رفتن به محتوای اصلی

گفتگو با فرشته قاضی-روزنامه نگار و فعال حقوق بشر

گفتگو با فرشته قاضی-روزنامه نگار و فعال حقوق بشر

فرشته قاضی روزنامه نگاری که در هجده روزنامه نشریه توقیف شده از جمله، خرداد، مناطق آزاد، هم میهن، بنیان، اعتماد، بهار کار روزنامه نگاری انجام داده و علاوه بر این در زمینه حقوق بشر برای جلوگیری از اجرای حکم اعدام و سنگسار فعالیت میکند. خانم قاضی در سال ۱۳۸۴ در رابطه با پرونده سایت‌های اینترنتی و به جرم همکاری با سایت امروز به دستور سعید مرتضوی دستگیر و تحت بازجویی و شکنجه و تهدید به تجاوز قرار گرفت. او پس از آزادی برای مداوای جسمی و روحی در بیمارستان بستری شد. فرشته قاضی بعد از اینکه قاضی مرتضوی به روزنامه‌ها نامه نوشت که او را به کار نگیرند و بیکار شد، در وبلاگش نوشت: سلاح من قلمم است. در روزنامه نگذارید بنویسم، بر در و دیوار شهر خبرهایم را خواهم نوشتدرحین حوادث پس از انتخابات ایران بیش از نه هزار نفر اخبار مربوطه را از طریق توییتر خانم قاضی دنبال می کردند

مقدمه

وی در سال ۸۸ به دلیل نوشتن مطلبی با عنوان "احمدی نژاد و بازجوی من" در وبلاگش تهدید به مرگ شد. او در این نوشته رفتار احمدی نژاد حین مناظره با میرحسین موسوی را یادآور رفتار بازجویان خود در زندان دانسته بود.

"هرزه بگم؟ این دست خط رو می شناسی؟ فکر می‌کنم بشناسی متعلق به ... هست. بیا بخون و عین همین را بنویس. ... این عکس‌ها را می‌شناسی؟ حتما می‌شناسی. ... میخواهی بگویم اینجا چه‌کار می‌کردید؟"

"آقای موسوی بگم !؟ شما این خانم را می شناسید !؟ فکر می کنم بشناسید....موضوع این خانم را بگم؟ ... حالم خیلی بد شد... از آن جهت که مرا برد دقیقا به اتاق بازجویی در آن بازداشتگاه مخوف که رئیس قوه قضائیه هم از وجود چنین بازداشتگاهی اطلاع نداشت!"

اولش روزنامه نگار بودید یا فعال حقوق بشر؟

روزنامه نگار بودم و هستم و در اصل خودم را فعال حقوق بشر نمی نامم.

چرا می گید فعال حقوق بشر نیستم؟

من فعال حقوق بشر نیستم. روزنامه نگار هستم و سالها خبرنگار پارلمان و سپس سالها خبرنگار حوزه ریاست جمهوری، وزارت کشور، وزارت خارجه و دستگاه قضایی بودم. در اصل من کار تخصصی ام خبرنگاری سیاسی است. اما به تبع شغلم در زمینه نقض حقوق بشر نیز اطلاع رسانی میکنم. این که میگویم فعال حقوق بشر نیستم به این دلیل است که نمیخواهم مثل برخی افراد برای خود عنوانی بتراشم که فاقد صلاحیت لازم برای آن هستم. من نه مبانی حقوق بشر را آموزش دیده ام و نه خود را فعال حقوق بشر به طور تخصصی میدانم – در حالت عام همه ما به نوعی فعال حقوق بشر هستیم و این نوع فعالیت حدود و گستره دارد مثلا فردی ممکن است به نقض حقوق نزدیکانش اعتراض کند و فرد دیگری به نقض حقوق دوستانش و فرد دیگری گسترده تر از این، اما بدین معنا نیست که فعال تخصصی حقوق بشر باشند – در اصل معتقدم با تراشیدن عنوان برای انسان ها، آنها دارای این عنوان نخواهند شد هرچند به صورت صوری با این عناوین شناخته شوند.

خوب کار خبرنگاری رو چه جوری و از کجا شروع کردید؟

من از هفته نامه احرار تبریز شروع کردم. سال دوم دبیرستان بودم که تابستان انجمن سینمای جوان تبریز می رفتم.هر روز جلوی دکه می ایستادم و تیترهای روزنامه ها رو میخواندم که یکبار دیدم دکه روزنامه فروشی آگهی برای صفحه بند زده، آن موقع ها صفحه بندی دستی بود نه مثل الان و البته من اصلا نمیدانستم صفحه بندی یعنی چی؟ زود یه شماره احرار خریدم و رفتم دفتر این نشریه و گفتم برای آگهی که داده بودید آمدم یادم هست کلی به من خندیدند و به نوعی دست به سرم کردند و من با اینکه اصلا نمیدانستم صفحه بند کیست و اصلا چه کاری میکند تا یک ماه هر روز می رفتم و خواهش میکردم منو قبول کنند آخر سر گفتند با والدینت بیا و من روز بعد با پدرم رفتم. پدرم صحبت کرد و گفت که من علاقه دارم و خواهش کرد قبول کنند بروم و کار خبرنگاری را یاد بگیرم. بالاخره قبول کردند و من گویا تمام دنیا را بهم داده بودند. رفتم و جالب این هست که هم با صفحه بندی آشنا شدم و به مرور صفحه بندی میکردم صفحات نشریه را و هم اینکه کار خبری میکردم تلفنی مصاحبه می گرفتم گزارش می نوشتم خبر می نوشتم و البته مدیون سردبیر بسیار باتجربه و حرفه ای این نشریه بودم که با حوصله به من آموزش میداد و خودم در کنار آن هر روز یک خروار روزنامه می خریدم و شب ها می نشستم و همه گزارش ها ، مصاحبه ها و خبرهایشان را میخواندم تا یاد بگیرم چگونه بنویسم. بعد از مدتی احرار توقیف شد و من در این هفته نامه هیچ حقوقی هیچ وقت دریافت نکردم بعد از توقیف این نشریه ، سردبیرمان مرا به روزنامه امین تبریز معرفی کرد. امتیازش روزنامه بود و اما به صورت دو هفته نامه منتشر می شد و بعد ترتیب انتشارش به صورت هفتگی شد. نشریه امین اولین جایی بود که به من حقوق داد و رسما خبرنگارشان شدم. هم سیاسی می نوشتم هم اجتماعی هم ورزشی و هر چیزی که لازم بود و در کنار نوشتن ، در صفحه بندی نیز کمک میکردم. بعد هم که تهران آمدم و در روزنامه های سراسری مشغول به کار شدم و در 18 روزنامه نشریه توقیف شده از جمله، خرداد، مناطق آزاد، هم میهن، بنیان، اعتماد، بهار و ... کار کردم و الان هم در خدمت شما هستم.

از اولش خبرنگار بخش سیاسی بودید؟

در ابتدای آمدن به تهران فقط ورزشی کار میکردم در یک روزنامه ورزشی که متعلق به یکی از باشگاههای پر طرفدار فوتبال بود و همچنین در هفته نامه ایران جوان درباره فوتبال و کشتی می نوشتم هنوز هم برایم جالب هست که چگونه در آن فضا درباره دو ورزشی می نوشتم که کاملا مردانه بود. درباره کشتی بیشتر مصاحبه بود یعنی با ملی پوشان کشتی گیر و مربیان و .... مصاحبه میکردم. درباره فوتبال هم جزو اولین زنانی بودم که بعد از انقلاب وارد ورزشگاه شدم. بازی ایران و کویت در تبریز برگزار شد و من به اتفاق مرحوم مهین گرجی بازی را در ورزشگاه و از جایگاه ویژه تماشا کردیم. بعدها به سر تمرینات تیم ملی هم رفتم و اما کم کم کشیدم شدم به سمت خبرنگاری در عرصه سیاسی.

علاقتون به روزنامه نگاری از کجا بود؟

در اصل علاقه به کار خبرنگاری را معلم تاریخ مان در سال دوم راهنمایی در من پرورش داد. یادم است همیشه ما را مجبور میکرد ساعت 9 شب که اخبار سراسری شبکه اول پخش می شد از روی اخبار بنویسیم و در کلاس درس بخوانیم. می گفت کسی که از وقایع کنونی کشورش آشنا نباشد تاریخ نیز به دردش نخواهد خورد. اوایل خیلی سخت بود یادم هست من یکبار که قرار بود اخبار را در کلاس بخوانم شب قبل خبری درباره رئیس جمهور مصر، حسنی مبارک بود و من نا آشنا به این مسائل نام او را با دو فتحه پشت سر هم تلفظ کردم که اسباب خنده شد و هنوز هم یکی از دوستان آن موقع این را به خاطرم می آورد و سر به سرم می گذارد. در اصل معلم تاریخم بود که به من آموخت آگاهی بنیان رهایی از جور و ستم است و این اشتیاق به کار خبر را در من پرورش داد.

فعالیتهاتون در زمینه حقوق بشر رو می شه مختصرا توضیح بدید؟

اگر اطلاع رسانی در زمینه نقض حقوق بشر را جزوی از فعالیت های حقوق بشری بدانیم باید بگویم برمیگردد به سالها پیش شاید 9 سال پیش که یکی از همکارانم در گروه حوادث روزنامه که به صورت جدی پی گیر قضیه افسانه نوروزی بود آمد و گفت که دیگر هیچ راهی نمانده برای این زن و تا او را اعدام نکردند لطفا کاری بکنید. من آن موقع خبرنگار حوزه ریاست جمهوری بودم. این همکار گرامی که چون الان ایران است و نمیدانم آوردن نامش شاید او را دچار مشکل کند پرونده افسانه نوروزی را در اختیارم قرار داد و من بعد از خواندن پرونده و صحبت با وکیل پرونده، نامه ای سرگشاده خطاب به سران سه قوه نوشتم که این نامه خیلی فراتر از انتظار و تصور خودم خبرساز شد و جریانی را ایجاد کرد که منتهی به آزادی خانم نوروزی شد. پس از آن بود که جدی تر با این نوع پرونده ها برخورد کردم و در اصل روی بحث سنگسار و اعدام تمرکز بیشتری در این نوع فعالیت ها داشتم. و این فعالیت ها پس از زندانی شدن خودم که چند روز آخر در بند عمومی زنان زندان اوین بودم بیشتر شد. با زنانی آشنا شدم که به دلیل عدم آگاهی خانواده یا عدم تامین اقتصادی برای گرفتن وکیل اختیاری، محکومیت های بسیار سنگین دریافت کرده بودند مثلا زنی بود که وقتی پرونده اش را دیدم و با وکلا صحبت کردم در نهایت دو سال حبس تعزیری حکمش بود اما به ۱۵ سال حبس محکوم شده بود و یا اکرم قویدل که به دلیل دفاع مشروع به اعدام محکوم شده بود و اتفاقا بعد از آزادی از زندان اولین کاری که کردم نامه سرگشاده ای درباره او برای رئیس قوه قضائیه نوشتم. اما همه فعالیت های من برمی گشت به اطلاع رسانی در مورد این افراد و گاهی هم ارتباط دادن آنها با وکلای مجربی که به صورت رایگان وکالت میکردند.

بعد از انتخابات سال گذشته کمی فرق کرد. به دلیل حجم بسیار بالای بازداشت ها و جان باختگان و من بیشتر از حوزه های دیگر در این زمینه متمرکز شدم هرچند از سیاست و مسائل سیاسی روز نیز نوشتم و می نویسم اما یادم هست دقیقا زمانی که همه در شوک کودتا بودند و از سویی بازداشت ها و حجم بالای آن و اتفاقات بعدی همه را شوکه میکرد شروع کردم و رفتم سراغ خانواده های زندانیان و خانواده های قربانیان وقایع بعد از انتخابات و در طی این یک سال و نیم، بیش از ۱۰۰۰ مصاحبه با خانواده های زندانیان و کشته شدگان انجام دادم.

اما همه اینها را من در چارچوب کار روزنامه نگاری ام میدانم و خود را فعال حقوق بشر نمی نامم. در اصل مثل این است که یک روزنامه نگار مسائل علمی می نویسد و ما او را دکتر خطاب کنیم یا کسی از مسائل اقتصادی می نویسد و او را اقتصاد دادن بدانیم. حوزه های مختلفی است که روزنامه نگاران پوشش میدهند و در مورد من نیز چنین است من زمانی که در روزنامه هم میهن قضیه ۱۳ یهودی شیرازی که به جاسوسی متهم شده و محکوم به اعدام شده بودند را پی گیری میکردم و تا بدانجا پیش رفتم که دستگاه قضایی که به هیچ عنوان حاضر به اطلاع رسانی درباره این ۱۳ نفر نبود بعد از انتشار هر گزارش من ناچار می شد اطلاعیه صادر کند و همان اطلاعات را در قالب اطلاعیه بدهد، یک روزنامه نگار بودم نه فعال حقوق بشر، و الان هم که از خانواده های قربانیان یا زندانیان می نویسم باز هم یک روزنامه نگار هستم.

در مورد موضوع به زندان رفتن و ضرب و شتمتون هنگام بازجویی می شه توضیح بدین؟ این موضوع که شما رو شکنجه کردن و تهدید به تجاوز برای نوشتن توبه نامه درست هست؟

بله من به دلیل همکاری با سایت اینترنتی "امروز" بازداشت شدم. بعد از توقیف روزنامه بنیان، ما روزنامه آئینه جنوب را در همان ساختمان بنیان منتشر کردیم که یک هفته ای بیشتر دوام نداشت و توقیف شد و پس از آن بود که سایت اینترنتی امروز را با همان تیم راه اندازی کردیم و الان البته تقریبا به ارگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تبدیل شده اما ان زمان چنین نبود. در اصل سایت "امروز"، اولین سایت فارسی زبانی بود که در داخل کشور راه افتاد و تجربه بسیار منحصر به فردی برای ما بود. به هر حال بازداشت شدم و در زندان در حین بازجویی مورد ضرب و شتم قرار گرفتم که منجر به شکستگی بینی شد به طوریکه بعد ها در جراحی، پزشکم ناچار شد کل بینی را دور انداخته و از قفسه سینه برایم یک بینی عاریه ای بسازد. هرچند هرگز به شکایت من از بازجو رسیدگی نشد و به دلیل این شکایت، پرونده دیگری برایم باز شد و خود متهم شدم یعنی جای شاکی و متهم تغییر کرد و شکایتم از قاضی مرتضوی نیز همچنان در دادگاه انتظامی قضات خاک میخورد. بحث توبه نامه تنها نبود بحث اعتراف بود اینکه هر آنچه بازجو میخواهد از رابطه نامشروع گرفته تا جاسوسی و اقدام علیه امنیت ملی و .... را بنویسم و در مقابل مقاومت، تهدید به تجاوز و بازداشت همسر و خیلی مسائل دیگر می شدم که مفصل در مقاله ای در روزآنلاین آن را نوشته ام و الان گفتنش یک جورهایی با توجه به اتفاقاتی که یک سال و نیمه گذشته افتاده و حجم گسترده بازداشت ها و شکنجه ها و فجایعی که رخ داد کمی به نظرم غیر ضروری می آید یعنی اینقدر این یک سال و نیمه فاجعه دیدیم که فکر میکنم باید بیشتر به این ها پرداخت و اینکه سالها پیش احضار یا بازداشت شده ایم به اندازه کافی گفته شده و بازگویی اش تکرار مکررات است.

شما از همون ابتدا ماجرا از بازجو و قاضی مرتضوی شکایت کردید؟

اینجا باید واقعیتی را بگویم من قصد شکایت از بازجو یا قاضی پرونده و مرتضوی را نداشتم. چون میدانستم به هیچ جایی نخواهد رسید و بعد از آزادی از زندان هم خسته تر و بیمارتر از آن بودم که توان چنین درگیری را داشته باشم اما بعد از مصاحبه های آقای شمس الواعظین و آقای سحرخیز و مطلبی به آقای ابطحی نوشته بود احضار شدم و از من خواسته شد علیه این سه نفر شکایت کنم. من هم در برگه ای که دادند نوشتم که عین اظهارات این سه نفر صحت دارد و من از بازجوی پرونده ام شکایت دارم. مرا به اتفاق دکتر سیف زاده که وکیلم بود فرستادند دفتر مرتضوی و او گفت یا از این سه نفر شکایت میکنی یا همین الان میری پزشکی قانونی . من هم گفتم می روم پزشکی قانونی البته با این تصور که خب واقعا میروم پزشکی قانونی و معاینه می شوم. اما آقای مرتضوی ابتدا گفت شکایت نامه ات را بنویس و من هم از قاضی هم بازجو و هم شکایت کردم و بعد هم در حضور وکیل من به دکتر شیخ آزادی، مدیر کل پزشکی قانونی زنگ زد و در حضور من و کیلم گفت این خانم جراحی زیبایی بینی انجام داده و در همان جراحی هم بینی اش شکسته و همین را بنویس. هیچ یک از اعتراضات من و کیلم فایده ای نداشت من را با مامور فرستاد پیش دکتر شیخ آزادی و او هم اصلا نگاهی به بینی ام نکرد و فقط آدرس پزشکانم را گرفت.

سر همین موضوع و شکایت از قاضی مرتضوی گویا شما مدارک پزشکیتون رو از طریق آیت ا...موسوی اردبیلی به دست آیت ا.. شاهرودی رسوندین. با آقای موسوی اردبیلی از قبل آشنایی داشتید؟

این داستان مفصلی دارد که قبلا نوشته ام اینکه پزشکانم را احضار و تهدید کردند و بعد هم شکستگی بینی مرا تکذیب کردند و ... هر روز هم احضار می شدم و تحت فشار بودم که از سه نفری که گفتم شکایت کنم نیروی انتظامی هم از من شکایت کرده بود و پرونده جدیدی برای من باز شده بود. آن زمان کمیسیون حقوق بشر اسلامی و آقای ضیایی فر پی گیر پرونده ما بودند. ایشان به من گفتند کلیه مدارکت را بده تا از طریق آقای موسوی اردبیلی که عضو کمیسیون حقوق بشر اسلامی بودند به آقای شاهرودی برسانند. تاکنون هم آقای موسوی اردبیلی را از نزدیک ندیده ام. بعد از اینکه آقای شاهرودی با توجه به مدارک قضیه شکستگی بینی ام را تایید کرد من رسما از مرتضوی ، قاضی پرونده و بازجویم شکایت کردم. هرچند که هر گز به این شکایت ها رسدگی نشد و شکایتم از مرتضوی در دادگاه انتظامی قضات همچنان خاک میخورد.

احمد -به گمانم اسم همسرتون هست- برخوردش با حوادث مربوط به حرفه شما چه جوری بود؟

در واقع من زمانی با احمد آشنا شدم که پرونده قضایی داشتم و او در جریان تمام جزئیات نوع کار و مشکلات من بود. روزنامه همبستگی که بودم چند روزبعد از اظهارات آیت الله جنتی در نماز جمعه تهران مبنی بر تخلف در قراردادهای نفتی که به شدت جنجال برانگیز شده بود حتی آقای خاتمی صریحا واکنش نشان داده و خواستار انتشار مدارک و اسناد این تخلف ها شده بود، من خبری کوتاه در روزنامه زدم در چند سطر که آیت الله جنتی در نامه ای به آقای خاتمی ضمن عذرخواهی از وی گفته است اطلاعاتش درباره قراردادهای نفتی مخدوش بوده است. همین مساله سبب شد آقای جنتی از روزنامه شکایت کند و روزنامه هم برای اینکه از خطر توقیف و فشارهای بیشتر در امان باشد مرا به عنوان منبع خبر معرفی کرد و همزمان اخراجم هم کرد. در اصل اولین بار آن زمان از سوی قاضی مرتضوی که در آن مقطع قاضی دادگاه مطبوعات بود احضار شدم و گفت که آقای جنتی از من شکایت کرده و اگر منبع خبر را بگویم گذشت خواهند کرد. خب با اینکه کم سن و سال بودم و بسیار هم ترسیده بودم اما میدانستم که از نظر حرفه ای اجازه گفتن منبع خبر را ندارم و نگفتم و مدتها سر همین قضیه احضار و بازجویی شدم. احمد اینها را میدانست و همیشه سعی میکرد روحیه بدهد. حتی چند بار به روزنامه آمده بود و نوع کارم را آشنا بود از سویی خود از خانواده ای آشنا به مسائل سیاسی بود پدر بزرگش از یاران دکتر مصدق بود که زیر شکنجه ساواک کشته شد و دایی و شوهر خاله اش دهه شصت توسط جمهوری اسلامی اعدام شدند. این پیش زمینه ها را گفتم تا بگویم احمد کاملا مرا و نوع کارم را می فهمد، درک میکند و دغدغه های انسانی دارد و با کمک و درک او است که بیشتر میتوانم برای کارم زمان بگذارم.

زن یا مرد بودن در حرفه شما چقدر تاثیر داره؟ شرایطی بوده که فکر کنید اگر مرد بودید بهتر می تونستید کارتون رو جلو ببرید؟

خیلی تاثیر دارد. در ایران زنها در حرفه من بیشتر از مردها زیر ذره بین بودند.

یعنی الان دیگه نیستند؟

من فعل گذشته به کار میبرم چون مدتیست ایران کار نمیکنم و نمی توانم در مورد فضای فعلی به طور دقیق سخن بگویم.

خوب از تجربیات شخصی خودتون در مورد این مشکلات می شه بگید؟

اگر کلی تر نگاه کنیم می بینیم که زنان روزنامه نگار با همه توانایی هایی که داشتند هرگز به سردبیری روزنامه ای نرسیدند. این نشان از نگاه مردانه در این حرفه دارد. روزنامه نگارانی چون لیلا رستگار، لیلی فرهادپور، فرزانه روستایی، ژیلا بنی یعقوب و آسیه امینی در 18 روزنامه و نشریه ای که کار کردم از بسیاری از سردبیرانمان توان مند تر و حرفه ای تر بودند اما در نهایت دبیری یکی از سرویس های روزنامه به آنها سپرده می شد و هرگز اجازه نیافتند به سردبیری روزنامه ای برسند در حالیکه اگر مرد بودند قطعا چنین سدی وجود نمیداشت. اما وارد جزئیات اگر شویم باید بگویم زنان روزنامه نگاراز نوع پوشش گرفته تا نوع سخن گفتن و حتی حرکات خیلی زیر ذره بین می رفتند و برای کسی مثل من که قائل به تفاوت زن و مرد در حوزه های خبری نبود مشکلات بیشتر می شد. با مثالی می توانم روشن کنم این قضیه رو. من از مجلس پنجم خبرنگار پارلمان بودم و در مجلس ششم از طرف حراست مجلس اخراج شدم. یعنی جلوی ورودم به پارلمان گرفته شد. در حراست مجلس به من گفتند تو برای بی بی سی گزارش داده ای و ... در اصل اشاره شان به مصاحبه ای بود که بعد از میتینگ انتخاباتی آقای خاتمی در ورزشگاه شیرودی در سال ۸۰ با رادیو بی بی سی کرده بودم و مصاحبه هم به نوعی گزارش میتینگ خاتمی بود. بعد ها هیات رئیسه مجلس و به خصوص آقای بورقانی پی گیری کردند و مشکل ورودم به مجلس حل شد اما من یک زن بودم و خبرنگار خبرگزاری فارس و همچنین روزنامه رسالت و قضیه را با داستان سرایی قضیه را اخلاقی کردند. یعنی قصه ای ساختند و پخش کردند. گفتند من به اتاق یک نماینده ای رفته ام و از او درخواست رابطه نامشروع کرده ام! روزنامه کیهان و سایت شریف نیوز همین داستان را پرورش دادند و نوشتند. خب من اگر یک مرد بودم آیا به این راحتی می توانستند چنین قصه هایی بسازند؟ حتی بعدتر آقای بورقانی که کارپرداز هیات رئیسه مجلس بود رسما در این مورد موضع گرفت آقای محمدرضا خاتمی و آقای سازگارنژاد، دیگر اعضای هیات رئیسه مجلس هم همین طور و آن قصه را تکذیب کردند اما من دیگر پارلمان نرفتم جز گاهی اوقات که برای مصاحبه میرفتم و حوزه ام را به ریاست جمهوری تغییر دادم اما خب آن قضیه که هیچ وقت هم خودم واکنشی بدان نشان ندادم خیلی آزارم داد. خیلی ها گفتند برگرد پارلمان، امامن واقعا اینقدر آزرده شده بودم از این اراجیفی که گفته شده بود ترجیح دادم در حوزه دیگری کار کنم. یا مثلا زمانی که رفتم افغانستان، همزمان با بمباران ناتو و امریکا که طالبان هم هنوز حضور داشت یادم هست به هر روزنامه ای رفتم که میخواهم بروم و کمک خواستم هیچ کس نکرد و همه می گفتند اگر هم بخواهند چنین کاری بکنند خبرنگار مرد می فرستند. خب تا آن موقع سابقه نداشت خبرنگاری از روزنامه ها برای پوشش جنگی به کشور دیگری برود. و همه مسخره میکردند تا می فهمیدند من چنین قصدی دارم.من بالاخره برای روزنامه همشهری رفتم و وقتی بازگشتم شنیدم که برخی گفته اند برای این اصلا مهم نیست که وسط جنگ حتی به او تجاوز هم بکنند و برای همین رفت! حتی زمان بازداشت در مورد سفرم از افغانستان که می پرسیدند می گفتند چقدر قرص ضد بارداری با خود برده بودی و ...

و همه اینها در حالی است که بعد از آن و در زمان جنگ عراق خیلی ها داوطلب رفتن شدند خیلی از همان کسانی که مرا مسخره میکردند. خب اینها آزار دهنده بود و من هم همیشه می شنیدم و رد می شدم اما واقعا اگر یک خبرنگار مرد رفته بود چنین حرفی را می زدند؟

برای شما چقدر مهم بود این کارها و حرفها؟

برای من اینها اصلا مهم نبود هرچند اذیتم میکرد، آزارم میداد اما در کارم تاثیری نداشت من میدانستم که خبرنگار هستم و به هیچ عنوان توی سرم نمی رفت که خبرنگار زن هستم یعنی اصلا برایم مهم نبود تنها چیزی که مهم بود انجام کار حرفه ای ام بود و عاشق کار و حرفه ام بودم. یادم هست یکبار از روزنامه همبستگی بیرون که آمدم ساعت ۹ شب بود و نزدیک میدان ولیعصر موبایلم زنگ خورد بهزاد نبوی بود که خبر میداد ماموران به پتروپارس رفته و تفتیش کرده و ... همان جا وسط خیابان نشستم خودکار و کاغذم را درآوردم و شروع کردم به مصاحبه گرفتن. تمام که شد سرم را بالا آوردم دیدم مردم انگار با دیوانه ای طرف شده اند هاج و واج نگاه میکنند با عجله به روزنامه برگشتم و شد تیتر یک روزنامه. اما بعدها شنیدم یکی از همکاران مرا در آن وضع دیده بود و چه قصه هایی که نساخته بود. چرا؟ چون من زن بودم و قاعده را شکسته بودم وسط خیابان روی زمین نشسته و مصاحبه گرفته بودم. در اصل کار حرفه ای ام را انجام داده بودم.

دوست دارید بچتون چه کاره بشه؟

خب راستش در این زمینه سعی میکنم اصلا به این فکر نکنم که من چی دوست دارم. خود من همیشه آنچه را که خودم دوست داشتم دنبالش رفتم و به دست آوردم و درباره "اهورا" نیز دوست دارم خود انتخاب کند و دنبال آن چیزی برود که علاقه دارد و البته استعداد، تنها تلاش میکنم زمینه های متعددی فراهم کنم تا استعدادهایش را خود بسنجد و ببیند به کدام طرف گرایش بیشتری دارد علاقه + استعداد اما خب میخواهم جمله ای از عزت الله انتظامی وام بگیرم و حرف دلم را بزنم که دوست دارم بچه ام در کارش نامبر وان شود. حتی اگر دوست داشته باشد آب حوض بکشد و این شغل را انتخاب کند دوست دارم بهترین آب حوض کش شود. البته همین نیز شاید از حس خودخواهی مادرانه ام نشات می گیرد که میخواهم بچه ام در هر شغلی که انتخاب میکند نفر اول باشد. در این زمینه نیز تلاش میکنم تحت فشارش قرار ندهم در اصل اعتقاد دارم کودکم باید به عنوان یک انسان خود زندگی کند و خود انتخاب کند.

بهترین خاطرت از دوران بچگیت چیه؟

حضور پدرم که اکنون نیست و تمام آن لحظه هایی که بود و با او بودم. من علاقه و وابستگی شدیدی به پدرم داشتم و این سالهایی که او را ندارم خیلی تلخ است هنوز نتوانسته ام نبودنش را بپذیرم و هنوز نمی توانم در کنار تصاویر زنده ای که از حضور او دارم تصویری نیز از مزارش داشته باشم.

اگر قرار باشه از شر یک چیز به خدا پناه ببری چیه؟

از شر دروغ و توهم

بهترین کار حرفه ای که تا حالا کردی چی بوده؟

در گذشته شاید قضیه افسانه نوروزی و آن 13 یهودی بود که بعد از آزادی با دسته گل به دیدنم آمدند و من آن لحظه ها را با تمام دنیا هم عوض نمیکنم. یا رفتنم به افغانستان که و گزارش هایم از این کشور. اما به زمان حال برگردیم توییتر ایران بان بود و علاوه بر آن مصاحبه هایی که با خانواده های جان باختگان بعد از انتخابات انجام دادم و شروع به شناسایی شهدا و خانواده هایشان کردم و اینقدر تاثیر گذاشت که بعدها روزنامه نگاران و رسانه های دیگر نیز به این سمت رفتند و شروع به مصاحبه با آنها کردند.

این قضیه توییتر ایران بان چه جوری و از کجا شروع شد؟

گفتم که دوسالی بود اصلا کار نمیکردم و فقط گاهی در وبلاگم می نوشتم. البته قبل از انتخابات عضو همگرایی زنان بودم و در مورد همگرایی و انتخابات و سنگسار و ... در سایت میدان زنان و مدرسه فمینیستی می نوشتم. اما به صورت حرفه ای کار روزنامه نگاری نمیکردم. یادم هست وقتی نتیجه انتخابات اعلام شد من از شدت خشم نشستم پای توییتر و در حین گریه داشتم سعی میکردم خودم را با توییت کردن آرام کنم یکباره به خودم آمدم و دیدم دقیقا سه شبانه روز تمام است که جز برای دستشویی از جایم بلند نشده ام و همین طور پشت سر هم توییت کرده ام. در اصل توییتر مرا مهدی محسنی تازه برایم ساخته بود و من زیاد هم در این زمینه حرفه ای نبودم گاهی توییت میکردم آن هم شخصی بود و بیش از ۲۴ فلو نداشت. اما آن خشم و احساساتی که خدشه دار شده بود مرا تبدیل کرد به کسی که ۲۴ ساعته توییت میکرد. ایران بان تقریبا به عنوان منبعی موثق شناخته شد و نزدیک ده هزار نفر، یعنی بیش از ۹ هزار نفر مرا فلو کردند. من هم خب قبلا در حوزه های سیاسی ایران کار کرده بودم و لینک های خوبی داشتم شروع کردم به ارتباط گرفتن با آنها و شد همان ایران بانی که شاید دیده باشید. در اصل خوشحالم در مقطعی بسیار حساس توانستم در روند اطلاع رسانی نقشی موثر داشته باشم. هرچند باعث شد برای خانواده ام در ایران مشکلاتی پیش بیاید اما فکر میکنم توانستم تا حدودی به عنوان یک روزنامه نگار، رسالتم را انجام دهم و همین راضی ام میکند.

بدترین خبری که تا حالا گزارش کردی چی بوده به نظر خودت؟

کودتای ۲۲ خرداد که بدترین خبری بود که ما ایرانیان ناباورانه شنیدیم و به هم گفتیم و نوشتیم. کودتایی که قبح حکومت را ریخت حکومتی که تا پیش از آن اگر در زندان ها و در پس دیوارها تجاوز میکرد، شکنجه میداد و به دار می کشید این بار به صورت علنی و در مقابل چشمان مردمی چنین کرد. شاید بتوانم بگویم تمام خبرها ، مصاحبه ها و گزارش هایی که طی یک سال و نیم گذشته نوشته ام تلخ بوده اند. در اصل من و همکارانم شده ایم راوی درد و تلخی های هم وطنانم و نمیدانم تا چند فصل دیگر باقیست و چقدر هزینه باید داد و به خبرهای خوب رسید.

شما در مقام یک خبرنگار کاملا بی طرف هستی یا موضع خاصی داری؟

من به عنوان شخص خودم نه، انسان بی طرفی نیستم و فکر میکنم انسان بی طرف نداریم. همه از پوست و گوشت و استخوان هستیم و سرشار از احساس و نمیتوانیم نسبت به مسائل پیرامون خود موضع نداشته و بی طرف باشیم اما در مقام یک خبرنگار تمام تلاشم را میکنم که بی طرف باشم. میدانم آنطور که باید در این زمینه موفق نیستم و باید بیشتر تلاش کنم. در اصل میخواهم بگویم نکته ای که همیشه نادیده گرفته می شود این است که من به عنوان یک انسان بی طرف نیستم اما این محصول کار من است به عنوان یک خبرنگار که باید بیطرفانه باشد. یعنی خبرنگارمثل همه انسان های دیگر بی طرف نیست خبری که می نویسد باید بی طرف باشد. منظور از بی طرفی هم ، عاری از دروغ و مصلحت بودن و به دور از موضع گیری شخصی داشتن در خبر و گزارش هایی است که ارائه میدهم. معتقدم خبر امانتی است دست خبرنگار که باید بدون غل و غش و بدون دست بردن در آن عین واقعیت را به مردم منتقل کند.

یعنی کلا اهل مصلحت اندیشی نیستید؟

مصلحت چه کسی؟ اگر مصلحت مردم منظور است هیچ مصلحتی بالاتر از اطلاع رسانی درست نیست. ایمیلی از یکی از اساتیدم از ایران دریافت کرده ام روزنامه نگاری که اکنون با قرار وثیقه آزاد است. نصیحتم کرده بود و نوشته بود که روزنامه نگار باش نه سبز. در اصل توضیح داده بود که اگر روزنامه نگار باشی و بی طرفانه و بدون مصلحت سنجی اطلاع رسانی کنی هم وظیفه حرفه ای ات را انجام داده ای و هم به جنبش مردمی ایران کمک کرده ای اما اگر سبز باشی گرفتار مصلحت سنجی می شوی و نه می توانی به جنبش کمکی کنی و نه وظیفه حرفه ای ات را انجام دهی. من نیز سعی میکنم در محصول کاری که ارائه میدهم روزنامه نگار باشم با رعایت همه قواعد و اصول حرفه ای و اخلاقی کارم. در اصل معتقدم اگر همه ما در هر حرفه ای که داریم به درستی کار خود را انجام دهیم از خیلی مشکلات جلوگیری می شود.

شما موافق نقد کردن مهندس موسوی - آقای کروبی و دوران طلایی امام در حال حاضر هستید؟

بله کاملا. اما این سوال به نظر من سوال درستی از یک روزنامه نگار نیست. من فعال سیاسی نیستم و وظیفه ام این نیست که به هر نحوی بکوشم حکومت را از دست گروهی بگیرم وبه دست گروهی دیگر بسپارم. فعالان سیاسی به تعداد وجود دارند و اینکار را میکنند. کار من به عنوان یک روزنامه نگار اطلاع رسانی دقیق و درست آن هم بر مبنای حقیقت و عاری از دروغ و مصلحت سنجی به مردم است. مردم خود شعور سیاسی و اجتماعی دارند و از اطلاعات درستی که دریافت کنند قادر به تشخیص و تصمیم گیری خواهند بود. من به شخصه برای میرحسین موسوی و مهدی کروبی احترام فراوانی قائل هستم اما این دلیل نمی شود که با نقد آنها مخالف باشم. البته نقد درست که پایه های منطقی و استدلالات درست داشته و دور از هرگونه توهین و موضع گیری شخصی باشد. خود خانم رهنورد هم در مصاحبه ای که با او داشتم از نقد درست و دور از غرض ورزی استقبال کرده بود پس من نوعی چرا باید مخالف آن باشم؟ راستش این روزها که از بزرگان روزنامه نگاری و کسانی که در بحبوبه انقلاب و اوایل انقلاب ، کار روزنامه نگاری میکردند می شنوم چگونه به خاطر مصلحت هایی چشم پوشیدند از خیلی مسائل با این توجیه که الان زمانش نیست، می ترسم. وقتی روزنامه نگاری می گوید ما سخنان آیت الله خمینی را روتوش میکردیم و سعی میکردیم به جای سخنان او ، آنچه که صادق قطب زاده می گوید را منتشر کنیم واقعا نگران می شوم که نکند ما نیز چنین اشتباهی را تکرار کنیم و چشم بپوشیم بر کاستی ها و ضعف ها. نقد لازمه و اتفاقا به جنبش هم کمک میکند اما باز هم تاکید میکنم نقد درست و مستدل و به دور از توهین و موضع گیری شخصی.

شما به گمانم یکی از مخالفین حکم اعدام هستید جدای از سیستم حاکمیت به نظر شما جامعه ایران پذیرای حذف این حکم به طور کلی هست؟

پاسخ شما را با مثالی میدهم؛ سایت "هنوز" که توسط تعدادی از روزنامه نگاران ایرانی اداره می شد یک گزارشی منتشر کرد که در این گزارش رفته بودند سراغ مردم کوچه و خیابان و از آنها درباره اعدام و سنگسار پرسیده بودند. اکثریت قریب به اتفاق کسانی که مورد پرسش قرار گرفته بودند در پاسخ به اینکه نظرشان درباره سنگسار و اعدام چیست گفته بودند این دو حکم قرون وسطایی است و کلی در مخالفت با سنگسار و اعدام سخن گفته بودند اما بلافاصله که از آنها سوال شده بود اگر همسرتان به شما خیانت کند و با کسی زنا کند و یا اگر فرزندت یا یکی از نزدیکانت توسط کسی به قتل برسند، چه میکنید؟ پاسخ ها خیلی جالب بود جز عده معدودی، بقیه گفته بودند قصاص میکنیم و یا اینکه اولین سنگ را خودمان میزنیم. من در زندگی شخصی ام نیز این تجربه را دارم. وقتی من، مادرم و برادرانم نتوانستیم قبول کنیم که قاتل پدرم اعدام شود و دیه را نیز نپذیرفته و با نوشتن رضایت نامه ، اعلام کردیم که از او گذشته ایم. برخی از بستگان ، ما را متهم به بی غیرتی کردند و حتی برخی رفت و آمدشان را نیز با ما قطع کردند. از نظر آنها ما باید حتما طرف را پای چوبه دار می فرستادیم تا نشان میدادیم نسبت به پدرمان غیرت داریم. ما قاتل پدرم را نبخشیدیم و هرگز هم نخواهیم بخشید اصلا چگونه می توانیم ببخشیم اما نمی توانستیم با اعدام او کنار بیاییم و تبعاتش را در نوع برخورد بستگان دیدیم به خصوص در روزهایی که به شدت که بودنشان در کنارمان نیاز داشتیم.

اما این مثال های عینی، براوردی از همه جامعه ایران نیست بلکه نشان میدهد در کنار مشکل قانونی و حاکمیت، در جامعه نیز در این زمینه مشکل وجود دارد. با این حال من فکر میکنم مشکل جای دیگری است. مشکل در آنجاست که حکومت ، انتقام جویی را جایگزین اصلاح مجرم و جامعه کرده است.

منظورتون در مورد اینکه " حکومت ، انتقام جویی را جایگزین اصلاح مجرم و جامعه کرده" چیه؟

قتل در اکثر کشورها، از جرایم عمومی است و صدور حکم مجازات به گذشت یا شکایت شاکی موکول نمی شود، بلکه مجازات معینی دارد؛اما در ایران ما جرمی خصوصی محسوب می شود؛ یعنی خانواده داغداری که عزیزی از دست داده باید درباره "مرگ و زندگی" یک انسان، ولو قاتل تصمیم بگیرد.در اصل مجازات قتل در کشور ما جنبه انتقام جویی دارد نه اصلاح متهم یا جامعه.تاوان نقص قانون در کشور ما را دو طرف میدهند؛ خانواده قاتل و خانواده مقتول، اگر گذشتی باشد قاتل بی مجازات می ماند و اگر گذشتی نباشد، خانواده قاتل داغدار می شوند و انسانی دیگر اما این بار آگاهانه و عامدانه، جان از دست می دهد و چرخه خشونت همچنان ادامه دارد.

شما موافق تغییر هستیدیا اصلاح؟

من موافق اصلاح در جهت تغییر هستم. تغییر در راستای دموکراسی و آزادی.

خنده دارترین جکی که الان توی ذهننت هست چیه؟

فکر میکنم خنده دار ترین و در عین حال تلخ ترین جک این است که محمود احمدی نژاد رئیس جمهور کشور ماست.

بعضی وقتا می بیتم توی استتوسهای فیسبوکتون شعر می نویسید؟حال و هوای این شعرها از اخباری که به دستتون می رسه نشات میگیره یا هیچ ربطی نداره؟

اتفاقا درست گفتید کاملا مرتبط است. به خصوص در این یک سال و نیم که هر روز و هر لحظه ، احساساتمان جریحه دار شد، همراه با هم وطنانمان کتک خوردیم، شکنجه شدیم و جان باختیم و باز برخاستیم و ادامه دادیم خیلی مواقع شعربوده که به دادم رسیده مواقعی که کلمه ها نیز کم آوردند و شاید من ناتوان بودم دربه تصویرکشیدنشان ، از اشعاری استفاده میکنم که به بهترین نحو این تصاویر را برای من و مردم به تصویر کشیده اند.

با دیدن هر کدوم از کلمات و اشعار اولین چیزی که به ذهنتون می رسه رو بگید.

۱- مذهب: مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که خدایی داشته باشم!

۲- جاده: یادآور فرسنگ ها دوری از ایران و چشمان منتظر مادرم؛ تلخ است وقتی میدانم این جاده تا زمانی نامعلوم طی ناشدنی است

۳- حسین شریعتمداری: نمیدانم او محصول جمهوری اسلامی است یا جمهوری اسلامی فعلی محصول اندیشه او اما هر چه که هست خطرناک است .

۴- بی طرفی: آنچه که محصول کار یک روزنامه نگار باید باشد، همچنان که یک قاضی و یا یک پزشک باید باشند نه شخص خودشان که انسانند و نمی توانند بلکه حرفه شان ایجاب میکند حتی دشمن خود را نیز مداوا کنند و درباره دشمنشان هم اگر در مقام قضاوت برآمدند عادلانه و بی طرفانه حکم دهند.

۵- طناب: برای برخی زندگی می بخشد و مدتهاست در کشور ما زندگی می گیرد.

۶- برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را

تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی

زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست ، در حق ما هر چه گویند جای اکراه نیست

بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود ، خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست

۷- فزوغ فرخزاد:

دوستش دارم و با اشعارش زندگی میکنم وقتی از ایران آمدم او، شاملو و اخوان تنها کتاب هایی بودند که به همراه داشتم هرچند بعدها کتابخانه ام را به اینجا منتقل کردم.

۸- من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی

ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم

این شعر را در فیس بوکم نوشته ام عزت نفس و مناعت طبع دو چیزیست که از پدرم آموخته ام.

۹- طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است

غزل پریده رنگ است دل ترانه تنگ است

چه صبوری دل من .............

حرف آخر:

ماههاست که شما را معطل مصاحبه کردم پوزش میخواهم اما اگر توجه کرده باشید عادت ندارم زیاد سخن بگویم به خصوص از خودم. خوشبختانه این روزها خیلی ها حرف می زنند و نیازی به حرف زدن من نیست و من ترجیح میدهم بیشتر بنویسم و اطلاع رسانی کنم. هیچ وقت لزومی بر مصاحبه آن هم درباره خودم ندیده ام و مردم نیز از من اطلاع رسانی درست می خواهند. در اصل برای مخاطبینم اهمیتی ندارد من که هستم و چه کرده ام بلکه آنچه اهمیت دارد کار حرفه ای است و اخبار و اطلاعات درستی که دریافت میکنند و سعی میکنم دچار توهم هم نشوم.

خواهش می کنم. مطمئنم که خیلی ها دوست دارن در مورد خبرنگارهایی که اخبار رو به دستشون می رسونند بیشتر بدونن.به هر حال از انجام این گفتگو خیلی خوشحالم.

پایان

دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه

گزیده ها:

-در حالت عام همه ما به نوعی فعال حقوق بشر هستیم ...

- از نوع پوشش گرفته تا نوع سخن گفتن (خانمها) و حتی حرکات خیلی زیر ذره بین می رفت و برای کسی مثل من که قائل به تفاوت زن و مرد در حوزه های خبری نبود مشکلات بیشتر می شد.

- کودتایی ۲۲ خرداد کودتایی که قبح حکومت را ریخت حکومتی که تا پیش از آن اگر در زندان ها و در پس دیوارها تجاوز میکرد، شکنجه میداد و به دار می کشید این بار به صورت علنی و در مقابل چشمان مردمی چنین کرد.

- من به عنوان شخص خودم نه انسان بی طرفی نیستم و فکر میکنم انسان بی طرف نداریم. همه از پوست و گوشت و استخوان هستیم و سرشار از احساس و نمیتوانیم نسبت به مسائل پیرامون خود موضع نداشته و بی طرف باشیم اما در مقام یک خبرنگار تمام تلاشم را میکنم که بی طرف باشم.

-(مردم) در پاسخ به اینکه نظرشان درباره سنگسار و اعدام چیست گفته بودند این دو حکم قرون وسطایی است و کلی در مخالفت با سنگسار و اعدام سخن گفته بودند اما بلافاصله که از آنها سوال شده بود اگر همسرتان به شما خیانت کند و با کسی زنا کند و یا اگر فرزندت یا یکی از نزدیکانت توسط کسی به قتل برسند، چه میکنید؟ پاسخ ها خیلی جالب بود جز عده معدودی، بقیه گفته بودند قصاص میکنیم و یا اینکه اولین سنگ را خودمان میزنیم.

- وقتی من، مادرم و برادرانم نتوانستیم قبول کنیم که قاتل پدرم اعدام شود و دیه را نیز نپذیرفته و با نوشتن رضایت نامه ، اعلام کردیم که از او گذشته ایم. برخی از بستگان ، ما را متهم به بی غیرتی کردند و حتی برخی رفت و آمدشان را نیز با ما قطع کردند.

- مشکل (قصاص) در آنجاست که حکومت ، انتقام جویی را جایگزین اصلاح مجرم و جامعه کرده است.

- اگر روزنامه نگار باشی و بی طرفانه و بدون مصلحت سنجی اطلاع رسانی کنی هم وظیفه حرفه ای ات را انجام داده ای و هم به جنبش مردمی ایران کمک کرده ای اما اگر سبز باشی گرفتار مصلحت سنجی می شوی...

- من به شخصه برای میرحسین موسوی و مهدی کروبی احترام فراوانی قائل هستم اما این دلیل نمی شود که با نقد آنها مخالف باشم. البته نقد درست که پایه های منطقی و استدلالات درست داشته و دور از هرگونه توهین و موضع گیری شخصی باشد.

- وقتی روزنامه نگاری می گوید ما سخنان آیت الله خمینی را روتوش میکردیم و سعی میکردیم به جای سخنان او ، آنچه که صادق قطب زاده می گوید را منتشر کنیم واقعا نگران می شوم که نکند ما نیز چنین اشتباهی را تکرار کنیم.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
infinite.blogsky.com

تصویر

تصویر

تصویر

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
CAPTCHA
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید