رفتن به محتوای اصلی

چپ ايراني و انقلاب اكتبر

چپ ايراني و انقلاب اكتبر

چندي از سالگرد انقلاب اكتبر 1917 روسيه گذشته است اما اگر بنا داشتيم به آن مناسبت يك كار ژورناليستي انجام دهيم، بيم آن مي‌رفت كه همچون سنوات گذشته به تكرار بسياري از مكررات بپردازيم. البته مساله اين است كه وقايع‌نگاري رويدادهاي تاريخي، گاهي ناگزير از تكرار است اما آنچه در اين گفت‌وگو با مازيار بهروز – نويسنده و پژوهشگر در دانشگاه ايالتي سانفرانسيسكو – به آن پرداخته شده، نسبتي است كه ميان چپ‌هاي ايراني و بلشويك‌هاي روسيه برقرار بوده است؛ آن هم از حيث تاريخ‌نگاري مبارزات ضد استبدادي در ايران معاصر. چپ ايراني بدون شك در جريان مبارزات ضد استبدادي ايرانيان، جرياني اثر‌گذار است، چه در ساحت سياست و چه در ساحت روشنفكري. كيست كه بتواند روشنفكري ايران را از رمانتيسم انقلابي چپ تفكيك كند و اساسا كيست كه بتواند بگويد چپ در شكل‌گيري مفاهيم و نحله‌هاي گوناگون روشنفكري ما نقشي نداشته است. رابطه اين دو مانند رابطه ماهي و آب است. بگذريم؛ غرض اطاله كلام نيست و اگر بنا باشد توضيحي بدهيم كه چرا حالا اين گفت‌وگو با اين مضمون پيش روي شماست، بايد گفت كه هنوز هم شناخت روابط في‌مابين چپ ايراني و انقلاب اكتبر و ساير جريانات انقلابي ماركسيستي و اصلاح‌طلبي‌هاي سوسيال دموكراتيك در هاله‌اي از ابهام و كج‌فهمي قرار دارد. لازم به ذكر است كه گفت‌وگوهايي نظير گفت‌وگوي حاضر از اين پس در همين موضوع و ساير موضوعات پي گرفته خواهد شد.

‌آقاي بهروز! با انقلاب اكتبر، جريان چپ ايراني بيش از پيش زير نفوذ عقايد و اعتبار ماركسيسم روسي قرار گرفت و نه‌تنها در عرصه تئوري و نظر، كه در زمينه سازماندهي و تشكيلات نيز تحت تاثير حزب كمونيست شوروي بود. تحت تاثير نوعي از سازماندهي كه در بيان لنيني آن، در تشكيل سازماني زبده از انقلابيون حرفه‌اي كه متكي بر انضباطي آهنين بود، شكل مي‌گرفت. شما هم در مقدمه كتاب شورشيان آرمانخواه، بر اين باوريد كه شبح بلشويسم از زمان تاسيس حزب كمونيست ايران تا آغاز دهه 60 خورشيدي كه آخرين نيروهاي ماركسيستي در ايران از بين رفتند، نقش تعيين‌كننده‌اي در ماركسيسم ايراني داشته است. براي شروع بفرماييد چرا چپ ايراني در آغاز راه، از رويكردهاي بين‌الملل دوم سوسياليست يا همان الگوي سوسيال دموكراسي غرب، رويگردان شد؟ آيا اين مربوط به وضعيت جغرافيايي بود يا دلايل ديگري بر آن متصور است؟

اين كاملا صحت ندارد كه ماركسيست‌هاي ايراني به الگوي سوسيال دموكراسي روي خوش نشان ندادند. من در فصلي از كتاب «تاملاتي پيرامون تاريخ شورشيان آرمانخواه» در اين مورد مفصل بحث كرده‌ام. اصولا از آغاز شكل‌گيري انديشه چپ در ايران، هر دو خط فكري چپ جهاني (يعني چپ انقلابي كه با بلشويسم و بين‌الملل سوم) هويت پيدا مي‌كرد و (چپ اصلاح‌طلب كه با سوسيال دموكراسي و بين‌الملل دوم) هويت پيدا مي‌كرد، در ميان فعالان ايراني طرفداراني داشتند. به همين خاطر هم ما شاهد حزب سوسياليست ايران در كنار حزب كمونيست ايران و جرياني معروف به نيروي سوم هستيم. شايد بايد پرسيده شود كه چرا كمونيسم تاثيرپذيرفته از شوروي، انديشه سوسيال دموكراسي را در ايران تحت‌الشعاع قرار داد؟ از اين منظر پاسخ من جلب توجه شما به اوضاع داخلي ايران است و اينكه وجود سركوب و استبداد سياسي اصولا ميداني را براي جرياني مانند سوسيال دموكراسي محدود مي‌كند و حال آنكه جرياني مانند كمونيسم از لحاظ تاريخي، بهتر قادر است در شرايط اختناق ادامه فعاليت بدهد. در اين چارچوب بايد از عامل شوروي، نزديكي اين كشور به ايران، تاثيرات بلشويسم بر جامعه سياسي ايران و بالاخره محبوبيت شوروي به عنوان يك الگوي زنده و قابل ادراك نام برد.

‌درست است. با اشغال ايران در شهريورماه 1320 و سقوط رضاشاه، امكان تازه براي فعاليت كمونيست‌ها در ايران فراهم شد و حزب توده همين كوشش را در سطح گسترده‌تري در عرصه سازماندهي كارگران و مبارزه اتحاديه‌هاي كارگري آغاز كرد. اين فعاليت‌ها كه در زمينه‌هاي ديگري چون تشكل زنان و جوانان و... دنبال شد، هر يك به نوبه خود در رشد آگاهي گروه‌هاي مختلف اجتماعي و نفوذ جريان چپ تاثير داشت. اما چرا نيروهاي چپ در زمان وقوع كودتاي 28 مرداد هم به لحاظ استراتژيك و هم در ابعاد تاكتيكي در موضع انفعال قرار گرفتند؟

مساله برخورد حزب توده با كودتاي 28 مرداد از آن مسايلي است كه هيچ‌گونه تفاهم نظر در مورد آن وجود ندارد. من به نوبه خود كوشش كرده‌ام در هر دو كتابم به اين مقوله بپردازم. به نظر من حزب توده در برخورد با كودتاي 28 مرداد برخورد نيمه منفعل كرد و نه كاملا منفعل. به هر حال بايد توجه داشت كه حزب زماني كه از كودتا مطلع شد خبر آن را به نخست‌وزير رساند. اما در ابعاد گسترده‌تر بايد پرسيده شود، اولا حزب اگر هم مي‌توانست دست به يك ضد كودتا بزند آيا مي‌توانست اين عمل را در حالي انجام دهد كه روابطش با دكتر مصدق در سطح نازلي بود؟ به عبارت ديگر اينكه حزب توده در برابر كودتاي 28 مرداد دست به اقدامي بزند يا نزند تا حدي بستگي به رابطه حزب با دولت مصدق داشت كه اين رابطه به هيچ عنوان خوب نبود. يك دليل مهم دشواري رابطه حزب با دولت دكتر مصدق، جناح‌بندي درون حزب بود كه در عمل حزب را به چنان رقابت درون حزبي دچار ساخته بود كه در دوران تاريخي و حساس حكومت مصدق، حزب توده از شناخت واقعيات بازماند و در اتخاذ تدابير بر ضد كودتا عاجز شد. بنا بر اين هرگونه ارزيابي از امكانات حزب توده در برخورد با كودتا بايد توجه خاصي به رابطه حزب با دولت مصدق و جناح‌بندي‌هاي درون‌حزبي داشته باشد.

‌از رهگذر همين جناح ‌بندي‌ها بپردازيم به فقدان مناسبات دموكراتيك در سطح رهبري و در بدنه تشكيلاتي چپ ايراني و به طور مشخص در آن ايام – حزب توده – كه يكي از عناصري است كه از حزب بلشويك روس به رهبري لنين وام گرفته شده است. به نظرتان آيا همين رويكرد در ساختار تشكيلات نبود كه در دهه 40 منجر به آغاز جدايي‌هاي بيشتر در جنبش چپ ايران شد؟ مثلا آغاز انشعاب با تشكيل سازمان انقلابي حزب توده. گرچه پيشتر از آن خليل ملكي و ساير يارانش نيز از حزب انشعاب كرده بودند... .

روابط درون‌حزبي احزاب كمونيست ريشه و اساسش به دوران لنين باز مي‌گردد ولي در زمان استالين شكل قطعي به خود گرفت يعني فقط در چپ ايران نبود و تمام احزاب كمونيست از چنين روابطي پيروي مي‌كردند. در آن احزاب هم انشعاب و از هم‌گسيختگي در دوران خاصي صورت مي‌گرفته و در دوران‌هاي ديگر برعكس چنين نمي‌شد. مشخص است كه چنانچه روابط دروني يك جريان سياسي نتواند سليقه‌ها و بعضا برداشت‌هاي سياسي متفاوت را درون خود جاي دهد و براي همكاري آنان راه‌حل داشته باشد، انشعاب صورت خواهد گرفت. در مورد خاص ايران به نظر مي‌آيد انشعاب‌ها از دو گونه بوده‌اند كه هر دو به مسايلي كه گفتم ربط دارند؛ اول انشعاب‌هايي كه به خاطر جدايي در جنبش كمونيستي در احزاب كمونيست يا چپ در منطقه خاصي صورت مي‌گرفت مانند انشعاب بين‌الملل سوم از بين‌الملل دوم كه در ايران انعكاس خاص خودش را داشت يا انشعاب جريانات طرفدار مائو و چين از طرفداران شوروي كه باز در ايران انعكاس خاص خودش را دارا بود. گونه دوم انشعاب‌هايي بودند كه به خاطر اختلاف نظري مقطعي و نه عميق و درازمدت صورت گرفتند.

به نظر من عدم وجود روابط دموكراتيك درون‌سازماني به رشد و تسريع روند انشعاب در هر دو موردي كه اشاره كردم كمك كرد. در كنار اين بايد به فرهنگ ايرانيان در مورد عدم روح همكاري و كار دسته‌جمعي نيز اشاره شود. اين عامل هم به‌گمان من مي‌تواند در عدم همكاري نظرات متفاوت درون يك تشكيلات تاثير داشته باشد.

‌پايان دهه 40 خورشيدي مصادف است با راديكاليزه شدن مبارزات سياسي – اجتماعي در ايران. در اين ميان، نيروهاي انشعابي و نسل جوان چپ ايراني به مبارزه قهرآميز روي مي‌آورند كه اين رويكرد به سرعت به سركوب شديد آنان در كنار ساير نيروهاي مبارز منجر مي‌شود. اين انقلابي‌گري رمانتيك بيشتر تحت تاثير انقلاب كوبا و نظير آن است و نه انقلاب بلشويكي. دليل اين امر چيست؟ به هر حال، قاطبه چپ ايراني را ماركسيست – لنينيست‌ها بودند كه تشكيل مي‌دادند. آيا ناكارآمدي حزب توده در رسيدن به هدف‌هاي سوسياليستي بود كه نسل‌هاي جوان چپ ايراني را وادار به تغيير الگو كرد؟

ناكارآمدي شيوه مبارزه حزب توده و ديگر جرياناتي كه فقط در شرايط مبارزه آزاد يا نيمه‌مخفي قادر به فعاليت بودند در شكل‌گيري مشي چريكي و مبارزات قهر‌آميز بي‌شك نقش مهمي داشت، اما اين تمام داستان نيست. دو عامل ديگر را نيز بايد اضافه كرد. اول اينكه گذشته از اينكه حزب توده و جريانات وابسته چه مي‌كردند و چه مي‌گفتند؟ يك واقعيت واضح اين بود كه پس از انقلاب سفيد، ديگر در ايران فعاليت سياسي آزاد امكان‌پذير نبود. از اين هم بيشتر پس از انقلاب سفيد حكومت، جامعه مدني را به‌كلي قبضه كرد و در اختيار خود گرفت. بنا بر اين هرگونه امكان اظهارنظر آزاد چه در سطح مطبوعات، چه در سطح فعاليت حزبي و حتي در سطح جامعه مدني در عمل و برخلاف تمام قوانين كشور و قانون اساسي غيرممكن شد. به گمان من اين فرآيند در قهري‌شدن مبارزه نقش مهمي داشت. دوم اينكه نسلي كه دست به اعمال قهر زد به خانواده جهاني نسلي منقلب و عاصي متعلق بود كه در آمريكا، اروپا و ديگرنقاط جهان دست به شورش زده بود. اين نسل جوان دهه 1960 ميلادي نسلي بود كه عليه نسل قبلي خود به‌پا خواسته بود تا براي خود جهاني بهتر بيابد يا بسازد. نسل جوان ايران كه دست به اسلحه برد از اين قاعده مستثنا نبود.

‌پس چرا چپ ايراني هيچ‌گاه از رفتار استبدادي الگوي بلشويكي اعلام انزجار نكرد؟ آيا آن را تشخيص نمي‌داد يا اينكه نمي‌خواست در شرايط مبارزه عليه رژيم شاه دست به تجديدنظر در ساختار‌هاي خودبزند؟

به گمان من، بخش اعظم چپ ايران الگوي استبدادي بلشويكي را از لحاظ نظري قبول داشت پس نمي‌توانست مشكلاتي را كه چنين الگويي به وجود مي‌آورد به درستي تشخيص دهد. البته نبايد تمام چپ ايران را در اين مورد يكسان ديد و نيز بايد توجه كرد كه اين نوع برداشت، خاص چپ ايران نبود و بخش بزرگي از چپ جهاني دچار اين الگو‌برداري بود.

‌چپ ايراني با رخداد سياهكل نشان داد كه از توده‌هاي مردم فاصله دارد. درست است كه وضعيت سياسي – اجتماعي ايران در آن هنگام به شدت اختناق‌آميز بود اما آيا چپ انقلابي هيچ جمع‌بندي درستي از ارتباط با طبقه كارگر و دهقانان و توده‌هاي مردم نداشت كه در سياهكل گرفتار شد؟

بخشي از چپ كه اقدام به عمليات مسلحانه كرد و رخداد سياهكل را به وجود آورد، اتفاقا به اين دليل دست به چنين عملياتي زد تا مقدمات ايجاد پايگاه توده‌اي را به وجود آورد. اينان از شرايط ايران و وضعيت حكومت و اصلاحات شاه جمع‌بندي خاصي داشتند كه سياهكل تبلور عملي آن بود. از اين منظر و از ديدگاه نظريه‌پردازان اين جريان فكري، استبداد حكومتي و نابودي جامعه مدني عملا امكان ايجاد هرگونه تماس توده‌اي و ايجاد پايگاه توده‌اي را غيرممكن ساخته است. اين در شرايطي بود كه هيچ سازماندهي و حتي سازماني كه بتواند نظام حاكم را به چالش بكشد، وجود نداشت. پس عمليات سياهكل و كل نظريه مبارزه مسلحانه از اين زاويه مورد عنايت قرار مي‌گرفت كه در روندي، امكان تشكيل سازماني پيشتاز را به وجود خواهد آورد و در فرآيندي طولاني‌تر امكان تشكيل پايگاه مردمي را فراهم خواهد كرد.

‌از رهگذر پرسش پيشين مايلم بپردازيم به اينكه آيا جريان چپ ماركسيستي در ايران هيچ گاه توانسته است با عامه مردم ايران ارتباط برقرار كند و در سطحي فراتر از محافل روشنفكري اثرگذار باشد؟ زماني كمونيست‌ها با كارگران مهاجر ايراني در قفقاز ارتباط داشتند و نيز در جريان جنبش جنگل. آيا مقطع يا مقاطع ديگري هم هست؟

پاسخ به اين سوال بي‌شك مثبت است. در زمان حزب توده و قبل از 28 مرداد سال 32، حزب در ميان كارگران محبوبيت داشت و در سازماندهي آنان نقش مهمي ايفا مي‌كرد. جريان چريكي هم اگرچه نتوانست با عامه مردم ارتباط نزديك برقرار كند، اما نقش جنبش دانشجويي در زنده نگه‌داشتن جنبش چريكي و اصولا پيوند اين جنبش با قشر دانشجو داراي اهميت است.

‌من بر پايه روش‌شناسي خود شما كه نيروهاي سياسي در ايران معاصر را به سه گروه ملي، مذهبي و ماركسيست تقسيم‌بندي كرده‌ايد، پرسش ديگري طرح مي‌كنم. دو جريان سياسي مورد اشاره نخست، دست‌كم در مقطع نضج‌گيري به آرمان‌هاي دموكراتيك پايبندي بيشتري نشان دادند – فارغ از سرنوشت هر كدام بعد از انقلاب اسلامي - اما چرا جريان چپ ايران حتي در آغاز راه نيز به شبكه آهنين روي آورد. آيا تنها روش، گرايش و كپي‌برداري از الگوي حزب بلشويك بود؟

در پاسخ به اين پرسش بايد به چند نكته توجه داشت، اينكه مي‌گوييد «جريانات ملي و مذهبي دست‌كم در مرحله نضج‌گيري به آرمان‌هاي دموكراتيك پايبندي بيشتري نشان دادند» خود قابل بحث و تامل است. به نظر من نمي‌توان اين ادعا را در مورد تمامي جريان‌هاي ملي يا مذهبي كرد. همچنين اين ادعا را نمي‌توان در مورد چپ داشت و نمي‌توان گفت كه چپ ايراني به شكل يكدست طرفدار الگوي بلشويسم بود. چپ انقلابي در ايران از الگوي بلشويسم پيروي مي‌كرد اما چپ معتدل و سوسياليست چنين نمي‌كرد. به عنوان نمونه حزب سوسياليست ايراني در دهه 1920 يا جريان معروف به نيروي سوم را نمي‌توان پيرو الگوي بلشويكي دانست.

‌شما فروپاشي چپ در ايران را مربوط به دوران اصلاحات گورباچف در روسيه ندانسته‌ايد و معتقديد چپ ايراني پيشتر از عصر اصلاحات گورباچف، مرده است و بحثي مطرح كرده‌ايد با عنوان عدم درك و پويه‌شناسي انقلاب 57 ايران. اين عدم درك دقيقا به چه معناست؟ و آيا از همان عدم دركي ناشي مي‌شود كه جريان چپ ايراني حتي در سال‌هاي پيش از انقلاب از وضعيت و درون‌مايه سياسي و اجتماعي ايران درگير آن بود؟

من اين عدم درك را از چند زاويه طرح و طبقه‌بندي كرده‌ام. به نظر من شناخت چپ ايراني از جامعه ايران به طور كلي كامل نبوده است. حال مي‌توان گفت كه فلان سازمان دركش از سازماني ديگر بيشتر بوده و در اين مورد شك ندارم اما به طور كل وقتي نگاه كنيم چپ ايران جامعه ايران را خوب نمي‌شناخت. پيشتر در اين مورد مثال‌هايي هم آورده‌ام. اما چپ ايران ماهيت انقلاب ايران و حكومت جديد را نيز به درستي نتوانست درك كند و به همين دليل هم سازمان‌هاي چپ دچار انشعاب و مشكلات جدي شدند.

آقاي دكتر؛ منتقدان چپ در ايران بيشتر بر وابستگي اين جريان تكيه مي‌كنند كه شاخصش حزب توده است و وابستگي به شوروي دارد. اين انتقاد در سال‌هاي پيش از انقلاب اسلامي 57 نيز مطرح بوده است. به نظرتان چرا چپ ايراني و در راس آن حزب توده هرگز تلاش نكرد اين اتهام را از خود بزدايد؟ چريك‌هاي مسلح هم حتي نظري به الگوهاي انقلابي خارج از ايران داشتند. البته اين در حد الگوي انقلابي بود كه همين حالا هم در بهار عربي مورد انتقاد كسي واقع نمي‌شود اما وابستگي مساله ديگري است...

تا آنجايي كه مي‌دانم جريان چريكي به معناي اخص كلمه وابستگي خاصي به جايي نداشت. اگر اين جريان از جنبش فلسطين كمك مي‌گرفت و به جنبش ظفار كمك مي‌كرد، در حد روابط بين جريان‌هاي سياسي در آن زمان خاص بود. اينكه جنبش‌هاي سياسي از تجارب يكديگر سود برند و حتي الگوبرداري كنند به خودي خود معناي وابستگي نمي‌دهد. بنابراين به نظر من حساب حزب توده و جريانات وابسته و منشعب از آن را (يعني گرايشات مائوييستي) بايد از حساب مابقي جريانات چپ جدا كرد. وابستگي حزب توده به شوروي با نوعي دلبستگي خام و حتي ساده‌انگارانه همراه بود كه در چارچوب روابط پرولتارياي جهاني توجيه مي‌شود. اينكه جريانات مائوييستي منشعب از حزب توده، خود به درجات متفاوتي به احزاب كشورهاي رفيق شوروي وابستگي پيدا كردند نشان‌دهنده نهادينه‌شدن تفكر وابستگي در فرهنگ سياسي جريانات توده‌اي است. اما اينكه چرا حزب توده و جريانات مشابه (فداييان اكثريت – هر دو جناح) درصدد رفع اتهامات برنيامدند كاملا درست نيست.

‌به نظر مي‌رسد ماركسيسم در ايران هم مانند روسيه /شوروي درست فهم نشد، نظر شما در اين‌باره چيست؟ آيا اگر جريان چپي كه ناكام باقي ماند به ساختار قدرت در ايران راه مي‌يافت راهي جز توتاليتاريسم و تاكيد بر حقيقت مطلق – مانند لنينيسم و استالينيسم - را در پيش مي‌گرفت؟

اينكه شما مي‌گوييد ماركسيسم در شوروي /روسيه درست فهم نشد نظري است كه حداقل من با آن موافق نيستم. در شوروي آنچه مي‌توانستند انجام دهند، انجام شد و اصلا ماركسيسم در عمل هماني است كه در شوروي و ديگر كشورها بعد از انقلاب 1917 انجام شد. منطق استفاده از قهر در اعمال حكومت، منطقي ذاتي در برداشت ماركس از مبارزه طبقاتي است. به اين مفهوم كه ماركس با به تمسخر گرفتن«دموكراسي بورژوايي» راه را براي برخورد قهري بلشويك‌ها در عمل باز مي‌كند. از اين منظر آنچه در شوروي بعد از انقلاب توسط بلشويك‌ها انجام شد، ابداع لنين و همرزمانش نبود و ريشه در نظرات ماركس داشت.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
شرق

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید