول آنکه برخی از دیدگاهها درباره حوادث یادشده، در واقع ترکیبی از دو دیدگاه از مواضع بالاست و لزوما نمیتوان آنها را منحصرا در یکگونه از تاریخنگاری حوادث سالهای 30 تا 32 جا داد. دوم آنکه همین دیدگاههای چهارگانه، خود دارای زیرمجموعههایی هستند که تا حدی با روایت غالب آن نحله تاریخنگاری تفاوتهایی دارد. سومین نکته آن است که هریک از این دیدگاهها، در طول 60سال اخیر به تدریج دچار دگردیسیهایی شده و بنا بر ضرورت زمانه تغییراتی در نگاه خود دادهاند. درباره این چهار مورد هم توضیحاتی ارایه خواهم کرد.
در یک تقسیمبندی کلی، روایتهای تاریخی جهتدار سیاسی را میتوان به چهاردسته تقسیم کرد: تاریخنگاری چپ، تاریخنگاری سلطنتطلب، تاریخنگاری مذهبی و تاریخنگاری ملیگرا. هریک از این چهار نحله روایت متفاوتی هستند از آنچه در دوران ملیشدن صنعت نفت، حکومت دکتر مصدق و ماجرای 28مرداد1332 ارایه میکنند. در این میان البته باید به سه نکته مهم توجه داشت. اول آنکه برخی از دیدگاهها درباره حوادث یادشده، در واقع ترکیبی از دو دیدگاه از مواضع بالاست و لزوما نمیتوان آنها را منحصرا در یکگونه از تاریخنگاری حوادث سالهای 30 تا 32 جا داد. دوم آنکه همین دیدگاههای چهارگانه، خود دارای زیرمجموعههایی هستند که تا حدی با روایت غالب آن نحله تاریخنگاری تفاوتهایی دارد. سومین نکته آن است که هریک از این دیدگاهها، در طول 60سال اخیر به تدریج دچار دگردیسیهایی شده و بنا بر ضرورت زمانه تغییراتی در نگاه خود دادهاند. درباره این چهار مورد هم توضیحاتی ارایه خواهم کرد.
تاریخنگاری چپ
تاریخنگاری چپگرایانه از ملیشدن صنعت نفت و 28مرداد از ابتدا و دستکم تا اواخر دهه 1340 شمسی در کنترل و سیطره حزب توده ایران و گروههای اقماری و تحتتاثیر آن بود. این روایت، در واقع نوع بومی شده و کمی تغییر شکل یافته تاریخنگاری رسمی اتحاد جماهیر شوروی بود. در آغاز نهضت ملیشدن صنعت نفت، نگاه حزب توده به مصدق به عنوان یک فئودال اشرافزاده و به دور از منافع تودهها و رنجبران بود. در نیمه دوم حکومت مصدق از 30 تیر1331 تا 28مرداد1332، از نظر حزب توده، مصدق یک آزادیخواه، فئودال و بورژوا بود که با حمایت طبقه متوسط و خرده بورژوازی و کمتوجه به منافع طبقه کارگر و اردوگاه سوسیالیسم بود.
از این منظر، نهضت ملیشدن صنعت نفت هم صرفا یک حرکت روبنایی استقلالطلبانه، ولی بیتوجه به خواستههای بنیادین طبقه کارگر و جنبش طبقاتی در ایران بود که جناحهایی از نیروهای واپسگرا و راستگرا، از قبیل بازار وهم از آن حمایت کردند. از نظر حزب توده، مصدق بعد از قیام 30تیر1331 بهتدریج از متحدان راستگرای خود فاصله گرفت و در ماههای پایانی حکومت خود در آستانه یک پیوند تاریخی با چپگرایان بود که کودتای آمریکایی- انگلیسی 28مرداد مانع این امر شد. از اواخر دهه 1340 با ظهور دیگر گروههای چپ که دارای وابستگی کمتری به شوروی بوده (مانند سازمان چریکهای فدایی خلق ایران) و یا حتی مخالف مواضع مسکو (از قبیل گروههای مائوییست و ضد مسکو) بودند، انواع دیگری از این تاریخنگاری بروز کردند. وجه غالب این نوع تاریخنگاری نوین چپ در برخورد با مساله مصدق، جبهه ملی و ملیشدن صنعت نفت تقریبا شبیه نگاه حزب توده بود. با این تفاوت که از نظر چپهای غیرتودهای، شوروی و رهبری حزب توده نیز به عنوان دشمنان منافع ملی ایران، با دخالتهای نابجا و سکوت در برابر کودتا عملا در این ماجرا موثر بوده و نخواستد یا نتوانستند گامی در جهت مقابله با عملیات دشمنان خارجی در کودتا بردارند. در این نگاه، مصدق قهرمان ملی بود که ضمنا کوتاهیها و اشتباهاتی هم داشت. ولی مقصر اصلی ماجرا، شاه و دربار، آمریکا و بریتانیا و متحدان راستگرای پیشین مصدق بودند. ضمنا حزب توده و شوروی هم به دلیل محاسبه غلط، راه نادرستی را در موضوع نفت و کودتا در پیش گرفتند.
به مرور زمان و با کاهش تدریجی سایه سنگین و سیطره حزب توده بر جنبش چپ، فروپاشی بعدی آن حزب در ایران در سه تا چهار دهه اخیر و همچنین با آغاز حرکت تجدیدنظرطلبانه اصلاحات میخاییل گورباچف، رهبر پیشین کشور شوراها و سپس فروپاشی کل اتحاد جماهیر شوروی، تاریخنگاری ارودگاه چپ ایرانی نیز دچار دگردیسی اساسی و تغییر مواضع جدی شد و با فاصله گرفتن از مواضع کلاسیک تا حد زیادی به مواضع جبهه ملی و دیگر جناحهای ناسیونالیست طرفدار مصدق نزدیک شد.
تا جایی که بهجز معدودی از گروهها و تاریخنگارانی که همچنان بر مواضع مارکسیست- لنینیستی، بهخصوص از نوع استالینیستی آن پافشاری میکنند، یا برخی دیگرکه به کلی به مواضع سابق خود پشت کرده و جانب محمدرضا شاه و مخالفان مصدق را گرفتهاند، اکنون اکثر تاریخنگاران چپ سابق، مواضع نسبتا مشابهی با تاریخنگاری رسمی ملیگرایان و حامیان روش و منش دکتر مصدق و جبهه ملی درباره جنبش ملیشدن صنعت نفت و حادثه 28 مرداد 1332 دارند.
تاریخنگاری چپگرایانه از ملیشدن صنعت نفت و 28مرداد از ابتدا و دستکم تا اواخر دهه 1340 شمسی در کنترل و سیطره حزب توده ایران و گروههای اقماری و تحتتاثیر آن بود. این روایت، در واقع نوع بومی شده و کمی تغییر شکل یافته تاریخنگاری رسمی اتحاد جماهیر شوروی بود. در آغاز نهضت ملیشدن صنعت نفت، نگاه حزب توده به مصدق به عنوان یک فئودال اشرافزاده و به دور از منافع تودهها و رنجبران بود. در نیمه دوم حکومت مصدق از 30 تیر1331 تا 28مرداد1332، از نظر حزب توده، مصدق یک آزادیخواه، فئودال و بورژوا بود که با حمایت طبقه متوسط و خرده بورژوازی و کمتوجه به منافع طبقه کارگر و اردوگاه سوسیالیسم بود.
از این منظر، نهضت ملیشدن صنعت نفت هم صرفا یک حرکت روبنایی استقلالطلبانه، ولی بیتوجه به خواستههای بنیادین طبقه کارگر و جنبش طبقاتی در ایران بود که جناحهایی از نیروهای واپسگرا و راستگرا، از قبیل بازار وهم از آن حمایت کردند. از نظر حزب توده، مصدق بعد از قیام 30تیر1331 بهتدریج از متحدان راستگرای خود فاصله گرفت و در ماههای پایانی حکومت خود در آستانه یک پیوند تاریخی با چپگرایان بود که کودتای آمریکایی- انگلیسی 28مرداد مانع این امر شد. از اواخر دهه 1340 با ظهور دیگر گروههای چپ که دارای وابستگی کمتری به شوروی بوده (مانند سازمان چریکهای فدایی خلق ایران) و یا حتی مخالف مواضع مسکو (از قبیل گروههای مائوییست و ضد مسکو) بودند، انواع دیگری از این تاریخنگاری بروز کردند. وجه غالب این نوع تاریخنگاری نوین چپ در برخورد با مساله مصدق، جبهه ملی و ملیشدن صنعت نفت تقریبا شبیه نگاه حزب توده بود. با این تفاوت که از نظر چپهای غیرتودهای، شوروی و رهبری حزب توده نیز به عنوان دشمنان منافع ملی ایران، با دخالتهای نابجا و سکوت در برابر کودتا عملا در این ماجرا موثر بوده و نخواستد یا نتوانستند گامی در جهت مقابله با عملیات دشمنان خارجی در کودتا بردارند. در این نگاه، مصدق قهرمان ملی بود که ضمنا کوتاهیها و اشتباهاتی هم داشت. ولی مقصر اصلی ماجرا، شاه و دربار، آمریکا و بریتانیا و متحدان راستگرای پیشین مصدق بودند. ضمنا حزب توده و شوروی هم به دلیل محاسبه غلط، راه نادرستی را در موضوع نفت و کودتا در پیش گرفتند.
به مرور زمان و با کاهش تدریجی سایه سنگین و سیطره حزب توده بر جنبش چپ، فروپاشی بعدی آن حزب در ایران در سه تا چهار دهه اخیر و همچنین با آغاز حرکت تجدیدنظرطلبانه اصلاحات میخاییل گورباچف، رهبر پیشین کشور شوراها و سپس فروپاشی کل اتحاد جماهیر شوروی، تاریخنگاری ارودگاه چپ ایرانی نیز دچار دگردیسی اساسی و تغییر مواضع جدی شد و با فاصله گرفتن از مواضع کلاسیک تا حد زیادی به مواضع جبهه ملی و دیگر جناحهای ناسیونالیست طرفدار مصدق نزدیک شد.
تا جایی که بهجز معدودی از گروهها و تاریخنگارانی که همچنان بر مواضع مارکسیست- لنینیستی، بهخصوص از نوع استالینیستی آن پافشاری میکنند، یا برخی دیگرکه به کلی به مواضع سابق خود پشت کرده و جانب محمدرضا شاه و مخالفان مصدق را گرفتهاند، اکنون اکثر تاریخنگاران چپ سابق، مواضع نسبتا مشابهی با تاریخنگاری رسمی ملیگرایان و حامیان روش و منش دکتر مصدق و جبهه ملی درباره جنبش ملیشدن صنعت نفت و حادثه 28 مرداد 1332 دارند.
تاریخنگاری سلطنتطلب
تاریخنگاران سلطنتطلب که در سالهای اخیر بیشتر ترجیح می دهند که با نام مشروطهخواه شناخته و یاد شوند، اساس ملیشدن صنعت نفت در ایران و حقانیت آن، بهخصوص در مرحله نخست را مورد تایید قرار میدهند، ولی نقش مصدق و متحدانش در این حوادث را کمرنگ جلوه داده و همانطور که محمدرضا شاه علاقه داشت، شخص شاه را باعث و بانی ملیشدن نفت در ایران و اجراییشدن واقعی آن میدانند. در این نوع نگاه به حوادث نفت و 28 مرداد، دولت مصدق در نیمه اول کار خود با حمایت پادشاه توانست کار خود را پیش ببرد، ولی به مرور رو به خودکامگی آورد و ضمن افزایش تدریجی اختیارات خود و بیتوجهی به شاه و مجلس کمکم به کمونیستها نزدیک شد. از این نظر، مصدق با برپایی رفراندوم غیرقانونی انحلال مجلس هفدهم، راه را برای عزل کاملا قانونی خود توسط شاه جوان گشود.
براساس اين دیدگاه، برکناری مصدق در 25مرداد توسط شاه، امری کاملا قانونی بود، حوادث 28مرداد هم یک قیام ملی و مشروع بود و حمایت و حضور خارجیها در آن هم یا به کلی دروغ بوده و یا در آن اغراق شده است. در عین حال، صاحبان این دیدگاه معتقدند که سازوکار ملیشدن واقعی نفت در ایران نه در اوایل دهه 30 و توسط مصدق که در اوایل دهه 50 و توسط شاه عملی و ممکن شد.
البته این دیدگاه سلطنتطلب هم در سالهای پس از انقلاب اسلامی دچار تغییرات و دگرگونیهایی شده است. برای نمونه برخی اساسا با محاسبه سرانگشتی مالی، اصل ملیشدن نفت در ایران را «اشتباهی بزرگ» خطاب کردند و عدهای هم با اتخاذ مواضعی محترمانهتر نسبت به مصدق، ضمن انداختن مشکلات به گردن روحانیان، عنوان کردند که دولت مصدق به دلیل شکستهای سیاسی و اجتماعی، باوجود صداقت و مردمیبودن اولیه خود، به مرور و در عمل، کارآمدی داخلی و بینالمللی خود را از دست داده و در موارد مختلف به بنبست رسیده بود. کمک دولتها و سازمانهای امنیتی خارجی در سرنگونی دولت او و بازگرداندن محمدرضاشاه به قدرت برای جلوگیری از تغییر سلطنت، گسترش نفوذ حزب توده و سیطره یک حکومت جمهوری کمونیستی به شیوه و با حمایت شوروی در ایران بود و چیزی از اصل مردمی و اصیلبودن این «قیام ملی» نمیکاهد.
اخیرا نیز برخی از تاریخنویسان تجدید نظر طلب نزدیک به جناحهای مشروطهخواه اینطور مطرح کردهاند که بنابر مصالح ملی، همانطور که خود مصدق میخواست، باید پرونده دولت او در تیر 1331 بسته میشد، ولی این آیتالله کاشانی و آیتالله بهبهانی و دکتر مظفر بقایی و هوادارانشان بودند که با برپایی قیام 30 تیر، روند کنار رفتن محترمانه مصدق و حل احتمالی ماجرای نفت را مختل کرده و مصدق را مجددا به قدرت برگرداندند.
تاریخنگاران سلطنتطلب که در سالهای اخیر بیشتر ترجیح می دهند که با نام مشروطهخواه شناخته و یاد شوند، اساس ملیشدن صنعت نفت در ایران و حقانیت آن، بهخصوص در مرحله نخست را مورد تایید قرار میدهند، ولی نقش مصدق و متحدانش در این حوادث را کمرنگ جلوه داده و همانطور که محمدرضا شاه علاقه داشت، شخص شاه را باعث و بانی ملیشدن نفت در ایران و اجراییشدن واقعی آن میدانند. در این نوع نگاه به حوادث نفت و 28 مرداد، دولت مصدق در نیمه اول کار خود با حمایت پادشاه توانست کار خود را پیش ببرد، ولی به مرور رو به خودکامگی آورد و ضمن افزایش تدریجی اختیارات خود و بیتوجهی به شاه و مجلس کمکم به کمونیستها نزدیک شد. از این نظر، مصدق با برپایی رفراندوم غیرقانونی انحلال مجلس هفدهم، راه را برای عزل کاملا قانونی خود توسط شاه جوان گشود.
براساس اين دیدگاه، برکناری مصدق در 25مرداد توسط شاه، امری کاملا قانونی بود، حوادث 28مرداد هم یک قیام ملی و مشروع بود و حمایت و حضور خارجیها در آن هم یا به کلی دروغ بوده و یا در آن اغراق شده است. در عین حال، صاحبان این دیدگاه معتقدند که سازوکار ملیشدن واقعی نفت در ایران نه در اوایل دهه 30 و توسط مصدق که در اوایل دهه 50 و توسط شاه عملی و ممکن شد.
البته این دیدگاه سلطنتطلب هم در سالهای پس از انقلاب اسلامی دچار تغییرات و دگرگونیهایی شده است. برای نمونه برخی اساسا با محاسبه سرانگشتی مالی، اصل ملیشدن نفت در ایران را «اشتباهی بزرگ» خطاب کردند و عدهای هم با اتخاذ مواضعی محترمانهتر نسبت به مصدق، ضمن انداختن مشکلات به گردن روحانیان، عنوان کردند که دولت مصدق به دلیل شکستهای سیاسی و اجتماعی، باوجود صداقت و مردمیبودن اولیه خود، به مرور و در عمل، کارآمدی داخلی و بینالمللی خود را از دست داده و در موارد مختلف به بنبست رسیده بود. کمک دولتها و سازمانهای امنیتی خارجی در سرنگونی دولت او و بازگرداندن محمدرضاشاه به قدرت برای جلوگیری از تغییر سلطنت، گسترش نفوذ حزب توده و سیطره یک حکومت جمهوری کمونیستی به شیوه و با حمایت شوروی در ایران بود و چیزی از اصل مردمی و اصیلبودن این «قیام ملی» نمیکاهد.
اخیرا نیز برخی از تاریخنویسان تجدید نظر طلب نزدیک به جناحهای مشروطهخواه اینطور مطرح کردهاند که بنابر مصالح ملی، همانطور که خود مصدق میخواست، باید پرونده دولت او در تیر 1331 بسته میشد، ولی این آیتالله کاشانی و آیتالله بهبهانی و دکتر مظفر بقایی و هوادارانشان بودند که با برپایی قیام 30 تیر، روند کنار رفتن محترمانه مصدق و حل احتمالی ماجرای نفت را مختل کرده و مصدق را مجددا به قدرت برگرداندند.
دیدگاه مذهبی
دیدگاه مذهبی درباره تحولات ملیشدن صنعت نفت و 28 مرداد خود دارای چند گرایش و شعبه است. ولی وجه غالب آن میگوید: جنبش ملیشدن صنعت نفت توسط طیف هوادار مرحوم آیتالله ابوالقاسم کاشانی در زمانی آغاز شد که دکتر مصدق در حالت بازنشستگی سیاسی خودخواسته در احمدآباد، ده خود به سر میبرد. در واقع تنها در میانه راه بود که دکتر مصدق به نهضت پیوست و با حمایت مذهبیها نیز به قدرت رسید. این دیدگاه بر این باور است که بدون دلاوری و قیام هواداران آیتالله کاشانی و گروههای نزدیک به او، هیچ بختی برای بازگشت مصدق به قدرت نبود. با این همه مصدق پس از 30تیر1331 به جای قدرشناسی و درایت در امر حکومت، به خواستههای متحدان سابق خود، بهخصوص کاشانی در دستگیری عوامل کشتار 30تیر و تقسیم قدرت پشت کرد و با اظهار «استظهار به پشتیبانی ملت ایران» هشدارهای متحدان سابق خود را نادیده گرفت.
به عقیده این دیدگاه، علت اصلی سقوط دولت مصدق، مخالفت روحانیت، شاه و دربار و حتی دخالت و توطئه کشورهای دیگر نبود، بلکه زیادهخواهی مصدق، درخواستهای غیرقانونی او برای افزایش اختیارات قانونی از مجلس، بی اعتنایی به مجلس و نمایندگان و نهایتا برگزاری رفراندوم غیردموکراتیک و غیرقانونی انحلال مجلس هفدهم بود. این دیدگاه همچنین معتقد است که در شرایطی که دولت مصدق ناکارآمدی خود را در زمینههای اقتصادی، سیاسی و بینالمللی به اثبات رسانده بود و او چارهای جز کنارهگیری نداشت. برخی از معتقدان به این نظر حتی برآنند که دخالت قوای خارجی در 28مرداد و همکاری آنان با شاه و دربار، به نوعی نجاتدادن مصدق از سقوط محتوم و تبدیل او به یک قهرمان جاودانه بود.
در این دیدگاه نیز ادامه حکومت مصدق در شرایط بحران داخلی و جهانی، به معنای ورشکستگی کامل کشور، گسترده و آشکارشدن ائتلاف مصدق و حزب توده و نهایتا افتادن حکومت ایران به دامان حزب توده و شوروی تلقی میشود.
براساس این نگاه، روحانیت ایران در جریان 28مرداد با انتخابی سخت مواجه بود. آنان ضمن مردود دانستن همکاری رهبران روحانی با کودتاگران در 28مرداد، معتقدند که در آن هنگام، انتخاب واقعی روحانیت بین ادامه سلطنت محمدرضاشاه و کمونیسم بود. چراکه دولت مصدق با برگزاری رفراندوم غیرقانونی انحلال مجلس هفدهم، عملا خودش موجبات سقوط خودش را فراهم کرده بود و آیندهای برای ادامه آن حکومت متصور نبود. در این میان طبیعی بود که هم روحانیت سنتی و هم روحانیت سیاسی خواهان روی کار آمدن یک حکومت کمونیستی ضد دین وابسته به شوروی نبوده و در شطرنج سیاسی ایران به اجبار طرف محمدرضا شاه و ادامه سلطنت او را بگیرند.
همانطور که گفته شد، باید توجه داشت که باوجود شباهت در بخشهای زیادی از روایت، جناحهای مذهبی نیز در تاریخنگاری سالهای 1330 تا 1332 یکسان و یککاسه نیستند. برای مثال، طرفداران فداییان اسلام نگاه متفاوتی نسبت به طرفداران کاشانی دارند و طبعا به نقش و جایگاه مجتبی نوابصفوی و گروه مسلح او در آن دوره توجهی ویژه داشته و او را محور تحولات میدانند. در این مورد، طرفداران فداییان اسلام آگاهانه دشمنیورزی و اختلافات جدی نوابصفوی و آیتالله کاشانی و آیتاللهالعظمی بروجردی در آن دوران را نادیده گرفته و حتی کتمان میکنند. این البته سوای دیدگاه روحانیونی از قبیل آیتالله سیدرضا و سیدابوالفضل زنجانی و سیدمحمود طالقانی است که بهطور کامل تا آخر کار در اردوگاه هواداران دکتر مصدق باقی مانده و از جریان اصلی روحانیت غیرسیاسی شیعه به رهبری بروجردی و روحانیت سیاسی به رهبری کاشانی فاصله گرفتند.
در سالهای پس از انقلاب اسلامی، تاریخنگاری مذهبی چند شعبه شده است. برخی اساسا با عمدهکردن مواضع شخصیتهای دینی چون برادران زنجانی و آیتالله محمود طالقانی، مذهبیان واقعی را پیرو مصدق میدانستند. عدهای تحت تاثیر پیروزی انقلاب، تلاش دارند تا وجه انقلابی و اسلامی نهضت ملی را برجستهتر کرده و به آن بپردازند. عدهای با کمرنگکردن نقش علما و مراجع، بیشتر به فداییان اسلام بها میدهند. عدهای آشکار و نهان به پیوندهای میان حزب زحمتکشان و جریانهای مذهبی اهمیت دادهاند و برخی نیز بین دیدگاههای حامی شاه (به عنوان پادشاه عمدهترین کشور شیعه جهان) و طرفداران آموزههای دینی در ایران تفاوت چندانی نمیدیدند.
دیدگاه مذهبی درباره تحولات ملیشدن صنعت نفت و 28 مرداد خود دارای چند گرایش و شعبه است. ولی وجه غالب آن میگوید: جنبش ملیشدن صنعت نفت توسط طیف هوادار مرحوم آیتالله ابوالقاسم کاشانی در زمانی آغاز شد که دکتر مصدق در حالت بازنشستگی سیاسی خودخواسته در احمدآباد، ده خود به سر میبرد. در واقع تنها در میانه راه بود که دکتر مصدق به نهضت پیوست و با حمایت مذهبیها نیز به قدرت رسید. این دیدگاه بر این باور است که بدون دلاوری و قیام هواداران آیتالله کاشانی و گروههای نزدیک به او، هیچ بختی برای بازگشت مصدق به قدرت نبود. با این همه مصدق پس از 30تیر1331 به جای قدرشناسی و درایت در امر حکومت، به خواستههای متحدان سابق خود، بهخصوص کاشانی در دستگیری عوامل کشتار 30تیر و تقسیم قدرت پشت کرد و با اظهار «استظهار به پشتیبانی ملت ایران» هشدارهای متحدان سابق خود را نادیده گرفت.
به عقیده این دیدگاه، علت اصلی سقوط دولت مصدق، مخالفت روحانیت، شاه و دربار و حتی دخالت و توطئه کشورهای دیگر نبود، بلکه زیادهخواهی مصدق، درخواستهای غیرقانونی او برای افزایش اختیارات قانونی از مجلس، بی اعتنایی به مجلس و نمایندگان و نهایتا برگزاری رفراندوم غیردموکراتیک و غیرقانونی انحلال مجلس هفدهم بود. این دیدگاه همچنین معتقد است که در شرایطی که دولت مصدق ناکارآمدی خود را در زمینههای اقتصادی، سیاسی و بینالمللی به اثبات رسانده بود و او چارهای جز کنارهگیری نداشت. برخی از معتقدان به این نظر حتی برآنند که دخالت قوای خارجی در 28مرداد و همکاری آنان با شاه و دربار، به نوعی نجاتدادن مصدق از سقوط محتوم و تبدیل او به یک قهرمان جاودانه بود.
در این دیدگاه نیز ادامه حکومت مصدق در شرایط بحران داخلی و جهانی، به معنای ورشکستگی کامل کشور، گسترده و آشکارشدن ائتلاف مصدق و حزب توده و نهایتا افتادن حکومت ایران به دامان حزب توده و شوروی تلقی میشود.
براساس این نگاه، روحانیت ایران در جریان 28مرداد با انتخابی سخت مواجه بود. آنان ضمن مردود دانستن همکاری رهبران روحانی با کودتاگران در 28مرداد، معتقدند که در آن هنگام، انتخاب واقعی روحانیت بین ادامه سلطنت محمدرضاشاه و کمونیسم بود. چراکه دولت مصدق با برگزاری رفراندوم غیرقانونی انحلال مجلس هفدهم، عملا خودش موجبات سقوط خودش را فراهم کرده بود و آیندهای برای ادامه آن حکومت متصور نبود. در این میان طبیعی بود که هم روحانیت سنتی و هم روحانیت سیاسی خواهان روی کار آمدن یک حکومت کمونیستی ضد دین وابسته به شوروی نبوده و در شطرنج سیاسی ایران به اجبار طرف محمدرضا شاه و ادامه سلطنت او را بگیرند.
همانطور که گفته شد، باید توجه داشت که باوجود شباهت در بخشهای زیادی از روایت، جناحهای مذهبی نیز در تاریخنگاری سالهای 1330 تا 1332 یکسان و یککاسه نیستند. برای مثال، طرفداران فداییان اسلام نگاه متفاوتی نسبت به طرفداران کاشانی دارند و طبعا به نقش و جایگاه مجتبی نوابصفوی و گروه مسلح او در آن دوره توجهی ویژه داشته و او را محور تحولات میدانند. در این مورد، طرفداران فداییان اسلام آگاهانه دشمنیورزی و اختلافات جدی نوابصفوی و آیتالله کاشانی و آیتاللهالعظمی بروجردی در آن دوران را نادیده گرفته و حتی کتمان میکنند. این البته سوای دیدگاه روحانیونی از قبیل آیتالله سیدرضا و سیدابوالفضل زنجانی و سیدمحمود طالقانی است که بهطور کامل تا آخر کار در اردوگاه هواداران دکتر مصدق باقی مانده و از جریان اصلی روحانیت غیرسیاسی شیعه به رهبری بروجردی و روحانیت سیاسی به رهبری کاشانی فاصله گرفتند.
در سالهای پس از انقلاب اسلامی، تاریخنگاری مذهبی چند شعبه شده است. برخی اساسا با عمدهکردن مواضع شخصیتهای دینی چون برادران زنجانی و آیتالله محمود طالقانی، مذهبیان واقعی را پیرو مصدق میدانستند. عدهای تحت تاثیر پیروزی انقلاب، تلاش دارند تا وجه انقلابی و اسلامی نهضت ملی را برجستهتر کرده و به آن بپردازند. عدهای با کمرنگکردن نقش علما و مراجع، بیشتر به فداییان اسلام بها میدهند. عدهای آشکار و نهان به پیوندهای میان حزب زحمتکشان و جریانهای مذهبی اهمیت دادهاند و برخی نیز بین دیدگاههای حامی شاه (به عنوان پادشاه عمدهترین کشور شیعه جهان) و طرفداران آموزههای دینی در ایران تفاوت چندانی نمیدیدند.
دیدگاه جبهه ملی و هواداران مصدق
در این دیدگاه، همه چیز به مصدق و جبهه ملی ختم میشود. براین اساس، پیشنهاددهنده اصلی ملیشدن نفت، مرحوم دکترحسین فاطمی است و اجراکننده و پیشبرنده آن هم فقط دکتر مصدق و جبهه ملی. دربار، روحانیت و حتی دیگر رهبران سیاسی از قبیل دکتر مظفر بقایی نیز از سر ناچاری و یا برای فرصتطلبی و توطئه به مصدق پیوسته بودند و بودونبودشان در جریان ملیشدن نفت هم تاثیر چندانی در پیروزی و پیشبرد آن نهضت نداشت. در این دیدگاه مصدق یک قهرمان ملی به دور از خطا و بری از اشتباه است که بهخوبی و درستی حوادث کشور را در مسیری صحیح پیش میبرد، ولی اتحاد شاه و خارجیها و روحانیان و سیاستمداران بریده و مزدوران در مقابل مصدق، موجب سقوط دولت او شد، بیآنکه او و همکارانش هیچگونه تقصیر و تاثیری در روند این شکست داشته باشند.
براساس این دیدگاه، انتقاد و چالش سیاستهای مصدق نیز اقدامی نابخشودنی و در راستای شکستن اسطوره ملی کشور است. هواداران این دیدگاه در سالهای اخیر، از دو جهت پیش رفتهاند. عدهای از قبیل مرحوم عزتالله سحابی خواهان مجالدادن به فضای انتقادکردن و انتقادپذیری از مصدق و کارنامه سیاسی او و دولتش شدهاند و رهبر نهضت ملی را خطاناپذیر و مصون از اشتباه و خطا نمیدانستند.
در مقابل، عدهای زیادی نیز بهشدت به قداستبخشی به او و عملکردش پرداختهاند. در نگاه اول، ضرورت تاریخی این است که ضمن تکریم مصدق و یارانش با آسیبشناسی دوران حکومت او، از بروز اشتباهات مشابه در آینده سیاسی ایران جلوگیری شود. حال آنکه در نگاه دوم، هرگونه تلاشی برای ایرادگرفتن یا انتقاد از مصدق و کارنامه او توطئهای سازمانیافته به معنای تندادن به منویات آمریکا، بریتانیا، شاه، سلطنتطلبان و مخالفان مذهبی او است. در این نوع دوم، دکتر مصدق بهطور کلی هیچ مخالف منصفی نداشته و اساسا هرکه به او انتقاد دارد یا خائن و دشمن است و یا نادان و بیخبر.
در سالهای اخیر، حامیان مصدق و جبهه ملی در مورد سرسختی و آشتیناپذیری دولت او در مذاکرات بینالمللی و چالشهای سیاسی داخلی دیدگاههای مختلفی داشتهاند. عدهای سازشناپذیری او را نشانه استواری و پایمردی او در دفاع از منافع ملی و برخی، نشانگر استیصال و بیتصمیمی دولت او در این موارد میدانند. این دو نظر یکی عدم توفیق مذاکرات نفتی را نشانه عزم غرب برای سرنگونی مصدق و دیگری نشانه ناکارآمدی ایران برای رسیدن به یک راه حل بینابینی جهت رسیدن به منافع ملی نه در حد رویایی بلکه در حد مطلوب و ممکن میدانند. البته باید توجه داشت که سوای گروههای چهارگانهای که ذکر شد، برخی از دیدگاهها نیز وجود دارند که ترکیبی از آرای فوق هستند و اکنون مجال زیادی برای بررسی دقیق آنها نیست. از میان این نوع تاریخنگاریها باید به طرفداران دکتر مظفر بقایی کرمانی و حزب زحمتکشان ملت ایران اشاره کرد که در زاویه دید خاص خود ترکیبی از مواضع ملی و مذهبی در مواجهه با دکتر مصدق و کارنامه دولت او ارایه میکنند.
در این دیدگاه، همه چیز به مصدق و جبهه ملی ختم میشود. براین اساس، پیشنهاددهنده اصلی ملیشدن نفت، مرحوم دکترحسین فاطمی است و اجراکننده و پیشبرنده آن هم فقط دکتر مصدق و جبهه ملی. دربار، روحانیت و حتی دیگر رهبران سیاسی از قبیل دکتر مظفر بقایی نیز از سر ناچاری و یا برای فرصتطلبی و توطئه به مصدق پیوسته بودند و بودونبودشان در جریان ملیشدن نفت هم تاثیر چندانی در پیروزی و پیشبرد آن نهضت نداشت. در این دیدگاه مصدق یک قهرمان ملی به دور از خطا و بری از اشتباه است که بهخوبی و درستی حوادث کشور را در مسیری صحیح پیش میبرد، ولی اتحاد شاه و خارجیها و روحانیان و سیاستمداران بریده و مزدوران در مقابل مصدق، موجب سقوط دولت او شد، بیآنکه او و همکارانش هیچگونه تقصیر و تاثیری در روند این شکست داشته باشند.
براساس این دیدگاه، انتقاد و چالش سیاستهای مصدق نیز اقدامی نابخشودنی و در راستای شکستن اسطوره ملی کشور است. هواداران این دیدگاه در سالهای اخیر، از دو جهت پیش رفتهاند. عدهای از قبیل مرحوم عزتالله سحابی خواهان مجالدادن به فضای انتقادکردن و انتقادپذیری از مصدق و کارنامه سیاسی او و دولتش شدهاند و رهبر نهضت ملی را خطاناپذیر و مصون از اشتباه و خطا نمیدانستند.
در مقابل، عدهای زیادی نیز بهشدت به قداستبخشی به او و عملکردش پرداختهاند. در نگاه اول، ضرورت تاریخی این است که ضمن تکریم مصدق و یارانش با آسیبشناسی دوران حکومت او، از بروز اشتباهات مشابه در آینده سیاسی ایران جلوگیری شود. حال آنکه در نگاه دوم، هرگونه تلاشی برای ایرادگرفتن یا انتقاد از مصدق و کارنامه او توطئهای سازمانیافته به معنای تندادن به منویات آمریکا، بریتانیا، شاه، سلطنتطلبان و مخالفان مذهبی او است. در این نوع دوم، دکتر مصدق بهطور کلی هیچ مخالف منصفی نداشته و اساسا هرکه به او انتقاد دارد یا خائن و دشمن است و یا نادان و بیخبر.
در سالهای اخیر، حامیان مصدق و جبهه ملی در مورد سرسختی و آشتیناپذیری دولت او در مذاکرات بینالمللی و چالشهای سیاسی داخلی دیدگاههای مختلفی داشتهاند. عدهای سازشناپذیری او را نشانه استواری و پایمردی او در دفاع از منافع ملی و برخی، نشانگر استیصال و بیتصمیمی دولت او در این موارد میدانند. این دو نظر یکی عدم توفیق مذاکرات نفتی را نشانه عزم غرب برای سرنگونی مصدق و دیگری نشانه ناکارآمدی ایران برای رسیدن به یک راه حل بینابینی جهت رسیدن به منافع ملی نه در حد رویایی بلکه در حد مطلوب و ممکن میدانند. البته باید توجه داشت که سوای گروههای چهارگانهای که ذکر شد، برخی از دیدگاهها نیز وجود دارند که ترکیبی از آرای فوق هستند و اکنون مجال زیادی برای بررسی دقیق آنها نیست. از میان این نوع تاریخنگاریها باید به طرفداران دکتر مظفر بقایی کرمانی و حزب زحمتکشان ملت ایران اشاره کرد که در زاویه دید خاص خود ترکیبی از مواضع ملی و مذهبی در مواجهه با دکتر مصدق و کارنامه دولت او ارایه میکنند.
کلام پایانی
در یک بررسی کلی از آرای ارایهشده چنین برمیآید که به مرور دیدگاههای سیاسی مختلف از موضوع ملیشدن صنعت نفت و ماجرای 28 مرداد و بررسی تاریخی پیرامون آن به عنوان ابزار و روشی سیاسی برای مبارزات و چالشهای کنونی خود استفاده میکنند. به نظر من، باوجود تعدد تاریخنگاریهای موجود پیرامون حوادث یادشده، هنوز جای یک تحقیق همهجانبه، منصف، بیاغماض و فارغ از احساسات و گرایشهای سیاسی روز خالی است.
بخش عمدهای از روند تاریخنگاری کنونی حوادث سالهای 1330 تا 1332 در واقع نوعی جنگ غیرمستقیم با دیگر مواضع سیاسی و اندیشهگران دیگر جناحهاست. هنوز اسناد و خاطرات منتشرنشده یا کمتر دیده شده زیادی درباره حوادث آن روزگار به فارسی و دیگر زبانها در گوشهوکنار دنیا وجود دارد. شاید با بهرهگرفتن از این منابع و با فاصلهگرفتن از تعصبات سیاسی و گذرای روز، بتوان به نگارش تاریخی جامع و منصف از ریشههای جنبش ملیشدن صنعت نفت ایران و حوادث منتهی به سقوط دولت دکتر مصدق و تبعات گوناگون آن پرداخت.
در یک بررسی کلی از آرای ارایهشده چنین برمیآید که به مرور دیدگاههای سیاسی مختلف از موضوع ملیشدن صنعت نفت و ماجرای 28 مرداد و بررسی تاریخی پیرامون آن به عنوان ابزار و روشی سیاسی برای مبارزات و چالشهای کنونی خود استفاده میکنند. به نظر من، باوجود تعدد تاریخنگاریهای موجود پیرامون حوادث یادشده، هنوز جای یک تحقیق همهجانبه، منصف، بیاغماض و فارغ از احساسات و گرایشهای سیاسی روز خالی است.
بخش عمدهای از روند تاریخنگاری کنونی حوادث سالهای 1330 تا 1332 در واقع نوعی جنگ غیرمستقیم با دیگر مواضع سیاسی و اندیشهگران دیگر جناحهاست. هنوز اسناد و خاطرات منتشرنشده یا کمتر دیده شده زیادی درباره حوادث آن روزگار به فارسی و دیگر زبانها در گوشهوکنار دنیا وجود دارد. شاید با بهرهگرفتن از این منابع و با فاصلهگرفتن از تعصبات سیاسی و گذرای روز، بتوان به نگارش تاریخی جامع و منصف از ریشههای جنبش ملیشدن صنعت نفت ایران و حوادث منتهی به سقوط دولت دکتر مصدق و تبعات گوناگون آن پرداخت.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید