رفتن به محتوای اصلی

الهی خبر مرگت بیاد، الهی بخوره تو کمرت" و

الهی خبر مرگت بیاد، الهی بخوره تو کمرت" و

آزاده سپهری

azadeh_sepehri@hotmail.com

ترويج قتل هاي ناموسي، موزيک زن کشي

متاسفانه این پدیده ریشه ای فرهنگی دارد و مختص داخل کشور نیست. برای نمونه خواننده ای به نام "شادمهر" که در خارج از ایران زندگی میکند، ترانه ای به اسم "مشکوک" خوانده که دائما در کانال پی ام سی پخش میشود. در پایان کلیپ این ترانه، خواننده که مشکوک به دوست دختر یا زنش است، او را با تفنگی نشانه میگیرد. خواننده دیگری که در داخل ایران زندگی میکند و بسیار معروف شده، محسن چاووشی ست.

او در ترانه ای به نام "نفرین"، چنانچه از نامش پیداست، خشن ترین نفرینها را نثار دوست دختر یا همسرش میکند، مانند: "الهی خبر مرگت بیاد، الهی بخوره تو کمرت" و ...

Javat

خوبه هنوزفیلم سنگسار دعا خلیل اسواد در حضور نه تنها مردم بلکه نیروی پلیس رسمی کردستان در اینترنت هست. پلیس حضور دارد تاقاتلین با فراغ بال وبدور از مزاحمت احتمالی بکار دعا کشی شان برسند

http://forum.iranproud.com/18-fylm-sngsar-dkhtr-nojoan-t98750.html?t=98… http://video.google.de/videoplay?docid=6653908318851966737

چند بار باید گفت ایران را با ج ا یکی نگیرید

جمال

این مردم را توحش تسخیر کرده‌ من قصد بحث در رابطه‌ با بربریت و عقب افتادگی در جامعه‌ ایران را ندارم و من باز قصد ندارم که‌ در همین رابطه‌ در رابطه‌ با جامعه‌ کردستان بحث کنم ولی در همین سایت ایران گلوبال عده‌ای سعی کردند تصویر جامعه‌ سیاسی کردستان را مخدوش کنند .اینان در دفاع از تمامیت مرضی ایران به‌ هر ترفندی دست زدند وضعیت اسفناک زنان در کردستان را انگیزه‌ای قرار دادند برای دفاع از تمامیت خواهی ولی من وجدان اینان را به‌ قضاوت میطلبم که‌ خود حقایق را ببینند

مسائل خیلی سادست یک نگاه به‌ تصاویر فاصله‌ 2 جامعه‌ را در ایران به‌ خوبی نشان میدهد یکی مناطق غیر کرد نشین که‌ مردم به‌ تما شای سنگسار و اعدامها مینشینند و تا آخرین دقایق دست و پا بستن محکومان اعدامی و تقلا و دست و پا زدن آنان را نگاه میکنند و یا خود سنگ و کلوخه‌ای نثار آن نگون بختان سنسگساری مینمایند

دیگری جامعه‌ کردستان که‌ زنان و مردان سر ا پا شور برای لغو اعدامها و قانون سنگسار زندان و شکنجه‌ دد منشان ایران را به‌ جان می خرند و با اعتراض مدنی خود به‌ این همه‌ بر بریت و وحشی گری در ایران و کردستان توسط حکمان ایران اعتراض میکنند .

تصاویر تماشای اعدام در ایران

http://www.radiofarda.com/Article/2008/07/27/f6_Iran_execution.html

http://www.radiofarda.com/Article/2008/07/26/o2_jazi_execution.html

تصاویر اعتراض به‌ اعدام در کردستان

http://www.radiofarda.com/Article/2008/07/26/o2_jazi_execution.html

http://www.f-kamangar.hra-iran.org/page106.html

مزدک

بربریت حکومتی ، قطع انگشتان

اسلام سیستمی گدا پرور است.و مجازات آن نیز غیر از تشویق و عملی کردن این پدیده زشت و تحقیر کننده انسان نیست. باچنین مجازاتهایی انسانی سالم را از کار کردن باز داشته و محتاج کمک می کند.حساب حرامیان اسلامی از انسان و انسانیت جداست چون نه اسلام و نه این حرامیان اسلامی ارزشی برای انسانها قایل نیستند.در ضمن با مجازاتیکه

جامعه بخواهد خرج قاتل و یا جانی را که جرمی کرده بدهد هم موافق نیستم.هرانسانی در هر مکانی و در هر شرایطی درصورت سلامتی بدنی و روحی باید کارکند و مخارج زندگیش را بپردازد.امروزه تکنیک آنچنان پیشرفته است که میتوان مجرمان را توسط آن براحتی کنترل کرد.اعدام بحثی است بسیار پیچیده و بسیاری از کشورهای مترقی جهان هم انجام میدهند.ولی تا حالا تحقیقات نشانی از بهتر شدن جامعه براثراعدام کردنهای پی درپی نشان نداده اند.زندان نیز محل درآمدی برای عده ای در جوامع سرمایه داری شده است.چنانچه در آمریکا بسیاری از زندانیان را بخاطر منافع دست اندکاران زندانها بیشتر از موعد معین شده نگه داری می کنند.ولی من معتقدم که اگر انسانها در زندانهایی و یا درمکانهایی نگهداری شوند که توسط خود آنها و بدون کسب منفعتی برای دیگران و یا با زنگهای الکترونیکی کنترل شوند ولی در عوض مجبور بکار برای پرداختن هزینه شان کنند و در این میان هم امکانات تحصیل در زندانها اجباری باشد مسلما وضع بسیار فرق خواهد کرد.مسلما تمام این آرزوها در بین حرامیان اسلامی که خود روی تمام قاتلان و متجاوزان و جنایتکاران را سفید کرده اند جایی ندارد.

منظر جاوید

نگرانی روشنفکران آمریکایی از احتمال حمله به ایران

تحریم؛ صنعت دارویی ایران را در بر گرفته است و عواقب وخیمی را برای مردم ایران ایجاد کرده است این نوع تحریم یک اقدام ضد بشری است . گزاراشات رسیده از ایران نشان می دهد با اغاز تحریم؛ تولید آنتی بیوتیک ها متوقف می شودو داروها بسیار گران شده است و خیلی از خانواده ها قادر به تامین داروهای مورد نیاز خود نیستند. من تعجب می کنم چگونه فعالان حقوق بشر ایران در این مورد سکوت کرده اختیار کرده اند.

ناصر مستشار

دختران روشنايی، فريادرس زنان

(گاهی اوقات بعضی از رژیم های سیاسی استثائی بناپارتیسم در مقاطعی از تاریخ آنچنان جامعه را به سقوط می کشانند که قبل از سقوط خود رژیم سیاسی ، ابتداجامعه را به واگرای و سپس فروپاشی می کشانند که این پروسه مدتهاست که در جامعه ایران در حال به وقوع پیوستن است. فاجعه موقعی بزرگتر جلوه می کند که نیروئی جانشین برای هدایت جامعه به مسیر سالم وجود داشته باشد که این موضوع متاسفانه با تفرقه و بی رمقی و وسواس های کودکانه ولجوجانه در میان اپوزیسیون اینک خود را نشان می دهد) افروغ:امروز ماكياوليسم مذهبي در حال اشاعه است / بي‌‏اخلاقي‌‏ها در جامعه به حد افراط خود رسيده است

وي با ابراز نگراني نسبت به گسترده‌‏تر شدن واگرايي در جامعه گفت: جامعه به شدت در حال واگرايي است و من به شدت نگران نتايج اين واگرايي در جامعه هستم.

افروغ با انتقاد از فرافكني مسوولان در خصوص مشكلات جامعه، گفت: دشمني به نام آمريكا باعث شده است، تمام مشكلات جامعه ما به سمت آمريكا فرافكني شود. در حاليكه بايد مسائل داخلي را حل كنيم و با چاره‌‏انديشي نسبت به مشكلات، نگاه فرافكنانه به مسائل نداشته باشيم.

وي با اشاره به اينكه ريشه بسياري از معضلات، به داخل كشور مرتبط است، اظهار داشت: گروه‌‏هاي سياسي نيز بدليل آنكه از صلابت و سلامت لازم برخوردار نيستند و با نامهرباني با يكديگر برخورد مي‌‏كنند، در واگرايي جامعه تاثيرگذارند.

رييس اسبق فراكسيون فرهنگي مجلس، با اظهار تاسف از نگاه ماكياوليستي در ادوار مختلف از سوي جريانات حاكم در جامعه گفت: زماني ماكياوليسم سكولار در اين كشور باب شده بود و از عرفي‌‏گرايي حمايت مي‌‏كرد و امروز نيز ماكياوليسم مذهبي در حال اشاعه است كه البته اشتراكاتي بين آنها وجود دارد، هر چند ماكياوليسم مذهبي خطرناك‌‏تر از ماكياوليسم سكولار است.

وي تصريح كرد: بي‌‏اخلاقي‌‏ها در جامعه به حد افراط خود رسيده است، حتي در كشور‌‏هايي كه ادعاي اخلاقي بودن هم ندارند، واگرايي به اين صورتي كه در جامعه ما است، وجود ندارد.

کیانوش توکلی

_یک نوشته از اقای گوران قلخانی در سلیمانی بدستم رسید این نوشته در شکل یک مقاله تنظیم نشده است از این رو در اینجا می اورم. دوم _جناب خشایار من امیلی از شما دریافت نکرده ام سوم_ یکی از کاربران در مورد مقالات جواد فیروزمند در بخش "دیدگاهها"ایران گلوبال اعتراض کرده است ! یاد اوری می کنم بخش "دیدگاهها" بصورت اتومات است شما و یا هر کس دیگری می تواند پاسخ اقای فیروزمند را در همانجا بچاپ برساند در ادامه مطلب گوران آمده است:

كوره آدم سوزی هیتلر، پژاك، رژیم اسلامی ایران!

چندی پیش خبراتی را پر از تناقض و تامل كردن در سایت روژهلات خواندم در پراگراف اول از تعریف و تمجید یك خانواده زیاد تعجب نكردم چون از ریپورتر آن بیش از حد انتظار نداشتم، در حالی كه نه تنها خانواده مزبور بلكه خانواده علی اشرف حیدریان را همراه آنان به كرند غرب برده بودند ولی طرف برای گم كردن و احساس بی طرفی تنها ۲ خط ناپیوسته راجع به عملیات به اصطلاح پژاك...اشاره كرده است و گویا كشته شدن ۹ نفر از ماموران رژیم تایید كرده بود، ولی بعد از ۲ روز با آن یاور منصوریش! اسامی ۶ نفر كشته شده كه متعلق به تیره و تایفه های مردم گوران و كلهر است به نام پژاك پخش می كند!؟ و..اما چرا پژاك تنها به این گزارش ناتمام قناعت كرده است !؟ مگر نمی داند كه بیشتر مردم دیار گوران و كلهر به نوشتار لهجه كردی سورانی آشنایی ندارند پس چرا در بخش فارسی به آن اهمیتی داده نشده است ، آیا موی در میان این ماست وجود ندارد؟! طبیعی است كه حزب های جوان و بی شجره عادت دارند بر اساس ضروریات زمان از كاهی كوهی بسازند اما چرا مدتی است به نام پژاك حركتهای كاملا مشكوك در مریوان، ارومیه، تهران و اخیرا در دالاهو صورت می گیرد تنها در یك چهارچوبه ی بسته و دور از واقیعت از آن بحث می شود،والحاصل پژاك همچون ریسمانی است كه با پ كا كا به هم تنیده است و بدون پ كاكا چادری هم ندارد كه گاه گداری ماموران رزیم زیر آن اطراق كنند!؟ چون این حقیقتی انكار ناپذیر است و شاید برای افراد احساساتی و حتا كسانی كه بتازگی در درونمرز به دنبال پایگاهی هستند مورد قبول واقع نشود، در داخل هم تعدادی توسط پ كاكا برای مصرف هدف روزانه خود به خدمت نوچه اش در آورده است ،اما لیست كامل آنها در دست رژیم اسلامی ایران است و هر از گاهی یكی از برجستگان آنان را با حكم اعدام و دلایل دیگر به قربانگاه خود می فرستند!؟ پ كاكا به خاطر تنزل پایگاهیش در میان روستایان و قشرهای دیگر تركیه پناه به ساختن حلقه ای بنام پژاك در كردستان ایران برده است!! و اما مدتی است رژیم با اخذ سیاستی تازه و با حنای پژاك در حال كشتن مردم كرد به دست كرد است تا قادر باشد در ازای از دست دادن یك وابسته ی رژیم از هر گونه كه باشد صده ها وابسته ی فرد كشته شده را بر علیه جنبش واقعی ملت كرد به كار برد و حركتهای كنونی پژاك بدون هیچ تاملی در این راستا قدم برمی دارد، و متاسفانه امروزه گویا تعدای از پیران آخر نفس و یاران دست به كمرشان انتظار پیمان بستن را با چنان گروه بدون پایه وبرنامه مشخصی برای ملت كرد در برنامه دارند البته زیاد هم قابل تعجب نیست چون مردم كرد هم بالایشان را دیده اند هم پاینشان را!! و اما در بابت واقعه داله هو بنام پژاك نیازمند تاملی زیاد و شفاف كردن آن در حال و آینده خواهد بود، چرا؟ چون بدون كم و زیاد افراد كشته شده نه اطلاعات شناخته شده ای بودند، نه قاتل و فراری، نه در كارنامه ی اجتماعی-سیاسی آنها كوچكترین ضدیت با جنبش ملی كرد و احزاب كردی دیده شده است اكثریت آنان از درجه دیپلم پایین تر نبودند به تازه گی وارد طرحی پیرامون پرسنل خدمات اداری و انسانی شده بودند كه حتا قسط ورود به دانشگاه را داشتند اگار چه ارگان نامبرده تحت نظر سپاه پاسداران است ولی دلیل این نیست هر كسی در آن میان باشد حتما باید برای ما یا سیاه باشد یا سفید. در میان سیاه و سفید رنگهای دیگری وجود دارد و مهمتر ز آن نگارنده با توجه به آگاهی خاصی كه از اعمال و رفتار دهه ی هشتاد از احزاب كرد ایرانی دارم تا كنون پیش نیامده است كه با كشتن افراد اصلی رژیم آنهم به اصطلاح با تكیه به خبر خودشان چند ساعاتی جنازه ها را در اختیار داشته باشند و بعد بدتر از نازی های آلمان و بدور از شعور سیاسی آنها را بسوزانند؟؟!! این عمل بنظر می رسد تنها از رژیم اسلامی ایران صورت می گیرد ، حال هر گروه، سازمان و دسته ای كه مرتكب چنان حركت غیرانسانی شده اند بدور از دسیسه و سازمان رژیم ایران نخواهد بود؟؟ چون عمل فوق تنها در جهت بی اعتباری احزاب كوردی و جریحه دار شدن صاحبان كشته شده گان در برابر جبش ملی كرد پیش خواهد رفت، علاوه بر این احزاب كردی وقتی دست به عملیاتی می زدند و كشته شدگان به حوضه اختیارشان می افتاد قبل از هر چیز جیب و لباس آنان را می گشتند تا از وضعیت فردی- شغلی آنها با خبر شوند، نه اینكه قبل از هر كاری دیگری تك تك فشنگهای كشته شده گان را بشمارند و در گزارش خود قرار دهند؟! این كدام رسم تازه ای است كه اول جنازه ها را بسوزانید و بعد از دو روز با گدایی كردن نام آنان را اعلام كنند!! مگر آنها جلو جاده خاكی كه به جاده اسفالت منتهی شده است با درخت و سنگ و... مسدود نكرده بودند و ماشین حامل كشته شدگان كاملا در دو طرف در اختیار آنها نیافتاده بود پس اگر در این میان كلكی در كار نبوده است می توانستنند حداقل با زخمی كردن آنان را دستگیر كنند، ولی همراه با شكهای زیاد باید بیان كرد كه دست كسی در میان این كار دخیل است كه در ظاهر از دید مردم ناشناخته شده است اما در حقیقت ایشان همان " سردار آسیابانی " اهل قلعه شاهین كلهر است و بنا به آرشیو گذشته وی همان كسی است كه در تابستان ۶۹-خ شاپورخان اسپری قلخانی و عبدولمحمد عزیزی را به بهانه همكاری با حزب دموكرات كردستان ایران و... دستگیر كرد و هنگام رساندن آنها به پادگان بزرگ قلعه شاهین سرپل ذهاب، یك دست شاپور را می شكند و بعد آنان را توسط رژیم سرنگون می كند،در همین راستا با آگاهی موجودی كه دارم ایشان وارد بن و بست ها با كسانی از تیره و تایفه های گوران، كلهر، جاف و... در مناطق كرمانشاه شده است كه در اصل این افراد بسیار كم هستند ولی بنابر اعمال پیشینه اشان مانند؛ قتل ، سرقت مسلحانه، قاچاق فروشی، كارهای ناموسی و... از دولت فراری هستند و حتی در میان آنها كسانی وجود دارد كه با تشكیلات احزاب واقعی كردستان ایران مشكل دارند و گرفتن آنان بر عهده نیروهای انتظامی است كه در این موازی سپاه پاسداران برای پیشبرد كارهایش در آن دیار در حال شیره گرفتن و انجام دادن كارهای ضد انسانی به دست آنان است؟! از سوی دیگر پایگاه پژاك در میان مردم نامبرده باید از این دیدگاه ارزیابی كرد و به عقل جور در نمی آید كه پژاك پیشمرگه ی پ كاكا از قندیل خود را به مناطق نامعلوم و مملو از هزاران مار زنگی برساند، اگر چه پژاك هم مدتی است با همراهی و میانجگری افراد پناهنده ساكن اروپا در حال تماس و حتی فرستادن پول برای همان افراد فراری است كه قادر باشند به نام پژاك عملیات های را انجام بدهند و موجودیت خود را در آنجا رسمیت دهند.

در كوتاهی نوشته ام باید یاد آور شوم كه موضوع فوق اگر چه گردا گرد نوچه پ كاكا چرخ می زند ولی توپ اخیر بنام پژاك به داخل سرزمینی افتاده است كه مردم آن دارای یك بافت پیچیده و تیره و تایفه و ایلی به هم تنیده است و بر همین اساس واكنش آنان تفاوت بسیاری با دیگر مناطق كردستان دارد و لازم است هر حزب كوردی كه با چنان روش غیرانسانی و موازی با هدف رژیم اسلامی پیش رفته و جریان دارد روشنگری خود را اعلام دارند و همچنان حمل بر این واقع نشود كه بنده مدافع بی چون وچرای كشه شدگان هستم اما در همان حال با آگاهی كه از آنان داشته تا كنون به قول اسلام؛ وارد گناه كبیره ای نشده اند و به امید اینكه در عرض مدت كوتاهی با آشكار شدن این قتلها و فیلمهای پشت پرده، دروازه های نهان دیگری را به روی مردم كردستان باز شود...

گوران قلخانی در سلیمانی

منوچهر جمالی

jamali@parseng.com

بربریت حکومتی ، قطع انگشتان

شیخ فریدالدین عطاز، با انتقادی شدید ازانوشیروان درکتابش ، قصاس اسلامی را مورد حمله قرارمیدهد و این عبارت را که چکیده «فرهنگ ایرانی » است ، در برابر اندیشه قصاص می نهد : « درمجازات ، چیزی را انسان بگیر، که میتوانی به او پس بدهی » . با بریدن انگشت، نه تنها او را معیوب میساری ، بلکه اورا در اجتماع ، ننگین هم میسازی . ننگین ساختن مادام العمر، سلب ارج انسانی است .

ناصر مستشار

اين مردم را توحش تسخير کرده

هیچ ملتی از شکم مادر پیشرفته و آگاه بدنیا نمی آید بلکه در روند یک پروسه دائمی آموزش ،روشنگری ،رشد علوم در همه زمینه، آزادی مطبوعات بعنوان یک رکن مستقل پس از قوه قضائیه و مقننه و اجرائیه که بر همه مسائل نظارت و اشراف داشته باشد وتیغ برنده انتقاد مطبوعات بر بالای سر حکومت گران آشکارا دیده شود آنگاه مردم هر سرزمینی رشد خواهند کرد! نمونه ارتجاعی زیر در ایران شاید جالب باشد! جشنواره آماده سازي جامعه براي ظهور اعتماد : نخستين جشنواره بين المللي «آخرين منجي» برگزار مي شود.معاون پژوهشي مرکز تخصصي مهدويت آماده سازي جامعه به سوي پذيرش آخرين منجي بشريت را از جمله وظايف نهادهاي متولي مهدويت و جشنواره بين المللي آخرين منجي دانست و اظهار داشت؛ جشنواره بين المللي آخرين منجي نبايد تنها هدفش برگزاري يک برنامه مختصر و دوره يي باشد، بلکه بايد با برنامه ريزي و تعيين اهداف کوتاه مدت و بلندمدت در راستاي آماده سازي جامعه براي ظهور حضرت حجت گام بردارد.

پانی

«ملت ایران» یا «مردم ایران»؟

من هر چقدر می خواهم در برابر مقاله های سوپرعلمی و اولتراآکادمیک امثال جناب تبریزی سکوت کنم، نمی شود که نمی شود! آقای عزیز، مشکل شما با این کلمه "ملت ایران" چیست؟ آیا غیر از این است که جا افتادن یک چنین ترمی، راه را بر همه اهداف تجزیه طلبانه شما و امثال شما می بندد؟ آیا غیر از این است که شما و امثال شما با اینهمه اصرار عجیب و غریب بر ترم "کثیرالمله" می خواهید در درجه اول این نکته را جا بیندازید که ما از ملتهای مختلف تشکیل شده ایم، تا در قدم بعدی طلبکارانه سهم ادعائی خودتان را بردارید و راه خودتان را بروید؟ آیا بخاطر همین نیست که از الان دارید تعداد ترکزبانهای ایران را به سی چهل میلیون نفر می رسانید؟

من هر چقدر می خواهم در برابر مقاله های سوپرعلمی و اولتراآکادمیک امثال جناب تبریزی سکوت کنم، نمی شود که نمی شود!

آقای عزیز، مشکل شما با این کلمه "ملت ایران" چیست؟ آیا غیر از این است که جا افتادن یک چنین ترمی، راه را بر همه اهداف تجزیه طلبانه شما و امثال شما می بندد؟ آیا غیر از این است که شما و امثال شما با اینهمه اصرار عجیب و غریب بر ترم "کثیرالمله" می خواهید در درجه اول این نکته را جا بیندازید که ما از ملتهای مختلف تشکیل شده ایم، تا در قدم بعدی طلبکارانه سهم ادعائی خودتان را بردارید و راه خودتان را بروید؟ آیا بخاطر همین نیست که از الان دارید تعداد ترکزبانهای ایران را به سی چهل میلیون نفر می رسانید؟

استدلال شما واقعا باید یک جایزه بین المللی بگیرد؛ می فرمائید چون امریکائیها و آلمانیها کلمه ملت را بکار نمی برند، پس ایران یک کشور کثیرالمله است؟! آقا تکلیف ما را روشن کنید، بخندیم، یا گریه کنیم به منطق بالغه؟ آیا برهان خلف این ادعا را هم بررسی کرده اید؟ آیا اگر در امریکا و آلمان کلمه "مردم" بجای "ملت" بکار می رود، یک نمونه هم سراغ دارید که همان سیاستمداران مرجع تقلید شما آلمان یا امریکا را "کثیرالمله" نامیده باشند؟

آیاتمام روشنفکران عهد قاجاری که از کلمه "ملت ایران" استفتده می کردند هم از نظر شما مشغول شعبده بازی بودند و امیال و افکار شوینیستی داشتند؟ مگر قرار نبود تاریخ شروع شوینیسم فارس در ایران سوم اسفند 1299 باشد؟ مگر شما و امثال شما همیشه از سیاست هشتادساله آسیمیلاسیون حرف نمی زنید، پس آخوندزاده ها و حتی رسولزاده ها که از ملت واحده ایران حرف می زدند، از نظر شما "شعبده باز" بودند؟

آقای تبریزی! مشکل شما با "ملت ایران" چیست؟

... بالاخره شما جواب ما را ندادید که مثلا ترمی بنام "ملل آمریکا" یا "ملل آلمان" هم وجود دارد یا نه؟ آیا امریکا و آلمان به صرف اینکه در آنها کلمه "ملت" بکار نمی رود (من فرض را بر درستی ادعای شما می گذارم، واگرنه ماجرای استفاده از ترم Volk بجای Nation ریشه در بار منفی کلمه ناسیون بدلیل حکومت حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان دارد، فکر می کنم آقای نویدی در اینباره قبلا توضیحاتی داده اند)، "کثیرالمله" هستند یا نه؟ آیا اگر شما از یک امریکائی ملیتش را سؤال کنید (Nationality) بشما چه جوابی می دهد؟ شما در پاسپورتهایی که در آن ایران تکه پاره مورد آرزویتان صادر خواهید کرد آیا اصولا مثل بقیه کشورهای دنیا یکجایی کلمه (ملیت) را هم درج خواهید کرد یا نه؟ و اگر درج کردید در مقابل آن چه خواهید نوشت؟ ایرانی؟ آذربایجانی؟ یا خیال خودتان را راحت کرده و خواهید نوشت: "کثیرالمله ای"؟!!

جناب تبریزی ماها(!!!) هنوز هم بر سر حرفمان در باره فدرالیسم هستیم و خود من به شخصه حتی اگر ایران یک ملت تک-قومیتی هم بود و حتی اگر همه مردمان آن به یک زبان حرف می زدند و یک فرهنگ داشتند و یک دین، باز هم طرفدار فدرالیسم بودم، چونکه معتقدم فدرالیسم بهترین راه تعمیق و تضمین دموکراسی است و اصولا هرچه قدرت از حالت تمرکز بیشتر بیرون بیاید و بین آحاد ملت بیشتر تقسیم بشود، به نفع مردم خواهد بود. این همه ولی هیچ دخلی به این ندارد که ما ملیت فرهنگی هستیم، یا فرهنگ ملیتی، کثیالمله هستیم، یا بسیط المله!!! شما و امثال شما همانطور که گفتم فدرالیسم می گوئید، ولی با تعریفی که از این کلمه بدست می دهید منظورتان فئودالیسم است!

بالاخره شما جواب ما را ندادید که مثلا ترمی بنام "ملل آمریکا" یا "ملل آلمان" هم وجود دارد یا نه؟ آیا امریکا و آلمان به صرف اینکه در آنها کلمه "ملت" بکار نمی رود (من فرض را بر درستی ادعای شما می گذارم، واگرنه ماجرای استفاده از ترم Volk بجای Nation ریشه در بار منفی کلمه ناسیون بدلیل حکومت حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان دارد، فکر می کنم آقای نویدی در اینباره قبلا توضیحاتی داده اند)، "کثیرالمله" هستند یا نه؟ آیا اگر شما از یک امریکائی ملیتش را سؤال کنید (Nationality) بشما چه جوابی می دهد؟ شما در پاسپورتهایی که در آن ایران تکه پاره مورد آرزویتان صادر خواهید کرد آیا اصولا مثل بقیه کشورهای دنیا یکجایی کلمه (ملیت) را هم درج خواهید کرد یا نه؟ و اگر درج کردید در مقابل آن چه خواهید نوشت؟ ایرانی؟ آذربایجانی؟ یا خیال خودتان را راحت کرده و خواهید نوشت: "کثیرالمله ای"؟!!

فدرالیسم یک مفهوم مدرن است، این مفاهیم مدرن را نمی شود در چارچوب عقاید تنگنظرانه قومگرایانه و نژادپرستانه محصور کرد، از این گذشته همین خصیصه مدرن بودن فدرالیسم، ایجاب می کند که ما هم مدرن باشیم و تقلید نکنیم، برای ایران نه مدل امریکائی فدرالیسم خوب است و نه مدل هندی آن، مدرنیسم ایجاب می کند که ما بدنبال الگوی ایرانی فدرالیسم برای ایران باشیم، واگرنه اگر بخواهیم لباس عاریتی بپوشیم، آن جامه هرچقدر هم که فاخر باشد بر تن ما زار خواهد زد! که گفته اند:

خلق را تقلیدشان برباد داد

ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

فرامرز (یک ایراندوست)

«ملت ایران» یا «مردم ایران»؟

جناب پانی با پوزش از شما باید عرض کنم که بحث منطقی و پاسخ معقول دادن باینگونه سخنان بیپایه و نامعقول نتیجه ای جز مشروعیت دادن باین داستانسرائیها ندارد، و دقیقاً همان عکس العملیست که متحجران قومگرا طالبش هستند.

شما به کسیکه با جستجو در گوگل و شمارش واژهٌ ملت و مردم آمریکا بنتیجه گیری چنین سطحی و بچه گانه میرسد که شرایط سیاسی و اجتماعی آمریکا را برای توجیه قومگرائی خویش عنوان میکند چه پاسخی میتوانید بدهید؟ از ایشان انتظار چگونه بحثی را دارید که ازش میخواهید مشکلش را با "ملت ایران" بیان کند؟! شما از کسی که آنقدر تعقل بخرج نمیدهد که لااقل یک مثال دیگر در این دنیای بزرگ پیدا کند که با نتیجه گیریش کمی بخواند و میرود سراغ آمریکای یکپارچه و همبسته که سمبل وسیعترین آسیمیلاسیون قومی و حقوق یکسان شهروندیست، واین مملکت را برای توجیه تجزیهٌ ملی ایران مثال میزند، انتظار جواب معقول دارید؟! من کاری بمشکلات اجتماعی و تعصبات نژادی در امریکا ندارم که مشکلیست عظیم. ولی آمریکائیها، از هر قوم و تباری خود را شهروند آمریکا میدانند، پرچم آمریکا را بر سردر خانهٌ خود میزنند (که بنظر من کاریست مسخره!)، سرود ملی آمریکا را با افتخار میخوانند، حتی عقاب را مرغ ملی خود میدانند، و تمام شهروندان دیگر آمریکا را هم میهن و همبسته با خود میدانند، آنوقت این آقا با شمارش واژهٌ "مردم آمریکا" میخواهد نشان دهد که آمریکائیها یک ملت نیستند! اگر منظور از "کثیرالمله" بودن مدل آمریکاست ما هیچ حرفی نداریم. اگر هم دردتان فقط در کلمات است برای اینکه دلتان خوش شود بگوئید "ملت آذربایجان" و"ملت کرد" و "ملت خراسان" و "ملت کرمان" و غیره، ما که بخیل نیستیم.

بدبختی ما ایرانیان اینستکه بحثهای روشنفکرانمان در این سطح است.

اگر بامید خدا شما بمرحلهٌ رشد وبلوغ فرهنگی رسیده اید که فدرالیسم نوع آمریکائی را تجویز میکنید ذهنیت و زبان سیاسی خود را نیز بدنیای مدرن بیاورید و از اختراع و جعل مفاهیمی چون "ملت فرهنگی" و "ملت معنوی" و موهومات دیگری از این قبیل بپرهیزید. ضمناً ملتی بنام ملت فارس وجود ندارد مگر در اذهان قوم گرایان.

هیچکس بجز شما و همفکرانتان سخنی از "ملت فرهنگی ایران" نیاورده. یکبار دیگر بروید در گوگل بگردید و ببینید در این آمریکائی که شما بدرستی بعنوان مدل عرضه میکنید چقدر واژه های "ملت فرهنگی" و "ملت معنوی" پیدا میکنید. شتر سواری دولا دولا نمیشود. شما فرهنگ (culture)را با ملیت (nationality)عوضی گرفته اید در آمریکا تنها کسانی که با "ملیت" جداگانه شناخته میشوند بومیان بخت برگشتهٌ این سرزمینند که توسط مهاجرین اروپائی قلع و قمع شدند و اکنون در مناطق مشخصی که تحت اختیارشان است بعنوان ملتهائی که (تا حدی)مستقل از نظام فدرال آمریکا هستند حضور دارند. مسلماً شما بدنبال سرنوشتی نظیر آنها برای "ملت فرهنگی" خود نیستید، هستید؟! از این که بگذرد شهروندان آمریکا در کمال آزادی فرهنگهای قومی(ethnic) و زبانهای خود را توسعه میدهند ولی هیچیک خود را متعلق به "ملت فرهنگی" ورای شهروندی آمریکانمیدانند. اگر از یک شهروند آمریکا بپرسید ملیتش چیست پاسخ صرفاٌ "آمریکائی" است (بمعنی ایالات متحده، نه قارهٌ آمریکا)، حالا چه این شخص از نظر قومیت (ethnicity )خود را آفریقائی بداند یا لاتینی یا چینی یا اروپائی. از هر ریشه و تباری که باشد، بهرزبانی با مادرش صحبت کند، هر نوع غذائی بخورد و بهر نوع موسیقی گوش کند ملیت خود را آمریکائی میداند. فرهنگ محدودتر قومیش او را از سایر آمریکائیان متمایزمیکند (مثلاً بصورت ایرانی در مقایل چینی یا حتی تکزاسی در مقابل نیویورکی) و فرهنگ وسیع تر و فراگیر ترملی، یعنی فرهنگ آمریکا ئی، اورا بسایر هموطنان آمریکائش پیوند میدهد و از سایر ملتها متمایز میسازد. شما برای ایرانیان چنین نظامی میخواهید؟ بفرمائید، در باز است. ولی اول کفشهای کهنهٌ قومگرایانه تان را بدور اندازیدواینقدر واژه سازی نکنید.

آیدین تبریزی

«ملت ایران» یا «مردم ایران»؟

جنابان پانی و فرامرز، مگر شماها نمی گفتید که با فدرالیسم مدرنی مثل آمریکا مشکلی ندارید؟! و فقط با فدرالیسم قومی، قبیله ای براساس نژاد، زبان مخالفید؟! من در این مقاله در حقیقت تمایلم را به فدرالیسم نوع آمریکایی و غیرنژادی و اتنیکی نشان داده ام و با تقسیم ایالتها براساس زبان و اتنیک (که آنرا ملیت فرهنگی نامیده ام و شما قومیت می نامید و این هردو فقط اسم است و فرقی نمی کند) مخالفت کرده ام: «شرط داشتن یک دولت و تبدیل شدن به یک «ملت سیاسی» که هرچه بیشتر در دنیا با واژه «مردم» یا «شهروند» جایگزین می شود، تعلق به یک «ملت فرهنگی» نیست، بلکه «رضایت و اظهار تمایل آشکار به ادامه‌ زندگی مشترک» در لوای یک دولت است. این رضایتمندی خود را در یک رفراندوم نشان می دهد.» مخصوصا از جناب آقای سام قندچی خواهش می کنم که نظرشان را در مورد این مقاله حتما بنویسند.

دارم تحقیقی بر روی قانون اساسی آمریکا انجام می دهم که حدس می زنم نتایجش همه را شوکه خواهد کرد. من به این نتیجه رسیده ام که مشکل ما تنها با یک فدرالیسم مدرن مثل آمریکا قابل حل است. اولین گامش این است که باید ملیت فرهنگی را موضوعی شخصی و دورنی و غیر سیاسی اعلام کنیم. یعنی هر کسی خود تصمیم می گیرد که خود را به چه فرهنگ و زبان و هویتی وابسته بداند و البته همه زبانها و فرهنگها آزاد خواهند بود به همان اندازه که در آمریکا آزادند که حتی جمعیت کوچک ایرانیان آنجا دهها تلویزیون به زبان فارسی دارند. این حد از آزادی در ایران فدرال آینده هم خواهد بود.

گام بعدی این است که از اختراع و جعل «ملت فرهنگی ایران» برای مردمانی با فرهنگها، زبانها و اتنیک های مختلف اجتناب کنیم (که تعجب آور است که همه شاخصه های هویتی این ملت ایران با شاخصه های هویتی ملت فارس یکی است، زبان فارسی، تاریخ پارس ها، موسیقی فارسی ... آیا این ملت ایران همان ملت فارس نیست که رنگش کرده اند تا بشود در قالب دیگری به همه تحمیل کرد؟!) و همانند آمریکاییان با پرهیز از کلمه «ملت ایران» از واژه دقیق حقوقی و سیاسی «مردم ایران» و یا «شهرندان ایرانی» استفاده کنیم که همه مردم با همه زبانها و فرهنگها و اتنیکها را شامل شود.

هرکسی می تواند خود را کرد یا ترک یا فارس بداند و متعلق به ملت معنوی و فرهنگی کرد، ترک یا فارس بداند ولی رابطه دولت با این ملتهای معنوی و فرهنگی نخواهد بود بلکه با شهروندان با حقوق برابر و مردم خواهد بود. همه چیز فقط و فقط به رای و رفراندم بستگی خواهد داشت، هم وجود ایالتها و هم مرز آنها. یعنی مثلا مردم زنجان چون ترک هستند مجبور نیستند که جزء ایالت آذربایجان باشند و رای مستقیمشان تعیین خواهد کرد که سرنوشتشان را با دولت تهران می خواهند رقم بزنند یا با دولت تبریز. آیا این همان فدرالیسم غیر قومی نیست که شما ادعای دفاع از آن را داشتید؟! در مقالات بعدی بیشتر در این مورد خواهم نوشت.

راشل

حمید والایی زیر شکنجه های شدید جسمی و روحی بیهوش شده است!

درایران آنهائی که دراقلیت هستند بیشتر رنج میبرند اعم ازترکها کردها وبلوچها وغیرو. همگی باید دست بدست هم دهند ویکی شوند. درچنین مواقعی فقط اتحاد بین انسانها میتواند کمک کند وجوانهای بیگناه را نجات دهد. من واقعا نمی فهمم هنگامیکه درمدرسه قرآن میخواندیم راجع به مهر ومحبت وکمک به دیگران صحبت میشد. چگونه ممکن است که اینچنین روحانیون ایران به همنوعان خود ظلم کنند. چگونه لباس مذهب بتن دارند

هنگامیکه وارد مسجد میشوند چگونه نماز میخوانند درحالیکه عده ای روانی وسادیستی جوانهای بیگناه راشکنجه میدهند؟ پس نمازبرای چی میخوانند که چه شود؟

آیدین تبریزی

«ملت ایران» یا «مردم ایران»؟

خانم راشل عزیز،

ممنون از همدردی تان. کاش این هموطنان فارس ما هم می دانستند که با همدردی بهتر می توان اتحاد را حفظ کرد تا توجیه شکنجه های حکومت به بهانه حفظ یکپارچگی کشور.

جناب فرامرز عزیز، لازمه رسیدن به آن درجه از آزادی و نشاط اجتماعی که در آمریکا وجود دارد، پذیرش همه عقاید و اندیشه هاست. در آمریکا آفریقاییان را مجبور نکرده اند که خود را آمریکایی بدانند و اگر یک آفریقایی شعار بدهد هارای هارای من آفریقاییم دستگیر و تا دم مرگ شکنجه اش نمی کنند! شما نگاه سیستمی به موضوع ندارید

دولت باید بی طرف باشد و هیچ هویتی را به کسی تحمیل نکند بلکه مردم با علاقه باید آن را بپذیرند و اگر نپذیرفتند مثل سرخپوستان، بر سردارشان نمی کنند! من طرفدار سیستم قانونی و دولتی آمریکا هستم ولی اگر این سیستم به نتیجه دلخواه شما که آسمیله شدن همه منتهی نشد، نباید جر بزنید! دولت کناری می ایستد و رقابت آزاد زبانها و فرهنگها کار خود را پیش می برد. یا همه فارس می شوند یا هر ایالتی زبان اکثریت مردمانش را در کنار زبان مشترک حفظ می کند.

من سیستم حقوقی و قانونی آمریکا را می پسندم ولی تردید دارم که این سیستم به نتایج دلخواه شما برسد! چون شرایط جامعه ایران با جامعه آمریکا فرق می کند. در آمریکا هیچ ایالتی وجود ندارد که زبان اکثریت مردمش، زبانی غیر از انگلیسی باشد. اگر همان قانون اساسی آمریکا را بدون هیچ تغییری در ایران پیاده کنیم، نتیجه جامعه سوئیس خواهد بود و نه آمریکا! در این مورد بیشتر خواهم نوشت.

مازیار

هشدار به تبعیدیها

با سپاس از مقاله وزین و پر بار آقای نقره کار که شرایط حسّاسی که ما تبعیدیان در آن هستیم را با دلایل روشن و قاطع به ما یادآوری می کند, می خواستم به موتور محرکّه ماشین ترور رژیم در جهان به اصطلاح آزاد غرب هم اشاره ای کنم و انهم سیاست خائنانه و فرصت طلبانه دولتها و سیاستمداران جهان غرب در مقابله با این پدیده شوم یعنی ترور پناهندگان سیاسی در این کشورهاست که اکثر این ترورها با آگاهی قبلی دستگاههای اطلّاعاتی غرب صورت گرفته و آنها حتّی گاهی اوقات

قاتلان و دیپلمات - تروریستهای رژیم را بعد از ترور به سرعت از میدان خارج می کنند و آنها را در اولّین فرصت ممکنه روانه ایران می نمایند.! نمونه های بارز این قبیل جنایات هماهنگ را در قتل کاظم رجوی و شاهپور بختیار باید جستجو کرد که چگونه قاتلان بعد از ارتکاب جنایت با همدستی مامورین محلّی از صحنه متواری شدند. تلویزیون کانال یک سوئد چند سال قبل هم این همکاری اطلّاعاتی- امنیّتی- تروریستی کشورهای اتحادّه اروپا و از جمله سوئد را در کمک به عناصر رژیم و چشم بستن بر این جنایات و فراهم آوردن امکن گریز از صحنه تروریستها را از ناحیه دستگاههای اطلّاعاتی سوئد در طی سالیان گذشته افشا کرده بود.در اینجا باید بگویم که سیاست باجر مآبانه اتحادّه اروپا در رابطه با رژیم آخوندی, بیشترین مشوّق صدور ترور در این کشورها از سوی ملّایان حاکم بوده است. به عبارت دیگر این اتحادِه بطور غیر مستقیم در این جنایات رژیم سهیم است.!

گلوبال

هشدار به تبعیدیها

مازیار گرامی سلام إ به موردی اشاره کردید که بسیار قابل تعمق است در یک دادگاه بین المللی میتوان این همکاری و سرویس دادن به تروریستهای جمهوری اسلامی از سوی کشورهای اروپایی را اثبات کرد. این جنایتکاران و همکاران آن را به پای میز محاکمه کشاند .چنین روزی خواهد رسید

جواد

عقب ماندگی فکری یک ملت را عوامل گوناگون می تواند باعث شود

مزدک بامدادان ۳۰. هویت طلبی و کیستی ایرانی - چهار زبان مادری و کیستی ملی کیستی آذربایجانی اگر از یکسو بر زبان ترکی استوار است، از دیگر سو همچون تاری در پود فرهنگ و تاریخ ایران‌زمین، بویژه در پانسد سال گذشته تنیده شده است. اگر اونغون (نماد) ترکهای اوغوز گرگ خاکستری است، این شیروخورشید است که بدست شاهان ترک‌زبانی چون صفویان و نادرشاه و قاجاریان بر سینه پرچم ملی ما نشانده شده است.

مزدک بامدادان

سر آن داشتم که گفتار در باره هویت طلبی را در پاره پیشین به پایان برم ولی انبوهی از نامه‌ها و پرسشها برآنم داشت تا بر بخش هویت طلبی و کیستی ایرانی یک پاره دیگر نیز بیفزایم.

شاید پرسش بنیادین از جنبش هویت طلبی همان باشد که بارها در چارچوب این جستار پرسیده شده است: "کدام هویت؟" پیشاپیش ناگزیر از گفتنم که این پرسش نه تنها پیش روی هویت طلبان آذربایجانی، که پرسشی بنیادین و ریشه‌ای در برابر هر ایرانی است، در برابر هر ایرانی که خود را نه یک هموند قبیله، که شهروند این کشور می‌داند. بدیگر سخن هر کدام از ما باید در چالشی روزاروز با خویشتن خویش، خود را بپرسد که کیستی(های) او چیست و ویژگیهای آن(ها) کدامند؟ هنگامی که کسی می‌گوید «من ایرانی هستم» باید پیشاپیش پاسخ به این پرسش را آماده داشته باشد که ویژگیهای این "ایرانی بودن" کدامند. پس اگر از هویت طلبان خواسته می‌شود که ویژگیهای این "هویت"ی را که در "طلب" آنند بازگو کنند، نباید انگاشت که این چالش تنها دست در گریبان آنان دارد، این باری است که ما ایرانیان نسل به نسل بر دوش کشیده‌ایم و اگر براستی درونمایه فرهنگ شهروندی را دریافته باشیم، هیچگاه از آن رهائی نخواهیم یافت، چرا که کیستی آدمی، و بویژه کیستی ملی، "شدن" است و نه "بودن"، کیستی یک پدیده ایستا نیست، کیستی یک روند است و یک فرآیند، کیستی برای یک شهروند پرسشی هرروزه است، چرا که هر شهروندی نه تنها با هیچ شهروند دیگری همسان نیست، که خود نیز هیچگاه یکسان نمی‌ماند و پیوسته در پویش و دگرگونی است. از همین رو است که قبیله گرا پرسش در باره کیستی خود را یکبار برای همیشه پاسخ می‌دهد و آنگاه برای همیشه در لاک سنگی خود می‌خزد، ولی شهروند درگیری با همین پرسش روزاروز را از نشانه‌های فرهنگ شهروندی می‌داند.

دیگر آنکه فرهنگی شهروندی، ساخته و پرداخته انسانهای "ویژه" است. بدین معنی که شهروند در همین "ویژه بودن" خویش است که شهروند می‌شود، شهروند از زندگی گله وار و همسان-مندی (۱) گریزان است. او پیوسته در جستجوی "فرد" است و نه "گروه" و اگر نیز در میان گروه زندگی کند، بر پایه همان بینش شهروندی‌اش ویژگیهای گروه خود را در برابر دیگر گروههای همسان برجسته می‌کند. یک نمونه بسیار سودمند این رفتار و این ویژگی، همسنجی نگاه شهروندان خاور میانه در یکسو، و اروپا و امریکا در سوی دیگر، به پرسمان زبان مادری و جایگاه آن در کیستی ملی است:

بدنبال فروپاشی امپراتوری عثمانی و پدید آمدن کشورهای پرشماری که بیشینه مردمان آنان عربزبان بودند، و همچنین زایش و بالش پانعربیسم، واژه نوین "اُمَّة العَرَبیَه الواحِدَه" نیز پدید آمد. در پی آن و در پاسخ به این پرسش که "عرب" کیست؟ گفته شد «هر آنکس که بزبان عربی سخن بگوید». مصر و سوریه تا بدانجا پیش رفتند که در یکم فوریه ۱۹۵۸ "الجمهورية العربية المتحدة" را پایه گذاری کردند. گردش روزگار نشان داد که داستان "امة الواحده" بیشتر به شوخی می‌ماند، اگرچه اسرائیل دشمن شماره یک همه کشورهای عربی است و هم امروز نیز در نبرد پیوسته با مردم بی پناه فلسطین بسر می‌برد، شمار فلسطینیهای کشته شده بدست همین "برادران عرب" و سربازان همان "امة الواحده" بسیار بزرگتر از شمار کشته شدگان آنان بدست دشمن اسرائیلی است. اگر از همه درگیریهای خونین میان بخشهای گوناگون این "ملت یکپارچه" نیز درگذریم، کشتار دهها هزار فلسطینی در اردن و لبنان و بدست ارتشهای اردن و سوریه و فالانژها به تنهایی گویای همه چیز است.

پان‌عربیسم، هر آنکه را که به زبان عربی سخن بگوید "عرب" می‌داند، بر همین پایه پانترکیسم نیز هر آنکه را که بزبان ترکی سخن بگوید، "تُرک" می‌خواند. با اینهمه هردو گروه در پاسخ به این پرسش درمی مانند، که اگر زبان به تنهایی بازگو کننده کیستی ملی یک انسان، و یا گروهی از انسانها باشد، پس اینهمه مرزهای گوناگون و نامهایی چون لبنان و سوریه و مصر و عراق و ... و در آنسو ازبکستان و قرقیزستان و ترکیه و آذربایجان و ... به چه کار می‌آیند؟ و پیش از هرچیز و با نگاه دوباره به گفتمان هویت طلبی و شعار "هارای‌هارای من ترکم" این پرسش نیز برای چندمین بار خود می‌نماید که اگر "ترک بودن" بازگو کننده همه ویژگیهای ترکزبانان است، پس ویژگیهای گروههای گوناگون ترکزبان ایران مانند قشقائیها و خلجها و ترکمنها را در کجا باید جُست؟

این نگرش مردم خاورمیانه به پرسمان "زبان مادری و کیستی ملی" بود، نگاه مردم بخشی از این جهان با فرهنگ ریشه دار قبیله گرائی که هنوز فرسنگها تا رسیدن به فرهنگ فراگیر شهروندی راه دارند. اکنون نگاهی می‌افکنیم به نگرش مردمانی که فرهنگ شهروندی در میانشان نهادینه شده است. برای نمونه در اروپا، فرانسوی زبانان در سه کشور فرانسه، بلژیک و سوئیس زندگی می‌کنند. تنها کسانی که خود را "فرانسوی" می‌نامند و از سوی دیگران نیز چنین نامیده می‌شوند، شهروندان جمهوری فرانسه هستند. فرانسوی زبانان سوئیس خود را نه "فرانسویِ سوئیس"، که "روماند" می‌خوانند. فرانسوی زبانان بلژیک نیز خود را نه "فرانسویِ بلژیکی"، که "والون" می‌نامند. این پدیده را در یک کشور پیشرفته دیگر و هزاران فرسنگ دورتر از اروپا نیز می‌توان دید. فرانسوی زبانان کانادا خود را نه "فرانسویِ کانادا"، که "کِبِکی" می‌نامند. (در باره همه گروههای نامبرده واژه "فرانکوفون" بکار می‌رود، که نزدیک به "فرانسه زبان" است). در بلژیک هلندی زبانان خود را "فلامِن" می‌نامند. ایتالیائی زبانان سوئیس خود را "تیچینو"(۲) می‌نامند. سوئیس، یا آنگونه که آلمانی زبانها آنرا می‌نامند "شوایتس" نام خود را از "شویتسِر"ها، که مردمان آلمانی زبان آن کشور هستند می‌گیرد (۳)، از آنجایی که نام آنان با نام کشورشان یکی است آنان را "سوئیسیهای آلمانی" می‌خوانند. از میان کشورهای آلمانی زبانِ آلمان، سوئیس، اطریش و لوکزامبورگ، این تنها مردم کشور آلمان هستند که خود را "آلمانی" می‌نامند.

در آنسوی اقیانوس نیز می‌توان این پدیده را پی گرفت. اسپانیائی زبان رسمی نوزده، و پرتغالی زبان رسمی یک کشور امریکای لاتین است. ولی نه برزیلیها خود را بر پایه زبان مادری (یا رسمی) پرتغالی می‌دانند و نه کوبائیها و کلمبیائیها و آرژانتینیها و آن شانزده کشور دیگر، اسپانیائی. هر کدام از این کشورها کیستی ملی ویژه خود را دارند و اگرچه همه آنان اسپانیائی را با گویشی کمابیش یکسان سخن می‌گویند، ولی کیستی ملی یک شهروند مکزیکی را حتا با کیستی همزبان و همسایه کوبائی‌اش نیز نمی‌توان سنجید، چه رسد به کشورهای دوردستتری چون آرژانتین و شیلی. همچنین شهروندان انگلیسی زبان امریکا و کانادا و بریتانیا و استرالیا نیز هرکدام از کیستی ملی ویژه خود برخوردارند و بجز مردم انگلستان، هیچیک خود را انگلیسی نمی‌نامند (۴).

پس می‌بینیم که هرچه از ساختارهای قبیله‌ای دورتر می‌شویم و به ساختارهای شهروندی نزدیکتر، نقش زبان در ساختن کیستی ملی کم‌رنگتر می‌شود و انسانهای پیشرفته و با فرهنگ هر روز لایه‌های بیشتری بر کیستی خویش می‌افزایند و از "تک لایه‌ای" بودن می‌گریزند. و چنین است که در فرهنگ شهروندی، دو فرانسه زبانِ یک شهر مرزی، اگر چه در یک خیابان زندگی می‌کنند، هر یک کیستی ویژه خود را دارند و یکی "والون" است و دیگری "فرانسوی"، و در فرهنگ قبیله‌ای، دو تَن که یکی در تونس و دیگری در یمن (یا در ترکیه و اویغورستان چین) و هزاران فرسنگ دور از هم می‌زیند، "عرب" (یا ترک) نامیده می‌شوند. قبیله گرا نخست خود را با نگاه به زبان مادری‌اش ترک یا عرب می‌داند و آنگاه سخن از کیستی ملی خود (عراقی، کویتی، تونسی، و یا ترکیه‌ای، قرقیز و اویغور) میراند، وشهروند نخست سخن از کیستی ویژه خود (فرانسوی، والون، روماند، کِبِکی و یا استرالیائی، انگلیسی، امریکایی و کانادایی) می‌راند و آنگاه زبان مادری خود را می‌نامد.

از همین رو است که من پایفشاری بر کیستی "ترکی" را در راستای اندیشه‌های قبیله گرایانه، و به پیروی از آن شعار «هارای،‌هارای، من تؤرکم!» را نیز شعاری واپسگرایانه می‌دانم، و بر آنم که بازخوانی شهروندانه واژه "کیستی" – یا آنگونه که هویت طلبان می‌گویند، "هویت" – راه به بازتعریف کیستی آذربایجانی خواهد برد و شهروند آذربایجانی با نامیدن کیستی خود، دیگر نیازی به این نخواهد داشت که برای شنونده نام زبان مادری خود را که "ترکی آذربایجانی" است را هم بر زبان آورد. همانگونه که مردم جمهوری آذربایجان و ترکمنها و قرقیزها و ازبکها تنها و تنها با نامیدن کیستی خود، همه ویژگیهای چندگانه آن (برای نمونه زبان مادری) را بازگو می‌کنند.

اکنون و با کنکاش در رفتار مردمان سرزمینهایی که فرهنگ قبیله‌ای را در گذشته‌های بسیار دور خود پشت سر گذاشته‌اند و به شهروندان آزاد و با فرهنگ کشورهایشان فرارُسته‌اند، باید بار دیگر از هویت طلبانی چون آقای مهدی ن. (که در بخش بیست و هفتم این جستار نامه او را آوردم) بپرسیم، آن هویتی که ایشان و دیگر هویت طلبان راستین (و نه قبیله گرایان و نژادپرستان جدائی خواه) بدنبال زنده کردن آنند، کدام است و ویژگیهای آن چیست؟ آیا در این هویت جایی برای کیستی ایرانی مردم آذربایجان یافت می‌شود، یا ایشان و هماندیشان او نیز بمانند جدائی خواهان نژادپرست و قبیله گرایان پیشینه خود را در دشت قبچاق و کوهستان آلتائی می‌جویند؟

جدائی خواهان نژادپرست آزادند که خود را از نوادگان چنگیز و تیمور و هولاکو و آتیلا بدانند، ولی من ِ آذربایجانی نیز آزادم خود را به همان نامی بنامم که نیاکانم بر من نهاد‌اند. نیاکانی که سدها و شاید هزاران سال بر این خاک زیسته‌اند و دستاوردهای فرهنگی هزاران ساله را پاسداری کرده‌اند و به ما سپرده‌اند. آنان همیشه خود را "آذری" می‌خواندند، نه ترک و نه اوغوز. چرا که آنان بر کیستی خود آگاه بودند و می‌دانستند که زبان، تنها یکی از سازه‌های کیستی هر انسانی است و نیک اگر بنگریم، می‌بینیم که نیاکان ما با نگرشی مدرنتر از هویت طلبان سده بیست و یکم به پرسمان هویت می‌نگریستند. به دیگر سخن آنان نیز (از صفویان گرفته تا فرقه دموکرات) با همه خوب و بدشان در یک نکته بر هویت طلبان امروزین ما برتری داشتند و هیچگاه خود را "ترک" نمی‌دانستند و نمی‌نامیدند، که درست بمانند فرانسوی زبانان و آلمانی زبانان امروز اروپا، با همه وابستگی به زبان مادری، کیستی خود را در آن خلاصه نمی‌کردند و با برجسته کردن ویژگی‌های فرهنگی خود، میان خود و دیگر ترکزبانان (مانند ازبکها و عثمانلوها) مرز می‌کشیدند.

کیستی ترکی تا پیش از پیدایش جنبش پانترکیسم، در میان ترکزبانان نیز از جایگاهی پست برخوردار بود. برای نمونه عثمانیان که بر همسایگان خود نامهای خوارکننده‌ای چون "کورد بی مرد"، "روس منحوس"، "اوباش قیزیلباش" و "انگروس بی ناموس" می‌نهادند، برای ترکان نیز به پیروی از سلجوقیان نام "اَتراکِ بی اِدراک" را برگزیده بودند (۵). اگرچه اسماعیل کاسپرینسکی از تاتارهای کریمه برای نخستین بار و در راستای همبستگی مسلمانان امپراتوری روسیه (که نزدیک به همه آنان ترکزبان بودند) زبان ترکی را ویژگی برجسته این همبستگی نامید و بدینسان نخستین گام را در پیدایش پانترکیسم برداشت. ولی این "ترکان جوان" بودند که در آستانه فروپاشی جامعه عثمانی، که کیستی "پان اسلامیستی" آن به بُن بست رسیده بود و کُردان و ارمنیان و عربزبانان آن می‌رفتند که راه خود را بجویند و بپیمایند، با دست یاختن به کیستی تُرکی، که بجای دین بر زبان استوار شده بود (۶)، تلاش خود را برای یکپارچگی سرزمینهای بجای مانده، بر پایه جهانبینی پانترکیستی آغاز کردند و شعار «خوشبخت آنکه خود را ترک می‌نامد» سردادند. کاری که پنجاه سال پیش از آن در جامعه به بن بست رسیده ایران و بدست اندیشمندان آذربایجانی (در اینجا بر پایه تاریخ ایران باستان و زبان پارسی) آغاز شده بود. ترکان جوان و پس از آنان کمالیستها گذشته "عثمانی" ترکیه را از یاد مردمان آن زدودند و برای آسانی کار، الفبای لاتین را برای نوشتن بکار بردند و بدینگونه راه پژوهش در نوشته‌های کهن را بر مردم ترکیه بستند، کشوری نوین، با مردمانی نوین و کیستی نوین پدید آمد، که نزدیک به همه پیوندهای آن حتا با گذشته بسیار نزدیکش گسسته بود.

در پهنه فرهنگی ایران واژه "ترک" درونمایه‌های گوناگونی داشت، ولی قبیله گرایان و نژادپرستان با یک کاسه کردن آنها بدنبال براه انداختن جنگهای نژادی در ایرانند. آن "ترک"ی که در شاهنامه در برابر ایرانیان سپاه آراسته است، با آن "ترک"ی که حافظ سمرقند و بخارا را به خال هندویش می‌بخشد و آن "ترک"ی که قطران تبریزی از دست ویرانگریهایش نالان است و آن "ترک"ی که مولانا او را با هندوان همزبان می‌داند، یکی نیستند. در این میان باید جایگاه "زبان ترکی" را از "کیستی ترکی" جدا کرد. از آنجایی که نزدیک به همه دودمانهای پادشاهی در ایران پس از اسلام ترکزبان بودند، نادیده گرفتن این زبان به هنگام پژوهش در باره کیستی ملی از دانش و خرد بدور خواهد بود، همانگونه که در این راه نه می‌توان زبان عربی را نادیده گرفت و نه دین اسلام را. با اینهمه من برآنم که هویت طلبی اگر بدنبال پروراندن کیستی آذربایجانی باشد، جنبشی پیشرو، و اگر بدنبال کیستی ترکی باشد، جنبشی واپسگرا است. ناگفته نباید گذاشت در این میان انگشت نهادن بر زبان ترکی آذربایجانی کاری درست و بایسته است و در خواست آموزش روشمند آن یک حق شهروندی، و هر کسی به هر بهانه‌ای در برابر این درخواست بجا بایستد، یک قبیله گرا است، چرا که از اندریافت گوناگونی مردم ایران و حق بی چون و چرای آنان در زیستن دیگرگون ناتوان است. هویت طلبان نیز باید دست به بازتعریف کیستی خود بر پایه همه ویژگیهای آن بزنند و از زبان کیستی نسازند.

کیستی آذربایجانی اگر از یکسو بر زبان ترکی استوار است، از دیگر سو همچون تاری در پود فرهنگ و تاریخ ایران‌زمین، بویژه در پانسد سال گذشته تنیده شده است. اگر اونغون (نماد) ترکهای اوغوز گرگ خاکستری است، این شیروخورشید است که بدست شاهان ترک‌زبانی چون صفویان و نادرشاه و قاجاریان بر سینه پرچم ملی ما نشانده شده است. از همین رو است که چه در میان شاهان برخاسته از آذربایجان و چه در میان دیگر شاهان ترکزبان و ترکتبار کسی را نمی‌یابیم که واژه "گرگ" را در نامش داشته باشد، ولی نامهایی چون "قیزیل ارسلان"، "آلپ ارسلان"، "قیلیچ ارسلان" (۷) و مانندهای آن در تاریخ چهارگوشه این سرزمین فراوانند. با بازتعریف درست کیستی آذربایجانی دیگر کسی از شنیدن واژه آذری برنخواهد آشفت، چرا که این واژه تنها نام زبانی است که روزگاری در این سرزمین بدان سخن می‌گفتند و در زندگی امروزه مردم آذربایجان جایی ندارد (بجز بخشهایی که در آنها هنوز به این زبان سخن گفته می‌شود) و تنها بکار پژوهشهای دانشگاهی می‌آید. با داشتن کیستی آذربایجانی، دیگر هویت طلبان ناچار نخواهند بود که بابک خرمدین را "تُرک" بنامند، همان بابکی را که نام استادش جاویدان پسر شهرک، نام همسرش گل اندام، نام سردارش آذین، نام دژ پایداری‌اش بذ و نام دینش "خرمدین"ی است، و با این نامهای پارسی اگر امروز سر از خاک برمی داشت، بارانی از ناسزاهایی چون آسیمیله و خودباخته و باستانگرا و پانفارسیست بر سرش می‌بارید! در این کیستی دیگر نیازی به این نیست که نظامی گنجوی "ترک" خوانده شود، اگرچه حتا نیم بیتی هم به زبان ترکی نسروده است و در دل جز مهر ایران و شاهان ساسانی نپرورده است. کیستی آذربایجانی برای اینکه کسی را از خود بداند، نیازی به این نخواهد داشت که او ترک باشد، در کیستی ترکی ولی چنین نیست و همانگونه که هم قبیله گرایان و نژادپرستان ما و هم پانترکیستهای ترکیه نشان داده‌اند، انسانها به دو دسته "تُرک" و "ناتُرک" بخش می‌شوند و تا جایگاه کسی در این دو دسته آشکار نشود، نمی‌توان او را خودی دانست.

کیستی ترکی ناچار از ستیز با شاهنامه است، چرا که خود را ترک، ترک را همان تورانی، و تورانی را نماد پلیدی می‌بیند. پس باید بدروغ از شاهنامه یک کتاب ترک‌ستیز و از فردوسی یک سراینده نژادپرست بسازد و گرایش نیرومند مردم آذربایجان به شاهنامه در سده‌های گذشته را نادیده بگیرد. کیستی آذربایجانی ولی شاهنامه را بخشی از پیشینه فرهنگی خود می‌داند و بخوبی از درونمایه‌های نمادها و وام-واره‌های آن آگاه است (۸).

در کیستی ترکی نه تنها بابک و نظامی و قطران و صائب و شمس و ... جای نخواهند داشت، که سرایندگانی چون نسیمی نیز از آنرو که هم به ترکی و هم به پارسی سروده‌اند، بیگانه خواهند بود. و همچنین شاهان صفوی که زبان دیوانی شان پارسی بود و با کنارگذاشتن سران قزلباش و میدان دادن به ارمنیان و گرجیان "ترکستیزی" کرده‌اند، بیگانه خواهند بود. همچنین است جایگاه شاهان قاجار که معجز شبستری در باره یکی از آنان می‌سراید:

دونــن شعـــریله بیــــر نامـــه آپاردیــــم شاه ایرانه (دیروز شعری را با نامه به پیش شاه ایران بردم)

دئــــدی تُــــرکی نمی‌دانم، مرا تو بچه پنداری؟ (گفت ترکی نمیدانم، تو مرا بچه ميپنداری؟)

اؤزو تورک اوغلو تورک آمما دئییر تورکی جهالت دیر (خودش ترک و ترکزاده، ولی ترکی را جهالت می‌داند)

خــــدایا مــــضمحل قیــــل تختـــــدن بو آل قاجاری (خدایا این آل قاجار را از تــــخت سرنگون کن)

و از همین دست است روزگار ستارخان، که هفتاد و دو کشور را بزبر پرچم ایران می‌خواست و بر شاهان ترکتبار برشوریده بود، و شیخ محمد خیابانی، که به هنگام اشغال آذربایجان بدست ارتش عثمانی با آنان از سر ستیز درآمد و از اینکه مساواتچیها نام زیبای آذربایجان را دزدیده و بر سرزمینهای آنسوی ارس نهاده بودند، چنان در خشم شد که خواست نام آذربایجان ایران را به "آزادیستان" بگرداند (۹).

آغوش کیستی آذربایجانی ولی، بروی همه نامبردگان بالا باز است. چرا که این کیستی تنها به زبان نمی‌نگرد و همه ویژگیهای تاریخی و فرهنگی را نیز برای بازتعریف خویش در شمار می‌آورد. این کیستی نه نیازی به دروغبافی و ترک خواندن همه چهره‌های درخشان تاریخ دارد تا آنان را خودی بداند، و نه نیازی به ساختن آمارهای شگفت آور سی و پنج یا چهل میلیونی. کیستی آذربایجانی بدون نگاه به شمار گویشوران زبان ترکی آذری همه ویژگیها و سازه‌های یک کیستی مدرن و امروزین را یکجا گرد می‌آورد و بر پایه آنها دست به تلاش برای رسیدن به خواسته‌های انسانی و حقوق شهروندی خود می‌زند.

کیستی آذربایجانی بدنبال بازتعریف خویش بر پایه ارزشهای جهان مدرن است و از گذشته خود با همه خوب و بدش زمینه‌ای می‌سازد برای آسایش و سربلندی امروز، و در کنار پرداختن به زبان مادری، برابری زن و مرد، آزادی اندیشه و گفتار، آزادی در گزینش دین (بویژه در باره هم میهنان بهائی) و دیگر نابرابریها را نیز از یاد نمی‌برد؛

این کیستی پیشرو است و رو به آینده دارد.

و هویت ترکی با پایفشاری بر تنها یکی از سازه‌های خویش که زبان ترکی باشد، پشت به ارزشهای جهان امروز، گذشته خویش را شخم می‌زند و می‌شکافد و همچون گنج-جویانی که در جستجوی زر و سیم دیگر یافته‌های ارزشمند را خُرد و نابود می‌کنند، آن بخش از گذشته خود را که پیوندی با زبان ترکی ندارد، نادیده می‌گیرد، و یا اگر به ارزش آن پی ببرد، با تلاشی غم انگیز در برساختن یک کیستی دروغین، به آن درونمایه‌ای تُرکی می‌بخشد؛

این کیستی واپسگرا است و رو به گذشته دارد.

دنباله دارد ...

۲۵. "پیوستگی" و کیستی ایرانی- دو

۲۶. "پیوستگی" و کیستی ایرانی - سه

۲۷. هویت طلبی و کیستی ایرانی-یک

۲۸. هویت طلبی و کیستی ایرانی- دو

۲۹. هویت طلبی و کیستی ایرانی- سه

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد

تابستان هشتاد و هفت

مزدک بامدادان

mazdakbamdadan@arcor.de

---------------------------

Uniformity .1

Suisses romands / Romands - Wallons - Québécois / Quebecer – Flamen – Ticino .2

3. نام بین المللی سوئیس "کُنفِدِراسیو هِلوِتیکا" است (نشان کشوری آن دو حرف سی و اچ هستند). شوایتس‌ها بخش آلمانی زبان "سوگندوَرزان کُهن" بودند که بسال 1291 این کشور را پایه گذاری کردند:

Deutschschweizer/ Alte Eidgenossenschaft / Confoederatio helvetica (CH)

4. میلیونها انسان در سه قاره جهان به زبان فرانسه سخن می‌گویند. ولی نه تنها کیستی ملی شهروندان توگو و کانادا و بلژیک، هیچ گونه همانندی با یکدیگر ندارند، که حتا دو کشور فرانسه زبان را در جهان نمی‌توان یافت که از کیستی یکسانی برخوردار باشند.

Kurd i bi merd, rus i menhus, evbaş i kizilbaş, engurus i bi namus, Etrak i bi idrak .5

در باره جایگاه واژه "ترک" و زبان ترکی در سرزمینهای عثمانی پژوهشهای فراوانی انجام گرفته که آوردن نمونه‌هایی از آنها چارچوب این جستار را می‌شکافد. خوانندگان کنجکاو می‌توانند بویژه از پژوهشهای کارشناسانه فؤاد کؤپرولوزاده، برای نمونه "نخستین متصوفان در ادبیات ترک" (تؤرک ادبیاتیندا ایلک مؤتصویفلر) بهره بجویند. از دیگر پژوهندگان ترک می‌توان از عثمان توران و مصطفا آق داغ نام برد.

6. تا پیش از سال 1921 اگر کسی از یک شهروند عثمانی در باره کیستی ملی او می‌پرسید، پاسخ می‌شنید که: «الحمدوالله مؤسؤلمانیز» (الحمدلله مسلمانیم!)

7. آرسلان (اصلان در ترکی آذری): شیر.

8. برگردان شاهنامه به زبان ترکی در دو سوی ارس، آئین شاهنامه خوانی به ترکی و ستایش فردوسی از سوی سرایندگانی چون شهریار گواه این سخن است.

9. خیابانی در برابر تبه کاریهای ارتش عثمانی در تبریز به نبرد برخاست و پس از شکست از آنان به همراه گروهی از رهبران فرقه دموکرات دستگیر شده نخست به ارومیه و سپس به قارص فرستاده شد.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید