رفتن به محتوای اصلی

تاريخ‌نگاري ما، تاريخ گريز از آگاهي است

تاريخ‌نگاري ما، تاريخ گريز از آگاهي است

گفتگوی اعتماد با دکتر حسين آباديان

اعتماد: ارزيابي كلي شما از وضع تفكر در ايران معاصر چيست؟

قبل از هر چيز لازم است بگويم ما بايد در به كار بردن واژه‌ها دقت كنيم. واقعيت امر اين است كه زبان ما به قول استاد دكتر رضا داوري بشدت آشفته است، اين آشفتگي زباني ريشه در نوعي آشفتگي ذهني دارد؛ يكي از اين آشفتگي‌ها نحوه استفاده از همين واژه تفكر است. ما به سادگي واژه تفكر و متفكر را به افراد گوناگون اطلاق مي‌كنيم، حال آنكه اين واژه‌ها بار معنايي بسيار عميقي دارند و هركسي را نمي‌توان متصف به صفت متفكر كرد. با تعريف دقيق واژه تفكر، بايد بگويم ما در تاريخ معاصر متفكر نداشته‌ايم.

واژه تفكر چطور؟ اين لغت در فرهنگ ما چه رويه‌يي داشته است؟

البته از گذشته‌هاي دور واژه «خرد» در فرهنگ فلسفي و ادبي ايران مورد استفاده واقع مي‌شده، مثلا به خردنامه‌هاي دوره ساساني بنگريد، همچنين پنچه تنتره يا همان كليله و دمنه مشهور را نگاه كنيد كه در زمره منابعي است كه تعريفي از خرد ارايه مي‌كند؛ طبق اين تعريف، خرد عبارت است از گذر كردن از ظواهر امور و رسيدن به كنه و باطن پديدارها كه از نقطه نظر فكري بسيار قابل تامل است؛ اما مفهوم تفكر به معناي دقيق كلمه را به ذهن متبادر نمي‌كند. عبدالله ابن مقفع غير از ترجمه كليله و دمنه، كتابي مهم دارد به نام ادب الكبير و ادب الصغير، در آن هم به نوعي از واژه خرد استفاده شده است. اما بايد به هوش بود كه مفهوم خرد نزد نويسندگان خردنامه‌ها يا آثار ابن مقفع با آنچه در يونان باستان گفته مي‌شد تفاوت و تمايز دارد، به عبارت بهتر واژه خرد نزد ايرانيان بيشتر نوعي بينش اشراقي و نوافلاطوني را به ذهن متبادر مي‌كند تا مفهومي فلسفي را.

در منابع ادبي چطور؟

در اين دسته منابع هم واژه خرد به كار رفته است، مثلا حكيم بزرگ ما فردوسي طوسي مي‌گويد: خرد‌ گر سخن برگزيند همي/ همان را گزيند كه بيند همي. اين مفهومي است بسيار زيبا. به نظر فردوسي خرد هنگامي به قالب واژها درمي‌آيد يا در كلمات متجلي مي‌شود كه امري را كه مشاهده مي‌كند، بتواند به شكل واژه‌ها بيان كند. شايد خرد در اين تعريف معادل است با همان عقل يا Reason در زبان فرانسه و انگليسي. خرد معرف تفكر است، اما اگر به تاسي از دكتر داريوش شايگان در كتاب «آفاق تفكر معنوي در اسلام ايراني» بتوانيم از چيزي به نام «تفكر معنوي» سخن بگوييم، خردي كه در خردنامه‌ها و آثار ادبي ما موجود است، به واقع همان تفكر معنوي است كه عبارت است از اشراق و نگاه نوافلاطوني به پديده‌هاي در دسترس.

چه مصاديقي براي اين نوع نگاه وجود دارند؟

فراوانند، اما مصاديق بارز آن در ايران، شيخ شهاب‌الدين سهروردي و شيخ شطاح يا روزبهان بقلي نويسنده عبهرالعاشقين هستند؛ همچنين بايد در عالم اسلامي به ابن عربي و شاهكار او فتوحات مكيه رجوع كرد. فردوسي هم در بيتي مشهور مي‌گويد: به نام خداوند جان و خرد/ كزين برتر انديشه برنگذرد. لازم است اشاره كنم كه انديشه با تفكر تفاوت دارد، انديشه حتي احساسات و شهودهاي آني را هم دربرمي‌گيرد، كمااينكه دكارت در جمله مشهور خود، مي‌انديشم پس هستم، موضوعي را بيان مي‌كند كه عام‌تر از كاربرد عقل به مفهوم اخص كلمه است. به دليل همان آشفتگي زباني كه پيشتر گفتم، گزينش واژه‌ها براي انتقال منظور بسيار دشوار است، پس من سعي مي‌كنم بين خرد به مفهوم نوافلاطوني و اشراقي آن با عقل به مفهوم افلاطوني و فلسفي‌اش تفكيك قايل شوم، خواهش مي‌كنم اين را موقتا بپذيريد، هرچند عقل به معني خرد است در زبان فارسي!

يعني به نظر شما در ميراث ايراني- اسلامي ما اشاره‌يي به تفكر يا فكر نشده است؟

بله، همانطور كه گفتم، اشاره شده است، اما اين اشارات عمدتا برخاسته از نگاهي فلسفي نيست. مثلا در منطق ارسطويي به روايت ملاهادي سبزواري در منظومه گفته شده: الفكر حركه من المبادي/ و من المبادي الي‌المراد. يا شيخ محمود شبستري در گلشن راز مي‌گويد: تفكر رفتن از باطل سوي حق/ بجز اندر بديدن كل مطلق. در شرح مقدمه قيصري و شرح گلشن راز مصاديق فراواني از كاربرد اين واژه‌ها موجود است. اما در دستگاه منطق صوري تفكر اصيل سالبه به انتفاع موضوع است، يعني اينكه با دستگاه فكري منطق صوري، تفكر به معني فلسفي كلمه ممتنع است، زيرا نتيجه در صغرا و كبراي بحث مندرج است. در قياس نوع اول خوانده‌ايم سقراط انسان است، هر انساني فاني است، پس سقراط فاني است. به واقع نتيجه قياس در همان مقدمات مندرج است، وقتي هر انساني فاني است، قطعا سقراط هم فاني است، اين موضوع نيازي به فكر كردن ندارد. ما در اين گفت‌وگو مجالي چندان براي پرداختن عميق‌تر به اين موضوعات نداريم. در تفكر به مفهوم فلسفي كلمه، سخن حق و باطل وجود خارجي ندارد، كمااينكه تقسيم گزاره‌ها به درست و نادرست بي‌معني است؛ همانطور كه در تفكر يا نظام فلسفي انديشه، حسن و قبح موجود نيست. تفكر تامل كردن در ذات و ماهيت پديده‌ها با عقل انساني است فارغ از تعلق يا عدم تعلق آن به منبعي غير از عقل انساني، و فارغ از صحيح يا سقيم بودن نتيجه ناشي از به كار بردن عقل در فهم امور. اصلا در تفكر بحث درست و غلط بي‌معناست به اين دليل كه متفكر تحرير محل نزاع مي‌كند و متفكر كسي است كه پاره‌هاي انديشه او مكمل يكديگر باشند و تناقض دروني نداشته باشند. به واقع همانطور كه كانت در كتاب روشنگري چيست نوشته است، گزينه سخن روشنگري اين است كه در به كار بردن عقل خود دليري بورزيم. اين سخن بسيار پرمغز است، اينگونه نيست كه هركس از عقل و تفكر سخن گفت، لزوما آنها را در سلوك نظري و عملي خود به كار مي‌برد، خير! به كار بردن عقل دليري مي‌طلبد، زيرا با اين تفسير انسان در اين دنيا به همين عقل خود وانهاده شده است و بايد بگوييم تنها اميدمان و ضابطه خردورزي در اين جهان خاكي، به كار بردن عقل است در گشودن گره‌ها و معضلات فكري و تدبير منزل و سياست مدن. همانطور كه در عالم ايراني اسلامي خودمان عشق يك حماسه است و عاشق شدن كار هركسي نيست و نوعي دليري مي‌طلبد، در غرب از دوره روشنگري به بعد عقل درست همين اهميت را دارد. نوكانتي‌هايي مثل ارنست كاسيرر در آثار خود از جمله تاملاتي كه درباره عصر روشنگري به اين طرف كرده‌اند، به اين مهم با زيبايي تمام پرداخته‌اند، حتي كساني كه تعلق خاطري به چپ نو داشتند مثل هربرت ماركوزه در كتاب خرد و انقلاب اين ميراث را پاس داشته‌اند. در نقطه مقابل نيروي دروني انديشه در فرهنگ ما چيزي ديگر است. حافظ مي‌فرمايد: خامان ره نرفته چه دانند ذوق عشق/ دريادلي بجوي، دليري، سرآمدي. پس درك و فهم عشق در فرهنگ ما كار هر كسي بويژه غربيان نيست، همانطور كه درك و فهم عقل و تفكر هم با برخي موازين فرهنگي ما به عنوان يك كليت شرقي ناممكن است.

فلاسفه غرب چگونه به تعريف تفكر پرداخته‌اند؟

بله، هگل در كتاب پديدارشناسي روح كه با عناوين فنومنولوژي روح و پديدارشناسي جان به ترتيب توسط خانم زيبا جبلي و باقر پرهام به فارسي هم ترجمه شده‌اند، تعريف گويايي از اين لغت ارايه داده است. البته همين‌جا اشاره كنم كه من هيچ كدام از اين ترجمه‌ها را كه اخيرا تهيه كرده‌ام، نخوانده‌ام، بلكه بر اساس ترجمه انگليسي اين كتاب دوران‌ساز تعريف هگل را از تفكر ارايه مي‌كنم. در صفحه 243 نسخه مورد استفاده من، اين نكته آمده است كه به عبارتي ساده، در تفكر، انسان به كلي آزاد است، زيرا با كسي نيست. در تفكر انسان به سادگي و به تنهايي در پيوند با خودش باقي مي‌ماند. هگل اشاره مي‌كند متفكر با اين تعريف، دشمن جان اخلاق مرسوم و متعارف است، به واقع رسم و عرف در برابر فكر مستقل يا فكر آزاد از هر تعلقي، در هم فرومي‌پاشد. اگر بخواهيم از ميراث فرهنگي خود استفاده كنيم به حضرت حافظ رجوع مي‌كنيم كه سرود: «غلام همت آنم كه زير چرخ كبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است». اگر از منظر غربيان نگاه كنيم به هايدگر هم رجوع مي‌كنيم. هايدگر در كتاب

Was heisst Denken، كه با ترجمه استادانه سياوش جمادي با عنوان «چه باشد آنچه خوانندش تفكر؟» به فارسي ترجمه شده، درست در همان جملات اول شأن تفكر را بسيار ارتقا مي‌بخشد. او مي‌گويد تفكر وقتي ممكن است كه خود فكر كنيم، تفكر هم آموختني است، اما هايدگر اشاره مي‌كند وقتي پذيرفتيم تفكر آموختني است، اين را هم پذيرفته‌ايم كه ما هنوز قادر به تفكر نيستيم. شما تصورش را بكنيد وقتي با ميراث عصر روشنگري و دوره رمانتيك و شكل‌گيري انواع و اقسام نحله‌هاي فلسفي در غرب، هايدگر هنوز از قادر نبودن بشر به تفكر سخن مي‌گويد، بايد ديد در جوامعي كه تفكر مذموم بوده است، چه مي‌گذرد.

بطور كلي تفاوت تفكر در عالم شرق و غرب در چه بوده است؟

به ياد مي‌آورم مرحوم سيداحمد فرديد روي اين موضوع خيلي تاكيد مي‌كرد. تفكر در تداول غربي كلمه امري است حصولي، حال آنكه آنچه تفكر معنوي خوانده مي‌شود و وجه غالب فرهنگ ما بوده، امري است حضوري. در علم حضوري است كه حق و باطل معنا پيدا مي‌كند و سخن شيخ محمود شبستري كه تفكر را رفتن از باطل سوي حق مي‌داند، قابل فهم مي‌شود. فيلسوف با علم حصولي به تامل در پديده‌ها مي‌پردازد بدون اينكه به ارتباط آنها با امر معنوي بينديشد، در حقيقت جهان تهي از معنويت و به اصطلاح آبسورديته شده است، اما در علم حضوري انديشيدن بدون تصور وجود امر معنوي امري است ممتنع. اين در واقع تفاوت فيلسوف است با حكيم، فيلسوف متكي است بر علم حصولي، اما حكيم به علم حضوري اتكا دارد.

آيا به واقع در ميراث فكري ما طرح پرسش امكان طرح داشته است؟

واقعيت اين است كه اينگونه نبوده است. به واقع تفكر معطوف است به توانايي طرح پرسش، پرسش هم وقتي مي‌تواند مطرح شود كه براي تبيين عالم، فلسفه و نگاه فلسفي موجود باشد. در بخش مهمي از ميراث فكري ما فلسفه به مفهوم دقيق كلمه غايب است، آن چيزي هم كه وجود داشته بيشتر علم كلام بوده است تا فلسفه. مثلا لمعات الهيه يكي از متاخرترين كتاب‌هاي فلسفي ايران دوره قاجارهاست. در اين كتاب آمده نگارش آن بدين منظور بوده تا هركس كتاب يادشده را بخواند ديگر برايش پرسشي باقي نماند. حال آنكه قوام و دوام تفكر معطوف است به طرح پرسش و پرسش هم فقط و فقط در نظامي از انديشه فلسفي ممكن است، هايدگر اين نكته را در هستي و زمان و متافيزيك چيست مطرح كرده است. اما فلسفه در بخش عظيمي از تاريخ ما مذموم بوده، مولانا مي‌فرمايد: فلسفي خود را ز انديشه بكشت! يا: بند معقولات آمد فلسفي؛ يا: پاي استدلاليان چوبين بود/ پاي چوبين سخت بي‌تمكين بود. عطار نيشابوري سرود: فاء كفر اينجا به حق‌المعرفه/ خوشترم ‌آيد ز فاء فلسفه؛ يعني فلاسفه از كفار بدترند! ميرفندرسكي از ابن سينا و فارابي به عنوان دارندگان «فهم ظاهري» ياد مي‌كرد، و مي‌گفت «درنيابد اين سخن را هيچ فهم ظاهري/‌گر ابونصرستي و ‌گر بوعلي سيناستي». البته اين جدال فقط با اهل فلسفه نبود، بلكه اهل شريعت هم مورد طعن اين دسته افراد كه عرفا و حكما خوانده مي‌شدند، قرار مي‌گرفتند، يعني گروهي ديگر كه با فلاسفه درمي‌آويختند و به رد و طرد و حتي تكفير آنها هم روي مي‌آوردند. خواجوي‌كرماني در جدال با اين دسته بود كه سرود: ‌اي خوشا مست و خراب اندر خرابات آمده/ فارغ از سجاده و تسبيح و طامات آمده، و قس عليهذا. خلاصه مجموع ميراث فرهنگي ما ميراثي است متاثر از انديشه‌هايي غير از انديشه فلسفي. در اين ميراث تفكر به معناي دقيق و فلسفي كلمه ممتنع است.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید