رفتن به محتوای اصلی

«سونامي مهاجرت»

«سونامي مهاجرت»

مشكلي كه در كشور ما وجود دارد و در غرب وجود ندارد، اين است كه خود نخبه‌ها در آنجا عوامل پيوند‌دهنده شان بيشتر است تا نخبگان و توده مردم. در جامعه ما مشكل اين است كه عدم رابطه و عدم پيوستگي در بين نخبگان وجود ندارد. يعني سرمايه‌دار ما با دانشمند ما، دانشمند ما با روحاني ما، روحاني ما با تكنوكرات و بوروكرات ما و با نظامي ما رابطه ندارند. بزرگ‌ترين كارگردان ما كجا با فلان مجتهد بزرگ اين جامعه ارتباط فرهنگي و اجتماعي دارد. همه اينها زيست‌هاي مستقل پيدا كرده‌اند و به همين دليل، ما تعارضات از آن نوع داريم و نه تعارض بين نخبگان و توده مردم. به هر حال جامعه شامل نخبگان و توده است و بايد نخبه و توده وجود داشته باشد. من نمي‌گويم بايد اينها را به جان هم بيندازيم كه بعضي‌ها به جان هم مي‌اندازند. مي‌گويم هر كدام از اينها بايد صف آرايي خودش را داشته باشد و هر كس كار خودش را انجام دهد. آن چيزي كه تاثيرگذار است پيوستگي بين نخبگان است كه اين انرژي‌هاي گروه‌هاي متفاوت نخبه و برگزيده به سيستم منتقل مي‌شود. فرض كنيد اين انرژي از دانشگاه به صنعت منتقل مي‌شود و از صنعت به بازار منتقل مي‌شود. از بازار به حوزه علميه منتقل مي‌شود و از حوزه به تلويزيون منتقل مي‌شود و از تلويزيون به سينما و هنر انتقال پيدا مي‌كند. آن وقت ريزش‌هاي اينها و آن چيزي كه از اينها مي‌ريزد در كل جامعه منتشر مي‌شود و نظام اجتماعي به معناي عمومي آن سر و سامان پيدا خواهد كرد. اين يك اشكال اساسي است كه از قديم، دچار آن شده‌ايم و الان هم دچار آن هستيم و بايد در اين زمينه كار كنيم تا اينكه بياييم يك نوع هجمه عمده به طبقات اجتماعي بكنيم، طبقه متوسط را حذف كنيم يا با طبقه پايين برخورد كنيم يا به طبقه بالاي جامعه، نگاه خاصي داشته‌ايم. يعني با همان نگاه‌هاي كلاسيك كه متاسفانه از سنت ماركسيسم در ايران مانده است و برخي دولت‌ها از اين منظر به جامعه ايراني نگاه مي‌كنند. اين نوع كارها رشد نيست. جوامع اگر مي‌خواهند تنظيم مجدد اجتماعي را دنبال كنند، اين نيست كه بيايند يك هجمه روي يك طبقه اجتماعي كنند. راهش اين نيست و في الواقع بايد بروند از طريق نوع دخالت در ساختار اجتماعي و سازماني، پيوستگي بين آنجا و گلوگاه‌هاي نيروهاي اجتماعي را ترميم و تسهيل كنند و ايجاد كنند. مثلا اگر بين روحانيت و دانشگاه، رابطه وجود ندارد اين رابطه ايجاد شود كه توليد معنا و توليد فرهنگ براحتي صورت بگيرد تا به يك جريان تبديل شود. ما اگر درباره رابطه صنعت و دانشگاه صحبت مي‌كنيم، منظور ما اين نيست كه دانشگاهي‌ها، يك روز در هفته در بخش صنعت كار كنند يا صنعتي‌ها به دانشگاه بروند بلكه آن جايي را كه به هم وصل هستند بايد گريسكاري و روغنكاري كنيم تا بتواند اين انرژي‌ها راحت‌تر به همديگر منتقل شود. ما بايد قواعد و معاني را عوض كنيم و گريسكاري بكنيم. (دکتر تقی آزاد ارمکی)

 

مرور آمارهاي تكان‌دهنده همراه با مقصود فراستخواه

اعتماد:براي اينكه بحث ما يك ساختار ژورناليستي داشته باشد و براي مخاطبان‌مان بيشتر قابل فهم شود، از يك اتوپيايي آغاز مي‌كنيم كه رايج است؛ هم بين عوام هم بين نخبگان و آن شيفتگي است بر مبناي يك باور چندين قرني كه يك كشورهايي توليد‌گر نخبه هستند و نخبه‌گرا و يك كشورهايي هرگز نخبه‌پرور نبوده‌اند و نيستند. براي نمونه مي‌شود از شيفتگي نخبگان ما به فرانسه و آلمان نام برد كه در برابر سرخوردگي استوار و تاريخي ما نسبت به ايران وجود دارد. چه تفاوت‌هايي وجود دارد ميان كشورهايي كه نخبه‌پرور مي‌شوند و كشورهايي كه اين ويژگي در آنها روشن و قابل لمس نيست؟

اجازه مي‌خواهم پيش از ورود به بحث، روشن كنم كه به باور من ما جامعه‌يي نخبه‌پرور نداريم. البته من يك تفكيك ميان نخبه گرايي و نخبه پروري دارم؛ در جامعه ما، زمينه‌هاي نخبه سالاري سنتي كم نيست و براي نمونه در نخبه گرايي پوپوليستي هم جامعه ما دست كم ندارد. ما از ملت‌هايي هستيم كه متاسفانه همچنان نياز به قهرمان داريم و بيشتر وقت‌ها اين قهرمان‌ها سوار بر امواج مي‌شوند و پوپوليسم راه مي‌اندازند. اما هرگز ما نخبه پرور نبوده‌ايم، يك دليل تجربي دارد؛ ابوريحان در جامعه ما به بند كشيده شد، خيام آه و ناله سرداد، ابن سينا تكفير شد، ابن مقفع، قاضي همداني كشته شد، مولانا مهاجرت كرد و... همه اينها نشان مي‌دهد كه جامعه‌يي نبوديم كه نخبه پرور باشيم هرچند شكل‌هايي از نخبه گرايي سنتي يا توده وار در ميان ما وجود داشته است. البته در بررسي اين مساله نبايد به مغالطه اسناد بيروني دچار شويم؛ به اين مفهوم كه همه‌چيز را از ديد نخبه‌ستيزي جامعه بخواهيم مرور كنيم بلكه بايد مسووليت خود نخبه‌ها هم در افق بحث ما قرار گيرد. بايد اين قسمتي از بحث ما شود كه اگر نخبه هست، انتظار مي‌رود كه بشود يك طرف ماجرا، درگير شود با جامعه و دست‌كم محيط كوچكي را بسازد. برخلاف جريان آب حركت كند، تغيير بدهد، طرحي بيفكند...

خودش را تحميل كند...

بله، خود را بر سيستم تحميل كند. يكي از ويژگي‌هاي نخبه‌ها، سازگاري فعال با محيط است، همين كه اگر محيط بيروني مساعد نيست، نخبه بتواند ادامه دهد و از پاي درنيايد. اگر از پاي در مي‌آيد، به مفهوم اين است كه در درون نخبه‌ها هم مشكلي وجود دارد كه بايد به آنها دقت كرد. من اينجا از كتاب «آلن تورن»، «بازگشت بازيگر» مي‌خواهم، استفاده كنم. تورن مي‌گويد؛ عوامل ساختاري و زمينه‌يي يعني همه استراكچرها، مي‌توانند قلمرو انتخاب‌هاي فردي و گروهي را محدود يا پيچيده كنند ولي نمي‌توانند حذف كنند. به اينكه در كنار ساختارها يك عامليت وجود دارد، در كنار استراكچرها، عاملان اجتماعي وكنشگران وايجنت‌ها هم وجود دارند و انتظار مي‌رود اگر فردي را نخبه مي‌ناميم، كنشگر قوي هم باشد و بتواند شرايط و محيط را دگرگون كند.

اين تعريف از نخبه را روشن مي‌كنيد؟ نخبه كيست؟

نخبه در دپارتمان‌ها و انجمن‌هاي روانشناسي و آموزشي در فلسفه ذهن و ديگر حوزه‌هاي مختلف تعريف شده است اما من درك خودم از نخبه را اين‌جا بازمي‌گشايم. در حقيقت نخبه كسي است كه ظرفيت‌هاي سرشار ذهني دارد، برخورداري ويژه‌يي از انواع هوش دارد كه بهتر مي‌دانيد كه هوش هم گونه‌هاي مختلفي دارد، توانايي يادگيري بالا دارد، تجربه اندوزي نيرومند است، از خلاقيت بسيار بالايي بهره مي‌برد، قدرت تحليل يا شهود يا درك زيباشناسي دارد. سرعت انتقال، معناسازي، فهم فرهنگي و تفكر انتقادي از ديگر مولفه‌هاي يك نخبه است، نخبه‌يي كه به ميدان مي‌آيد.

بخش عمده‌يي از اين مولفه‌هايي كه شما نام برديد غيراكتسابي هستند مانند ذهني سرشار. مي‌خواهم اين تعريف شما را يك پايه درنظر بگيرم، چون تعريف كاملي از نخبه را به دست مي‌داد و قابل لمس بود. آيا نخبه به لحاظ ذاتي يك ويژگي‌هاي هيرو يا شبه‌هيرويي دارد يا به مرور زمان و به وسيله كمك‌هاي اكتسابي مانند تحصيلات آكادميك، خواندن، نوشتن و تفكر كردن به مفهوم «تفكر عميق» كه آلمان‌ها آن را نامگذاري كرده‌اند، به اين ويژگي‌هاي شبه هيرويي دست پيدا مي‌كند؟

به نظر من تركيبي از زمينه‌هاي بيولوژيك و ژنتيك، تاريخچه زندگي در دوره جنيني و در زمان رشد اوليه سبب تفاوت‌هاي فردي مي‌شود ولي اينها همه يك سوي ماجراست. سوي ديگر آن، فرآيند يادگيري اجتماعي است در درگيري‌هايي كه با محيط دارد و پويش‌ها و چالش‌ها و اكتساباتي كه در مسير پديدار مي‌شود. به نظرم مي‌توان از يك الگوي تلفيقي سخن گفت كه با آن الگو بهتر مي‌توانيم فرآيند توليد يك نخبه و فراهم آمدن نخبه‌ها را توضيح دهيم. من نمونه‌هايي اين‌جا دارم كه هم تاثير ويژگي‌هاي ذاتي افراد را نشان مي‌دهد و هم بر ويژگي‌هاي كلي محيط تاكيد مي‌ورزد.

در سطح فردي ما نمونه‌هايي از آي‌كيوي نخبه‌هاي مشهور را داشتيم كه محققان بحث كرده اند؛ لئوناردو داوينچي ???، گوته 210، پاسكال 195، نيوتن 190، لاپلاس 190، ولتر190، گاليله 185، كانت 175، داروين 165، اينيشتن 160 و بيل گيتس 160. زندگي‌نامه اينها در دسترس ماست و مي‌توانيم ببينيم كه اينها چه‌قدر زمينه داشتند و چه‌قدر هم تلاش كرده‌اند. در سطح جمعيت‌شناختي هم خوب است به همين آمار بازگرديم. وقتي از جامعه‌ سخن به ميان مي‌آيد، از يك «توزيع نرمال» حرف مي‌زنيم كه بيشتر وقت‌ها توزيع نرمال آن مي‌شود؛ يك پنجم منحني توزيع نرمال جامعه پر هوش هستند و ميانگين بالاي 115 دارند، در سوي ديگر منحني نرمال، يك پنچم كم هوش‌اند و ميانگين زير 85 دارند. اين رقم البته در جامعه‌هاي گوناگون فرق مي‌كند. در كشورهاي توسعه‌يافته يا پيشرو مانند امريكا و انگليس تا ژاپن، كره جنوبي، تايوان و هنگ‌كنگ، آي‌كيو بطور متوسط بين 100 تا 150 است. در كشورهاي در حال توسعه مانند تركيه و اينها حدود 80 تا 90 گفته شده و دركشورهاي محروم و مشكل‌دار مثلا در آفريقا، آي كيو پايين‌تر از 75 است. مي‌بينيد كه هم در سطح فردي تفاوت‌هاي قابل لمسي هست و هم در بين كشورها.

درباره ميانگين هوشي ايران و جايگاه كشور در اين رده هم كاري انجام شده؟

تا آن‌جا كه من پيگيري كردم، متوسط ضريب هوشي ايران را حدود 84 مي‌گويند. البته اين شواهدي است كه بايد مورد بررسي قرار بگيرد اما بنابر پاره‌يي داده‌ها، رتبه ايران در 185 كشور جهان 97 بود. نكته‌يي را بايد بيان كنم، من به ژنوم قومي خاصي به آن مفهوم ذات‌باورانه قائل نيستم و براي من موجه نيست كه يك ديدگاه ذات‌باورانه و نژادپرستانه داشته باشيم، اينكه بياييم بگوييم براي نمونه نژاد «ژرمن» هوش بيشتر و برتري را دارد.

درست است كه يك‌سري پارامترهاي غيراكتسابي در فرآيند نخبه‌سازي مهم است اما اين ريتينگ‌ها نشان مي‌دهد كه بستر اجتماعي بيشتر قابل توجه است. اين كشورهاي «باهوش» كشورهايي هستند كه بستر آموزشي آنها، فضاي آزادانديشي در آنها، لوازم پژوهش و تحقيق و ‌همه ابزارهاي لازم در فربه‌تر شدن انديشه را دارند و به همين سبب شاهد جهش هوشي آنها بوده‌ايم. به اين مفهوم است كه كشورهاي برخوردار از ديد اقتصادي و اجتماعي، كشورهاي برخوردارتري از هوش هستند.

در حقيقت اين ثابت شده است كه ريشه‌هاي ساختي و كاركردي مانند فقر غذايي، هوش را پايين مي‌آورد و خود اين مي‌تواند بيانگر تاثير ساختار اقتصادي در نخبه‌پروري باشد. البته هيچ كدام از اينها در حكم «پيشين» نيستند بلكه همه‌شان «پسيني» به شمار مي‌روند وبايد به صورت تجربي بررسي وتحقيق وتبيين بشوند. همين سبب‌ها را مي‌توانيم درباره با نمونه ايران پيش بكشيم و با آن توضيح دهيم كه چرا ميانگين متوسط هوشي ايرانيان در چند سال اخير افت آشكاري داشته است! ما مي‌توانيم روي جمعيت‌شناسي در ايران متمركز شويم. وقتي مي‌گوييم «نخبه»، منظورمان مي‌تواند دانش‌آموزاني باشند مانند بچه‌هاي المپيادي كه از خودشان يك نخبگي نشان مي‌دهند يا اين دانشجوياني كه داراي تفكر نبوغ و نوآوري، اكتشاف و تفكر انتقادي هستند، همچنين اعضاي هيات علمي و دست‌اندركاران مشاغل فكري تخصصي كه عملكرد بالايي از خود نشان مي‌دهند. البته در پرانتز توضيح بدهم كه اگر حرف از نخبه مي‌زنيم و اين دايره را ترسيم مي‌كنيم، به مفهوم آن نيست كه هر كس عضو هيات علمي باشد يا استاد دانشگاه باشد، نخبه به شمار مي‌آيد، چرا كه با اين سيستم‌هاي گزينشي روشن است كه بخش‌زيادي از نخبگان ما پشت درهاي هيات علمي دانشگاه‌ها مي‌مانند و صندلي آنها به كساني مي‌رسد كه لياقت ويژه‌يي از خود نشان نداده‌اند. با اين توضيح اما باز هم گروه‌هايي كه نام بردم، نمونه‌هايي هستند كه ما مي‌توانيم از بين آنها «نخبه‌ها» را بيابيم.

خب يك دليل اين افتي كه گفتيد، بي‌شك مهاجرت نخبگان است. دارد چه اتفاقي مي‌افتد، چمدان‌هاي نخبگان ما چرا هميشه براي رفتن آماده است؟

براساس آمارهاي منتشر شده ماايرانيان 4 تا 5 ميليون مهاجر در سي و دو كشور جهان داريم كه امريكا بيشترين سهم را دارد و يك ميليون ايراني به آنجا مهاجرت كرده‌اند. بيش از يك چهارم ايراني‌تبارهاي امريكا داراي مدارك فوق ليسانس و دكترا هستند كه در 67 گروه نژادي امريكا، اين بالاترين شاخص تحصيلات است. ايرانيان مقيم خارج از كشور، دست‌كم سرمايه‌يي بالغ بر 800 ميليارد دلار دارا هستند...

برابر با بيش از يك دهه پول فروش نفت كشور...

بله، دقيقا. حالا اين 800 ميليارد دلار به كنار، سرمايه فكري و سرمايه انساني آنها نيز همراه با سرمايه اقتصادي‌شان در خارج كشور گردش مي‌كند. امروز بيش از 500 پروفسور ايراني در ايالت‌هاي متحد امريكا وجود دارد، استاد به معني تام كلمه، به اين مفهوم كه در MIT استنفورد يا ديگر مركزهاي نخبگان امريكا تاثيرگذار هستند و اين رقم برابر با يك پنجم كل استادان ما داخل كشور است. اگر اين معيارهاي غيراستاندارد داخل كشور را با مسامحه قبول كنيم، ما در نهايت 2500 استاد داريم اما هم‌اكنون تنها 500 استاد ايراني در استانداردهاي سطح بالاي جهاني در امريكا مشغول به كارند، مي‌توانيد تصور كنيد، تنها در امريكا و نه در تمامي كشورهاي دنيا!؟ همچنين متخصصان ايراني در كشورهاي عضو سازمان همكاري اقتصادي و توسعه برابر با يك چهارم كل متخصصان ما در داخل هستند. بنا بر آمار خود آقايان مسوول، تنها نيم تا 2 درصد از اين افراد فعاليت سياسي دارند و مخالف سياسي فعال نظام محسوب مي‌شوند. مي‌بينيد كه مساله ما اين نيست كه نتوانسته‌ايم اپوزيسيون را در داخل نگه داريم و با آن در يك تعامل سازنده باشيم تا كشور در مسير پيشرفت به پيش رود، چون اپوزيسيون در همه جا سبب پيشرفت است، ما نه‌تنها از اين ظرفيت استفاده نكرده‌ايم بلكه كل نخبگان‌مان را هم داريم از دست مي‌دهيم. وقتي خودشان را مي‌گويند نيم تا 2 درصد نيروي مخالف هستند، به اين معني است كه دست‌كم ?? درصد ديگر اين نخبگاني كه رفتند، به سبب وضع و ناكارآمدي ساختار است كه مي‌روند و نمي‌توانند اين‌جا بمانند. و اين فاجعه است؛ ما نمي‌توانيم كل نخبگانمان را براي سرزمين مان نگه داريم، نه مخالفان خودمان را نگه مي‌داريم كه بايد نگه مي‌داشتيم و از آنها استفاده مي‌كرديم، گفت‌وگو مي‌كرديم و نه نخبگاني كه خودشان را مخالف سياسي فعال محسوب نمي‌كنند نيز اما به دليل‌هاي ديگري رفتند. ما سه موج مهاجرت داشتيم يكي دوران پهلوي بود، در اثر اقتدارگرايي‌ها و عامل‌هاي ديگري كه وجود داشت، مهاجرت‌ها آغاز شد. موج دوم مهاجرت با انقلاب آغاز و در پي آن با جنگ و ديگر مساله‌ها اوج گرفت و پديد آمد. اكنون از آغاز دهه 80 شمسي وارد موج سوم شديم كه ديگر موج نيست، به آن «سونامي مهاجرت» مي‌گويند. تفاوت اين سونامي مهاجرت با آن دو موج پيشين در اين است كه دو موج قبلي پس از چندسال فروكش كردند ولي اين سونامي همچنان رو به افزايش است و به همين سبب هم سونامي خوانده شده چرا كه 10 سال است تداوم يافته و نه‌تنها فروكش نكرده كه در دو سال اخير شتاب هم گرفته است. چندي پيش سازمان توسعه ملل متحد گزارشي را منتشر كرد و در آن آشكار شد كه ايران ركورددار مهاجرت نيروي متخصص است، با 150 تا 180 هزار نفر خروجي. براساس معادله‌هاي اقتصادي، خروج سالانه اين ميزان نيروي متخصص برابر است با خروج 50 ميليارد دلار سرمايه در هر سال. اگر شما اين را براي چند سال درنظر بگيريد، مي‌بينيد برابر مي‌شود با همان چند صد ميليارددلاري كه اندكي قبل از آن صحبت كرديم. درسال 2009 صندوق بين‌المللي پول گزارشي كرد كه ايران از ديد «مهاجرت نخبگان» رتبه نخست را در بين 91 كشور جهان دارد كه اين 91 كشور هم همگي كشورهاي در حال توسعه يا توسعه نيافته بودند. براساس گزارش‌هاي خود مجلس، 60 هزار نفر از مهاجرين سال 89، نخبه بودند. يك آمار بهت‌آور ديگري هم هست؛ 25درصد تمامي ايرانيان تحصيلكرده، در خارج از ايران زندگي مي‌كنند. من دو هفته پيش در جلسه دفاع دانشجوي دكتري مان بودم كه از پايان نامه‌اش دفاع كرد و دكترا گرفت. ايشان در دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران كار كرده و يك پيمايشي انجام داده بود؛ بيش از 70‌درصد دانشجويان دكتراي آن دانشگاه، براساس بررسي‌هاي ميداني اين دانشجوي دكترا كه اكنون ديگر خود دكتر است، در فكر مهاجرت بودند. براساس برخي آمارها؛ احتمالا سه چهارم، المپيادي‌هاي ايران كه رتبه جهاني آورده‌اند، تنها در امريكا در حال تحصيل هستند، به مفهوم ساده‌تر از هر ?? ايراني كه در المپيادهاي علمي جهاني مقام به دست آورده‌اند، اكنون ? نفر تنها در امريكا درس مي‌خوانند و روشن نيست، سه نفر ديگر در كدام گوشه ديگر جهان هستند. اجازه بدهيد يك آماري هم از «سازمان بين‌المللي مهاجرت» مرور كنيم. براساس آماري كه آنها دارند، شاخص مهاجرت در ايران تنها ?. ? درصد است، به اين مفهوم كه از كل جمعيت هفتاد واندي ميليون نفري ايران رقم ناچيز ?/ ? درصدي مهاجرت مي‌كنند اما وقتي كه مي‌بينيم بيش‌از ?? درصد دانشجويان دكترا، 75 درصد المپيادي‌ها و 25 درصد كل ايرانيان تحصيلكرده، در خارج از ايران هستند، متوجه عمق فاجعه مي‌شويم. اين نشان مي‌دهد كه بخش درخور اعتنايي از نيروهاي متخصص ما هستند كه با وضع كنوني مشكل دارند و نمي‌توانند زندگي كنند.

پيامدهاي آشكار مهاجرت نخبگان، لابه‌لاي حرف‌هاي شما روشن است. يك پيامدهاي پنهان تاثيرگذارتري هم دارد كه پيش‌تر اشاره كوچكي به آن داشتيد. وقتش رسيده كه كامل براي‌مان بازگوييد.

يكي از استادان محترم دانشگاه علوم پزشكي بهشتي پژوهشي انجام داده و به اين نتيجه رسيده در حدود 3 درجه از ميانگين هوشي ما براثر مهاجرت كاسته شده است. يعني آن‌اي كيويي كه گفتيم 84 بوده، براساس بررسي‌هاي ايشان سه واحد ديگر هم كم شده است. تز ايشان رقيق‌شدگي متوسط هوش ايرانيان است و مي‌گويند دليل پايين رفتن ميانگين هوشي ايرانيان، كاسته شدن از طيف پرهوش جامعه است، اينكه دارد مداوم از طيف پرهوش جامعه ما كاسته مي‌شود و در نتيجه يك كاهش ذخيره ژنتيكي اتفاق مي‌افتد. مفهوم ساده‌يي دارد، شما كه نخبه هستيد مي‌رويد و با خودتان ژن نخبگي، دخترتان، پسرتان و خانواده تان را هم مي‌بريد. در اثر اپيدمي‌شدن اين پديده ميان طيف پرهوش جامعه، به تدريج كاهش دخيره ژنتيكي در جامعه اتفاق مي‌افتد. اين استاد محترم دانشگاه بهشتي آن‌چه رخ داده را «رقيق شدن ضريب هوشي» نام نهاده، به اين مفهوم كه ضريب هوشي‌مان دارد رقيق مي‌شود و تحليل مي‌رود. اين در دنيا هم تجربه شده است. در نيمه نخست قرن بيستم در اسكاتلند اتفاق افتاد كه آن‌زمان به‌شكلي مرتب نخبگان اسكاتلند به انگلستان مي‌رفتند، و در بررسي‌هاي بعدي روشن شد كه ضريب هوشي در اسكاتلند تغيير پيدا كرده است.

نگاه ساختار به نخبگان مي‌تواند اين گرايش به رفتن را تقويت كند؟

بدون ترديد. من همه اين آمارها را گفتم تا در ابتدا ببينيم كه فاجعه تا به چه ميزان بزرگ است و سپس درباره با چرايي آن مي‌شود بحث كرد. يكي همين شكل نگاه است؛ ما نسبت به نخبگان دو رويكرد متفاوت داريم، يكي رويكرد انسان‌گراست و يكي رويكرد ابزارگرا و عملگراست. رويكرد انسان گرا از اساس به ظهور استعدادهاي انساني توجه دارد اما رويكرد ابزارگرا بر اين پايه استوار شده كه ما اگر اين نخبگان را نداشته باشيم، نمي‌توانيم پيشرفت و توسعه پيدا كنيم، پس بيايم اينها را حفظ كنيم تا پيشرفت كنيم. در موج نخست مهاجرت، تفكري در درون دولت وقت شكل گرفت كه ما نمي‌توانيم بدون اينها توسعه پيدا كنيم، پس يك انگيزه‌هايي براي ماندن اينها ايجاد كنيم. سياستي كه دنبال شد و به نتيجه‌هايي رسيد. همين نگاه ابزارگرا پس از موج دوم و در دهه 70 هم تا حدودي به وجود آمد؛ يك زماني در دولت آقاي هاشمي بحث شد كه ما نمي‌توانيم بدون نخبگان رشد پيدا كنيم و بخشي از دولت تلاش كرد زمينه‌هايي را فراهم آورد تا نخبگان بازگردند. البته چندان هم به نتيجه نرسيد اما ايجاد اين زمينه‌ها، توانست موج مهاجرت را كندتر كند. در مجموع ما هيچگاه، رويكرد انسان‌گرا به نخبگان به صورت نهادمند حتي در دوره اصلاحات نداشتيم؛ اين باور كه انسان «حق» دارد شكوفا شود و بايد بستر شكوفايي او را فرآهم آورد چه كه نخبگان، بخشي از ذخاير انساني اين سياره هستند.

همان‌گونه كه شما گفتيد اصالت بايد با نگاه انساني به نخبه‌ها باشد تا ابزاري. آيا در ديگر كشورهاي جهان، به‌ويژه كشورهاي پيشرفته اصالت را به نگاه انساني مي‌دهند؟ شما به نمونه‌يي از نگاه انسان‌گرا به نخبگان در گوشه‌يي از اين جهان دست يافته‌‌ايد؟

نكته جالبي را اشاره كرديد. به‌تقريب متاسفانه در همه جاي دنيا پيروزمندي با رويكرد توسعه‌گراست. در كشورهاي موفق از ديد توسعه‌يافتگي، آن چيزي كه غلبه داشته، نگاه توسعه‌گرا بوده اما همان پيشرفتي كه به دست آمده و توسعه مدني نهادها، يك عقلانيتي را هم در سيستم‌ها و نهادهاي اجتماعي شكل داده كه در پشت آن عقلانيت نگاه انسان گرا در حال جوانه زدن هست. من مي‌توانم بگويم كه در دنيا هم نگاه انسان گرا به نخبه و به رشد استعدادهاي انساني هنوز نتوانسته يك پارادايم غالب شود و اين براستي يك فاجعه است.

جز اين نگاه، نخبگان به‌حتم دليل‌هاي قدرتمندتري هم براي ترك ميهن در دست دارند.

در اين فرصت محدود من تلاش مي‌كنم كه مختصر به پرسش شما پاسخ ‌دهم. يك نظريه، نظريه اقتصادي است كه مي‌گويد اشكال كار در بازار كار و نظام دستمزد است؛ چرا مي‌رود؟ چون فرصت شغلي ندارد، امنيت شغلي ندارد، هزينه مبادله اينجا بالاست، هزينه ريسك زياد است و انتخاب عقلاني شما مي‌گويد كه برو. اين يك نظريه است اما بعدها نظريه‌هاي ديگري آمدند كه چندجانبه نگاه كرده‌اند و فاكتورهاي اقتصادي سياسي و اجتماعي و فرهنگي را ديدند. تاثير عامل محيطي را ديدند. براي نمونه جامعه‌يي كه در آن تعارض‌هاي اجتماعي به شكل رضايت‌بخشي حل نشده، داراي درصد بالايي از مهاجرت نخبگان هستند. به نظر من جامعه ايران ما يكي از همين نمونه‌هاست. ما نمي‌توانيم تعارض‌هاي ميان گروه‌هاي اجتماعي مختلف خود را بطور مطلوب وحتي نيمه مطلوب حل بكنيم. ما براي بچه‌ها، در 2 واحد درسي، بحث مديريت تعارض را به دانشجو در اين دانشكده شرح مي‌دهيم، اينها كه مي‌خوانند، مي‌دانند تعارض يعني چه، اما بسياري از گردانندگان جامعه نمي‌دانند كه حل تعارض به چه گفته مي‌شود وچه هنري مي‌خواهد. در كنار اين، عامل اختلال در حمايت اجتماعي و ناكارآمدي نظام آموزشي هم هست. من نمي‌توانم در دانشگاه به دانشجويم كيفيت قابل‌قبولي را ارايه كنم، پس مي‌گذارد مي‌رود بيرون از اين فضا و در دانشگاه ديگري، تحصيل خود را پي مي‌گيرد. بعد از اين‌ها، نظريه‌هاي ديگري هم پديدار شدند كه يك نمونه آن نظريه رانش و كشش است. من در جايي اينها را مفصل توضيح داده‌ام. در اين نظريه‌ها، سبب‌هاي مختلف بررسي شد. پايه ديگر خروج نخبگان را بايد بر مبناي نظريه‌هاي روان‌شناختي پيدا كرد. اين ديدگاه آمد بر مبناي سطوح نيازها به مساله توجه كرد و يكي از مشهورترين دستاوردهاي آنها، سطوح نيازهاي آبراهام مازلو است. وي مي‌گويد؛ انسان اول نيازهاي فيزيولوژيكي دارد، بعد نيازهاي اجتماعي دارد و بعد نيازهاي دوستي دارد و بعد نيازهاي ايمني دارد و... سطوح مختلف نيازها را مطرح مي‌كند و مي‌گويد؛ وقتي انسان‌ها نيازهاي سطوح پايين ترشان تامين مي‌شود، نيازهاي ديگري سر بر مي‌آورد. مازلو مي‌گويد؛ انسان موجودي‌ است همواره خواهان با نيازهاي جانشين‌پذير اما پايان‌ناپذير.

علت بنيادي مهاجرت‌ها براساس اين نظريه‌ها، اين است كه ما نمي‌توانيم سطوح مختلف نيازهاي انساني را تامين كنيم و در نتيجه نخبگان كه بي‌شك داراي نيازهاي بيشتر فرا انگيزش‌هايي هستند، انگيزه‌يي براي ماندن در اين‌جا ندارند. چون بخشي از نيازهاي ديگر آنها را كه سربر آورده، ما اصلا نمي‌فهميم.

نظريه جهاني‌سازي هم در اين سير خروج نخبگان تاثيرگذار است. اين ديدگاه به مساله‌هاي رودروي جهان به شكل راديكال نگاه مي‌كند، براي نمونه ساختارهاي نابرابر را به درستي مي‌بينيد، موقعيت‌هاي هژمونيك را مي‌بيند و اينها را مقايسه مي‌كند. براي نمونه امريكا يك موقعيت هژمونيكي دارد، ابزار امپراتوري‌هاي رسانه‌ها هم در تبليغ آن مي‌كوشند، پس طبيعي است كه يك جاذبه‌هايي براي نخبگان ايجاد مي‌شود كه مهاجرت كنند به امريكا. از سوي ديگري نابرابري‌هاي امكاناتي كه در يك تا كشور جهان سومي نسبت به امريكا وجود دارد، براي يك جوان و يك نخبه مهم است. طبيعي است كه او بر اساس اين نابرابري‌هايي كه در ساختار جهان وجود دارد، مهاجرت مي‌كند به جايي كه بتواند از امكانات بيشتري برخوردار شود.

به آنچه برشمرديد، يك سري فاكتورهاي ساختاري و دروني است كه سبب مي‌شود ما كشور نخبه‌پروري هم نباشيم، بيشتر نخبه‌ستيز باشيم. بياييد تمركز كنيم بر گلوگاه‌هاي اين ساختاري كه سبب چنين رويكردي به نخبگي مي‌شود؟ مي‌شود بر عقب‌ماندگي‌هاي فرهنگي و اقتصادي اشاره كرد يا به پس‌رفت تمدني، من هم بر اين باور هستم كه به دليل سه حمله بزرگي كه در كمتر از يك هزاره به ايران شده، ما شاهد يك افول تمدني بوديم. در اين‌جا اما مي‌خواهم تكيه كنيم بر ساخت معاصر، همين ساختاري كه موجود است، چه چيزي را براي نخبه‌پروري مهيا نمي‌كند؟

ببينيد مي‌شود گفت كه ما ساختارهاي نخبه پرور نداريم، چون نه نهادهاي آموزشي ما، نه نهادهاي فرهنگي، ما نه نهادهاي اجتماعي و سياسي ما، قابليت‌هاي لازم براي نخبه‌پروري را نه تنها دارا نيستند كه نخبه‌‌ستيزي‌هايي را هم به شكل رويه، قانون و مقررات رواج مي‌دهند. براي نمونه عرض بكنم كه ما در يونان باستان «پايديا » داشتيم. من نمي‌دانم، پايديا را به چه لفظي‌ مي‌توانيم ترجمه كنيم اما اگر بخواهيم آن توضيح بدهيم اين مي‌شود؛ افرادي در يونان بودند كه باور داشتند، آدم‌ها از راه رياضيات، از راه آموختن و آموزش علم، از راه گفت‌وگو و بحث و هنردر يك فضاي عمومي آزاد، فرهيخته مي‌شوند. اين پايدياست.

چيزي شبيه يك كرسي آزادانديشي واقعي...

چرا ما در ايران پايديا نداشتيم، چون حوزه عمومي كارآمد نداريم. اگر در يونان داشته‌اند، براي اين بوده كه آنها يك حوزه عمومي قدرتمند داشتند، گفت‌وگو مي‌كردند و در حوزه عمومي، امكان گفت‌وگو را هم فراهم آورده‌اند. اين ديالوگ‌ها و گفت‌وگوهاست كه امكان خلاقيت و شكوفايي استعدادها را فراهم مي‌كند اما شما به كلاس‌هاي درس ما بنگريد. بيشتر كلاس‌هاي سخنراني است وانگهي آموزش و پرورش‌مان در بخش بزرگي، است. كلاس‌هاي درسي‌مان يك‌طرفه است كه خيلي از بحث‌ها امكان بازشدن در چنين كلاس‌هايي را ندارد. بچه‌ها نمي‌توانند در بحث شركت كنند. اينها تازه در سطح خرد است وگرنه خود كلاس، معرفي ا‌ست از كل نظام آموزش و آموزش عالي ما. در نتيجه ما اصلا قرار نيست انسان‌ها را دوستدار دانايي بار بياوريم. در دنيا بالاترين درجه رسمي دانشگاهي، دكتراست يعني كسي كه فرهيختگي پيدا مي‌كند و دوستدار دانايي است. اما ما دوست داشتن و خلاقيت بچه‌هاي‌مان را سركوب مي‌كنيم. كمكي نمي‌كنيم تا اينها شيفته دانايي شوند كه مي‌فهمند؛ دانستن نه تنها پاداش ندارد بلكه تنبيه دارد. دانستن تنبيه دارد، چون تفكر انتقادي را به‌دنبال دارد. به نظر من علت تا حد زيادي روشن است، فقدان خلاقيت در نظام‌هاي آموزشي ما كه ظهور روشني هم دارد، در ساخت نهادهاي آموزشي ما و نظام‌هاي حقوقي حاكم بر آموزش و بويژه سايه سنگين و سيطره سياست دولت بر نظام آموزشي است. دليل‌هاي ديگري هم وجود دارد مانند «شكاف دولت و ملت». نخبه كجاست؟ بخش بزرگي از نخبه‌ها در زيست جهاني‌ هستند؛ وقتي سيستم‌هاي رسمي تعامل لازم را با اين جهان زندگي ندارند، به مفهوم آن است كه شكافي وجود دارد ميان سيستم‌هاي رسمي و جهان زندگي كه اين سبب شكاف ملت و دولت هم مي‌شود. يك بيگانگي به وجود مي‌آورد كه بيگانگي مي‌تواند يكي از سبب‌هاي مهاجرت باشد. در حقيقت ما شاهد نخبه‌هايي هستيم كه زباني دارند چه بسا متفاوت با زبان رسمي. افق آنها متفاوت است. در نتيجه مساله تنها مساله معيشت و شرايط مادي نيست، چون چه بسا بسياري از نخبگان مي‌توانند در همين جا امكانات شغلي هم داشته باشند اما شكاف‌ها و بيگانگي‌ها، سدراه جذب نخبگان مي‌شود و براي آنها معنادار نيست در چنين وضعيتي. يكي از چيزهاي بسيار مهم فقدان شايسته گرايي است البته نه شايسته‌سالاري. من نخبه‌پروري را يك چيز مطلوب مي‌بينم ولي نخبه‌گرايي و نخبه سالاري را خير. چون در عقبه نخبه‌سالاري نيز سركوب ديگري است و در نخبه سالاري، انحصار فرصت‌ها وبي عدالتي است.

افزون بر متوسط‌گرايي يا به قول شما گرايش به ميان‌مايگي، باور ديگري بويژه در دو دهه اخير در ايران ميان خود نخبگان رايج شده است. ما در خارج از كشور مي‌بينيم، يك اتوپيايي وجود دارد كه نخبگي همراه با قهرماني و المان‌هاي اليت و شاخص بودن را تبليغ و تقويت مي‌كند‌ اما در اين‌جا بين خود نخبگان ايراني مدت‌هاست كه بحث ضدهيرو را داريم. مدام سخن از اين مي‌شود كه نبايد قهرمان بود. يك سرخوردگي‌هاي جدي در اين زمينه و پس‌زمينه‌هاي فرهنگي وجود دارد، يك تلاش براي پيشرفت اجتماعي هم هست كه همه اينها مي‌تواند درست باشد اما اينكه نخبگان به شكل جزمي و قالبي با پديده هيرو برخورد مي‌كنند، آيا سببي بر ديگر سبب‌ها نمي‌شود كه آن تاثير نخبگان از دست برود و احساس بيهودگي پيروز شود و آنها را به سوي دروازه‌هاي بيرون شهر بكشاند؟

نكته جالبي است. كشوري كه نياز به قهرمان دارد اما اين ترس از قهرمان مداوم با ما هست. به نظر من به دليل اين است كه در جامعه ما موج سواري زياد شده يعني كوتوله‌هايي كه نقش قهرمان را بازي مي‌كنند، صورتك‌هاي تقلبي هيرو، مي‌آيند موج سواري كنند و بر گرده مردم مي‌نشينند. من يك نمونه از كاركرد نخبه مي‌آورم. سقراط در يونان مي‌آيد نقد مي‌كند، حتي دموكراسي يوناني را را در آتن نقد مي‌كند، مي‌رود و در كوچه و بازار با جوان‌ها گفت‌وگو مي‌كند و مي‌كوشد فرآيند پيچيده دانايي را نشان آنها دهد. مي‌كوشد ابهام را نشان دهد وجهل را به رخ خود و مخاطب بكشد، جوانان را به اكتشاف و به پرسش‌گري فرا مي‌خواند و با مفروض‌ها و باورهاي‌ خود وآنان درگير مي‌شود. سقراط نخبه‌يي است كه مفروض‌ها را به چالش مي‌كشد نه آنكه بر موج مردم سوار شود. اين مهم است، مساله بسيار مهمي است كه يك نخبه‌ بتواند در برهه‌هاي تاريخي ما، دست به نقد اجتماعي وحتي نقد مردم بزند و فرهنگي نو بسازد. نمونه‌اش حافظ كه يك نخبه‌ است با ديدگاه‌هاي تند انتقادي. او مي‌آيد تمام چالش‌‌هايي مانند ريا وسالوس وزاهد مأبي وشيخ گرايي را كه در فرهنگ جامعه رخنه كرده، مورد انتقاد قرار مي‌دهد و به تندترين زبان، جامعه بيمار را مي‌كوبد اما در همان جامعه تا به امروز چه‌قدر جايگاه پيدا مي‌كند و هركس كه مي‌خواند، گويي خودش را، همسايه‌اش و نهادهاي اجتماعي را در برابر نقد حافظ قرار مي‌دهد. حافظ گويي آيينه‌يي شده براي ريزبيني و موشكافي اجتماعي ما. خوشبختانه جايگاه بالايي هم پيدا كرده است. مي‌بينيم با تمام رندي و زبان تندي كه نسبت به باورهاي مردم دارد، در مراسم‌هاي مختلف آنها، در شب‌نشيني‌ها و در فرهنگ عمومي جايگاه خود را يافته است. اين يك قهرمان واقعي است كه نقش موج‌سوار را بازي نمي‌كند.

گفت‌و‌گويي درباره نخبگان

نخستين روزهاي پاييز است و تازه دانشگاه‌ها دوباره جان مي‌گيرد. دكتر «مقصود فراستخواه»، استاد عالي دانشگاه و عضو چندين گروه انجمن جامعه‌شناسي، در گوشه‌يي از كلاس درس خود، بردبارانه منتظر من است كه دوباره دارم به يك قرار ديگر دير مي‌رسم. وقتي مي‌رسم، آخرين سرويس دانشگاه هم دارد آخرين گروه دانشجويان را از بلندي‌هاي بالاي شهر به يك جاي قابل دسترس‌تري مي‌برد و ديگر دانشگاه خالي شده است. سوت و كوري دانشگاه و دانشكده دلگير است و وقتي وارد كلاسي مي‌شوم كه مقصود فراستخواه آنجا نشسته، با پلاني دلگيركننده‌تر هم روبرو مي‌شوم؛ يك كلاس درس خالي، صندلي‌هايي چوبي بدون شاگرد كه آرام و متين در چند رديف قرار گرفته‌اند. لوكيشن ناخوشايند اما بجايي براي اين گفت‌وگو به‌شمار مي‌رود؛ گفت‌وگويي درباره رفتن نخبگان و تهي شدن هوش ژنتيكي ما، خالي شدن شهر از فرهيختگان و سكوت و خاموشي سايه‌ افكنده بر آن. همه‌چيز اين گفت‌وگو به كلاس درس خالي آن روز پاييزي مي‌ماند.

كشوري كه نياز به قهرمان دارد...

كشوري كه نياز به قهرمان دارد اما اين ترس از قهرمان مداوم با ما هست. به نظر من به دليل اين است كه در جامعه ما موج سواري زياد شده يعني كوتوله‌هايي كه نقش قهرمان را بازي مي‌كنند، صورتك‌هاي تقلبي هيرو، مي‌آيند موج سواري كنند و بر گرده مردم مي‌نشينند. من يك نمونه از كاركرد نخبه مي‌آورم. سقراط در يونان مي‌آيد نقد مي‌كند، حتي دموكراسي يوناني را در آتن نقد مي‌كند، مي‌رود و در كوچه و بازار با جوان‌ها گفت‌وگو مي‌كند و مي‌كوشد فرآيند پيچيده دانايي را نشان آنها دهد. مي‌كوشد ابهام را نشان دهد وجهل را به رخ خود و مخاطب بكشد، جوانان را به اكتشاف و به پرسش‌گري فرا مي‌خواند و با مفروض‌ها و باورهاي‌ خود وآنان درگير مي‌شود. سقراط نخبه‌يي است كه مفروض‌ها را به چالش مي‌كشد نه آنكه بر موج مردم سوار شود.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید