رفتن به محتوای اصلی

دشواری‌های فهم تجدد در ایران

دشواری‌های فهم تجدد در ایران

نعمت الله فاضلی عضو هیئت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی، از انسان شناسان نسل جدید ایران است. فاضلی که دکترای خود را در مدرسه مطالعات شرقی و افریقایی دانشگاه لندن اخذ کرده است، به ویژه نقش موثری در گسترش رشته مطالعات فرهنگی در ایران داشته است و همچنین نو آوری های قابل توجهی در زمینه روش شناسی در این رشته به عمل آورده است. فاضلی یکی از نمایندگان انسان شناسی مدرن در ایران است .

::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::

اگر موافق باشید از تعریف تجدد شروع کنیم.

اگرچه منطقی به نظر می رسد که از تعریف تجدد بحث را شروع کنیم اما شروع بحث در زمینه تجدد از تعریف آن در واقع شروع کردن از دشوارترین نقطه ممکن می باشد. دشواری تعریف تجدد تا جایی است که اگر تمام بحث را به بررسی مشکلات تعریف تجدد اختصاص دهیم، باز همچنان به نتیجه نمی رسیم.

مدرنیته یا تجدد از جمله واژه هایی است که سخت و در عین حال ساده و سهل می توان درباره معنا، ابعاد و ویژگی های آن صحبت کرد. سخت، زیرا طی دو قرن گذشته انبوهی از جامعه شناسان، فیلسوفان، انسان شناسان، نظریه پردازان اجتماعی، هنرمندان، ادبا و منتقدان هنری و مردم کوچه و بازار درباره این واژه صحبت کرده اند. این توصیف ها و تعریف های متنوع از تجدد، این واژه جادویی را واژه ای همه فن حریف کرده است که در تمام زمینه های علمی، ادبی، هنری، فلسفی، علمی و حتی محاورات عامیانه کاربرد دارد. از این رو در حال حاضر نه تنها با واقعیتی به نام «تجربه های مدرنیته» در سرزمین های گوناگون روبرو هستیم، بلکه همچنین با مجموعه وسیعی از تأملات، توصیفات و نظریه های متنوع و متناقض درباره چیستی، چرایی، چگونگی، ابعاد و ویژگی های متفاوت مدرنیته روبروییم. در واقع، دو قلمرو نظری و عملی مدرنیته در برابر ما قرار گرفته است. یکی قلمرو «بازنمایی های مدرنیته» و دیگری قلمرو «واقعیت ها و تجربه مدرنیته». به همین دلیل سخن گفتن در زمینه مدرنیته سخت و دشوار است. از میان انبوه این توصیفات و تأملات، نظریه ها، دیدگا ه ها و بازنمایی های مدرنیته، پیدا کردن روایت و حکایتی از تجربه مدرنیته که وصف حال ما و زبان دل ما باشد، کار پیچیده و دشواری است.

مشکل دیگر سخن گفتن در زمینه تجدد در ایران امروز، ایدئولوژیک شدن این مفهوم است. نظریه پردازان دیگر ایران مانند داریوش شایگان سال ها پیش به این موضوع اشاره کرده اند که سنت و تجدد در ایران مفاهیم سیاسی و ایدولوژیک شده اند. در این نگاه سیاسی و ایدئولوژیک هر نوع قضاوتی در زمینه سنت یا تجدد نوعی جهت گیری و گرایش سیاسی به گروه و دسته خاص تلقی می شود. برای مثال اگر اکنون من از پیامدهای سازنده تجدد صحبت کنم، غربزده و دگراندیش شناخته خواهم شد.همچنین اگر به نقد تجدد بپردازم محکوم به سنت گرایی و ایدئولوژی رسمی حاکم در ایران می شوم. در چنین شرایطی جایی برای نقادی و تحلیل مستقل و دانشگاهی وجود ندارد.

مشکل دیگر صحبت کردن در زمینه تجدد در ایران امروز، فلسفی شدن افراطی این مفهوم می باشد. در حالیکه مدرنیته برای توضیح و تشریح وضع انسان و جامعه دوران معاصر خلق شده است اما گاه چنان این مفهوم در مجموعه وسیعی از اندیشه های نظری قرار می گیرد که نه تنها فهم آن را دشوار می سازد بلکه عملاً پیوند آن با زندگی و جامعه انسان امروز را بعید و ناممکن می کند.

در عین حال صحبت کردن درباره مدرنیته آسان و سهل است، زیرا چیزی است که همه آن را تجربه می کنیم. مدرنیته امروزه مثل هوایی است که تنفس می کنیم. برای انسان قرن بیست و یکم، مدرنیته مثل آب برای ماهی است. هر حرکت ما، اعم از سخن گفتن، راه رفتن، لباس پوشیدن، غذا خوردن، دوستی کردن یا ابراز عاطفه کردن، اندیشدیدن، خلق کردن، کسب و کار، تجارت و بطور کلی هر کنش گفتاری، رفتاری و عاطفی که انسان امروزی انجام می دهد به شکل های گوناگون در «موقعیت مدرنیته» و متأثر از الزم ها و اقتضاهای آن است. از این رو مدرنیته اکنون برای ما نوعی «تجربه بی واسطه» یا علم حضوری است. همواره شاهد این بودم که زنان و مردان پیر و کهنسال که سواد ندارند، هنگام مواجهه با دنیای امروز و در رویایی با رخدادها و چیزهایی که موجب شگفتی آنها، برای توجیه شگفتی خود می گویند «زمانه عوض شده است». این بیان و توصیفی ساده از مدرنیته است. زمانه کهن به سرآمده، زمانه ای نو سرگرفته است.

آقای دکتر فهم و توصیف اندیشمندان یا نظریه پردازان ایرانی از مدرنیته چیست و چه تفاوتی با تعاریف دیگران از مدرنیته دارند؟

اینکه ما ایرانی ها در مقابل دیگر ملت ها بویژه غربی ها چه تلقی از مدرنیته داریم و تلقی های ما چه شباهت ها یا تفاوت هایی با تلقی های دیگران دارد، پرسش دشوارتری از تعریف کلی تجدد است. همانطور که پیش تر اشاره کردم اندیشمندان ایرانی شناخته شده که اندیشه های شان در زمینه تجدد بیشتر مطرح است، معمولاً از چشم اندازی فلسفی به مدرنیته نگاه کرده اند. در این زمینه دیدگاه های داریوش شایگان، سید حسین نصر، داریوش آشوری، سید جواد طباطبایی، رامین جهانبگلو، مراد فرهاپور، بابک احمدی، رضا داوری، مقصود فراستخواه و عبدالکریم سروش شناخته شده اند. اغلب این اندیشمندان (نه همه آنها) بر اساس چشم اندازی فلسفی، ویژگی های ذهنی و اندیشه ای مدرنیته و تا حدودی متأثر از نظریه های جهانی مدرنیته، تجدد در ایران را ارزیابی کرده اند. در کل نوعی استیلای اندیشه فلسفی درباره مدرنیته در ایران وجود دارد.

همچنین گروهی از اندیشمندان ایرانی در سالهای اخیر به بررسی های تجربی تاریخی و جامعه شناختی درباره تجربه مدرنیته در ایران پرداخته اند. برخی تلاش کرده اند تا از طریق «تبارشناسی مدرنیته ایرانی» یا بررسی های جامعه شناسانه درباره تغییرات فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی در ایران دوران مدرن یا از طریق بررسی بازنمایی های هنری و ادبی مدرنیته در آثار داستانی یا سینمایی یا نقاشی ها و هنرهای تجسمی و یا نمایشی ایران به نوعی به فهم مدرنیته ایرانی برسند. برخی از محققان این گروه از مفهومی به نام «تجدد بومی» یا بومی شدن تجدد در ایران صحبت می کنند. برخی دیگر نیز با این دیدگاه موافق نیستند. به هر حال اگر بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم که مدرنیته برای ایرانی ها در برابر غیر ایرانی ها به ویژه غربی ها چه شباهت و تفاوت هایی دارد، به علت تنوع و گستردگی دیدگاه های موجود نمی توان در چند عبارت کوتاه این تفاوت ها و شباهت ها را توضیح داد.

یعنی نمی توانید توضیح دهید که وقتی می گوییم مدرنیته، واقعاً منظورمان از این مفهوم چیست ؟

ببینید، نه در غرب و نه در ایران، تصویر یکپارچه و همگنی از مدرنیته ارائه نشده است که بتوان اکنون به سادگی درباره دیدگاه غربی ها در مقابل دیدگاه غیر غربی ها یا دیدگاه ایرانی ها در مقابل غیر ایرانی ها صحبت کرد. همانطور که اشاره کردم ما در ایران دیدگاه هایی داریم که متأثر از اندیشه های فلسفی و درک های انتزاعی از مدرنیته بوده و از غرب سرچشمه گرفته اند؛ در مقابل دیدگاه های جامعه شناختی و تاریخی هم داریم که از مدرنیته ایرانی و تجربه منحصر به فرد ایرانی از مدرنیته و اینکه ما ایرانی ها نیز نوعی تجربه تجدد را پشت سر گذاشته ایم، صحبت می کنند. در این دو دیدگاه هم طیف وسیعی از دیدگاه ها وجود دارد که با یکدیگر متفاوتند. در زمینه «تجدد ایرانی» برخی معتقدند که تجدد در ایران، ریشه تاریخی دارد. برای مثال عباس میلانی (در کتاب «تجدد و تجددستیزی در ایران) و محمد توکل ترقی از چشم انداز تاریخ به مدرنیته در ایران نگاه کرده اند. آنها بر این باورند که تجدد در ایران در زمینه های زبان و ادبیات فارسی، نظام سیاسی، معماری و شهرسازی، ریشه ای عمیق، طولانی و تاریخی دارد. برخی دیگر مانند خود من، آبراهامیان و تقی آزاد ارمکی از منظر جامعه شناختی به تجدد در ایران نگاه کرده اند و تأکید بر این دارند که ما ایرانی ها فرایند های امروزی شدن و تجدد را در ابعاد مختلف، از طریق سیاست های نوسازی دولت ها، گسترش تعاملات ایران و غرب، گسترش علم و نهادهای آموزشی جدید، گسترش وسایل ارتباطات و رسانه ها و مطبوعات، از طریق جابجایی های جمعیتی، گسترش نهادهای تمدنی جدید و از طرق مختلف دیگر، تجربه کرده ایم و طی صد و پنجاه سال گذشته هم «سنت های مدرن» خلق کرده ایم، هم در عین حال به «مدرن شدن سنت های» کهن پرداخته ایم.

من در “کتاب مدرن یا امروزی شدن فرهنگ ایران” (۱۳۸۷) از این موضع دفاع کرده ام که «سنت های مدرن» و «مدرن شدن سنت ها» بخشی از تجربه مدرنیته ایرانی در ۱۵۰سال گذشته بوده است.

این دیدگاه مخالفان و منتقدانی نیز دارد. برای مثال برخی مانند ماشاء الله آجودانی، همایون کاتوزیان، رامین جهانبگلو و داریوش شایگان معتقدند که تجربه تجدد در ایران صرفاً در لایه های سطحی و ظاهری جامعه رخ داده است. به عبارت دیگر، وجوه مادی مدرنیته که قابل نقل و انتقال از غرب بوده به ایران وارد کرده ایم اما وجوه معنایی و ارزش های مدرن در جامعه ایران رشد نکرده اند. این موضوع را معمولاً «مدرنیزاسیون از بالا» نیز می نامند. به اعتقاد این گروه، سیاست مدرنیزاسیون از بالا به ایجاد دگرگونی در لایه های عمیق تر «نظام معنایی» و «ارزش های بنیادین» جامعه ایرانی نینجامیده است. از این دیدگاه، تجدد بطور ناقص، ناتمام، تحریف شده و ناکارآمد در جامعه ایران شکل گرفته است. از اینرو ما اکنون با یک مدرنیته بدرد نخور در ایران روبرو هستیم!

این گروه از منتقدان البته دیدگاه های متفاوتی دارند و همه آنها را نمی توان در یک گروه گنجاند. برای مثال برخی معتقدند که به هر حال مدرنیته از یک تجربه واحد و یکپارچه ای برخوردار می باشد و قائل به تکثر مدرنیته ها یا تجدد ها نیستند. از این رو برای این گروه از منتقدان دیدگاه تجدد بومی تجربه تجدد در ایران هنگامی می تواند کامل و قابل قبول باشد که با نسخه غربی و یا نسخه ایده آل و آرمانی آن که نطفه های اصلی آن در دوره های روشنگری در اروپا شکل گرفته است در ایران تحقق پیدا کند.

برخی دیگر ضمن انکار تجربه مدرنیته در ایران، لزوماً از این دیدگاه هم دفاع نمی کنند که تجدد یک نسخه غایی و کامل که در غرب و عصر روشنگری هسته اصلی آن ریخته شده، دارد. بلکه اینها معتقدند با هر تلقی و دیدگاهی از مدرنیته، باید سطحی از عقل گرایی، توسعه علم و فناوری و تحول و دگردیسی در ارزش های دینی به وجود آید که ما بتوانیم از مدرنیته صحبت کنیم. از این دیدگاه تحولاتی که در ایران رخ داده هنوز به گونه ای نیست که بتوان از تولد سوژه مدرن یا انسان جدید ایرانی نام برد، انسانی که احساسات، عواطف و اندیشه ای متفاوت از دوره پیشین خود دارد، بلکه امروزه بیشتر با یک «انسان آشفته» و بیماری سرو کار داریم که دچار نوعی اسکیزوفرنی فرهنگی شده است. یعنی نوعی اختلال ذهنی برای انسان به وجود آمده که این اختلال را نمی شود به هر شکلی و با هر تلقی از مدرنیته، نامش را تجدد گذاشت.

شاید در یک طبقه بندی کلی بتوان گفت در ایران دو موضع گیری متفاوت نسبت به مدرینه وجود دارد. موضع گیری نخست را می توان طرفداری از تجدد و «تجددگرایی» دانست. نمونه بارز این دسته اندیشمندان داریوش شایگان و کتاب «افسون زدگی جدید» اوست. این گروه سعی می کنند به روند گسترش فرایند های تجدد کمک کنند. زیرا از دیدگاه آنها، تجدد امر اجتناب ناپذیری است و راهی جز قبول آن وجود ندارد. این گروه ممکن است به نقد تجدد نیز بپردازند. اما هدف آنها از نقد تعمیق و بهبود تجدد در ایران است. دسته دوم مخالفان تجدد هستند. این گروه عمدتاً سنت گرا هستند و تلاش می کنند با ارائه خوانش معینی از سنت، آن را بدیل تجدد معرفی کنند. حسین نصر، احمد فردید، آل احمد و حسین کچوییان از جمله این افرادند. موضع گیری سوم از تجدد بومی حمایت می کنند. نگارنده، ابراهامیان، آزاد ارمکی، فراستخواه، توکلی ترقی و بسیاری افراد دیگر در این گروهند.

هر یک از این دیدگاه تلقی خاصی از تجدد دارند. علت اختلاف نظرها نه تنها در منافع و موضع گیری های ایدئولوژیک این افراد، بلکه در طرز تلقی و تعریف آنها از مدرنیته می باشد.

البته رسانه ها و گفتمان عمومی جامعه هم نوعی رویکرد به تجدد دارند. در این رویکرد معمولاً تجدد هم ستایش می شود، هم نکوهش. هر گاه حادثه ای تلخ رخ می دهد، رسانه ها تجدد را نکوهش می کنند و آن را باعث وقوع حوادث بد و ناگوار می دانند. اما در مواجه با نوآوری های فنی و علمی نیز به ستایش آن می پردازند.

یعنی نمی توان تعریفی از مدرنیته ارائه داد؟ به هر حال این مفهوم برای شما معنایی دارد. دریافت شما از مدرنیته چیست؟

نمی توانم از مدرنیته به مثابه یک کل تعریفی ارائه کنم که همه آن را بپذیرند. من بر اساس تحقیقات و دریافت های خودم از مدرنیته صحبت می کنم. هر کس می تواند تنها در محدوده ارزش ها، مطالعات و اندیشه خود درباره مدرنبته سخن بگوید. به تعبیر دیگر، شاید این درست نباشد که بخواهیم یک بار برای همیشه، تجدد را تعریف کرده و در زمینه تعریف مدرنیته به اجماع همگانی برسیم.

مدرنیته مفهومی است که می خواهیم به کمک آن کل تجربه چند قرن اخیر انسان در کره زمین را توضیح دهیم. از این رو این لفظ یا مفهوم باید میلیاردها برابر بیش از قابلیت یک واژه، معنایی را حمل کند. پیچیدگی لفظ مدرنیته هم به دلیل همین حجم بی نهایت گسترده معانی است که بر آن بار شده است. مدرنیته گاهی یک استعاره، گاهی یک مفهوم فلسفی، گاه یک وضعیت یا موقعیت اجتماعی معین، گاه نوعی دوره تاریخی، گاهی یک مفهوم تجربی و گاهی هم توصیفی از یک احساس است. گاهی حالات شاعرانه به خود می گیرد و گاهی ناتوان از انتقال از هرگونه معنای مشخص و کاملاً پوچ و بی معنا می شود.

تا حدی پیچیدگی های این لفظ به دلیل انتظارات بیش از حدی است که از زبان داریم. زبان ناگزیر است برای بیان چیزها، واژه اختراع کند و به کمک واژه یا عبارت، مجموعه بی نهایتی از تجربه ها، معانی، ذهنیت ها، احساسات و عواطف را در خود بگنجاند. اما زبان همیشه قادر نیست به نحو مطلوب از عهده بیان درست و دقیق تمام تجربه ها آدمی برآید. ما در بسیاری از مواقع این ناتوانی یا محدودیت زبانی را تجربه کرده ایم. هرگاه تجربه از حدی بزرگتر و پیچیده تر می شود، هیچ واژه ای نیست که بتواند تمام آن تجربه را در خود جای دهد. از اینجاست که اختلاف بر سر واژه ها شکل می گیرد. واژه فرهنگ و جامعه حتی واژه های ساده تری مانند عشق و امثال اینها، چنین سرنوشتی را دارند. به نظر من زبان آدمی شاید هنوز آنقدر بالغ نشده تا بتواند تما م تجربه های بشری را توضیح دهد. برای همین ما نباید انتظار داشته باشیم که وقتی از مدرنیته به عنوان یک واژه از زبان آدمی صحبت می کنیم، این واژه به تنهایی بتواند قدرت حمل همه چیز را داشته باشد.

به هر حال از نظر من جامعه ایران طی ۱۵۰سال گذشته تغییرات بسیار گسترده و همه جانبه و عمیقی را پشت سر گذاشته است. این تغییرات تمام جنبه های شناختی، عاطفی و رفتاری انسان و جامعه ایرانی را در بر گرفته است. نگاهی ساده به چیزهایی که در زندگی روزمره مشاهده می کنیم، نشان می دهد که اتفاقی در جامعه ایران رخ داده است. کافی است ایران امروز را با ایران ۵۰ یا ۱۰۰سال پیش مقایسه کنیم. این مقایسه را بسیاری از محققان ایرانی انجام داده اند. برای مثال یرواند آبراهامیان در کتاب اخیرخود به عنوان «تاریخ ایران مدرن» (۱۳۸۹) سال ۱۲۸۵ را با ۱۳۸۵ مقایسه کرده و نشان می دهد که ساختار جمعیتی، شهرنشینی، سواد، موسسات تمدنی در ایران و بسیاری دیگر از ابعاد جامعه ایران از سال ۱۲۸۵(یعنی سالی که انقلاب مشروطه) تا سال ۱۳۸۵ (سالی که پایان جنبش اصلاحات بود) بطور همه جانبه و ساختاری تغییر کرده است. نظام سیاسی ایران از یک نظام صد درصد سلطنت مطلقه به نظامی مبتنی بر انتخابات و جمهوری و از زندگی مبتنی بر ساختار ایلی و عشیره ای به زندگی شهری و شهرنشینی دگرگون شده است. همچنین بی سوادی از ۹۵ درصد به ۱۵ درصد کاهش یافته و اکنون بیش از ۹۵ درصد افراد لازم التعلیم به مدرسه می روند. زنان که در گذشته تنها در حرمسراها و اندرونی ها و خانه ها حضور داشته اند، حالا خیابان ها، دانشگاه ها و محیط های کار و شغل و عرصه عمومی را تصاحب کرده اند. شیوه ها یا سبک های زندگی ایرانی ها طی این صد سال دگرگون شده است. پوشش و رژیم غذایی ایران کاملاً دگرگون شده است. ایرانی که با مواد سنتی و محلی غذاهای سنتی می پخت، امروزه ساندویچ، اسپاگتی، ماکارونی و غذاهای غیر ایرانی با مواد غیر ایرانی و در شرایط خاص فرهنگی که دیگر به معنای تاریخی آن ایرانی نیست، تغذیه می کند. بنابراین ایران امروز خیلی نسبت به ایران صدسال پیش دگرگون شده است. اگر بخواهم از تلقی مشخصی از مدرینته صحبت کنم، اینست که مدرنیته حالت و وضعیت اجتماعی خاص در تاریخ جامعه انسانی است. این وضعیت عمدتاً از قرن هفدهم به بعد بتدریج شکل گرفته است. در این وضعیت نوعی از شیوه زندگی و نظام اجتماعی تحت تأثیر شهرنشینی، صنعت جدید، علم مدرن و دولت ملی شکل گرفته و انسان یا سوژه مدرن در سازگاری و با استفاده از امکانات و مشکلات خاص متولد شده است. این سوژه مدرن، موجودی متأمل، متفکر، مولد، منتقد و خواهان تغییر دائمی وضع خود است. به تعبیری دیگر، مدرنیته همین فعال و خلاق شدن انسان و سوژه جدید است.

آیا می شود مجموعه تغییراتی را که شما از آن صحبت کردید، مدرنیته دانست؟ اینها واقعاً جلوه های مدرنیته هستند؟

با عرض پوزش، نوعی سطحی اندیشی در این سوال پنهان است! بر این موضوع تأکید می کنم، زیرا بسیاری در ایران تمایل دارند هر چیزی که بچشم می آید و هر واقعیت ملموس و مشهودی را نادیده گیرند. زیرا در ایران این اعتقاد جمعی و البته عامیانه وجود دارد که هرگز چیزها همانی نیستند که دیده می شوند و به چشم می آیند. گویی همه چیز در ایران نقابی کاذب می باشد و واقعیت در جایی پنهان شده است. در اینجا نوعی «نظریه توطئه» و «توطئه اندیشی» حکمفرماست. این تفکر عامیانه، دامنگیر برخی اندیشمندان هم شده است. من با این امر که در ایران «ماسک های فرهنگی» یا ریاکاری جمعی وجود دارد، موافقم. اما این ریاکاری جمعی نیز پدیده ای آشکار و ملموس است. معتقدم برای شناخت هر جامعه ای از جمله ایران لاجرم باید از مشاهده همین واقعیت های ملموس شروع کرد.

اما برخی مایلند از راه انکار امور آشکار یا ملموس به عمیق اندیشیدن تظاهر کنند! این تظاهر تا حدودی ناشی از ناتوانی آنها نسبت به درک واقعیت های اجتماعی است. وقتی از درک واقعیتی عاجز هستیم، یک راه ساده، نفی آن است. این راهبردی است که معمولاً سیاستمدارن آن را اعمال می کنند، ولی اهل خِرد نیز از آن بی بهره نیستند!

تفکیک ظاهر و باطن یا لایه های عمیق از لایه های سطحی در زندگی اجتماعی انسان، تفکیک کارآمدی نیست. همان طور که گفتم برخی از کسانی که در حوزه مدرنیته در ایران تأمل کرده اند یا از منابع و متون فلسفی غرب الهام گرفته اند یا به روش ها و ابزارهای تحقیق برای بررسی تجربی جامعه ایران مسلح نبوده اند؛ یا اینکه به دلیل انگیزه ها و هدف های سیاسی، تمایلی برای دیدن تجربه مدرنیته در ایران آنگونه که رخ داده، نداشته اند. از این رو این افراد هر نوع تغییر در ایران معاصر را با عباراتی مانند مدرنیزاسیون یا نوسازی از بالا، غربزدگی، غربی سازی، گسترش امپریالیسم سرمایه داری و تعابیری از این نوع توصیف کرده اند.

قائل به این نیستم که واقعیت اجتماعی به عنوان یک «پدیده کل و تام» قابل تفکیک شدن به ظاهر و باطن می باشد. اگر این را بپذیریم در این صورت تفکیک بین مدرنیزاسیون و مدرنیته نیز تفکیکی کاذب و جعلی است. وقتی تغییری در زندگی اجتماع پدید می آید، این تغییر در تمام لایه های زندگی نفوذ می کند. وقتی در جامعه ای اتومبیل و هواپیما، جانشین اسب، قاطر و الاغ می شود، سواد جایگزین بی سوادی، وفور جایگزین کمیابی، تولید و مصرف انبوه جایگزین محدودیت های گوناگون مادی و معنوی، نظام سیاسی مبتنی بر انتخابات جایگزین سلطنت مطلقه می شود، در این صورت نمی توانیم تمام این تحولات را با نام مدرنیزاسیون از مدرنیته جدا کنیم و تمام آنها را پوچ و بی معنا یا جعلی و کاذب بدانیم. این تحولات تمام لایه های احساسی، عاطفی، شناختی و رفتاری مردم ایران متأثر کرده است.

تفکیک مدرنیته و نوسازی فقط در ایران مطرح نشده است و ایرانی ها هم آن را مطرح نکرده اند، ولی اندیشمندان ایرانی از این دیدگاه بهره جسته اند تا بتوانند وضع خودشان را توصیف کرده و به خصوص موضع گیری انتقادیشان را به دولت ها بیان کنند. ولی این تفکیک را چندان در جامعه ایران صادق نمی بینم. چون نمی ببینم جامعه و انسان ایرانی امروز تغییر نکرده است.

نادیده انگاشتن تحولات مدرن در ایران را عمدتاً و در ابتدا اندیشمندان چپ و مارکسیست ایرانی مطرح کردند. این دیدگاه که ما از طریق تفکیک مدرنیزاسیون از مدرنیته بخواهیم به نقد سیاست های دولت بپردازیم، اتفاقی بود که در دوره پهلوی و با این هدف که روشنفکران و فعالان سیاسی ایران ماهیت سیاست های دولت پهلوی را به چالش بکشند رخ داد. از دیدگاه این فعالان سیاسی، نظام سیاسی دوران گذشته اشکالات زیادی داشت. وابستگی دولت پهلوی به دولت های غربی بویژه ایالات متحده آمریکا، کمبود یا فقدان آزادی بیان، نبود نظام سیاسی رقابتی یا تحّزب به معنای واقعی کلمه، وجود نابرابری ها و بی عدالتی های اجتماعی در جامعه و همچنین وجود ایدئولوژی های سیاسی دگر اندیش مانند ایدئولوژی چپ مارکسیستی و ایدئولوژی های مذهبی و… باعث شد تا فعالان سیاسی ایران که بخش اعظم آن را روشنفکران ایرانی تشکیل می دادند با تفکیک مدرنیزاسیون از مدرنیته، هسته اصلی سیاست های پهلوی را به چالش بکشند. از این دیدگاه دولت پهلوی در واقع در تلاش بود تا نوعی تغییرات سطحی در جامعه به وجود آورد بدون اینکه این تغییرات منجر به تغییر بنیادی در اندیشه ایرانی و شکل دادن به یک انسان ایرانی متجدد شود.

این موضع گیری فعالان سیاسی و روشنفکران گذشته را درک می کنم. آنها در تلاش بودند تا کل رژیم پهلوی را به چالش بکشند و از میان بردارند. اما چیزی که می توان به عنوان نقطه ضعف بنیادی برای این دیدگاه مطرح کرد این است که فارغ از این که نیت رژیم پهلوی یا به طور کلی رژیم های سیاسی از اجرای برنامه های نوسازی چه چیزی است، ما باید به پیامدهای واقعی سیاست های نوسازی توجه کنیم. به هر حال وقتی در جامعه ای در نظام ارتباطی، آموزش، اقتصاد و سیاست آن تحول رخ می دهد، این تحولات پیامدهایی به مراتب بیش از آن انتظارات کارگزاران و سیاستمداران به وجود می آورد و تمام لایه های زندگی اجتماعی را متأثر می سازد.

ایران از زمان اصلاحات امیرکبیر به نحو جدی وارد فرایند تجدد شد و این جریان تا به امروز تداوم پیدا کرده است. در این ۱۵۰سال اگرچه ما فراز و نشیب ها و تجربیات گوناگونی داشته ایم، اما در مجموع روند کلی تحولات به سوی دگرگونی تازه شدن و متفاوت شدن و گذر کردن از مرزهای سنت بوده است. از این رو، هم قدمت تاریخی این تحولات، هم پیامدهای سیاست های دولت که فارغ از نیت دولت هاست، باعث می شود گمان کنم که ما نمی توانیم با تفکیک بحث نوسازی از مدرنیته، چندان حرف تازه ای در زمینه تجدد در ایران بزنیم.

بنابراین شما مدرنیته را سازوکارهای مدرن شدن می دانید و آن را در مقابل سنتی بودن تعریف می کنید؛ یعنی آنچه که سنتی نیست. حال این سازوکار چقدر عمیق است یا چقدر در ظاهر اتفاق می افتد، مهم نیست؛ و همه اینها را مشمول مدرنیته می دانید و تفکیک رایج میان مدرنیته و مدرنیزاسیون و مدرنیزم را قبول ندارید.

ببینید، تلقی نظری من از مدرینته عبارت است از فعال شدن سوژه یا انسان در موقعیت تاریخی خود. این فعال شدن هم به کمک رشد و توسعه فناوری ها، علوم، هنرها و ادبیات و هم به کمک فعال شدن خلاقیت های اجتماعی انسان انجام می شود. ما طی۱۵۰سال گذشته با این واقعیت روبرو بوده ایم که انسان یا «سوژه ایرانی» به مراتب بیش از گذشته خود، خودآگاه و منتقد فعال و تغییر پذیر و تغییر دهنده بوده است. انسان ایرانی در ۱۵۰سال گذشته تلاش گسترده ای برای معنادار کردن زیست جهان خود کرده است. از اینرو به «تولید انبوه معانی» پرداخته است. برای مثال ایرانی ها در ۱۵۰سال گذشته بیش از تمام هزار سال تاریخ ادبیات ایران، شعر، داستان و متن زیباشناسانه تولید کرده اند. همچنین صدها برابر بیش از هزاران سال گذشته کتاب های علمی، فلسفی، اجتماعی، فرهنگی و غیره نوشته اند. در هر ده سال از صدوپنجاه سال گذشته به اندازه کل تاریخِ فرهنگی ایران، ما مولّد و خلاق بوده ایم. از لحاظ هنری و ادبی در همین لحظه ای که زندگی می کنیم صدها شاعر برجسته زن داریم، در حالی که در تمام تاریخ گذشته ادبیات ما تعداد شاعران برجسته زن به تعداد انگشتان دست ما نیست. هزاران دانشمند در رشته های فیزیک، شیمی، ریاضیات، زیست شناسی و غیره داریم؛ و در تمام گذشته تاریخی ما تعداد این دانشمندان یک صدم اکنون نبود. اکنون سالانه بیش از ۷۰ هزار کتاب منتشر می کنیم، در حالی که در کمتر از صدسال پیش قادر به تولید و انتشار حتی صدجلد کتاب هم نبودیم.

گاهی به جِد یا شوخی می گویند که در ایران هر بیست سال یک انقلاب رخ می دهد؛ از اصلاحاتی که میرزا تقی خان امیرکبیر شروع کرد و بعد جنبش هایی که در دوران قاجار رخ داد تا منجر به انقلاب مشروطیت شد و جنبش ملی شدن نفت و بعد «انقلاب های دولتی» در دوران پهلوی! (انقلاب سفید، انقلاب شاه و ملت)، سپس ظهور انقلاب اسلامی و بعد ظهور گفتمان سازندگی، جنبش اصلاحات تا امروز که بحث از جنبش سبز مطرح است؛ همه این تحولات بیانگر این است که انسان ایرانی طی ۱۵۰ سال گذشته به شدت فعال و پویا و خلاق و دگرگون شونده و دگرگون کننده بوده است. انسان ایرانی معاصر در مقایسه با انسان ایرانی پیش از این دوران، تجربه بزرگی از نظر تحول درونی داشته است. انسان ایرانی محافظه کار، سربراه، آرام، مطیع، رعیت، نامولدِ دوران سنت به انسان خلاق، مولد و تحول خواه و تحول آفرین معاصر یا دوران مدرن تغییر کرده است.

بنابراین در دوران معاصر که دوران مدرن ماست، انسان ایرانی هم در شیوه زندگی، هم در خلاقیت ها و عاملیت ها و هم در تغییرات سیاسی که ایجاد شده، در مجموع انسانی خلاق، پویا، دگرگون شونده و دگرگون کننده با قدرت عاملیت بسیار بالایی بوده است. آن چیزی که مدرنیته ایرانی را به کمک آن می توان تعریف کرد، تحول در قدرت عاملیت انسان ایرانی امروز است. رشد عاملیت و خلاقیت یا تحول خواهی و نوجویی انسان مدرن ایرانی به معنای تلاش این انسان برای انکار یا منسوخ کردن سنت نیست.

من مسئله تجدد را عبور از سنت ها یا انکار و نفی آن نمی دانم، بلکه معتقدم انسان ایرانی طی ۱۵۰ سال گذشته به جای تلاش برای از بین بردن سنت ها، تلاش کرده تا سنت ها را مدرن کند. کتابی با عنوان «مردم نگاری تجدد: تجدد بومی و بومی شدن تجدد در ایران» توسط انتشارات هرمس در دست انتشار دارم. در این کتاب و کتاب «مدرن یا امروزی شدن فرهنگ ایران» (۱۳۸۷) در مطالعات گسترده ای که درباره نوروز، چهارشنبه سوری، فرهنگ غذایی ایران، مسکن، مناسبات همسایگی، باورهای عامیانه، و ابعاد دیگر فرهنگ ایرانی انجام داده ام، این نکته را نشان داده ام که مدرنیته ایرانی تلاشی برای منسوخ کردن سنت نبوده است. البته در هیچ کجای جهان مدرنیته منجر به منسوخ شدن سنت نشده است. در غرب نیز تجربه مدرنیته نوعی بازخوانی و ایجاد تغییر و تحول در سنت ها بوده است. حداقل امروز بعد از چند قرن تجدد در غرب شاهد این هستیم که کلیسا از بین نرفته و آیین ها و سنت های ملی به پایان نرسیده اند و تمام سبک های ادبی و هنری پیشین، میراث فرهنگی مادی و معنوی از یونان باستان تا به امروز در غرب به منابع ثروت در این کشورها تبدیل شده اند. در زمینه ایران نیز مطالعات من و محققان دیگر این واقعیت را نشان می دهد که سنت در ایران، مدرن و امروزی تر شده است. ما شاهد آیین های ملی و مذهبی هستیم که روز به روز گسترش بیشتری پیدا می کنند. ولی در عین حال این آیین ها از لحاظ نظام نشانگان و رمزگانی که در آنها قرار گرفته و شیوه تفسیر و تأویلی که انسان امروزی ایرانی از آن دارد، امروزی است. بنابراین مسئله تجدد هیچگاه عبور از سنت و منسوخ کردن و یا کنار گذاشتن و از بین بردن آن نبوده است.

منظور از ایرانی بودن چیست؟ منظور ما و منظور غربی ها از ایرانی بودن تا چه اندازه به هم نزدیک است؟ آیا واقعا مدرنیته قابلیت بومی شدن دارد ؟

ببینید انسان ایرانی یک واقعیت تاریخی اجتماعی است که در نتیجه چندین هزار سال زندگی در سرزمین مشترک و در چارچوب یک زبان یا زبان های مشترک و آیین ها، رسوم و دین های مشترک تعریف شده و شکل گرفته است. فرهنگ ایرانی یک نظام رمزگان و نشانگانی است که انسان ایرانی در چارچوب این نظام رمزگان و نشانگان احساسات، عواطف، شناخت ها، باورها و حتی فیزیولوژی و اندام خود را شکل داده است. وقتی یک ایرانی را با فرانسوی یا آمریکایی و ایتالیایی مقایسه کنیم، متوجه می شویم که اینها با هم تفاوت دارند. مانند این که زبان فارسی را با زبان فرانسه یا انگلیسی یا ایتالیایی مقایسه کنیم. در این صورت متوجه می شویم این زبان ها با هم تفاوت هایی دارند، اگرچه ممکن است واژگان یا ساختارهای نحوی و گرامری مشترک هم بین آنها پیدا کنیم. ولی در مجموع نظام زبانی فارسی از مجموعه رمزگان و نشانگان متفاوتی برخوردار است.

انسان ایرانی نیز مانند زبان فارسی یک نظام رمزگان و نشانگانی است که این رمزگان و نشانگان در یک تاریخ طولانی شکل گرفته و هنگامی که او را با انسان های دیگر مقایسه می کنیم به تفاوت ها و گاهی شباهت های آنها پی می بریم.

اما این تصور از مفهوم انسان ایرانی به این معنا نیست که ما همواره یک چیز واحد بوده ایم و همواره یک چیز واحد هم باقی خواهیم ماند. انسان ایرانی از شش هزار سال پیش تا به امروز، هستی های متفاوتی داشته و دارد. تنها وقتی ما به مقایسه درونی بپردازیم، یعنی امروز خود را با روزها و دوره های پیشین خودمان مقایسه کنیم به این واقعیت پی می بریم که ما نمی توانیم به یک «قضاوت ذات پندارانه» یا جوهری از هویت و هستی ایرانی برسیم.

تأکید می کنم که انسان ایرانی و هویت ایرانی، مفهومی مطلق نبوده و نسبی است. بسته به اینکه ما در چارچوب کدام نظام مقایسه ای، انسان ایرانی را تعریف کنیم به تلقی های مختلفی از آن می رسیم. همانطور که اشاره کردم اگر این مقایسه در چشم انداز جهانی باشد و بین انسان ایرانی و غیر ایرانی تمایز قایل شویم، می توانیم کم و بیش تفاوت های آشکاری را بین انسان ایرانی به مثابه یک نظام رمزگان و نشانگان با انسان غیر ایرانی پیدا کنیم. اما اگر این مقایسه ای با خود ایرانی در دوره های مختلف تاریخ او باشد، در این صورت ما به جای رسیدن به یک الگوی واحد از مفهوم ایرانی بودن یا انسان و هویت ایرانی، درمی یابیم که در دوره های مختلف این انسان تفاوت کرده است.

بنابراین مایلم از انسان ایرانی به مثابه یک نوع «سازه اجتماعی» و تاریخی نام ببرم که تحت تأثیر شرایط محیط طبیعی، تاریخی و فرهنگی و تحت تأثیر بروز و ظهور علوم و فناوری ها، دائما در حال دگرگونی و پویایی بوده است. انسان ایرانی امروز، «انسان امروزی شده» است. از آنجا که این انسان در طی تاریخ ۱۵۰ ساله خود از قدرت عاملیت بالا و خلاقیت گسترده ای برخوردار شده و نسبت به دوره های پیشین خود از بالاترین توان خلاقه و عاملیت بهرمند می باشد، در نتیجه پویایی ها و دگرگونی های انسان ایرانی در ۱۵۰سال گذشته نیز به مراتب بیش از هر لحظه دیگر در تاریخ است.

پس شما مدرنیته ایرانی را یک امر ممکن می دانید

آن را امر تحقق یافته می دانم.

این مدرنیته ایرانی چه شاخصه هایی دارد؟ یعنی چطور می توان آن را از مدرنیته انگلیسی یا آمریکایی جدا کرد. وجه افتراق این مدرنیته با مدرنیته های دیگر کجا معلوم می شود؟

اجازه دهید ابتدا ماهیت این سوال را نقد کنم. این که مدرنیته ایرانی با مدرنیته آمریکایی چه تفاوت هایی دارد به توصیف ما از وضع مدرنیته در ایران کمکی نمی کند. از طریق این نوع مقایسه ها بیشتر در دام همان مغلطه هایی می افتیم که ایدئولوگ ها، اهل سیاست و برخی روشنفکران و فیلسوفان سیاسی ما مطرح کرده اند. کسانی که از موضع سنت گرایانه و محافظه کارانه، مدرنیته را نقد می کنند، تلاش می کنند تا با مقایسه مدرنیته ایرانی با مدرنیته آمریکایی یا فرانسوی به این نتیجه سیاسی و ایدئولوژیک برسند که یا در ایران اساساً تغییری رخ نداده است، یا اینکه در ایران فرآیند مدرنیته، فرایند آمریکایی شدن یا اروپایی شدن است. در نتیجه از این دیدگاه در این فرایند ایرانی ها دائما در حال از دست دادن هستی و هویت جمعی و تاریخی خود بوده اند. همانطور که پیش تر اشاره کردم آنها که از موضع مارکسیستی و چپ به مدرنیته نگاه می کنند نیز از مقایسه مدرنیته ایرانی و غیر ایرانی به این جمع بندی می رسند که مدرنیته در ایران، فرایند مضحکه آمیز و تقلیدی است که افراد وابسته به امپریالیسم غرب و نظام سرمایه داری این تجدد را به وجود آورده اند.

پس این تغییرات یک پوسته ظاهری و سطحی بوده و عمیق نیست

نه، سطحی نیست. واژه سطحی را در اینجا برای نفی واقعیت به کار می گیریم نه فهم آن. همانطور که پیش تر اشاره کردم واقعیت ها درون و بیرون ندارند. واقعیت ها، واقعیت اند. شما به عنوان دختر و زن ایرانی امروزی، موقعیت خود را با صدسال پیش مقایسه کنید، آیا صد سال پیش برای شما امکان داشت در روزنامه فعالیت کنید، مدرسه و دانشگاه بروید و مدرک تحصیلی بگیرید با سواد شوید؟ مسلماً این اتفاق که برای شما رخ داده حاصل تغییرات وسیعی در ارزش های دینی، خانوادگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه ایران امروز بوده است.

اینکه جامعه و فرهنگ ایران امروز این تلقی از شما را به وجود آورده که می توانید بیاندیشید و وارد بحث روشنفکری شوید، سبک زندگی تان را انتخاب کنید و اتفاقاتی از این دست، همه نشان دهنده تجدد، مدرنیته یا هر اسم دیگری که می خواهید بر آن بگذارید، است.

برخی نسبت به مدرنیته گاهی رویکرد کمال گرایانه دارند. این افراد مدرنیته را چیزی می دانند که ما آن را یا داریم یا نداریم. در حالی که مدرنیته، فرآیندی است که همه ملت ها در حال تجربه کردن آن هستند و هر کسی و هر جامعه ای امروزه لاجرم در نقطه ای از این طیف قرار دارد. هیچ جامعه ای امروزه در نقطه نزدیک به صفر نیست. همانطور که هیچ جامعه ای در نقطه نزدیک به صد نیست. در این طیف، ما در حال تجربه کردن ابعاد گوناگون فرهنگ مدرنیته هستیم. مدرنیته نه یک محصول و نه یک امر آنی یا یک تغییر ناگهانی است، بلکه مدرنیته، فرایندی است که به تدریج در طی زمان به کمک مجموعه ای از تجربه ها، سیاست ها و تحولات آن را شکل می دهیم. به همین دلیل گفتم مدرنیته نوعی برساخته تاریخی و اجتماعی است و نه یک محصول. همان طور که گفتم سازه اجتماعی مدرنیته در ایران به طور گسترده ای شکل گرفته و بنیادهای آن پی ریزی شده و در ارکان گوناگون زندگی اجتماعی ایرانی ها می توان آن را دید.ژ

سبز و برجسته کردن کلمات ، مطلب خود را در اینجا بگذارید:برای :

اما فکر می کنم پشت همه این نهادهای مدرن همچنان یک رویه سنتی و تمامیت خواه نهفته است…

این سخن بیان دیگری از همان اندیشه ی است که برخی به دلایل ایدئولوژیک و سیاسی اظهار می کنند تغییر ساختاری در ایران رخ نداده است. چیزی مدرن نشده و سنت ها اعم از سنت استبداد شرقی تا سنت های خرافی، همه سر جایشان محکم ایستاده اند و تغییرات موجود تنها ظاهری و در نتیجه بیهوده اند.

اصلاً نمی گویم که تغییری اتفاق نیفتاده

روح همه این حرفها یکی می باشد. ببینید روح زمانه عوض شده است. همانگونه که امروز به راحتی می توانیم درباره اینکه آیا نظام سیاسی در ایران دیکتاتوری است یا نه، سخن بگوییم، اینکه انبوهی از ابزارهای سخن گویی برای گروه های گوناگون به شکل های مختلفی در جامعه وجود دارد، اینکه انبوهی از نیروهای سیاسی با ویژگی های کاملاً متعارض و متضاد در جامعه ایران زندگی می کنند، اینکه حکومت حتی اگر گمان کنیم به انتخابات باور ندارد اما انتخابات پذیرفته است، اینها نشان دهنده تجدد و نو شدن نظام سیاسی ماست. البته نمی گویم کاستی ها در ساختارها و ریشه های جامعه وسیاست ایران وجود ندارند. چون ساختارهای جدید شکل گرفته اند، طبیعتاً ناقص و ناتمام و معیوب هم ممکن است باشند.

ولی صداهای مختلفی که شما می گویید تقریباً کشته می شوند

این صداهایی که کشته می شوند سریع از راه دیگری بازتولید می شوند. یعنی ساختار اجتماعی و سیاسی امروز جامعه ایران طوری عمل می کند که ما شاهد بازتولید گسترده این صداها هستیم. این صداها قطع یا ساکت نشده اند. صدای دگراندیشان در ایران دوران مدرن همیشه گویا بوده است. حتی اگر نظام سیاسی برای خاموش کردن همه صداها جز صدای خودش تلاش هم بکند یا کرده باشد، اما در واقعیت هرگز تمام صداها خاموش نبوده اند. دنیای مدرن امکانات و فناوری ها و راه های بیشماری برای تولید و تکثیر و طنین افکندن صداها و خواست ها، خلق و در جامعه امروزی تعبیه کرده است.

خوب این فقط در ساحت اجتماع اتفاق می افتد

جامعه ایران جدای از سیاست آن نیست. گاه برای توصیف و فهم جامعه ایران، تنها سیاست و دولت را برای هر ارزیابی و تحلیلی مبنای می گیریم. این روش تحلیل درست نیست. نباید جامعه ایران را به نظام سیاسی اش تقلیل داد. جامعه ایران مجموعه ای از نهادهای اجتماعی، مدنی و نیروهای گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است. تقلیل دادن جامعه ایرانی به حکومت و تقلیل دادن حکومت به یک صدا در درون حکومت، نوعی تحریف واقعیت اجتماعی تاریخ معاصر ماست. نه در دوران پهلوی چنین چیزی صادق بود که بگوییم صدایی جز شاهنشاه شنیده نمی شد، نه در دوران جمهوری اسلامی این تقلیل گرایی درست است.

نظام سیاسی ایران اگرچه ممکن است از بسیاری جهات قابل نقد باشد اما به هر حال ما دیگر نظام سلطنتی نداریم. یعنی دیگر نقل و انتقال قدرت موروثی نیست. تفکیک قوا و نهادهای سیاسی گوناگون داریم. ممکن است به همه این ها هم نقد داشته باشیم که عملکرد همه این ها تا رسیدن به نقطه ایده آل هنوز فاصله داشته باشد. اما ماهیت مدرن این نظام سیاسی را نمی توان انکار کرد.

شما معتقدید برای مثال نظام آموزشی ما متجدد است. پس تربیت شدگان این نظام باید انسان های مدرن باشند و باید حضور و وجود این انسان ها یا طبقه مدرن را در جامعه و دست کم در ایجاد تشکیلات مدنی و جامعه مدنی قوی بتوان دید. اما چنین چیزی را نمی بینیم.

ببینید اینکه نظام آموزشی ما کارایی ندارد با این نکته که نظام آموزشی ما متجدد نیست، دو گزاره متفاوتند. مشکلات و ناکارآمدی را در زمینه نظام آموزشی انگلیس هم می توان مطرح کرد. در آنجا هم نظام آموزشی ایراداتی دارد؛ ولی شکی نیست که نظام آموزشی آنجا متجدد است. در ایران و هر جای دیگر دنیا هم همین است؛ چون اساساً نظام آموزشی جدید، نظام آموزشی جدید است. این نظام، مکتبخانه نیست. سر تا پای این نظام جدید است، چه نظام دانشگاهی یا مدرسه ای. روش آموزش، برنامه درسی، هدف های آموزشی و همه اجزا نظام آموزشی مبتنی بر نظام مدرسه ای جدید و نظام دانشگاهی جدید استوار شده اند. از این رو اساساً این پرسش که آیا نظام آموزشی ما جدید است یا نیست، پرسش معناداری و مفیدی نیست. اما می توانیم بپرسیم که این نظام مدرسه ای جدید نسبت به انتظاراتی که از یک نظام متجدد داریم تا چه میزان کارایی داشته یا نداشته است.

نمی گویم نظام آموزشی ما متجدد نیست، بلکه می گویم آثار این تجدد را نمی بینیم.

من هم از عملکرد و کارآیی نظام آموزشی ایران راضی نیستم و نسبت به آن نقدهایی دارم و در کتاب «فرهنگ و دانشگاه» (۱۳۸۸) و کتاب «انسان شناسی مدرن در ایران معاصر» (۱۳۸۸) و بویژه در کتاب در دست انتشارم با عنوان «علوم انسانی و اجتماعی در ایران: تحولات، چالش ها و راهبردها» نقدهای خودم در این زمینه را توضیح داده ام. اما این نظام آموزشی از نظر پیشبرد تجدد در ایران کارکرد و کارآیی موثری داشته است. در ارزیابی کارایی و نمودهای نظام آموزشی باید نگاه فرآیندی داشته باشیم. برای مثال، اگر بخواهیم بر اساس معیار کارآمدی و کارایی درباره نظام دانشگاهی در ایران صحبت کنیم باید تمام تأثیرات و تحولات و نقش هایی که این نظام در ایران در صد سال گذشته داشته است در نظر بگیریم. این نظام موتور تحرک و تحول اجتماعی و فرهنگی ایران بوده است. دانشگاه ایرانی در ۱۵۰ سال گذشته، یعنی از دارالفنون تاکنون متناسب با موقعیت تاریخی ایران، نقش های گوناگون در زمینه شکل دادن به طبقه متوسط شهری، تربیت نیروی شهروند فعال سیاسی در جامعه و به عنوان یک فضای شهری جدید و کارکردهای فرهنگی متعدد دیگر، توانسته به جامعه ایرانی یک نیرو و موقعیت تازه برای مدرن شدن دهد. هیچ یک از تحولات صد سال اخیر ما وجود ندارد که در آن تحصیلکردگان دانشگاهی نیروی اصلی تحولخواه و تحول افرین آن نبوده باشند. دانشگاه ایرانی یکی از کارکردهایش تربیت نیروی دگرگون کننده زندگی اجتماعی در ایران بوده است. در جریان انقلاب مشروطیت، جنبش ملی شدن نفت، انقلاب اسلامی، جنبش دوم خرداد و جنبش ها و تحولات دیگر در ایران تحصیل کردگان دانشگاهی پیش گامان و پیشروان بوده اند. نهاد دانشگاه در ایران «ظرفیت آرزومندی» و افق انتظارات جمعی ایرانی ها گسترش داده است.

همچنین تحصیل کردگان دانشگاهی نقش مهمی در توسعه خلاقیت های ادبی و هنری ایران داشته اند. پژوهشی عباس عبدی در زمینه نوقلمان ایران در سال ۱۳۸۰ انجام داده است و نشان می دهد ۶۰ درصد از نوقلمان ایران در یکی از رشته های علوم انسانی تحصیل کرده اند. بخشی از آثار نوقلمان هم تحصیلکردگان سایر رشته های دانشگاهی هستند. در نتیجه تقریباً قریب به نود درصد تولیدات هنری علمی و ادبی ما توسط دانش آموختگان دانشگاهی تولید می شود. این یک مثال بود برای نشان دادن این که دانشگاه موتور محرک و مولد خلاقیت های هنری و ادبی و فکری و فلسفی ما بوده و هست.

پس باید به این شکل نگاه کنیم که مدرنیته طیفی است که ما بر روی آن ایستاده ایم و هنوز به انتهای آن نرسیده ایم

بله درست است و التبه هیچ گاه هم به انتهای آن نخواهیم رسید…

بنابراین ما کی می توانیم بگوییم مدرنیته ایرانی محقق شده

هیچ وقت. اگر نگاه فرهنگی داشته باشیم، مدرنیته راهی است که ما می رویم و هرچه جلوتر می رویم گستره های تازه تر و وسیع تری مقابل ما قرار می گیرد. مدرنیته هیچ وقت به پایان خود نمی رسد. بنابراین در این نگاه فرآیندی ما در این مسیر قرار گرفتیم و به قرار گرفتن در این مسیر محکوم هستیم. ما محکوم به مدرن شدن هستیم و این محکومیت چیزی است که ما آن را پذیرفته ایم. بخش های وسیعی از آن تحقق پیدا کرده و تغییرات زیادی در روح، روان، زبان، ذهن و ضمیر انسان و جامعه ایرانی اتفاق افتاده که ما جز اینکه آن را تجدد بدانیم واژه دیگری نمی توانیم برای آن به کار گیریم. در غیر این صورت ما ناگزیر از به کارگیری واژگانی هستیم که بیشتر تحقیرآمیز و توهین آمیز هستند. اینکه جامعه ایرانی دچار نوعی اسکیزوفرنی شده یا جامعه ایران توسط غرب مستحیل و استعمار و استثمار شده یا سخن از غربزدگی و امثال آن به میان می آید. همه اینها بیش از آنکه توصیف انسان ایرانی و جامعه ایرانی آنگونه که هست باشد، نوعی شعار سیاسی برای ایجاد دگرگونی متناسب با ایدئولوژی ها و منافع گروه های سیاسی است.

راجع به فرآیند روزمرگی توضیح بدهید. آیا این فرآیند به تحقق مدرنیته کمک می کند؟

بحث تجدد و زندگی روزمره یکی از بحث های مهم است. روزمرگی یا تکرار و کلیشه شدن یک سری از الگوهای عمل در زندگی روزمره. برخلاف دوران گذشته در جامعه ایران یک نوع روزمرگی خلاق و فعال و مولد هست. ما اگر بخواهیم تحولی که در زندگی روزمره انسان ایرانی اتفاق افتاده با گذشته دریابیم، باید زندگی روزمره روستاییان با زندگی روزمره شهری ها مقایسه کنیم. انسان روستایی در چارچوب توالی فصل ها و نظم زندگی کشاورزی کشت داشت و برداشت زندگی می کرد. فصولی از سال را به طور اجباری بیکار بود، چرا که طبیعت در زمستان اجازه فعالیت به او نمی داد و او در مقابل طبیعت دست و پا بسته بود. از طرف دیگر او در چارچوب آیین های مذهبی و ملی فاقد یک قدرت خلاقه بود تا خودش تصمیم بگیرد که چه کاری را انجام دهد. انسان روستایی یا ایلی بر اساس اقتضا طبیعت، دام ها و آیین ها و ساختارهای از پیش تعیین شده دینی یا ملی رفتار می کردند. در نتیجه زندگی روزمره برای او یک زندگی بود که او در شکل دادن به آن نقش اندکی داشت.

اما زندگی روزمره انسان شهری و متجدد ایرانی کاملاً متفاوت است. البته ما به دلیل دلسردی ها و مشکلاتی که صنعتی شدن و زندگی شهری ایجاد کرده و به دلیل فشارهای اقتصادی و نارضایتی ها و مخاطرات و تخریب هایی که در نتیجه زندگی شهری به وجود آمده، اغلب مایل هستیم نیمه های خالی زندگی امروز را بفهمیم و بدی ها و پلشتی های آن را بیشتر ببینیم. از این رو از زندگی روزمره هم آن وجوه تکراری اش را بیشتر می فهمیم و آزادی ها و قدرت عمل ها و میدان هایی که انسان شهری در زندگی روزمره خودش دارد معمولاً نمی بینیم. در حالی که به نظر من هر دوی این واقعیت وجود دارد که زندگی شهری هم یک نوع تکرار و توالی و روزمرگی در خود دارد و هم یک نوع خلاقیت و عاملیت و دگرگونی و تنوع و تکثر. به هر حال تعداد مشاغل امروز نسبت به ۵۰۰ سال پیش صدها برابر گسترش پیدا کرده است. این تکثر مشاغل و پیچیدگی تقسیم کار اجتماعی، نوعی تنوع را در زندگی ما به وجود می آورد.

علاوه بر این انسان ایرانی از طریق دست یابی به منابع و وفور و فراوانی کالاها این امکان را پیدا کرد تا از طریق مصرف یک نوع رنگ تازه به زندگی خود بزند. به خصوص مصرف فرهنگی و موسیقی و شعر و ادبیات و داستان و روزنامه و امثال اینها می تواند زندگی روزمره خود را به طور گسترده ای تنوع ببخشد. مثلاً وقتی فرد سر کار رود سوار ماشینش می شود و هر روز یک موسیقی تازه ای گوش می کند. آهنگ و شعر و موسیقی خودش در این مسیری که فرد تا اداره می رود دگرگونی ایجاد میکند. یا انسان می تواند از طریق تغییر در فرم لباس خود نوعی طراوت و تازگی به خودش بدهد. یا انسان ایرانی امروزی به راحتی می تواند به کمک اتومبیل یا مترو مسیرهای زیادی را طی کند یا از شهری به شهر دیگر برود. چیزی که صدسال پیش نمی توانست تصورش را هم بکند. ما در یک روز ممکن است چندین مسافرت درون شهری یا حتی برون شهری داشته باشیم و از این طریق در واقع یک نوع تنوع محیطی و جغرافیایی را تجربه کنیم. گذشته از این ها ذهن ما دائم در معرض شنیدن اخبار و اطلاعات و دانش ها و آگاهی هایی است که از طریق روزنامه ها رادیو تلویزیون هاو ماهواره ها و موبایل ها و اینترنت به ما می رسد و از این طریق دائم نوعی تنوع و دگرگونی شناختی پدید می آید ما اغلب مایلیم که این را نادیده بگیریم که ذهن ما هر لحظه دارد زیرورو شده و مجموعه رسانه ها و ارتباطات جدید اجازه نمی دهند که ذهن ما روزمره شود. اما گذشته از این ها پویایی هایی که در ساختار اقتصادی سیاسی اجتماعی رخ می دهد هم دائما تنوع در ساخت ما به وجود می آورد. همانطور که گفتم گفته می شود که هر بیست سال یک بار یک انقلاب می شود. به هر حال دگرگونی های عظیمی را به وجود می آورد. سرعت تغییرات اگرچه پیامدهای منفی نیز برای ما دارد و احساس ثبات را از ما می گیرد اما در عین حال مانع از این می شود که ما یک روزمرگی را تجربه کنبم. مهم ترین وجه این پویایی و تغییرات شتابان و سریع این است که یک نوع ظرفیت آرزومندی و انتظار در ما به جود می آورد که دائما در رویای وقوع تحولات عظیمی برای فردا صبح هستیم.

این امر میل به نو شدن و پذیرش تجدد را هم در ما تقویت می کند

بله میل به نو شدن و دگرگونی و افق آینده برای ما شکل گرفته. ما اکنون هر روز هر لحظه به یک آینده می اندیشیم. انسان ایرانی در صدسال پیش همواره به گذشته می اندیشید اما اکنون دیگر آینده برای ما موضوعیت پیدا کرده است. برای همین در پس و پشت چشم های انسان ایرانی آرزوهای بزرگ آینده های دور و نزدیک خیالات واقعی یا غیر واقعی گوناگونی است که مانع از این می شود که اکنون یعنی زمان حال را سرد و بی روح ببیند. اگرچه مشکلات و مخاطرات و ناامنی ها بخش زیادی از مردم ایران را آزار می دهد اما در کنار این آزار و آزردگی نوعی امید و میل برای تغییر و انتظار و حس خوبی برای زندگی هم هست.

شما در کتاب “مدرن یا امروزی شدن فرهنگ ایران” عناصر سنتی را نشان دادید که مدرنیته در آن ها رسوخ کرده است. نحوه تعامل این عناصر سنتی با مدرنیته چگونه است و این فرایند چطور اتفاق افتاده؟ ما چطور می گوییم که نوروز یک امر مدرن شده است؟

سازوکارهای مدرن شدن سازوکارهای بسیار گسترده و پیچیده ای است. زیرا تمام ابعاد واقعیت های اجتماعی و فرهنگی را در بر می گیرد. به عنوان مثال من نوروز را توضیح می دهم. نوروز از نظر شکل و محتوا به طور کامل تغییر کرده است. نوروز از این نظر که یک آیین کهن ایرانی است سنت به حساب می آید. اما با کمی توجه کردن به شیوه اجرای آیین نوروز ما می توانیم تغییرات در کارکردها و معنا و ابعاد دیگر نوروز را ببینیم. ساده ترین تغییرات را می گویم که بسیار آشکار و علنی است.

در گذشته مردم ایران نوروز را در چارچوب یک زندگی روستایی و ایلی انجام می دادند. در نتیجه نوروز به عنوان یک آیین کهن که با کشاورزی و دامپروری و گردش فصل و سال ارتباط داشت معنای خودش را پیدا می کرد. الان اساسا چنین چیزی نیست. نوروز دیگر ارتباطی با گردش فصل و یا دامپروری و کشاورزی ندارد. چون جامعه ایران ۷۵درصدش شهری شدند حتی روستاهای ما هم شهری شدند. بنابراین هیچ ارتباطی بین کلیت نوروز با مسئله کشاورزی و دامپروری و زندگی روستایی نیست.

دوم اینکه نوروز در ایران قبل از اسلام یک جشن مذهبی بود و رمزگان نوروز در چارچوب آیین زرتشت شکل گرفت و به عنوان یک امر مقدس به حساب می آمد. بعد از اسلام در ایران جشن نوروز دیگر به عنوان یک جشن دینی نبوده و یک جشن عرفی و ملی است. چیزی که به مدرنیته ربط دارد این است که در دوران مدرن میزان معنای عرفی بودن نوروز تشدید شده. یعنی اسلام معنای مذهبی نوروز را از آن گرفت اما تحولات مدرن آن را عرفی تر و دنیوی تر کرد.

نکته سوم اینکه نوروز با تمام ارزش های دنیای مدرن خودش را سازگار کرده است. نوروز یک موقعیتی است برای مصرف. ما از طریق تغییر لباس ها دکوراسیون منزل و خوردن و خریدن و پوشیدن و سفر کردن و… داریم به یکی از ویژگی ها و الزامات مهم دنیای مدرن یعنی مصرفی بودن پاسخ می دهیم. و هرچه به امروز نزدیک می شوبم این ویژگی مصرفی بودن نوروز بیشتر می شود. در واقع نوروز یک فضای اجتماعی است برای تحقق یکی از اصلی ترین آیین های مدرن بودن در دنیای امروز یعنی آیین مصرف کردن.

ویژگی چهارم اینکه مهم ترین مولفه مدرنیته و تجدد “تغییر” است. تغییر در همه چیز. مدرنیته با تغییر آغاز شد با تغییر تداوم پیدا کرد و خود مدرنیته یک نوع تغییر است. خوب نوروز هم یک فضای اجتماعی است برای تغییر. تغییر در همه چیز. فرصتی است تا ما متفاوت و دگرگون بودن را تمرین کنیم. از تغییر در لباس ها و دکوراسیون آغاز می شود تا تغییر در محیط زندگی و چیزهای دیگر. در واقع نوروز یک سازوکاری است برای تداوم گذشته و در عین حال تغییر آن. در دنیای مدرن این میل به تغییر بیشتر از میل به تداوم معنا دارد. در نتیجه نوروز که این ویژگی را دارد تا به این الزام ساختاری مدرنتیه یعنی تغییر پاسخ دهد تداوم پیدا می کند.

ویژگی دیگر سازگاری مدرنتیه با نوروز در این است که نوروز پا به پای تحولات مدرنیه هم تغییر می کند . مثلا در مدرنیته متاخر امروزی که گاهی به آن پست مدرن هم می گویند گردش رسانه ای شدن مجازی شدن بصری شدن و دموکراتیک شدن را به عنوان فرایندهای اصلی پست مدرن شدن برشمرده اند. همین اتفاق ها برای نوروز هم رخ داده است. در گذشته مردم در خانه شان می نشستند تا دیگران به دیدنشان بیایند و تبریک بگویند. حالا عید که می شود درهای خانه بسته می وشد و هیچ کس در خانه اش نیست. امسال یعنی در سال ۹۰ بیش از سی میلیون سفر نوروزی داشتیم و تقریبا هیچ کس دیگر در خانه اش نبوده است. این باعث شده یک جابجایی در نوروز به وجود بیاید . نوروز در این معنا به جای اینکه اول سال نو شروع شود از پانزدهم فروردین شروع می شود. مردم اول سال نو به سفر می روند پانزدهم برمی گردند و عید از پانزدهم تا پایان فروردین و حتی اردیبهشت شروع می شود. یعنی زمان نوروز در واقعیت عوض شده است. مردم دیگر به این می گویند تعطیلات و به گردش می روند و آن دید و بازدیدی را که عنوان نوروز به آن می دادند عملا از پانزدهم فروردین شروع می کنند. یا تغییر در جنبه های رسانه ای شدن. حالا بیشتر مردم نوروز را در رسانه ها جشن می گیرند. سریال ها و طنزها و اس ام اس ها و وبسایت ها و وبلاگ ها و… همگی نشان می دهند که فضا خیلی مجازی شده است. در عین حال ما شاهد شکل گیری سنت های مدرن هم هستیم. ما در این صدو پنجاه و دویست سال اخیر خیلی از سنت ها را به وجود آوردیم که الگوهای رفتاری جمعی بسیاری از ما شده است. مثل کت شلوار پوشیدن آقایان یا مقنعه و مانتو پوشیدن خانم ها و ساعت مچی داشتن آدم ها استفاده از کمربند و پوشیدن کفش چرمی و…و خیلی چیزهای دیگر سنت های مدرن هستند و خیلی هم عادی شده اند.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
انسان شناسی و فرهنگ

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید